كبريت هاي خيس / خيرالله Ùرخي
هي با تو ام !
بيا از نيمه ي من عبور كن
كه انÙجار خواب هاي من
در اشتباه انگشتان تو
خواب رÙته است
كبريت هاي خيس
به ØµØ¨Ø ÙƒÙ‡ مي گذري
كوچه ها عميق تر مي شوند
روزها دراز تر...
هي با تو ام !
بيا از نيمه ي من عبور كن
كه انÙجار خواب هاي من
در اشتباه انگشتان تو
خواب رÙته است
من
ابتدايي ترين نگاه تو را
سÙر مي كنم
به كوچه هايي كه صبØ
با كبريت هاي خيس
شعله مي گيرد
-----
Ùريادهاي كال
مي روم پشت Ø¢Ùتاب
و دست مي سايم به آب هايي تاريك
در چشم اولين شما
به خواب هايي زلال مي رسم
Ùˆ پل هاي آن سوي Ø¢Ùتاب
رنگ به رنگ
در نگاه ام شكل مي گيرند...
از پيچاپيچ مغز هاي شما
عبور كه مي كنم
به دانه هاي سياهي مي رسم
كه Ùرياد مي كشند:
سبز...سبز
و مي دانم
اين Ùريادهاي كا Ù„
براي رسيدن هنوز
Ùصل كم دارد
kazem نوشت
جناب آقای Ùرخی
به امید اینکه این Ùریادهای کال هر Ú†Ù‡
زودتر سبز شوند.
ما هم Ùریاد هایمان را هر روز اب میدهیم.
موÙÙ‚ Ùˆ موقر باشید.