"Ù‡ÙØª کودک Ùلسطینی" / نوشته: دبورا مارگولین/ برگردان : عزت گوشه گیر

نمایشنامه ده دقیقه ای"Ù‡ÙØª کودک Ùلسطینی" نمایشنامه ای است Ú©Ù‡ دبورا مرگولین در ادامه Ú¯ÙØªÚ¯Ùˆ با کاریل چرچیل نوشته است. کاریل چرچیل، نمایشنامه نویس برجسته انگلیسی بعد از شرایط دردناک غزه در زمان بمباران های اسرائیل در ژانویه 2009 نمایشنامه جنجالی "Ù‡ÙØª کودک یهودی"را بعنوان جوابیه ای
....
Seven Palestinian Children
A Play for the other
By Debora Margolin
Translated by Ezzat Goushegir
در ادامه Ú¯ÙØªÚ¯Ùˆ با کاریل چرچیل
"Ù‡ÙØª کودک Ùلسطینی"
(یک نمایشنامه برای دیگری)
نوشته: دبورا مارگولین
برگردان از انگلیسی: عزت گوشه گیر
یادداشت:
نمایشنامه ده دقیقه ای"Ù‡ÙØª کودک Ùلسطینی" نمایشنامه ای است Ú©Ù‡ دبورا مرگولین در ادامه Ú¯ÙØªÚ¯Ùˆ با کاریل چرچیل نوشته است. کاریل چرچیل، نمایشنامه نویس برجسته انگلیسی بعد از شرایط دردناک غزه در زمان بمباران های اسرائیل در ژانویه 2009 نمایشنامه جنجالی "Ù‡ÙØª کودک یهودی"را بعنوان جوابیه ای به این ØØ§Ø¯Ø«Ù‡ نوشت Ú©Ù‡ برای اولین بار در Ùوریه 2009 در تئاتر رویال کورت لندن بروی صØÙ†Ù‡ آمد Ùˆ سپس به چاپ رسید. این نمایشنامه با استقبال بی نظیر تئاتردوستان دنیا قرار Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ اجراهای گوناگونی از آن بروی صØÙ†Ù‡ آمد.
دبورا مارگولین نمایشنامه نویس Ùˆ بازیگر نیویورکی Ùˆ یکی از بنیانگزاران تئاتر اسپلیت بریچز Split Britches تاکنون هشت نمایشنامه بلند تک Ù†ÙØ±Ù‡ خود را در شهرهای مختل٠آمریکا اجرا کرده است. او یکی از Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØª کنندگان جایزه تئاتری اوبی Obie در سال 2000 بوده است. نمایشنامه O Wholly Night and other Jewish Solecisms یک نمایشنامه تک Ù†ÙØ±Ù‡ است Ú©Ù‡ در سال 1996 به درخواست موزه کلیمیان نیویورک نوشته است.آین نمایشنامه کنکاشی است درطبیعت پیچیده Ùˆ سکسی منتظرانی Ú©Ù‡ در انتظار یک نجات دهنده نشسته اند!
نمایشنامه "سه ثانیه در کلید" Three Seconds in the Key Ú©Ù‡ موضوعش درباره عشق، بیماری، بسکتبال Ùˆ زبان ییدیش چرخ Ù…ÛŒ خورد، در Ùوریه 2001 بروی صØÙ†Ù‡ آمد Ùˆ با استقبال ÙØ±Ø§ÙˆØ§Ù†ÛŒ روبرو شد. دبورا تاکنون در کالج همپشایر، دانشگاه هاوایی ودانشگاه تولین بعنوان هنرمند منتخب تدریس کرده است. هم اکنون در دانشگاه ییل به تدریس نمایشنامه نویسی Ùˆ بازیگری مشغول است. مجموعه نمایشنامه های تک Ù†ÙØ±Ù‡ او ØªØØª عنوان Of All the Nerve: Deb Margolin Solo در سال 1999 به چاپ رسیده است. در سال 2005 جایزه "ریچارد برودهد" برای شیوه تدریس عالی او در دانشگاه ییل به او تعلق Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ در همین سال جایزه نمایشنامه نویسی کسلرینگ Kesselring را Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØª کرد. در سال 2008 نیز به Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØª جایزه ویژه هلن مریل Helen Merrill نائل آمد.
