Nosrat M

باز که قهرکرده‌ای تا من
به گریه‌های کودکی وُ
دست‌های پُراز دلتنگی برگردم




بازکه قهر کرده ای ...

دلم که رو شد

تو دستت را رو کردی

و باز دفترِ در‌به‌دری‌های من

با نازهای تو ورق خورد

تا برباد داده شوم

کنا ر ِدامنت که پُر از پاییز

فروریختن‌هایم بود.

کولی ِبی رسم ِرفاقت وُ

فراموشی ِآتش وُقصه

من این زمستان راه گم کرده را

که پشت ِلحظه‌های نیامده می‌لرزد

چگونه به حساب سینه‌های بی تکان ِ تو نگذارم

که دیگر گربیان ِرقص را

پاره نمی‌کنند

و قهراند با واژه‌هایی

که از گل ِدامنت رنگ می‌گرفتند؟

باز که قهر کرده‌ای به نیمه‌ی تاریک ِماه

تا فلس ماهی نتابد

باز که قهرکرده‌ای تا من

به گریه‌های کودکی وُ

دست‌های پُراز دلتنگی برگردم

و یادم نیاید

که اکنون تا مادرم وُ

نیلوفرهای همپای آفتاب

بسیار سنگ ِ قبر فاصله دارم

و کسی اشک‌هایم را در گونه‌اش نمی‌پیچاند.

دلم که رو شد

نازهای بی تکان تو

فرمان ِ در‌به‌دری بود وُ

اجاق‌هایی که هنوز سرد می‌سوزند!
-------
نصرت الله مسعودی

3/شهریور/87