" چند گرم فنا"

پرسیدی:

چه رفت بر عشقی که می شناختیم ؟

بر آن شکوفه هایِ بهاری؟


بر آن روزها

که مهر تازه بود؟

برعکس ها و نامه هایِ عطرآگین؟

بر آن گیسوانِ پریشان در نسیم؟

بر خواب ها و

بر آن بوسه ها؟

چه مانده از آنهمه چیزها؟"


گفتم:

"- می دانم ، می دانم

این نشان های عریان

عمری است که عشق را

از عاطفه خالی کرده اند.

صحبتِ باور

و چرتِ و پرتِ آنهمه حادثه

برای ربودنِ چراغِ عشق بود.

باری ، اگر چه خوابِ خانه سنگین است

لیک، این درگاهِ خالی هنوز

باز است به پندارِ راه

و ما

نوادگانِ روشن ترینِ رویاهاییم

که از قدیم ها

اوقاتِ آشنایِ عشق را دیده اند.

نام ها، آدم ها، نشانی ها

در خاطراتِ همان ترانه هایِ آشنا پنهان اند

در همان یادِ باد

یا که آن خوابِ کوچه

یا در آن حوالی خاموشِ صبحگاه."


"- آخر، عزیزِ من

در هر کیلو عشق

جایی برای چند گرم فنا هم هست."