یک Øاشیه¬ی ساده بر مجموعه¬ی غیر قابل چاپ سیدمهدی شجاعی
نوشته ÛŒ: Ø±ÙˆØ Ø§Ù„Ù„Ù‡ کاملی
سید مهدی شجاعی را پیشترها با نام دو کتاب «کشتی پهلو گرÙته» Ùˆ «آÙتاب در Øجاب» می‌شناسیم. دو کتاب شاخص این مؤلÙ.
آنچه درباره شجاعی می‌توان به یک کلام Ú¯Ùت عبارت «مذهبی نویس» است. مذهبی نویسی به این معنا Ú©Ù‡ عمده آثار شجاعی درونمایه دینی دارند Ùˆ پیرامون Øوادث Ùˆ اتÙاقات دینی یا تاریخچه‌های دینی اتÙاق می‌اÙتند. شجاعی با زبانی ساده Ùˆ بی‌پیرایه Ùˆ نثری شیوا Ùˆ عامی‌گرا اما بلیغ به نوشتن می‌پردازد. آنچه نوشته‌های او را جذاب می‌کند پرهیز از پیچیده‌گرایی Ùˆ پرهیز از اصول Ùرامدرن داستانی است. اغلب نوشته‌های شجاعی دارای خط روایت ساده Ùˆ کلاسیک است به این معنا Ú©Ù‡ ماجرا از یک نقطه آغاز می‌شود Ùˆ بعد Øوادث در پیچ Ùˆ خمی ساده روایت می‌شوند Ùˆ بعد اوج داستان Ú©Ù‡ اغلب با Øادثه‌ای جذاب Ùˆ تاثیر‌گذار پایان می‌یابد. آثار شجاعی نوعی زیر Ùˆ بم زبانی Ùˆ Ù…Ùهومی دیگری نیز دارند. طنز داستانی Ùˆ هجو جامعه شناسی. دو عاملی Ú©Ù‡ سبب می‌شود نوشته‌های شجاعی بیشتر به مذاق خواننده خوش بیاید. به عبارتی می‌توان Ú¯Ùت کارها Ùˆ Ø¢Ùریده‌های شجاعی دارای دو گونه¬ی متÙاوت هستند، گونه اول Ú©Ù‡ رد پای مذهب در آن هویداست Ùˆ مذهب Ùˆ دین در آن کارکرد داستانی می‌یابند Ùˆ اصولاً این گونه کارهای شجاعی در مقوله‌ای جدی بررسی می‌شوند Ùˆ گونه¬ی دوم Ú©Ù‡ به مسائل اجتماعی Ùˆ سیاسی Ùˆ روانشناسی می‌پردازند اغلب با رگه‌هایی از طنز Ùˆ هجو همراه هستند. نیشخند روایت‌گر مؤل٠و ریشخند راوی داستانی در این دسته از کارهای شجاعی به ÙˆÙور به چشم می‌خورد.
مجموعه داستان غیر قابل چاپ، از این دسته است. یعنی متعلق به آن دسته از کارهای شجاعی Ú©Ù‡ طنز تلخ اما گیرای مؤل٠را با هر جمله خویش یدک می‌کشد. غیر ممکن است داستانی در این مجموعه شامل نکته‌ای طنزآلود یا هجوآلود نباشد. طنز مقوله‌ای است اساساً Øیاتی در این گونه کارها. واژه‌ی طنز همردی٠واژگان طناز Ùˆ شوخ Ùˆ Ùسون کننده است. در Ùرهنگ لغت معین ذیل واژه طنز آورده شده:
اÙسون کردن، مسخره کردن، طعنه زدن، سرزنش کردن Ùˆ در ذیل واژه مرکب طنز کردن آمده: تمسخر کردن Ùˆ طعنه زدن Ùˆ سرزنش کردن
با توجه به معانی Ùوق برمی آید Ú©Ù‡ پدیده طنز بایست واجد خصوصیاتی باشد Ú©Ù‡ شامل طعنه زدن Ùˆ سرزنش کردن٠نکته یا چیزی باشد، آنچه در کارهای مجموعه‌ی غیرقابل چاپ می‌بینیم. شجاعی سال 82 مجموعه Ùوق را به چاپ سپرد Ùˆ همزمان با بازگشایی نمایشگاه کتاب تهران، مجموعه Ùوق عرضه شد Ùˆ سریع به چاپ دوم در همان دوران نمایشگاه رسید Ùˆ این خبر از استقبال از این مجموعه می‌داد، مجموعه¬ی غیر قابل چاپی Ú©Ù‡ الان در دست من است برچسب چاپ دهم را خورده است. نکته‌ای Ú©Ù‡ در این اوضاع بی‌سامان کتاب خوانی ما جای بررسی Ùˆ تØسین دارد.