دبورا عضو Ù…ÙØªØ®Ø± نیو دراماتیست است.
(1)
اونو نبوس.
ببوسش.
اونو ببوس اما وقتی که پدرش داره نگاه می کنه نبوسش.
بهش بگو که چه پسر شجاعیه.
بهش بگو که دوستش داری.
بهش بگو که چقدر بزرگ و قدرتمند شده.
بهش بگو که پدرش دوستش داره.
بهش بگو که یه روز اون در کنار پدرش مبارزه می کنه.
بهش نگو.
بهش بگو که اونا به خونه مون نقل مکان کردن.
بهش بگو که خونه مون پر از اسباب اثاثیه بود. وسیع بود با در های بزرگ و کوچک و پنجره هایی مثل تابلو نقاشی.
بهش عکس اون درخت رو نشون بده با Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ هاش Ú©Ù‡ بوی تن زنان زیبا رو Ù…ÛŒ داد.
بهش کلید خونه مون رو نشون بده که هنوز توی جیب پدرشه.
بهش نشون نده.
بهش تÙÙ†Ú¯ پدرشو نشون بده.
نه...اینکارو نکن.
بهش بگو تمام کسایی رو Ú©Ù‡ اونا کشتن Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ خواهند بود.
بهش بگو Ú©Ù‡ اونایی Ú©Ù‡ مردن، ØØªØ§ بچه ها، از موقعی Ú©Ù‡ زنده بودن خو Ø´ØØ§Ù„ تر خواهند بود.
بهش بگو مرگ شیرینه.
بهش نگو.
هرگزاینو بهش نگو.
بگذار عموش اینو بهش بگه.
صورتتو بهش نشون بده. بگذار موهاتو لمس کنه.
نه...نذار موهاتو لمس کنه.
بهش بگو Ú©Ù‡ شجاع باشه. بهش بگو Ú©Ù‡ مرگ های ویژه، مرگ های Ø§ÙØªØ®Ø§Ø± آمیزند.
بهش بگو که او هرگز نمی میره.
بهش بگو Ú©Ù‡ این یه مرگ Ø§ÙØªØ®Ø§Ø±Ø¢Ù…یزه.
بهش یه چیزی بده بخوره.
(2)
گوش بده! بهش بگو که گوش بده! تانک ها دارن میان!
تانک ها اونو می ترسونن.
اون دوست داره که تانک ها رو ببینه!
نمی دونه.
بهش Ú©Ù…Ú© Ú©Ù† Ú©Ù‡ Ùکر بکنه.
بخندونش.
بهش بگو وقتی Ú©Ù‡ با مادر بزرگش توی این ص٠منتظره تو Ùکرش کلمه ها رو از عقب به جلو هجی بکنه.
بهش بگو که روی سر سگه دست نکشه چون که سگه گرسنه س. بنظر مریض میاد.
بنظر خیلی مریض میاد.
بهش بگو که اون مردی که توی اون ص٠طولانی بس که منتظر مونده، مرده، خودش خواسته که بمیره.
نه، اینو بهش نگو. بهش بگو که اون مرد پیر بوده.
بهش نگو که اون مرد بخاطر آب بود که داد می زد کمک کمک.
Ú©Ù‡ مزرعه Ø´ با Ø§ØØ¯Ø§Ø« دیوار از وسط نص٠شده بود.
بهش بگو: وقتی که یه مرد پیر می میره، مرگش غیر منتظره نیست؛ اما وقتی که یه مرد جوون می میره، مرگش یه مرگ مقدسه.
اون بیØÙˆØµÙ„Ù‡ س، بهش تسلی بده.
بهش بگو که با قلوه سنگها و چوب هاش بازی کنه.
بهش بگو که زمان با اون مثل قلوه سنگ و چوب بازی خواهد کرد.
