Ù…ØÙ…د صدیق 23 /99/93

زندگی نیست Ø®Ø±Ø§ÙØ§Øª Ùˆ جمود
زندگی نیست پریشانی و رخوت
زندگی نیست ز خود دور شدن
99
دست ما نیست چه پیش آ ید و این راه دراز
بکجا انجامد
دست ما نیست چه پیش آ ید و این راه دراز بکجا انجامد
همه درآن چه بخواهیم و نخواهیم سر گردانیم
چاره جز دیدن و آ گاهی نیست
چشم باید که ببیند و زپندار بیاموزد و تشخیص دهد
راه و بیراهه کجاست
چه کسی همره ماست
Ùˆ سر انجام ز هر ØØ§Ø¯Ø«Ù‡ چون جان سالم بدر آریم
بکجا گام نهیم Ú©Ù‡ بلغزش نکشد Ø±ÙØªÙ† ما
و چه باید شود تا بازدهش تردید نباشد
باید انسان باشیم
و چنین بودن نه تنها بودن و زیستن است
بودن یک بدن است
بودن و دیدن وپوئیدن و اندیشیدن
بودن و دیدن و بشنیدن و سنجیدن ماست
Ú©Ù‡ ز ØÛŒÙˆØ§Ù† Ùˆ غرائز جداست
انچه ما می سنجیم راه یابی است
Ùˆ مسون ماندن از ØØ§Ø¯Ø«Ù‡ هاست
و چنین سنجش ما پویش ماست
که از آن راه بمقصود و بمقصد ببریم
و ز آسیب و تشتت بدریم
زندگی خوردن نیست
زندگی خلقت زیبائی و ایجاد و به آموزی و بهزیستن است
زندگی نیست Ø®Ø±Ø§ÙØ§Øª Ùˆ جمود
زندگی نیست پریشانی و رخوت
زندگی نیست ز خود دور شدن
واطاعت ز ریاکاری و تزویر و دروغ
زندگی نور است Ùˆ نشاط است Ùˆ ÙØ±ÙˆØº
Ù…ØÙ…د صدیق
93
تلخ بود آ نچه که شیرین بمذاقم آمد
تلخ بود آ نچه که شیرین بمذا قم آمد
همچنان مست که از تلخی هر باده لبش شیرین است
و بروئیا برد ش جرعه تلخی که از آ ن مینوشد
بجهان مینگرد از دید دگر
که هر آ نچیز می نوشد و می پوشد و می پندارد
مظهر زیبائی است
و در آ ن خدشه و ایرادی نیست
همه زیبا رخ و خندان لب و معشوقه او
همه آغوش Ù…ØØ¨Øª بگشایند Ú©Ù‡ بگیرند ببرش
همه خوبند و بدی نیست که آ زرده کنند
جسم لرزانش را
مست بودم Ùˆ در عالم مستی هستیم Ø±ÙØª زدست
بجزاز عشق نمیدید م
هر چهره که لبخند بلبهایش داشت
هر چه چشمم می دید
نشانی ز Ù…ØØ¨Øª Ùˆ نمائی ز صداقت میدید
و من در شور و شتابم نه زمان میدید م
Ùˆ نه Ø§Ø²Ø±ÙØªÙ† هر Ù„ØØ¸Ù‡ خبر دار شد Ù…
ره نمی برد به دلم بیم و هراس
و تبسم هایش همه چون شهد شیرین بودند
و مرا لذت جان بخشی بود
هر کلامی که ز لبها ش برون میآمد جرعه ای بود که مستم میکرد
--------
23
چو کودکی که بدنبال مهربانی بود
چو کودکی که بدنبال مهربانی بود
در انتظار Ù…ØØ¨Øª
دلم بغم بنشست
زمان خستگی ام از مدار خود داری
بروی صندلی
صبر و انتظار گذشت
و کودکی که جهانش نگاره بود
و در آن
ببازی دل مشتاق خود ÙØ±Ùˆ Ù…ÛŒØ±ÙØª
مرا بهمد Ù…ÛŒ خود Ú¯Ø±ÙØª
و من با او
زبان کودکانه خود را بکار میبردیم
Ú†Ù‡ خوب Ù„ØØ¸Ù‡ ای
با کودکی گذشت بمن
چه سهل
با Ø³ÙØ±ÛŒ از عا لمش گذر کردم
صدای کودکیم
از دهانش می آمد
نشان کودکیم در چهره اش نمایان بود
Ú†Ù‡ Ù„ØØ¸Ù‡ های قشنگی
بما گذشت و از آن
بکهکشان ÙØ±Ø§ØºØª Ù…Ø³Ø§ÙØ±Øª کردیم
در امتدار زمان مرز بین کودک و من
کشیده شد
ÙˆØØ³Ø§Ø±ÛŒ دراز بر پا کرد
و من دو باره شدم سالخورده ای دیگر
Ùˆ او Ø¨ØØ§ لت هوس Ùˆ شور کودکی بر گشت
Ù…ØÙ…د صدیق