/Ardeshir Mohases/ by M.Badihian/آخرین روز های اردشیر Ù…Øصص
آدمک ها Ù…ÛŒ دانند Ú©Ù‡ Øجمشان Ùقط
در تصویرهای "بوترو" نیست
بلکه نابغه ای هست
آخرین روز های اردشیر Ù…Øصص
وارد اطاق Ú©ÙˆÚ†Ú©ÛŒ شدم Ú©Ù‡ هنرمند بزرگی با عینک ضخیم Ùˆ بزرگش روی صندلی چرخداری نشسته Ùˆ انتظار Ù…ÛŒ کشید. روبرویش میز Ú©ÙˆÚ†Ú©ÛŒ بود Ú©Ù‡ بطور نامنظم Ùˆ بهم ریخته ای کتاب Ùˆ دÙتر Ùˆ Ø·Ø±Ø Ùˆ روزنامه Ùˆ ....رویش انبار شده بود. در گوشه ای از اطاق نزدیک به میز کارش تختخوابی قرار داشت Ú©Ù‡ ملاÙÙ‡ های آن تازه عوض شده بود.
در را خانم مهربان Ùˆ سیاهپوستی Ú©Ù‡ بعدا Ùهمیدیم از کشور هایتی است بروی ما گشود. نام این بانو رز بود Ùˆ زبان مادریش زبان Ùرانسوی. Ú¯Ùت ده سال است Ú©Ù‡ از اردشیر ما مراقبت Ù…ÛŒ کند. ÙˆÛŒ خانمی بود تمیز Ùˆ خوشرو وبسیار مودب.
اردشیر همانطور Ú©Ù‡ روی صندلی قرار گرÙته بود سرش را بطر٠ما برگرداند. همراه با من دختر جوانی بود بنام شیرین. اردشیر با لبخند گرمی از ما استقبال کرد. من خم شدم Ùˆ پیشانیش را بوسیدم Ùˆ سپس شیرین را به او معرÙÛŒ کردم Ú©Ù‡ آهسته Ú¯Ùت Ù…ÛŒ شناسم او را. مشخص بود Ú©Ù‡ اردشیر از دیدن ما در آن نیمروز ماه اکتبر 2008 دچار شع٠شده بود طوریکه خانم رز Ú¯Ùت مدتهاست او را چنین سر Øال ندیده ام Ùˆ از شانس شما امروز بطور اتÙاقی اردشیر Øالش بهتر است.
اردشیر با زØمت کلمات مهر آمیزی بزبان Ù…ÛŒ آورد Ú©Ù‡ واقعا برای من Ù…Ùهوم نبود زیرا بعلت سالها ابتلا به پارکینسون دچار ضع٠عضلانی بود Ú©Ù‡ شامل عضلات دست Ùˆ پاو عضلات صورت Ù…ÛŒ شد.تنها جمله ای را Ú©Ù‡ توانست با قدرت بیشتری ادا کند این بود Ú©Ù‡ Ú¯Ùت " شما بمراتب زیبا تر از همه ÛŒ عکسهایتان هستید". این جمله البته نشانگر Ø±ÙˆØ Ù‡Ù†Ø±Ù…Ù†Ø¯ Ùˆ مهربان او بود. Ùˆ بلاÙاصله Øس کردم از انسانی ساده، بزرگ Ùˆ انسانی متÙاوت دیدن Ù…ÛŒ کنم.
به اردشیر Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ برای یک کار ضروری به نیویورک آمده ایم ولی Ù…ÛŒ دانستم کاری ضروریتر از دیدار با اردشیر نبود. اردشیر سعی کرد جسته Ùˆ گریخته از کارهایش Ùˆ اÙرادی Ú©Ù‡ برای انتشار کتاب آثار ÙˆÛŒ زØمت کشیده اند یاد آوری کند. ÙˆÛŒ نام قاسم Øاجی زاده Ùˆ اردشیر بابک نیا را بزبان آورد.
سعی کرد Øر٠بزند ولی کار آسانی نبود. به او Ú¯Ùتم شیرین نشاط را Ù…ÛŒ شناسم Ùˆ او را دو سال پیش Ú©Ù‡ در ساانÙرانسسکو بود ملاقات کردم
. Ú¯Ùتم چقدراین کتاب Ú©Ù‡ به همت خانم نشاط Ùˆ گویا نیکزاد نجومی در مورد آثار Ùˆ زندگی تو درست شده پر ارزش Ùˆ زیباست. سپس اضاÙÙ‡ کردم Ú©Ù‡ دوست داشتم شیرین نشاط را هم در این سÙر ملاقات کنم. اردشیر Ú¯Ùت باید به او بگویم Ú©Ù‡ بیاید اینجا در خانه ÛŒ من تا یکدیگر را ببینید.
