growabrain.typepad.com


هیتلر گریه میکرد.
چنگیز عاشق می شد
وبوش دعا می خواند.
پس سنگدل جلاد کیست؟






گفتند یک دست بیصداست
دو دست شدیم
دسته دسته
هزار دستان
اما فریاد ما
در هیاهوی باد و بوران گم شد



خشت روی خشت
آنقدر نشست
تا خانه از دیوار
بالا گرفت



ما بی هیچ حساب هندسی
با ذهن هایی خالی از فلسفه
عشق را در ترازوی نا متعادل وزنه می کنیم
آنهم به سنگینی یک حسرت بزرگ.



من از گل که می بویم
از باران که می شویم
و از نور که می آیم
شعری در دلم رخنه می کند.
شعری که مهتاب سروده است



مکدر شدیم
نفس هامان
در دل آیینه سایه افکند
و زیبایی درخت و باغ
در صفحات صیقلی پلاسید



به مادرم قول دادم
حسرتهایش را تکرار نکنم.
چگونه تکرارنشود صدا
در این دیوارهای تو در تو؟



مثلثی هستم
با ضلعی که از تو ساخته شده
و دو ضلع دیگر که عاشق تواند



سلول عشق
هرگز نمی میرد.
این حماقت است که مدام
قد می کشد !



دوست داشتن چه آسان است
و ما همیشه
راه سخت رفته ایم
وکارمان همیشه
دشمنی ست



هر چه گشتم
تعادلی ، انصافی
در کار این جهان ندیدم.
نشانی خدا غلط بود از ابتدا.



دیوانه برخیز!
صبح دمیده است.
بوسه بارانم کن.
بگذار خنده های من طلوع کند
در چشمان سیاه تو
و شب گم شود
زیر مینای دندانت
شب رفته است و من
از لابلای تار موی تو
ستاره چین شب شدم



کاش فقر گلویی داشت
تا با دستان پر ز حیرتم
می فشردمش بحد مرگ.
گاه مرگ
آغاز زندگی است.



می گویی رویای هر شبه ام
تو را از خواب میپراند.
شگفتا !
چه پر طنین است
رویای آزادی
در این دشت شب زده.



هیتلر گریه میکرد.
چنگیز عاشق می شد
وبوش دعا می خواند.
پس سنگدل جلاد کیست؟



کاش همچون حباب بودم
با اشاره ی نفسی اوج می گرفتم
وبا سر انگشت آهی
دلم به قطره ی آبی ذلال بدل می شد



گوش کن
ارغوان نمی خواهم.
یاس سپید نمی خواهم.
پیرهنم بوی عشق می دهد
گیسویم نوازش کن.



گاه این تنهایی آرام
چه بار سنگینی دارد
سکوت را
می شکند
---
Mahnaz Badihian