بهش بگو که همیشه اون مجبور نخواهد بود که با قلوه سنگها و چوب ها بازی کنه.
بهش یه کم آب بده.
بهش بگو که زیاد آب نخوره.
بهش بگو که نترسه.
بهش بگو وقتی که نوبت به ما میرسه که اول ص٠برسیم به زمین نگاه کنه.
بهش بگو Ú©Ù‡ اصلا ØØ±Ù نزنه.
بهش بگو که لبخند بزنه و بگه" شلوم".
بهش کمک کن که تمرین کنه بگه: "شلوم! شلوم! شلوم هاوریم،شلوم !
بهش بگو که اشکالی نداره، بهش بگو گریه نکنه.
مجبورش نکن بگه شلوم.
مجبورش نکن که اینو بگه.
هرگز مجبورش نکن اینو بگه.
هرگز مجبورش نکن اینو بگه.
(3)
بهش بگو Ú©Ù‡ چادرها مثل خونه هایی هستن Ú©Ù‡ انگار لباس بالماسکه ØÙ…وم رو پوشیدن.
بهش بگو که چادرها مثل خونه هایی هستن که می رقصن!
بهش بگو که دیوار ها می رقصن
بهش بگو که اینجوری خوش می گذره
بهش بگو که بهمون خوش میگذره
همینجوری که داریم زندگی می کنیم
بهش بگو
بهش بگوکه ما آزادیم، وقتیکه آزادانه باد گرم رو از لابلای دیوارها ØØ³ Ù…ÛŒ کنیم
بهش بگو که توی یه خونه واقعی دیوارها نمی تونن برقصن
اینو بهش نگو
بهش بگو که ما یه روزی به خونه هامون می ریم
بهش بگو که ما به خونه هامون برمی گردیم یه روزی
بهش نگو که خونه کجاس
بهش نگو که الان کی توی اتاق خواب پدر بزرگ می خوابه
بهش بگو که ما رو همه جا می خوان- که هر جایی می تونه خونه اون باشه
ما توی یه چادر زندگی می کنیم که دیوارهاش می رقصن
ما نمی تونیم ساکن بمونیم!
بهش بگو که این یه بازیه
نترسونش
هیچی درباره خونه بهش نگو
کلمه عبری "باییت" رو بهش یاد بده
خونه
خونه
انی بابی ایت Ani babayit
من خونه هستم
من خونه هستم
من خونه هستم
(4)
بهش بگو که همه شون دسته جمعی سوزونده شدن و بهشون تیراندازی شد.
هرگز اینو بهش نگو.
بهش بگو بخاطر اینه که اونا اینقدر به ما ظلم کردن.
چونکه مردم نسبت به اونا ظالم بودن.
بهش بگو Ø§ØªÙØ§Ù‚ÛŒ Ú©Ù‡ برای اونا Ø§ÙØªØ§Ø¯ هیچی نبود.