در تمام این مدت چشمهای من با ولع اطاق اردشیر را بررسی Ù…ÛŒ کرد. متوجه شدم اردشیر دنبال چیزی Ù…ÛŒ گردد Ú©Ù‡ بمن نشان دهد. بخانم رز اشاره کرد Ú©Ù‡ از داخل Ùلان Ù‚Ùسه دÙتری را برایش پیدا کند البته چون کلماتش قابل درک نبود خانم رز چندین دÙتر را آورد Ùˆ به اردشیر داد . بالخره اردشیر موÙÙ‚ بیاÙتن آنچه Ù…ÛŒ خواست نشد. در یک طر٠از اطاق شاید صدها Ùˆ صدها صÙØÙ‡ از آثار اردشیر در بین پوشه های مختل٠قرار گرÙته بود. یکی از تابلوهایی Ú©Ù‡ بدیوار
اطاقش آویزان بود بیشتر جلب توجه Ù…ÛŒ کرد Ùˆ آن Ø·Ø±Ø Ø²Ù†ÛŒ بود با چشمهای بیش از Øد بزرگ Ùˆ پیراهن قرمز.
در قسمت بالای یک کمد چشمم خورد بچند بوم نقاشی. از خانم رز پرسیدم آیا Ù…ÛŒ توانم آنها را ببینم. خانم رز Ùورا سه عدد تابلویی را Ú©Ù‡ از کارهای اردشیر بود پایین آورد. من از تابلویی Ú©Ù‡ Ø·Ø±Ø ÛŒÚ© پسر بچه بود خوشم آمد واØساسم را بلند بلند بزبان آوردم. خانم رز Ú¯Ùت آنرا ببر برای اردشیر مهم نیست. در دلم Ú¯Ùتم Øتما مهم است بخصوص Ú©Ù‡ انگشتان اردشیر سست شده اند. رو بخانم رز Ú¯Ùتم اگر اردشیر مایل باشد آنرا Ù…ÛŒ خرم ولی اردشیر پاسخی نداد Ùˆ من هم دنبال آنرا نگرÙتم اما از اردشیر خواهش کردم Ú©Ù‡ یک نسخه از کتابش را برا ÛŒ مهوند دخترم Ú©Ù‡ در برگشت ما بسانÙرانسیسکو تولدش بود امضا کند تا بعنوان کادوی تولدش به او هدیه کنم. اردشیر با دقت Ùˆ آهسته آهسته کتاب را امضا کرد وچند کلمه ای نوشت . سپس چند Ø·Ø±Ø Ù…Ø§Ù‡ Ùˆ خورشید Ú©Ù‡ مناسب با نام مهوند بود نیز کشید.
نوشتن Ùˆ کشیدن Ø·Ø±Ø Ø±Ø§ بسختی Ùˆ با دقت انجام داد زیرا تنها دو انگشت دست راستش قابل استÙاده بود. در این Ùاصله شیرین هم عکس Ù…ÛŒ گرÙت Ùˆ هم اینکه با خانم رز بزبان Ùرانسوی Ú¯Ùتگو Ù…ÛŒ کرد. وقتی خانم رز شنید شیرین همچنین خواننده است خیلی مشتاق شنیدن صدای او شد. از او خواهش کردیم بخاطر اردشیر Ùˆ خانم رز Ú©Ù‡ Ùرنسوی زبان است آهنگی از "ادیت پیاÙ" رابرایشان اجرا کند. شیرین هم با آن صدا ÛŒ دلنشینش آهنگ را به اردشیر Ùˆ خانم رز تقدیم کرد.
اردشیر غرق در شع٠بودو لبخند پر مهری نثار شیرین کرد. Ú¯Ùت عجب صدای زیبایی !!
Ú¯Ùتم اسماییل خویی Ù…ÛŒ گوید" شیرین ادیت پیا٠ایران است باید درس خواندن را کنار بگذارد Ùˆ بصدایش بپردازد !"
با لبخندی Øر٠اسماییل را تایید کرد. دقایقی Ú©Ù‡ پیش اردشیر بودیم بسرعت Ù…ÛŒ گذشت.
نمی خواستم بیشتر آنجا بمانم Ú©Ù‡ مبادا اردشیر خسته شود. ولی خانم رز دوباره Ú¯Ùت مدتهاست اردشیر را چنین شادان ندیده ام.Ùˆ خواهش کرد Ú©Ù…ÛŒ بیشتر بمانیم.
باز هم Ú¯Ùتگو آغاز شد به اردشیر Ú¯Ùتم Ù…ÛŒ دانی Ú©Ù‡ تابلوی شیر Ùˆ خورشید تو پیش من است . Ú¯Ùت Ù…ÛŒ دانم. Ú¯Ùتم آنرا از مرتضا میر Ø¢Ùتابی خریده ام. Ú¯Ùت البته من Ø·Ø±Ø Ù‡Ø§ÛŒ زیادی هم از خودتو کشیده ا Ù… Ùˆ خندید.
