زنجیرگاه من، گوانتانامو....
نه به آیه باور دارم و نه خدای وحی را، اما بنام انسان و باروهای انسانی، به پایمال شدن حقوق آنانی که در گوانتانامو زندانی شدند فریاد می کنم بزبانی که در ناخودآگاه احساس من جاری شده است، در پی دیدن زندانی


درگوانتاناموکه قرآنی و تسیبحی بدست داشت، بی هیچ ویرایشی به همانان پیشکش می کنم.


و بر این باور پای می فشارم که جنایت را با جنایت پاسخ گفتن، انسان را نشاید!


گیل آوایی

اکتبر2007

بی پناهی بود

مرا

ما را

و خاک من نیز

که به تاراج نشستی....


آن زمان هم

جهان تو

فریاد مرا

ما را

کر بود

و چشمان باز نابینای خویش را

به زخم سالهای من از تو

دوخته بود!


آنگاه نیز

که بسته بود

هر دری بسوی من

بسوی ما

سنگواره ای به سقوط

یا که

روز و ماه و نظم اینهمه را

به آیه باور کردم

وتلاوتی که هنوز

از مناره و مسجد جاری است

که شاید اعجازی

که شاید

بازستانی حقی

از اینهمه ناحق!


بی پناهی

از تو بود مرا

ما را

وتحمیل همه سالهای تاراج و تحمیق هم


آنگاه نیز

ستاره بود و تفنگ و خوشه ای

و ستیزی با تو

و پلیدوارگانی از تبار تو


اینک نیز

وطن خیال من است

و خانه ام

سلولکی حقیر از گوشخراشیهای تو

که حقوق بشر

که آزادی

که دمکراسی....


سالهای غارت است هنوز

زندان است هنوز

و تلاوت است آیه هایی

در نوازش شبانگاهی اوقیانوس و

باد و

آسمان آبی آرام با همه بی کرانگیش


همسایه ام

آواهای غم انگیز سیاهانی

با داغ بردگی و ویرانی و غارت

که نیشکرش را نیز

تو

تو زندان بان سالهای من

تحریم کرده ای


اینجا

از همین سلول

از همین گوانتانموی تحمیلی تو

که زنجیرگاه من است

و تو بزانو درآمدی!

بروی تو

به آیه ای

تف می کنم

همانگونه دمکراسی ات را

با جنایتت

بسوی بشریت شرمگینی از همگنان تو

به خشم و قیام

پاسخ داده ام


و چرخ

اگر که گردیشی بر همین پاشنه باشدش با تو

مرا

ما را

با تو ستیز است!

در بی حقوقی محض

با دمکراسی جنایت و انفجارت!


گیل آوایی

اکتبر2007