خسرو گلسرخی/ معلم پای تخته داد می‌زد
از میان جمع شاگردان یکی برخاست،
همیشه یک Ù†Ùر باید به پا خیزد ...
معلم پای تخته داد می‌زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی ‌آخر کلاسی‌ها،
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر «جوانان» را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان،
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین نوشت: یک با یک برابر است
از میان جمع شاگردان یکی برخاست،
همیشه یک Ù†Ùر باید به پا خیزد ...
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی ÙاØØ´ Ùˆ Ù…Øض است.
نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت و
معلم مات بر جا ماند
Ùˆ او پرسید: اگر یک Ùرد انسان واØد یک بود
آیا باز یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین Ùریاد زد: آری برابر بود
Ùˆ او با پوزخندی Ú¯Ùت:
اگر یک Ùرد انسان واØد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه
قلبی پاک Ùˆ دستی Ùاقد زر داشت پایین بود ØŸ
اگر یک Ùرد انسان واØد یک بود
آنکه صورت نقره گون، چون قرص مه می داشت بالا بود ؟
وان سیه چرده که می نالید، پایین بود ؟
اگر یک Ùرد انسان واØد یک بود،
این تساوی زیر و رو می شد
Øال Ù…ÛŒ پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان Ùˆ مال Ù…Ùت خواران از کجا آماده Ù…ÛŒ گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس Ú©Ù‡ پشتش زیر بار Ùقر خم Ù…ÛŒ شد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس Ú†Ù‡ کس آزادگان را در Ù‚Ùس Ù…ÛŒ کرد؟
معلم ناله آسا Ú¯Ùت:
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست...
شعر : خسرو گلسرخی
عمار نوشت
Ùکر میکنم