Ashofteh

اينجاييم در يك اتاق بزرگ گم مي شويم
دستانمان بادام مي چيند براي ديگري



تغزلي آتشين

رضا آشفته

سنگ نبشته اي است غريب و گنگ در تقلاي تغزلي آتشين

بر من مي نوازد دستان گرمش را

بيهوده سرت كلاه مي رود

اگر عشق را زمزمه نكرده باشي

زمين حيرت من و توست

به گاه يكي شدن

پيچك ها را ببين

به نام عشقه خوش خيالانه مي بافند

درنگ خود را بر سر كوچه ي نارنجي از خرمالوها

من و تو يك لحظه درهم درگوشي خود را نجوا كرده ايم

يادت هست در من مي تپيدي قلبت را

برو دوان دوان بچين آن ميوه ي ممنوعه را

آويز بر حصار خانه ي همسايه به نشان محبت

نگار دلم آسان مي خنديدي

و مي بوييدي مرا

بي تو من گمراهم

دنيا را با تو آهسته دور مي زنم

نهايت گودالي ژرف

و يك پرواز

اين هم نقطه ي قوتي است بودن را

مرا بشنو و خودت را

اينجاييم در يك اتاق بزرگ گم مي شويم

دستانمان بادام مي چيند براي ديگري

و يك لبخند تراويده از كنج لبت شيرين

و من شرمسار از خواب با تو ايستادن

ژرف در نگاه هم و رويايي در هم

تنيده شاخ و برگ سپيدارها

بخوان مرا

كه مي خوانم تو را آهسته

و نازك مي نوازم كرشمه ي عاشقانه را