فستیــوال
به فستیوال برویم
به تماشای قتل هنرمندانه ی عشق
با نگاه های مشقی




و پوکه های اسکناس


و لامسه ای که در یک لقاح جنگی جان می بازد


خبر دار


دارم خبر


پارس های خروس همسایه


نُت هایی به خریت من می افزود


و کودکی در گهواره اش می لرزید


لنگ لنگان تیمور میکشد مرا


به کشت کاش ها ...


و تاریخ


در فانسقه ای از رُژ


بسته خواهد شد بر کمر


زیر آفتاب جنوب


لاشه ام می ماند


و خمپاره هایی که در مغزم خمیازه می کشند .





عارف آل ناصری