امیر امامی-----به «بامداد»٠شاعر
تقديم به «بامداد»٠شاعر
بر بلنداي هرآنچه دست نياÙتني
اÙستاده بودي†؛
در اوج٠شكوهناك٠Ùروتني.
â€
چون لب برميâ€Ú¯Ø´ÙˆØ¯ÙŠ
تراوش٠رنج بود،
از عذاب٠زنده ماندنâ€ØŒ
از درد٠انسان،
آشكارا، پنهانâ€
همه Ùرياد
همه عصيان.â€
------------------------------
سيماي بامداد
تجسـّم٠رنج بود !
زانچه Ùكر٠خام٠آدميان را
ياراي به تصوير كشيدنش نبود .....
« رقصان ميâ€Ú¯Ø°Ø±Ù… از آستانه‌ي اجبار،
شادمانه و شاكر ؛
چنين Ú¯Ùت بامداد٠شاعر »
------------------------------
بيش از آنچه دلم وسعت ميâ€Ø¯Ø§Ø¯
دوستت ميâ€Ø¯Ø§Ø´ØªÙ…â€
بر بلنداي هرآنچه دست نياÙتني
اÙستاده بودي†.....
خاموش
در سكوتي موهوم،
نقاب در خاك كشيديâ€
باز من ماندم و تصويري،
تجسـّمي موهوم ؛
تنها
تنها
مغموم ..... (همزمان با خاموشي اØمد شاملو 79/5/2 )