اين ملكه ى ذهنم انگشت نماى زنبورهائى ازاين دست مدام مراعسل نيشخند مى زنند/
رضا کرد بچه
Øتى وقتى مادرم تـخم Ùˆ تــَركه تخمه هاى بوداده را با بزاق دهانش بومىكشيد
با زبانش مرا به Ùرزند خواندگى اش مدام دور خودش مي پيچيد
اين ملكه ى ذهنم انگشت نماى زنبورهائى ازاين دست مدام مراعسل نيشخند مى زنند
با يك چشم بهم زدن
اين چشم هاي عسلى را مثل تخم مرغ عسلى صا٠و پوست كنده سر ميكشم
من استعدادچاقى ام رااززمان باردارى تخم دوزرده چشمهاى توبه ارث لگد مى زند
روي چيزهائى ازاين دست انگشت مى گذارم
چيزى به ذهنم خطور نمى كند
كه اين ملكه درست مثل لاكه پشتى كه هى خاك روى تخم هاى اش؛ نه... روى پوسته تخمه هاى اش مى ريزد همينطور توى خودش مي ريزد
ÙˆØاÙظه Ù‰ پى درپى درون ريزم را بيرون ازخودم مى ريزم
درست از آخرين تعيين جنسيت توزرد اين شعرو ورهايم
رژيم سÙت وسخت چشمهايت را همينطور صا٠و پوست كنده سر مي كشم
من ازخام خارى خارهاى ريشه هاى نباتى- زبانى خودم ازاين دست دست كشيده ام
وريشه هاى Ø¢Ùتابگردانى كه Ø¢Ùتاب چشمش راچپ Ú†Ù¾ ازØدقه در آورده است
از Øدقه درمى آورم
Øتى وقتى مادرم تـخم Ùˆ تــَركه تخمه هاى بوداده را با بزاق دهانش بومىكشيد
با زبانش مرا به Ùرزند خواندگى اش مدام دور خودش مي پيچيد
Ù‡ÙÙ‡ ... كه همينطورهاج وواج با لوچى چشمهاى اش
هه هه ... مرا "هاچ زنبورعسل"
ههههه... دنباله ام مى كند
اصلا باز بال مى گردم به رژيم سÙت وسخت چشمهايت باز
كه داشتم با ززززززززززززرر وززززززززززززززززززرر هايم
از گرده اÙشانى اين شعرهمينطورازØواس پرتى ام دورترمى رÙتم
آخ! ببخشيد
اصلا Øواسم ØŒ پــÙرت ٠پرت Ùˆ پلاهائى بود از اين دست تا آرنج درسوراخهاى اش مدام زنبورها را نيشگون مي گيرد
وبا همان دستى كه عسل در دهانش مى گذارم
از همان دست دندانهاى نيش اش را در ك٠دست هايم جا مى گذارد
Øالابازمى گردم پى درپى چشمهاى گوشتخوارى بازكه با يك چشم بهم زدن چشم چرانى
هاى اش را از يك كاسه در آورد
چشمهائى با ÙƒÙاسبرگهاى هميشه باز
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
بسازم خنجرى نيش اش زچشمهاى توچشمهائى نيست زهرآگين تر مرا
يار مرا
غار مرا
عشق جگرخوار مرا
يار توئي
غار توئى
زين همه تكرارگرÙت تكررادرار مرا!
زين همه ادرار گرÙت تكررتكرار مرا!
آخ!
.
.
.
.
زززززززززز ز ز : . . . : ز ز ز ز ز ززززززز