چقدر غریبه پشت پرده غریبی می کنی
null


غریب نواز شده ام ، یک عمر



یک عقربه

بی تاب

با باک

این نور

که از کنار این همه پروانه سبز

در کنار این همه دوپا

سیاه

آرامشش را دراز می کشد


چه طعم عجیبی می دهد این دود

این خاکستر نشسته در منم

چه جان می دهد این چایی رنگ خون

این خون رنگ رژ

که تو روی لب هایت کشیده بودی ام

خیس ، نقش لب هایت

که روی صفحه ی اول سالنامه ام کشیده ای

مثل ماهی عید هی می پرد ، مژگانم


این عقربه که هی قرمز می دود

و زمان همیشه ایستاده می گذرد

مثل تو

مثل من

که ایستاده روی نوک انگشتان پاهایم

به ذهن ورپریده ی

کوچه کوچ می کنم

به جسم گلوله خورده ی آن

به چاله های گلوله بازیمان

به تو که توی کوچه نبودی آن روز

توی باغ هم


این سایه

انعکاس آرامش

گلوله بازی جسم کیست

کاش نمی رسیدم

که رسیده ترینمان

یک روز می گندد

می گندد چیزی درونمان

باید برای تخلیه ی خود

به مخفی گاه بروم

باید برای ادامه ی هر خوب و بدمان

روی حفره ها زیر و رو

به بالای خودکارهایمان

این یک خودکاری اجباریست


چقدر ستاره توی آسمان می درخشد

چقدر ماه سرخ

من سیاه

چه مست شب این صندلی شده ام

چه چمنی توی دهن بزی خوش است


هی هیچ کس چرا مرا نمی بینی

من عاشقانه احمق تو ام

و با یک دسته گل بزرگ

که همیشه به آب می دهم

به سمت تو می وزم

هی هیچ کس چرا هی همه کسم می شوی


مثل مار می خواهم به دور تو بپیچم

که این حس لامسه ی خودم را لمس کنم

این حس لامصب زنده بودنم را

بروی تو بکشم



اسماعیل قنواتی