علیا ربیعی زاده / پس چرا
مرده ای که بر دو پای سست و نیمه جان هنوز ایستاده است
پس چرا
ساعت عروج من Ùرا نمی رسد
تشنه ام
پس چرا کسی پیاله ء شراب مرگ را
بر لبم نمی نهد
خسته ام
بس که صبر کرده ام
بس که انتظار را شمرده ام
بس که روز را به شب رسانده ام
بس که کوچه های گنگ عمر را
بی هدÙ
عبور کرده ام
مرده ام
مرده ای که بر دو پای سست و نیمه جان هنوز ایستاده است
پس چرا کسی تعارÙÙ… نمی کند
چند مشت خاک سرد
تا دمی دو پای خسته را
بسپرم به خواب
خواب مرگ
عاشقم
عاشق سکوت زیر خاک
عاشق وقوع Ù„Øظه ای Ú©Ù‡ با Ùرشته ای به نام مرگ روبرو شوم
آی مرگ
Ø¢ÛŒ پس چرا Ùرا نمی رسی
آی بهترین
Ø¢ÛŒ اتÙاق خوب در زمین
آی
گوش کن
که سال هاست
دست او در ایستگاه این جهان
مرا
به زور
روی نیمکت نشانده است
ایستگاه این جهان
ایستگاه انتظار
نیمکت پر از غریبه است
مثل من
گلایه مند و بی قرار
روی تابلو نوشته است :
زود ٠زود مرکبی ز راه می رسد
آی
پس چرا نمی رسی
تشنه ام
تشنه ای که زود ٠زود سیر می شود
زود ٠زود
با پیاله ای
که نیم جرعه ای
از شراب ناب مرگ...
علیا ربیعی زاده