چند شعر از علی صالØÛŒ
رازي نيست
در اينكه ساعت٠مÙÚ†ÙŠ نمي بندم.
لاÙÙ Ù…Øال نيست، دستهاي٠تو عقربه هاي٠زمانم،
----
گر چه ...
راهی بجز رÙتن نمانده بود
گر Ú†Ù‡ آماده ÛŒ رÙتن نبود.
سراپایش لبریز ٠بوسه بود
تا لبی نبوسیده به یادگار نبرد
امّا کسی نبود
یا بود و
شهامت٠سردرآوردن از سÙرّ ٠پنجره ها را نداشت
یا بود و
بویی از راز ٠آÙتابگردان نبÙرده بود
یا بود و
شورتلخی ٠چشمهایش را میان لبانش زمزمه میکرد.
راهی بجز رÙتن نبود
گر Ú†Ù‡ هیچکس آماده ÛŒ رÙتنش نبود ...
ساعت٠مÙÚ†ÛŒ
رازي نيست
در اينكه ساعت٠مÙÚ†ÙŠ نمي بندم.
لاÙÙ Ù…Øال نيست، دستهاي٠تو عقربه هاي٠زمانم،
تهيدستي نيست كه تقويمي بر ديوارم نيست.
نگرÙته ام دستهات را كه نگذرند از من، رؤيا نيست.
مي گذرند مثل٠سايه ÙŠ ابرها بر علÙزار از من، رازي نيست
ثانيه ها
روزها
دستهات
...
هوس
Øتّی کنار Ùدریاها
وسوسه ی برهنگی و رؤیای٠غرق
ØریÙÙ… نبوده اند ØŒ
اینسان که میان٠مردمک هایت
هوس٠دست و پا زدن دارم .
من از پس٠چشمهای٠تو برخواهم آمد ...
این شعر نیست ...
اینکه بی خبر می نشانمت اینجا
روی این نیمکت٠باران خورده ی این سطور
بی چتر میان ٠اینهمه کلمات٠مبهم و نشانه ها
بهانه است.
اینکه آنسوی٠این خطوط٠پÙر استعاره
برای پنهان کردن ٠التهاب٠گونه هام در آغوشت
کورسوی٠شمعی را Øتّی بر نمی تابم
بهانه است،
بهانه های٠ساده ی نداشتن٠دلهره ی نداشتنت ...
عقربه های خواب
ویرانی ٠ساعت٠دیواری ام
Ù†ÙŽÙَسی پس از ابهام ٠ردّ پاهات بر بر٠...
عقربه های ٠خواب٠ساعت٠خراب تر از من
روزی دوبار دست٠کم
Ù„Øظه ÛŒ رÙتنت را
سالهاست دÙرست نشانم Ù…ÛŒ دهند ...
لطÙا از اینجا باز شود ...
مثل ٠خط چین ٠روی٠سÙس ٠مایونز ٠تک Ù†Ùره ی٠ســالاد٠Ùصل
یا خط چین ٠سÙس ٠خَـــردل ٠یک Ù†Ùره ÛŒ ساندویچ ٠مغز
مثل نـــخ٠٠باز کردن٠بیسکویت٠پـــتی بور ٠عصرانه
یا نخ ٠باز کردن٠پاکت٠مارلبــــــوروی٠بÙلند
...
از این خط چین ٠رویــَــت، بـــÙـــبÙـــرَم !
از این نخ ٠وجودت، بـــÙـــــــــکÙØ´ اَم !
عین شین قاÙ
نه تنها نبودیم ؛
چشمهامان در شهامت٠دریدنمان سهیم بودند ،
لبهامان در جسارت٠به دندان کشیدنمان.
زنده ها را کنار Ù Ù…Ùرده هامان در بطن ٠راستمان دÙÙ† کردیم ØŒ
خورشید را در چشمهای تو ، ماه را در چنگ های من
Ùˆ به ÙØªØ Ù Ø¢ØºÙˆØ´ هم بر آمدیم چون شب Ùˆ روز Ø›
سالهاست من با بوته های گل سرخ می خوابم
تو با بوته های تمشک های ÙˆØØ´ÛŒ ...
Ù„Øظه های بی قراری
کنار ٠همیشگی ٠جوی ٠خیابان ٠قرار
روبروی ٠همیشگی ٠ساعت Ùروشی
بعد از آخرین هرگز نیامدن
اینکه با درخت اشتباه گرÙته Ù…ÛŒ شد به راØتی
چیزی از قامتش خَم نمیکرد
از صبوری اش کَم .
Øرکت ٠گاه Ùˆ بیگاه٠دستش تا روبروی چشمهاش
نیم نگاهی هر از گاهی به ساعتش
رقصبرگ ٠نسیمی میان ٠شاخه های ٠سپیداری.
ریشه هاش سالها از دهان٠پرندگان٠آسمان آب می خوردند
شاخه هاش از چشمهاش، زمین.
زیر سایه اش،ساعت ها
Ù†Ùس های ٠تازه ÛŒ ٠هزاران خورشید Ùˆ ماه؛ ØµØ¨Ø Ù Ù‡Ø± Ùردایش.
تمام Ù Ùصل های خوب ٠قصّه
پیش از اÙتادن از درک ٠سیلی ٠خواب ٠ساعتش بود امّا.
خوابیدن ٠ساعت
لختی پیش از Ù„Øظه ÛŒ ٠قرار ٠نیامدن
گاهی مرهم ٠بی قراری٠خوبی است.
با درخت اشتباه شدن گاهی
بی قراری، گاهی موهبتی است.
sepehr نوشت
اینکه بی خبر می نشانمت اینجا
روی این نیمکت٠باران خورده ی این سطور
بی چتر میان ٠اینهمه کلمات٠مبهم و نشانه ها
بهانه است.