reza ashofteh

ايست قلبی نمی کنم هرگز اما چرا بايد
اين همه پوچی و بی دليلی در مدار هيچ
گيج و گنگ می روم و دور می زنم دايره را



ايست قلبی نمی کنم هرگز اما چرا بايد

رضا آشفته

لختی زبان زنده و گويا

نيست مرا بازگشتی دوباره

در نامفهمومی و گنگی کلمات وامانده

ايست قلبی نمی کنم هرگز اما چرا بايد

اين همه پوچی و بی دليلی در مدار هيچ

گيج و گنگ می روم و دور می زنم دايره را

هست من در نيست تو معنا نمی شود هرگز

اينک در خود مچاله ام در تدبير ورق پاره ها

در کجای اين نقطه سر سطر ايستادگی است ؟

واويلا ! وسعت زمين را ببين مهربان

همه در ريخت و پاش خود گم مانده اند

من هم گم ترين موجود؛ به گمانم شايد

هجرتی رسولانه ؛ درنگی مدبرانه و کوله باری

اندوخته های ساليان قضا و قدر ؛ شب بيداری ها

خواندن ها و دور ريختن ها و جمع بندی ها

دانش بشری به اقتضای درک حقايق

مکاشفه ای که در لحظه کولاک می کند به اعتباری

برگ برگ حقايق شفاف پيش رويمان

اندک اندک درنگی در بودن همه

آب و نان هست و از آن مهم تر عشق

طبيعت با ماست و بی آن ما مرده ايم

يکرنگی و لطافت و صداقت نشانه های پيروزی

ساده و صميمی دست در دست هم گرم

به وسعت نگاهمان زمين را قسمت کنيم