ناله ها که درگرفت
چونان سیلابی سر ریز
داغ دل زندگان بود



سوز ساز باور آنهمه خوش باوری

وقتی شمشیر ها برکشیدند

زنده ای نبود بجنباند

نفس باختگانی

در چنبره تنفسگاه مردگی

زندگی را دزدانه

قسمت کردند

بی آنکه گزمه ای

بگشاید راز ماندگاری جاری

در رگ زندگی ممنوع

و مردگانند هنوز

بهشت و دوزخ می شمارند

در نوبت خویش

جمکران

جماران

دخمه های نماز و ناله و لابه

تو در تو

حادثه ای در انتظار

هوار می کند

پوم

تاک

پوم

تاک