امير خالقي / اين دقيقن همان چيزيست كه بي دارم مي كند

و كوه و غروب آنقدر مي مانند تا خواب برود جاده
بپيچد لاي رانهاي خاكي
-----
امير خالقي
اين دقيقن همان چيزيست كه بي دارم مي كند
صورت نتراشيده ام از سنگ سينه هايت كه مي ماند در ميانه
شب ذلالت بارداري مريم است
دل پيچه هاي بي امان
دل در خود پيچانم مي كند
دل پيچهايي را شل مي كند
صداي لاستيكها از اصطكاك شب نمي كاهد
آنكه دور است، دير تر مي رود
از ميانه سينه Ø¢Ø³ÙØ§Ù„ت را كوك زده اند با چسب زخمهاي سÙيد
كه يكي يكي اين ماشين مي ليسدش
تابلوهاي Ø§ØØªÙŠØ§Ø· از من سبقت مي گيرند
مي گذر درخت٠دور تر ديرتر
و كوه و غروب آنقدر مي مانند تا خواب برود جاده
بپيچد لاي رانهاي خاكي
پيادگي ÙØ±Ø¯Ø§ ØŒ چوب كبريت زير پلكهايم مي زند
تا اين سطرها كم كم از آن بريزد
جاده لغزنده شده و خودكار بد مي پيچد آن طر٠خطهاي قرمز
سرخ
زرد
سرخ
زرد
ببين زخمهايمان را به چه چرنديات وارداتي بخيه كرده ايم !
اين مثلث هاي يكي يكي پيچهاي اين راه را لو مي دهد دست شب رو شده
آنكه دورتر است دير تر چشم مي بندد
اين شب بي رگ ÙØ²Ù„الت گريه ÙŠ رگهاي من است
و اين دقيقن همان چيزيست كه بر دارم مي كند ▓