mahnaz badihian


عزیزم حیف بود
که این بادهای تفرقه
شکوفه های ساده ی باغ خاطر ما را
پوساند
و دیگرخبری نیست از میوه های ترد
رابطه





من فکر می کنم
هزار هزار سال است
که این تارهای تفرقه
دست و پای آدمیان را
موذیانه مسخ کرده است
و ما فریب خوردگان چه آسان
تیپا زدیم
به خمره های می الست

باور کن عزیزم
حالا سگ کوچک من آقای "ویچی"
جای همه را در دلم پر کرده است
ویچی مرا می بوسد و هزار بار سرش را
روی بازوانم می گذارد
و اگر بیگانه ای پشت درب خانه ام
نفس کشد
می غرد
و گاه با نگاه معصومش می گوید
"برای همیشه دوستت دارم"

عجیب است که من
همه ی حرفهای آقا ویچی را باور دارم
و بی تابانانه محتاجم
به این سگ کوچک
که می فهمد زبان دوستی را