عارف قزوینی

یادداشتی از مهناز بدیهیان

این تصنیف یک مانیفست تمام و کمال انقلابی است و در آن نه تنها از کشتار جوانان که از خیانت وکیلان و امیران و از ضرورت برپایی قیام ملی سخن رفته است"
.


در یک آن سایت های مختلف ذهنم بهم وصل شد. دلم گرفته بود برای این همه شوق جوانان که با اینهمه امید خواستند شرایط ایران را برای اندکی هم که شده تغییر بدهند، اما آب سردی بر روی این شعله های داغ ریختند. از سویی ذهنم بیاد یکی از چهره های محبوبم افتاد
. یاد عارف قزوینی این ترانه سرا، آهنگ ساز و خواننده ی انقلابی که سر انجام در فقر و فراموشی در همدان درگذشت و سنگ قبر کوچک او را بطور اتفاقی سالها پیش در حیاطی که آرامگاه بوعلی سینا قرار داشت دیدم.افسوس که گاه چه دلهای گرم و پرشوری در مسیر برودت و نامهری مردمان و زمانه قرار می گیرند. براستی که زمانه بد کردار است و باید از این بد رفتار درسی آموخت و آنهم درس دل نبستن به هیچ چیز و هیچکس.بیاد دارم سالها پیش شعری گفته بودم که یک سطر آن در ذهنم پیدا شد" به سایه ها دل می بندم، که نرم و بی هویتند!"

اینروزها با شورو هیجانی که مردم ما در ایران در تظاهرات از خود نشان می دهند باید گفت"از شوق جوانان وطن شعله دمیده"
این هم ترانه ی "از خون جوانان وطن " با صدای شجریان و کپی یادداشتی در مورد عارف قزوینی از کتاب سرنوشت موسیقی ایران

"یازده تصنیف او در مایه های دشتی و افشاری ساخته شده است. او ولی دشتی غمگنانه را چنان به کار می گیردکه تاثیر حماسه را پیدا می کند و جمع شنوندگان را بر می انگیزاند. نمونه برجسته این گونه کار های او تصنیف معروف "از خون جوانان وطن "است که آن را به حیدر عمر اوغلی از سرداران مشروطیت هدیه کرده است.

این تصنیف یک مانیفست تمام و کمال انقلابی است و در آن نه تنها از کشتار جوانان که از خیانت وکیلان و امیران و از ضرورت برپایی قیام ملی سخن رفته است" .





سالن گراند هتل - سال 1301 هجری شمسی
مردی خوش سیما با سبیل های سربالا و کلاه سفید رنگی به سر و عبایی بر دوش روی سن نشسته است و نوازندگان دوره اش کرده اند. عارف است که سرش را پایین انداخته است و گاهی زیر چشمی یکی از نوازندگان را نگاه می کند. محمود فرنام دایره بدست به انتظار نشسته است و از پشت عینک شکریِ ادیب السلطنه را نگاه می کند. شکری سازش را کوک کرده است. عارف زیر چشمی نگاهی به شکری می کند و او نگاهش را از صورت عارف بر می گیرد و درآمد دشتی را آغاز می کند. صدای پنچه شیرین و مضراب خوش آهنگِ تار شکری بر دل تماشاچیان می نشیند. شکری ایستاد، عارف نفس را به تو کشید و با صدای محزونش خواند:
دل هیچ گه ز جور تو دل ناگران نبود...
بار ِ گران عشق تو بر دل گران نبود...
شکری با تار جواب آواز را داد و روی کاسه تار ریز گرفت...
عارف آواز را به اتمام رساند...
سکوت کردند. پس از چند لحظه جمع نوازندگان به اتفاق نواختن تصنیف را آغاز کردند...
هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد...
در باغ بهاری تهی از زاغ و زغن شد...
از ابر کرم خطه ری رشک ختن شد...
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد...

...
متن کامل شعر
هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد
در بار بهاری تهی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطهٔ ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

خوابند وکیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند به یک خانهٔ ویران
یارب بستان داد فقیران ز امیران

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن
مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

از دست عدو نالهٔ من از سر درد است
اندیشه هر آن‌کس کند از مرگ، نه مرد است
جان بازی عشاق، نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

عارف ز ازل تکیه بر ایام نداده است
جز جام، به کس‌دست، چو خیام نداده است
دل جز به سر زلف دلارام نداده است
صد زندگی ننگ به یک نام نداده است

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