null

/ اکنون جمود‌م به سنگيني ِنعش ِبنات ِخاك مي‌ماند و نبودن‌ام رسيده‌است به قوس ِباحورا...
اگر نه خواب‌ام مي‌برد


..............
/ دیگر از آن‌كه چه باشم چه‌گونه نمي‌آيد

/ هیچ اتفاقی اتفاقی نیست

/ اکنون جمود‌م به سنگيني ِنعش ِبنات ِخاك مي‌ماند و نبودن‌ام رسيده‌است به قوس ِباحورا...

اگر نه خواب‌ام مي‌برد

/ حالا نه آن‌كه براي من راستي را به راستي تفسير مي‌كند واژه‌هاي افتاده از واژه

/ از اين خاك چیزی بيشتر از اين درخت‌هايي كه هر سال سبز مي‌شوند و من هر سال خوشحال‌مي‌شوم از اين‌كه سبز مي‌شوند، نمي‌خواهم!

/ من خورشيد را پيش از آن‌كه طلوع كند بارها خاموش كرده‌ام، تفاوتي نمي‌كند كه سياه...

از سياهي خودش بيفتد و تاريك ،

تاريك‌تر نشود
/ چيزي ميان روشنايي دروغ مي‌گويد كه در تاريكي مجال‌اش را نمي‌يابد

/حتا براي ديدن،اگر تمام انديشه‌هاي نارسيده، رسيده شود... رسيدگي اتفاق آخر نخواهد بود كه اتفاق اول هرگز خام نمي‌ماند

/ و در همين ندانستگي...

آگاهي‌اي‌ست كه از تكرار خود نظاره نمي‌شود

/ تمام آينه‌ها ، پشت خواب زانو زده‌اند!

/سكوت را به انتها مي‌نشينم...

/ تصوير كه پاره شود انگار خودم، پريده‌ام درست وسط معركه...

/ زير آب‌هاي خليج

/پريروز تا ليلي و مجنون را بازي كنم...

يك هوا دشتي مي‌خواند، يك پايم برهنه مي‌رفت، تا از سرم افتاد، رگه‌هاي باراني زير ناودان عافيت شره مي‌كرد

بايد كسي آن‌قدر ديوانه باشد كه پشت خبر ِخير خواب‌اش بگيرد...

من همين‌جا مي‌خوابم!