null

وچقدر چنگ من
ازگيسوي سنگ
تَرك خورده برگشته بود خدا مي داند
.

توچندان رفته بودي

كه نه آبها رفته بودند وُنه بادها

وآنقدر نمي آمدي

كه ابد

تازه اول راه بود.

وكجاي آن ناكجا آباد بود

كه توخوابهاي بي مهتاب ِآب را

برگوشه ي كبود برگ نيلوفر

گريه مي كردي

كه يادم نمانده است

اما چنان با وهم ِمن درهمي

كه شايد همين ديروز بود

كه كنارِ بركه اي در« هگمتانه»*

سر به سوي نيلوفري

كه در آب مي سوخت،گريه مي كرديم

و «شيرين» هم چه تلخ برشانه ي ما

غمنامه مي نوشت.

چه بي مهتاب مي گذرم نيلوفر

ويادت نرفته باشد كه گفتم

آن طره را

در هزار توي آب پنهان كن

اگر چه در وهم من

نيلوفري كه در آب مي سوزد

قصه اش را باد ها

به لهجه ي عين القضات

در گوش ِسنگ خارا هم

واگويه مي كنند.


نصرت الله مسعودي


هگمتانه :نام قديمي شهر همدان