ÙÚ¯Ù„ قصه ÙŠ Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†Ø´ ---رضا Ø¢Ø´ÙØªÙ‡
ÙÚ¯Ù„ من بودم 
در سايه سار ترديد
و ملامت دريا
ژر٠تر از من تو بودي
در كار گل و روياي پرواز
بي نياز از آتش و خاكستر
ÙÚ¯Ù„ همراز پرنده اي در آسمان
يا نشسته در ÙØ±Ø§Øº پيچكي بالا بلند
رونده از دلبري باد و آيينه
من از خود غÙلت را به جا گذاشته ام
هستي در من قاÙيه اي است بي كلام
مدار هيچ شايد در تو نباشد هرگز
ÙÚ¯Ù„ خاطره اي است ازلي همنشين تن من
مرگ هم نمي گريزد از اهالي زمين
تو يك لبخندي در انتهاي پاييز
خس خس برگها و نور چشمانم تابنده
ماه سكوت مي شكند
ÙÚ¯Ù„ از تو مي آيد
در من از يك هبوط مي گذرد
Ø³ÙØ§Ù„ين پروازت در رد پرنده اي جان نثار
ايمان لخت در تكرار ملامتي مطرود
من از جنس خود رانده ام
وآتش در انتظار
ÙÚ¯Ù„ من
ÙÚ¯Ù„ تو
ÙÚ¯Ù„ قصه ÙŠ Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†Ø´
......
برگ برنده
تك پريده ام رو به پاييز
نمي ميرم گويي در ريزش برگ ها
برگ برنده نصيبم مي شود
غربتي تو هستي كه پير مي شوي
پيچده در ملØÙÙ‡ ÙŠ سÙيد
خاك را مي بويي و پرواز تو هيچ مي شود
نامت پيچيده در ÙØ±ÙˆØ¯Ú¯Ø§Ù‡ كه نيستي

در سايه سار ترديد
و ملامت دريا
ژر٠تر از من تو بودي
در كار گل و روياي پرواز
بي نياز از آتش و خاكستر
ÙÚ¯Ù„ همراز پرنده اي در آسمان
يا نشسته در ÙØ±Ø§Øº پيچكي بالا بلند
رونده از دلبري باد و آيينه
من از خود غÙلت را به جا گذاشته ام
هستي در من قاÙيه اي است بي كلام
مدار هيچ شايد در تو نباشد هرگز
ÙÚ¯Ù„ خاطره اي است ازلي همنشين تن من
مرگ هم نمي گريزد از اهالي زمين
تو يك لبخندي در انتهاي پاييز
خس خس برگها و نور چشمانم تابنده
ماه سكوت مي شكند
ÙÚ¯Ù„ از تو مي آيد
در من از يك هبوط مي گذرد
Ø³ÙØ§Ù„ين پروازت در رد پرنده اي جان نثار
ايمان لخت در تكرار ملامتي مطرود
من از جنس خود رانده ام
وآتش در انتظار
ÙÚ¯Ù„ من
ÙÚ¯Ù„ تو
ÙÚ¯Ù„ قصه ÙŠ Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†Ø´
......
برگ برنده
تك پريده ام رو به پاييز
نمي ميرم گويي در ريزش برگ ها
برگ برنده نصيبم مي شود
غربتي تو هستي كه پير مي شوي
پيچده در ملØÙÙ‡ ÙŠ سÙيد
خاك را مي بويي و پرواز تو هيچ مي شود
نامت پيچيده در ÙØ±ÙˆØ¯Ú¯Ø§Ù‡ كه نيستي