بهش نگو که اونا کی هستن
بهش چیزی بگو
بهش بگو اونا کسایی هستن که به جایی اومدن که ما زندگی می کنیم –
بهش نگو که هیچ جای دیگه ای برا اونا نبود که برن
بهش بگو Ú©Ù‡ اونا Ù…ÛŒ تونستن هر جایی Ø±ÙØªÙ‡ باشن
بهش نگو که اون نمیتونه با اونا بازی کنه
نگو که اون می تونه
هیچی درباره اونا نگو
اون خودش اونا رو می بینه
اونا اسباب بازی دارن و اون هیچی نداره
بهش بگو چرا اونا اسباب بازی دارن
بهش بگو که اون میتونه با اونا بازی کنه
بهش اینو نگو
درباره اورشلیم بهش بگو
بهش بگو اونا الان اونجا زندگی می کنن
بهش بگو که ما الان نمی تونیم اونجا زندگی کنیم
بهش بگو ما می تونیم اونجا کار کنیم
اینو بهش نگو. بهش بگو که اونا خیابونای مارو تمیز نمی کنن
درباره تÙÙ†Ú¯ پدر بزرگ بهش بگو
بهش بگو Ú©Ù‡ این تÙÙ†Ú¯ ØØ§Ù„ا متعلق به اونه
درباره پدرش بهش بگو
بهش یاد بده Ú©Ù‡ با پدرش Ø®Ø¯Ø§ØØ§Ùظی کنه
بهش یاد بده که گریه نکنه
بهش یاد بده که مردها نباید گریه کنن
بهش نگو اونا کی هستن
بهش بگو که دیگه اونا نمی تونن اینجا بمونن
بهش بگو که پدرش بهشون کمک میکنه که یه جای دیگه برا زندگی کردن پیدا کنن
بهشون بگو Ú©Ù‡ Ú©Ù‡ پدرش ØØªÙ…ا اینکارو میکنه
بهش بگو که پدرش معنی "سرزمین" رو خوب میدونه
بهش بگو Ú©Ù‡ پدرش اونا رو پس Ù…ÛŒ ÙØ±Ø³ØªÙ‡
بعد مارو به خونه هامون برمی گردونه
بهش بگو گریه نکنه
بهش بگو Ú©Ù‡ این Ù„ØØ¸Ù‡ شادیه
بهش بگو Ú©Ù‡ Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ باشه
(5)
بهش بگو ما پیروز شدیم
بهش بگو که برادر بزرگش یه قهرمانه
بهش بگو که برادرش یه شهیده
بهش بگوخیلی از اونا رو برادرش به Ú©ÛŒÙØ± رسوند
بهش بگو برادرش با عزت Ùˆ Ø§ÙØªØ®Ø§Ø± زندگی Ù…ÛŒ کنه
بهش بگو Ú©Ù‡ پدرش چقدر بهش Ø§ÙØªØ®Ø§Ø± Ù…ÛŒ کنه
بهش بگو Ú©Ù‡ ما با شکوه Ùˆ Ø§ÙØªØ®Ø§Ø± زندگی خواهیم کرد
بهش بگو که اونا دارن با هدیه هایی به دیدارمون میان
بهش بگو Ú©Ù‡ به برادرش Ø§ÙØªØ®Ø§Ø± کنه
بهش بگو که اون برادر و پدرش رو غرق شکوه و جلال می بینه
بهش بگو Ú©Ù‡ اونا هیچی نمی Ùهمن بجز خشونت.
(6)
بهش نگو
درباره مشکلاتی Ú©Ù‡ من تØÙ…Ù„ کردم برای اینکه بهش زندگی بدم هیچی بهش Ù†Ú¯Ùˆ
بهش نگو
بهش بگو Ú©Ù‡ این برای یه زن یه Ø§ÙØªØ®Ø§Ø±Ø¨Ø²Ø±Ú¯Ù‡ Ú©Ù‡ بچه Ø´ رو بدنیا بیاره
بهش بگو که اون توی شکم من رشد کرده، که دست و پاش برام مقدسه
بهش بگو که مادرش براش عزاداری نمی کنه
بهش بگو Ú©Ù‡ مادرش بهش Ø§ÙØªØ®Ø§Ø± Ù…ÛŒ کنه
بهش بگو Ú©Ù‡ انگشتاش، لب هاش، پوست Ù„Ø·ÛŒÙØ´ همه براش گرانبها هستن
بهش نگو
بهش Ù†Ú¯Ùˆ اون ØØ³ÛŒ رو Ú©Ù‡ وقتی Ú©Ù‡ اونو به سینه Ù… نزدیک میکردم Ú©Ù‡ بهش شیر بدم
بهش Ù†Ú¯Ùˆ Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ ØØ³ÛŒ به یه مادر دست Ù…ÛŒ ده وقتی Ú©Ù‡ Ú©ÙÙ† بچه Ø´ رو Ù…ÛŒ بینه
