اسماعیل قنواتی----غریبه
چقدر غریبه پشت پرده غریبی می کنی
غریب نواز شده ام ، یک عمر
یک عقربه
بی تاب
با باک
این نور
که از کنار این همه پروانه سبز
در کنار این همه دوپا
سیاه
آرامشش را دراز می کشد
چه طعم عجیبی می دهد این دود
این خاکستر نشسته در منم
چه جان می دهد این چایی رنگ خون
این خون رنگ رژ
که تو روی لب هایت کشیده بودی ام
خیس ، نقش لب هایت
Ú©Ù‡ روی صÙØÙ‡ ÛŒ اول سالنامه ام کشیده ای
مثل ماهی عید هی می پرد ، مژگانم
این عقربه که هی قرمز می دود
و زمان همیشه ایستاده می گذرد
مثل تو
مثل من
که ایستاده روی نوک انگشتان پاهایم
به ذهن ورپریده ی
کوچه کوچ می کنم
به جسم گلوله خورده ی آن
به چاله های گلوله بازیمان
به تو که توی کوچه نبودی آن روز
توی باغ هم
این سایه
انعکاس آرامش
گلوله بازی جسم کیست
کاش نمی رسیدم
که رسیده ترینمان
یک روز می گندد
می گندد چیزی درونمان
باید برای تخلیه ی خود
به مخÙÛŒ گاه بروم
باید برای ادامه ی هر خوب و بدمان
روی ØÙره ها زیر Ùˆ رو
به بالای خودکارهایمان
این یک خودکاری اجباریست
چقدر ستاره توی آسمان می درخشد
چقدر ماه سرخ
من سیاه
چه مست شب این صندلی شده ام
چه چمنی توی دهن بزی خوش است
هی هیچ کس چرا مرا نمی بینی
من عاشقانه اØمق تو ام
و با یک دسته گل بزرگ
که همیشه به آب می دهم
به سمت تو می وزم
هی هیچ کس چرا هی همه کسم می شوی
مثل مار می خواهم به دور تو بپیچم
Ú©Ù‡ این Øس لامسه ÛŒ خودم را لمس کنم
این Øس لامصب زنده بودنم را
بروی تو بکشم
اسماعیل قنواتی
غریب نواز شده ام ، یک عمر
یک عقربه
بی تاب
با باک
این نور
که از کنار این همه پروانه سبز
در کنار این همه دوپا
سیاه
آرامشش را دراز می کشد
چه طعم عجیبی می دهد این دود
این خاکستر نشسته در منم
چه جان می دهد این چایی رنگ خون
این خون رنگ رژ
که تو روی لب هایت کشیده بودی ام
خیس ، نقش لب هایت
Ú©Ù‡ روی صÙØÙ‡ ÛŒ اول سالنامه ام کشیده ای
مثل ماهی عید هی می پرد ، مژگانم
این عقربه که هی قرمز می دود
و زمان همیشه ایستاده می گذرد
مثل تو
مثل من
که ایستاده روی نوک انگشتان پاهایم
به ذهن ورپریده ی
کوچه کوچ می کنم
به جسم گلوله خورده ی آن
به چاله های گلوله بازیمان
به تو که توی کوچه نبودی آن روز
توی باغ هم
این سایه
انعکاس آرامش
گلوله بازی جسم کیست
کاش نمی رسیدم
که رسیده ترینمان
یک روز می گندد
می گندد چیزی درونمان
باید برای تخلیه ی خود
به مخÙÛŒ گاه بروم
باید برای ادامه ی هر خوب و بدمان
روی ØÙره ها زیر Ùˆ رو
به بالای خودکارهایمان
این یک خودکاری اجباریست
چقدر ستاره توی آسمان می درخشد
چقدر ماه سرخ
من سیاه
چه مست شب این صندلی شده ام
چه چمنی توی دهن بزی خوش است
هی هیچ کس چرا مرا نمی بینی
من عاشقانه اØمق تو ام
و با یک دسته گل بزرگ
که همیشه به آب می دهم
به سمت تو می وزم
هی هیچ کس چرا هی همه کسم می شوی
مثل مار می خواهم به دور تو بپیچم
Ú©Ù‡ این Øس لامسه ÛŒ خودم را لمس کنم
این Øس لامصب زنده بودنم را
بروی تو بکشم
اسماعیل قنواتی