بي انقطاع چون آواي آمازون
اگر صداي پيچيده در پرده ي رود
null

عريان ترين صدا هاست
كسي با سپيدي صداي همه ي رودخانه ها
از 8 اكتبر آن سال


دارد شانه به شانه ي آفتاب

زيباييِ آب مي شود

وشاد

مي وزد با باد

براي درختان ِدلتنگيِ

جنگلهاي بوليوي وبلوط هاي آنسوي تر

كه جغرافياي خط خورده ي جهانند

و مرگ هرچه مي دود

پا به پاي ِ«بوش»

وليوان به ليوان « بلر»

راحت گم مي شود

در ردً گامهايش كه گاه

تصويري ست بر تي شرتي در تهران

ويالبخندي ست در بازارِ دلگرفته ي بغداد

و هميشه ي انديشه

شوخي اش مي گيردبا مرگ

كه به آلبوم هاي عكسِ آويخته در دل

راهي ندارد.

هي ارنستو!

چه گوارا مي گذري

در برگ برگ اين بلوط

و كلاهِ اريب ات

بر تًرّك دست هاي من

چه استوايي مي بارد

هي ارنستو!

آنكه با باد مي وزد

همه ي درختها

ترانه اش را مي دانند.



- براي ارنستو چه گوارا ---- نصرت الله مسعودي