بهش نگو که دیگه نمی شناختمش
بهش بگو که من می شناسمش
بهش بگو Ú©Ù‡ من میدونم اون کجا Ø±ÙØªÙ‡
بهش بگو که من می دونم
(7)
بهش بگو که اصلا توجهی نکنه
بهش اینو نگو
بهش نگو
بهش بگو
بهش بگو که اونا همسایه هامونو کشتن
بهش بگو
بهش بگو که اون پیرزن و تموم خونواده ش مردن، همه شون مردن
بهش بگو که اون بچه ای که باهاش بازی می کرد، اون بچه ای که یه سرباز اسرائیلی بهش اون توپ رو داد،
بهش بگو که اون بچه مرده
بهش بگو Ú©Ù‡ اون توپ هم پودر شد Ùˆ Ø±ÙØª هوا
بهش نگو
یه داستانی رو بهم بباÙ
بهش بگو Ú©Ù‡ دوستش مرده Ùˆ اون توپ هم از بین Ø±ÙØªÙ‡
بهش بگو که اون مادری که بوی بهار نارنج می داد، مرده
بهش بگو که اون دیگه براش آواز نمی خونه
بهش بگو که پدراون بچه و برادرش هم مردن
چطور جرئت می کنی
چطور جرئت می کنی
هیچکدوم از اینا رو بهش نگو
بهش بگو من خسته م
بهش بگو که من تا بن استخوون خسته م
بهش بگو که من دارم می لرزم دارم شیون می کنم
بهش بگو که کلید کجا پنهان شده
بهش بگو که پدر و مادرش مردن
بهش اینو نگو
بهش بگو اونا Ø±ÙØªÙ†Ú©Ù‡ کار گیر بیارن
بهش بگو اونا دارن کار می کنن
بهش بگو Ú©Ù‡ من خیلی پیرم. بهش بگو دیگه برام مهم نیست. بهش بگو اگه بتونم یه راکت Ù…ÛŒ ÙØ±Ø³ØªÙ… دیگه برام مهم نیست. بهش بگو Ú©Ù‡ اون بیخانمان شده بهش بگو Ú©Ù‡ هیچی برا خوردن پیدا نمیشه. بهش بگو Ú©Ù‡ پدر Ùˆ برادرش هر دو گرسنه مردن. بهش بگو Ú©Ù‡ اون بچه مرد. بهش بگو Ú©Ù‡ یه مادر Ú†Ù‡ ØØ³ÛŒ بهش دست میده وقتی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بینه بچه Ø´ جلو چشمش داره Ù…ÛŒ میره Ùˆ هیچی نیست Ú©Ù‡ به بچه Ø´ بده بخوره. بهش بگو کسائی Ú©Ù‡ توی کاÙÙ‡ ها مردن شکماشون پر بود. اینو بهش Ù†Ú¯Ùˆ. بهش بگو Ú©Ù‡ همه دنیا از یهودیها Ù…ØªÙ†ÙØ±Ù† Ùˆ همیشه هم Ù…ØªÙ†ÙØ± بودن. بهش بگو بدون دلیل مردم از یه چیزی Ù…ØªÙ†ÙØ± نمی شن. وقتی مردم از یه چیزی Ù…ØªÙ†ÙØ± Ù…ÛŒ شن همیشه یه دلیلی براش وجود داره. بهش بگو هر چیزی Ú©Ù‡ Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ù…ÛŒ Ø§ÙØªÙ‡ برای یه دلیلی Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ù…ÛŒ Ø§ÙØªÙ‡ØŒ بهش بگو Ú©Ù‡ مادرش اعتقاد داره Ú©Ù‡ هر چیزی Ú©Ù‡ Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ù…ÛŒ Ø§ÙØªÙ‡ØŒ واسه اینه Ú©Ù‡ یه دلیلی پشتش هست، بهش بگو Ú©Ù‡ مادرش اینو Ù…ÛŒ دونه Ú©Ù‡ مادرش دوستش داره بهش بگو Ú©Ù‡ من بخاطر اون این کارو Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ اون از ØØ§Ù„ا ازش مراقبت Ù…ÛŒ شه
بهش بگو بیاد خونه
بهش بگو توی Ú©ÙÙ† رو نگاه کنه
نترسونش
بهش بگو مادرش دوستش داره
نترسونش
بهش بگو بیاد خونه
بهش بگو من می بوسمش