ايوب عبدل/ سه شعر
چاي ØŒ با كمي از تو كه اÙتاده است توي Ùنجان
طعم عجيبي گرÙ
1 :
از قاب عكس روي ديوار بگير
تا يقه ي اين پيراهن كه چسبيده است به گلويم
مي توانستند جاي ما Ù†Ùس بكشند
Ùˆ جاي خودشان Ù†Ùس بكشند
جاي اين كه خودشان باشند.
مي توانستم همين قلم مو باشم
كه مدام سَرَش را پايين مي اندازد
و قرمز بالا مي آورد
بهتر كه مي داني
قرمز به كجاي نقاشي ات مي آيد ،
به نقاشي كجايت نمي آيد.
مي توانستي قاب عكسي باشي به ديوار
چشم دوخته به دگمه هاي پيراهنم
كه تا بيخ٠گلويم را خورده اند.
مي توانستي جاي اين درخت باشي
كه توي عكس ، هر جايي
از اندام صخره هاي الوند بالغ شده
و پيراهني كه باد
با تمام Øر٠ها چسبانده است به صورتش .
توي اين اتاق
مي توانستيم دو تا باشيم
مثل آينه اي كه اÙتاده است توي خودَ Ø´
مثل آينه اي كه اÙتاده ايم توي خودَ Ø´
توي بيرونش .
2 :
در كه باز مي شود
در به دَرَت مي شوم توي اتاق
پنجره سر از ديوار در مي آورد
و با چشمي نيم باز
تو را ديد مي زند
سر روي زمين مي گذاري
زمين ،
سر از روي من در مي آورد
مي گويي Øوصله ام را ندارم عزيز
برايم چاي بريز
ميگويم Øوصله ات را ندارم عزيز
به روي پاشنه مي چرخي
با سري به خيابان
چاي ØŒ با كمي از تو كه اÙتاده است توي Ùنجان
طعم عجيبي گرÙته
مي گيرد
مي پاشَمَت به ديوار
ديوار، پا مي شود
دست مي شود
پنجره را مي بندد
و مي نشيند با هم چاي مي خوريم .
مهر86
3 :
بر شيب٠گردنه
اتوبوس
آرام پيچ مي خورد
سكون
با پيچش٠گردني
در هم شكسته است
---
ايوب عبدل
1363_همدان
دانشجوي كارشناسي معماري
09183074001
www.manxman.blogfa.com
8/10/86
رها نوشت