null

لنگرها را بکشید
زینت در آستانه ی درد
فواره می زند



دختر خلیج
1


لنگرها را بکشید

زینت در آستانه ی درد

فواره می زند

استخوان

لگن خاصره را

بادبانها را بیاندازید

عبدو چله نشسته

هفت دریا را

قامت به قامت

در نگاه

شب و شراب و عود

جاشوها می لرزانند لنگهای

باد گرفته ی آفتاب زده شان را

در غروب یک شب دهشتناک

بمبک دریا تنها رویای صدفی

ننه ماجد است

که پسرش را به آرواره های

شب طوفانی

هدیه داد

تخماق آوار می شود بر

جمجمه ی

هامور و حلوا و راشکو

جشن حنابندان عامو قاسم

ساحل پا خورده به اشک و عرق

لنج های خیره مانده در حسرت

پوشه ی شسته ی انتظار زنان

هنوز نگران است


2


زینت و ماجد حجله بستن

به کودکی

به مهر

به قابله ی چروکیده دست

به جفت کبود مانده در

خلیج

به نارنجستان

به نرمه های ماسه

در شرجی جنوب

حمیرا

دختر رحمان

در سایه ی حصیر

می لرزد در نگاه داماد

هنوز


3


عبدو

نازک تنیده

در عبا و عمامه

دشداشه ی تسبیح به دست

یله داده به خشکی

جان سپرده به نزار

یا ولدی

یا ولدی

صدایش می تراشد

تیرک های

حجله ی زینت را

عبدالحلیم حافظ

در رقص دامن دختر شرجی

در گوشواره ی باد

در گلوی نارس خرما

گاه کل کشیدن

مروارید غلتان

در سینه ریز شرم

گم می شود

در آوای موهوم سموم

نفت

دریا

دختر خلیج

همه ی میراث من

از جنوب


عماد عبادی