شعر امروز اÙغانستان/ نورالله وثوق
درون رگ رگ هر تا ک گشتم
ازانرو شاعر هتاک گشتم
ندیدم همصدای باورم را
به هر وبلاک و هر پالتاک گشتم
برج خاکستر
دلی را دست وپا وسر نیابی
برای بال هوشی پر نیابی
اگر گردی تمام کوچه هارا
به غیر برج خاکستر نیابی
........................
Ú©ÛŒÙیت تصویر
چه جویی رنج بی تقصیر مارا
صدای درد عالمگیر ما را
دمی در خرمن سیمای آتش
ببین Ú©ÛŒÙیت تصویر ما را
........................
همزاد
به جز آتش کسی همزاد مانیست
وگر باشد گمانم یاد ما نیست
الا بشقاب ها ی ماهواره
نصیب تان به جز Ùریاد ما نیست
.............................
زار زیتون
شکار شعله ی سیار گشتیم
زهر سویی گلوله بار گشتیم
چنان آتش به زیتون زار مارÙت
که بر یک دانه زیتون زار گشتیم
.............................
بØران Ùریاد
زبس بر دوش آتش بار گشتیم
مسلسلهای آتشبار گشتیم
کنون در سنگر بØران Ùریاد
غبار دیده ی اغیار گشتیم
..........................
خط باور
زبس رایانه ها را سر کشیدم
به رای خود خط باور کشیدم
پیامک های خونین راچو دیدم
به روی دیده ام خنجرکشیدم
.....................
گهواره هاو مهواره ها
کجا کردی صدای چاره هارا
تما شا تا بکی خمپاره هارا
به روی آتش رگبار بستند
زگهواره دل مهواره ها را
....................
صورت خمپاره ای
تمام صورتش خمپاره ای بود
دلش تا نا کجا آواره ای بود
به خون آغشته دیدم کودکش را
اگرچه روی او مهواره ی بود
.........................
شاعر هتاک
درون رگ رگ هر تا ک گشتم
ازانرو شاعر هتاک گشتم
ندیدم همصدای باورم را
به هر وبلاک و هر پالتاک گشتم
.........................
سامانه ی هات بورد
ازین دیدن چه ره آورد داریم
میان دیده از خون درد داریم
به غیر شعله ی آتش نبینیم
مگر سامانه ی هات بورد داریم
........................
20-9-1378
جرمنی
wosuq@hotmail.com
نورالله وثوق هستم متولد شهرباستانی هرات -غرب اÙغانستان امروزی
تØصیلاتم راردر رشته ÛŒ ریاضی-Ùزیک در دانشگاه کابل دانشکده ساینس سال 1357 به پایان رسانده ام Ùˆ Øدود سی سال است شهر به شهر Ùˆ دیار به دیار هر روز در جایی ودر سرزمینی خانه بردوشم
و سالی است در جرمنی اقامت ورزیده ام
Ùارسی دری زبان اجدادی من است Ùˆ آن را بجان دوست دارم Ùˆ به دلدادگان ادبیات سر شار از زیبای زبانم در هر کجا Ú©Ù‡ هستند عشق میورزم