Ù…ØÙ…د صدیق/ دری بر روی خورشید Ùˆ جهان بستند
دری بر روی ما بستند بر آن Ù‚ÙÙ„ÛŒ ز خاموشی است
و خوددر بزم بی پایانشان در بستری آ رام خوابیدن
دری بر روی خورشید و جهان بستند
دری بر روی خورشید و جهان بستند
واز بنیاد هر چیزی Ú©Ù‡ استØÚ©Ø§Ù… هستی داشت بشکستند
چنان یک خانه ویران و نا هنجارکه هر دیوار لرزانش
همیشه از شتاب باد میلرزد
و در بیغوله تاریک آن کابوسهای پیر پنها نند
من این کابوسها را می شناسم
آواز آنها در درون وتار و پودم ریشه گسترد ه
ز پیشین سالها در Ú˜Ø±ÙØ§ ÛŒ خاموشم لانه Ù…ÛŒ کردند
دری بشکسته را بر روی ما بستند
Ùˆ خود در پشت آن در آرامش Ùˆ در ØµÙ„Ø Ø¨Ù†Ø´Ø³ØªÙ†Ø¯
گشودم این در بشکسته را تا آسمان تیره را بینم
دمی در انتظار دیدن خورشید بنشینم
Ú†Ù‡ ØØ§ØµÙ„ خیل Ø®ÙØ§Ø´Ø§Ù† در امواجی ز تاریکی
برویم روزن امید را بستند
مرا نگذاشتند تا چهره Ø´ÙØ§Ù Ùˆ شاداب جهان زنده را بینم
ÙØ¶Ø§Ø¦ÛŒ دور از مرثیه Ùˆ ورد Ùˆ ناله Ùˆ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ بگزینم
دری بر روی ما بستند بر آن Ù‚ÙÙ„ÛŒ ز خاموشی است
و خوددر بزم بی پایانشان در بستری آ رام خوابیدند
بریدند رشته های مهر و انسانیت مارا
واز این خشم ØÛŒÙˆØ§Ù†ÛŒ Ø¢ د مها بخون Ùˆ خاک غلطیدند
Ù…ØÙ…د صدیق