Arash Nosrat......


نظاميان ملل
كه دور از بام ها و آدم ها
معادن سنگ را به آغوش كشيده اند !
--
دارم از دست هاي تو دانه هاي انار برمي دارم
و مي دانم
گله ي كلمات
از دشت كتاب هايم رميده






سپتامبر و كابل


11 / سپتامبر / دوهزار و نمي دانم چند است

كه زنان كابل

كودكان دوقلو را به دشت هاي نعشه برده اند !

دوردست

تپه ها ايستاده اند مثل برآمدگي هاي كلاشينكف

در خاطر زنان كابل

زنان كابل كه از تنه ي درختان ارچه

عاشقانه ي سربازان روسي را برمي دارند !

11 / سپتامبر / دوهزار و نمي دانم چند

ترك ها در پاي كودكان دو قلو مي دوند !

ترك ها در باد كنك ها

و ترس

صفحه ي پنهاني است بين صورت و برقع

هم هنوز ياغيان محلي در خواب زنان كابلي مي تازند

هم پوست سرزمين كنار آمده با نظاميان ملل

نظاميان ملل

كه دور از بام ها و آدم ها

معادن سنگ را به آغوش كشيده اند !

دشت هاي نعشه در پاي كودكان دو قلو

نشست برهنگي برخاست خاك

فرياد ، به ياد زنان كابل مي آيد !

11 / سپتامبر / دوهزار و نمي دانم چند

زير بام ها

آدم ها ، آفتاب ماسيده را

از شب لباس ها پاك مي كنند

مانده ام كه بر ديوارهاي باستاني كابل

جاي گلوله را

خمير بازي كودكان پر خواهد كرد ؟ !
-------
آرش نصرت اللهي - شهريور / 86

------

2



در خانه

دارم از دست هاي تو دانه هاي انار برمي دارم

و مي دانم

گله ي كلمات

از دشت كتاب هايم رميده

آجرها

دل ديوار را خالي مي كنند !

ليوان

با لبه ي ميز كنار نمي آيد

و اين زمان است

كه ايستاده تا آب آويخته شود !



-----

3

جاده از جواني جنگل

گذشته است

از پيري خانه هايي كه در برابرش ايستادند

و آغوش مردي

كه از آغوش معشوقه اش بر مي گشت !

جاده دارد

ستون هاي باستاني را برمي دارد

سايه هاي باستاني را

جاده دارد

مهرت را برمي دارد

برمي دارم

جنگل را به آغوش مي كشم

خانه هايي را بر دوش

طول مي كشم شايد

از آن جاده اما

به ديدار تو نمي آيم !



Ø¢ 18/3/86