نصرت الله مسعودی / که قرار نبود خوابهای مرابخوانی
تا امشب هم بی خواب بگذرانی ام
Ù‡ÛŒ در خیال Ùمن خاکستر سرد Ù…ÛŒ پاشانی
تا امشب هم بی خواب بگذرانی ام
Ù‡ÛŒ در خیال Ùمن خاکستر سرد Ù…ÛŒ پاشانی
و یا سردتر
چیزی می نویسی
Ú©Ù‡ کلا٠٠سر درگم Ùدلم Ù…ÛŒ شود
Ú†Ù‡ خوب خوابهایم را خوانده بودی ÙˆÙ
راه رویاهایم را زده ای
که بر این جان ٠بر٠پوش
Øتا رد پای Ùتوپیدا نیست.
من اکنون در کجای بی تو بودنم
Øضور ٠سلامتی Ùغایب از این همه رنجوری
که چون شبی قطبی
گیج Ù Ú¯Ùله ای Ø¢Ùتابم.
تو کی با بادها دست به یکی کرده ای آخر
تا صدای برگهای ریخته را به رخ Ùمن بکشانی
ودست بر نداری
از این غربت
Ú©Ù‡ در گوشه گوشه ÛŒ دلم اتÙاق Ù…ÛŒ اÙتد.
نکند باز بازیت بگیرد بدتر
تا یاد این بی خوابیها هم
آنگونه بی کسم بگذارد که چاره را
در خواب ٠بی تعبیری ببینم
Ú©Ù‡ چار Ùصل ٠بی Ùاصله اش
تنها تلخی ٠نام ÙˆÙتاریخی را
در شهر Ùسنگستان
برسینه دارد.
نصرت الله مسعودی
21/10/86