در خاتمه Ú†Ú©ÛŒ نوشتم جهت Ú©Ù…Ú© مالی به یک هنرمند ولی خانم رز Ú¯Ùت اردشیر Øساب بانکی ندارد. اردشیر Ú†Ú© را گرÙت Ùˆ نگاهی به آن کرد Ùˆ Ú¯Ùت پول نقد بده. من Ùˆ شیرین تا آنجا Ú©Ù‡ پول نقد داخل Ú©ÛŒÙمان اجازه Ù…ÛŒ داد Ú©Ù…Ú© Ú©ÙˆÚ†Ú©ÛŒ کردیم. اردشیر پول را در کشوی جلوی دستش قرار داد.
دقایقی بعد با اردشیر خداØاÙظی کردیم Ùˆ از درب آپارتمان خارج شدیم.
از خانه Ú©Ù‡ خارج شدیم Ú©Ù…ÛŒ بÙکر Ùرو رÙتم. دلم گرÙته بود Ùˆ از این دل گرÙتگی دو دل بودم. داستان اردشیر ØŒ زندگی مردمانی است Ú©Ù‡ از ریشه جدا شده اند. در تنهایی اطاقش با یک خانم پرستار روزهای سخت را روی صندلی چرخدار به شب Ù…ÛŒ رساند. در Øالیکه باید دورو برش پر از مشتاقان هنرش باشد. هنرمندی Ú©Ù‡ با اینکه Ù‡Ùتاد سال بیشتر ندارد ولی زیاد هم قادر به خلق هنر خود نیست چون انگشتانش استقامت خود را از دست داده اند. از طرÙÛŒ Ù…ÛŒ دیدم Ú©Ù‡ ایرانیان اهل خرد Ùˆ هنر در خارج به او توجه دارند. Ùˆ به هنر او ارج Ù…ÛŒ نهند Ùˆ او نیز در طول این سالها هرچه دلش خواسته آزادانه از طریق Ø·Ø±Ø Ù‡Ø§ÛŒØ´ Ú¯Ùته . Ù…ÛŒ دیدم Ú©Ù‡ درمØله ÛŒ خوبی در منهاتان نیویورک زندگی Ù…ÛŒ کند Ùˆ خانمی مدام از او نگهداری Ù…ÛŒ کند Ùˆ اعصابش آرام است.
یکهÙته پس از برگشت از نیویورک به سانÙرانسیسکو شماره خانه ÛŒ اردشیر را گرÙتم Ú©Ù‡ با او در مورد عکس هایی Ú©Ù‡ از او گرÙتیم Øر٠بزنم ØŒ مردی تلÙÙ† را پاسخ داد Ùˆ Ú¯Ùت اردشیر Ùعلا نمی تواند Øر٠بزند ولی مایل است بداند شما Ú©ÛŒ هستید. خودم را معرÙÛŒ کردم سپس Ú¯Ùتم مزاØÙ… نمی شوم Ùˆ شاید Ùردا دوباره زنگ بزنم.
دو روز بعد شنیدم که اردشیر درگذشته.
از این خبر اندوهگین شدم ولی تعجب نکردم.اندوه برای از دست دادن هنرمندی چون اردشیر. تعجب نکردم چون اردشیر وضعیت جسمانی خوبی نداشت، پارکینسون شدید و زندگی روی صندلی چرخدار، زندگی آسانی نیست.
ناگهان Ùریادی از دلم بگوش رسید Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ú¯Ùت Ú†Ù‡ خوب شد با اینهمه وقت Ú©Ù…ÛŒ Ú©Ù‡ در نیویورک داشتم بدیدن او رÙتم Ùˆ شاید آخرین عکس های اردشیر ØŒ عکس های دیدار آنروز ما باشد.
مهناز بدیهیان badihian@gmail.com
برای اردشیر Ù…Øصص
اطاقی شلوغ
با سقÙÛŒ سکوت زده
و رختخوابی که
پر از بی اختیاری مثانه است
زنان دÙترهایش باد کرده
با چشما نی منجمد
و آدمک هایی که در دستش گرد گرد می شدند
شاید از تن باد کرده در غربتش آموخته بودند
آدمک ها Ù…ÛŒ دانند Ú©Ù‡ Øجمشان Ùقط
در تصویرهای "بوترو" نیست
بلکه نابغه ای هست
که دستش پر از پرنده های بی جان است
Ú©Ù‡ با آنها در کنج تنهایی زندگی را Ø·Ø±Ø Ù…ÛŒ زند
Ùˆ درچشمش برق Øیرتی است
از همجواریش با یک صندلی چرخدار
Ú©Ù‡ Øد Ùا صل او تا مرگ است
تنها یک صندلی چرخدار
مهناز یدیهیان
اکتبر 2008
هومن نوشت