شعر یک ترانه ی تاجیکی
وای از دنیا که یار از یار میترسد
غنچه های تشنه از گلزار میترسد
عاشق از آوازه دیدار می ترسد
شهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالی
جام خالی سÙره خالی ساغر وپیمانه خالی
کوچ کردن دسته دسته آشنایانم ولی باز
باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالی
وای از دنیا که یار از یار میترسد
غنچه های تشنه از گلزار میترسد
عاشق از آوازه دیدار می ترسد
پنجه ی خنیا گران از تار می ترسد
شه سوار از جاده هموار می ترسد
این طبیب از دیدن بیمار می ترسد
ساز ها بشکست ودرد شاعران از Øد گذشت
سالهای انتظار بر منو تو بد گذشت
آشنا نا آشنا شد تا بله Ú¯Ùتم بلا شد
گریه کردم ناله کردم Øلقه بر هر در زدم
سنگ سنگ کلبه ی ویرانه را بر سر زدم
آب از آبی نجنبید Ø®Ùته در خوابی نجنبید
چشمه ها خشکیدودریا خستگی را دم گرÙت
آسمان اÙسانه ÛŒ ما رابه دست Ú©Ù… گرÙت
جامها جوشی ندارد عشق آغوشی ندارد
بر منو بر ناله هایم هیچکس گوشی ندارد
بازا تاکاروان رÙته باز آید بازا تا دلبران ناز ناز آید
بازا تا مطرب وآهنگ وساز آید پاگل اÙشانان نگار دلنواز آید
بازا تا بر در ØاÙظ سر اندازیم
Ú¯Ù„ بیÙشانیم ومی در ساغر اندازیم
-----
در زیر به این ترانه با صدای نگاره خالوا گوش کنید
polak نوشت