www.southtravels.com

زنهایی میرقصند
که هر شب
در شلال گیسوشان
تن به آب میزنم
-------


چشم در چشم یک زن

وطنم با شببوهای قشنگش

قد کشیده است

خشتهای دیوار

با نغمه های سرگردان

آشتی کرده ا ند

دیگر پیادهروها

از رهگذران «نام شب» نمیخواهند

«دل بهار آیسکریم»

رمز مشترک همه ی خوبیهاست.

صنوبرهای خیابان

سر تکان میدهند

گنجشکها اتن میکنند

گرد مولانای چرخان

و جاری است

روح باران در شهر.

در چشمانم

زنهایی میرقصند

که هر شب

در شلال گیسوشان

تن به آب میزنم.

و من

در کوچه ی بالایی

به زنی دل سپردهام

که مشتش هر لحظه باز میشود

و در زنگ صدایش

«جهان»

با آهنگ «نان»

میرقصد.

صبحها

دلم را به او قرض میدهم

و شبها

دستم را

شاید روزی چشمانش

مهربانتر شود

با خورشید.
-------
کابل ـ دارالامان

6 ثور 1387