در باب نوع نگاه Ùˆ نثر Ùˆ روایت‌های داستانی٠متنهای Ø¢Ùریده شده توسط شجاعی می‌توان Ú¯Ùت متونی هستند Ú©Ù‡ در رده¬ی متون داستانی نویسنده پسند Ùˆ عامه پسند قرار دارند. نوشته هایی هستند Ú©Ù‡ صرÙا برای مخاطبینی Ú©Ù‡ خود نویسنده‌اند یا از پیچ Ùˆ خم Ùˆ Ùنون نوشتن آگاهند نوشته شده اند، کارهای شهریار مندنی پور Ùˆ منیرو روانی پور Ùˆ ... در این دسته جای می‌گیرند، متنها Ùˆ داستانهایی Ú©Ù‡ شاید برای مخاطب خاص نوشته شده Ùˆ چندان به مذاق مخاطب عام خوشایند نیست Ùˆ دسته دیگر Ú©Ù‡ در آن روی سکه قرار دارند، دسته‌ای Ú©Ù‡ برای مخاطب خاص خوشایند نیست اما به مذاق عامه خوشایند است، از این دسته می‌توان به رمانهای زرد Ùˆ رمانهای سانتی مانتال یا رمانتیک گرا Ùˆ عشقی اشاره کرد Ú©Ù‡ نمونه‌هایش را به ÙˆÙور می‌توان یاÙت، کارهای Ùهیمه رØیمی Ùˆ ... در این دسته قرار می‌گیرند. اما کارها Ùˆ متونی هستند Ú©Ù‡ نه به این دسته تعلق دارند Ùˆ نه به آن دسته، کارهایی مثل همین مجموعه غیرقابل چاپ. Ú©Ù‡ هم به مذاق دسته اول خوش می‌آید Ùˆ هم به مذاق دسته دوم. شاکله این کارها، یعنی متونی Ú©Ù‡ طی٠مخاطب بسیار گسترده‌ای دارند بر این قرار می‌گیرد Ú©Ù‡ مسائل ساده Ùˆ عادی اجتماعی بررسی شده Ùˆ با نگاهی طناز Ùˆ بدور از پیچیدگیهای پسامدرنیزم همه چیز در Ù„ÙاÙÛŒ از طنز Ùˆ هجو روایت می‌شود.
غیر قابل چاپ مجموعه‌ای است از نه داستان Ú©Ù‡ توسط نشر کتاب نیستان Ùˆ به سال 1384(چاپ اول) چاپ شده است در تیراژ سه هزار نسخه، شامل نه داستان کوتاه در 89 صÙØÙ‡. Ù†ÙÙ‡ داستان Ú©Ù‡ همه همان نگاه ذره بینی Ùˆ تیز بین شجاعی را دارا هستند. به عبارتی می‌شود Ú¯Ùت داستانهای مجموعه به نوعی در ردی٠داستانهای شهری قرار می‌گیرند. یعنی داستانهایی Ú©Ù‡ غالب Ùضای آن در شهر است Ùˆ به بررسی مشکلات Ùˆ روابط انسانی در شهر می‌پردازد. شاید تنها تÙاوت این مجموعه با داستانهای شهری عدم استÙاده از عنصر ماشین Ùˆ بررسی روانشناختی ماشین گرایی است. خصوصیت این گونه کارها بررسی یک مشکل Ú©ÙˆÚ†Ú© است، مشکلی Ú©Ù‡ وقتی در زیر ذره بین روایتی قرار می‌گیرد تازه خواننده در می‌یابد Ú©Ù‡ چقدر این مشکل Ú©ÙˆÚ†Ú©ØŒ دهشتناک Ùˆ هراسناک بوده Ùˆ به سادگی از کنار آن می‌گذشته. انگار مؤل٠ذره بینی در دست گرÙته Ùˆ با ذره بین به نقطه‌ای آرام خیره شده Ùˆ بعد چیزی را نشان داده Ú©Ù‡ بگوید ببین اینجا آنقدرها هم Ú©Ù‡ می‌گویید آرام نیست. بلکه تب Ùˆ تاب Ùˆ مشکلاتی هست Ú©Ù‡ تنها باید نوع دیدت را عوض Ú©Ù†ÛŒ تا ببینی.
جور دیگر باید دید چشمها را باید شست
شباهت دیگر داستانهای این مجموعه به یکدیگر، علاوه بر نوع روایت Ùˆ طنازی در نثر Ùˆ روایت، در بررسی مشکلات واقعی Ùˆ بررسی اوضاع اجتماعی Øال Øاضر است Ùˆ علاوه بر آن در همه داستانها Ù…Øور داستانی یک زن است. زنی Ú©Ù‡ بنای داستانی بر آن بنا شده است. اگر این زن را از داستان Øذ٠کنیم داستانها Ùرو می‌ریزد Ùˆ مجموعه‌ی غیر قابل چاپ دیگر از هم می‌پاشد Ùˆ شاید آنوقت می‌شد مجموعه‌ای با عنوان قابل چاپ اما کتابی Ú©Ù‡ هرگز به این تیراژ وسیع Ùˆ طی٠مخاطب بسیار دست نمی‌یاÙت. جلد کتاب پس زمینه‌ای سیاه رنگ دارد، با عنوانی مهر مانند Ùˆ به رنگ قرمز. غیر قابل چاپ... شبیه مهر مردودی Ú©Ù‡ بر کارنامه‌ها یا پاسپورت‌ها زده می‌شود Ùˆ در پایین این عنوان قرمز رنگ، تصویر Ù…ØÙˆÛŒ است از چشمهای یک زن، Ú©Ù‡ تار مویی چشم راست زن را برش داده. گیسویی Ú©Ù‡ شاید اشاره به اولین داستان این مجموعه دارد:
« زن روسری‌اش را عقب‌تر برد، آنقدر Ú©Ù‡ دو رشته¬ی منØÙ†ÛŒ مو بتواند مثل پرانتز صورتش را قاب بگیرد...» غیرقابل چاپ، ص 8
این تصویر زنانه اشاره به Ù…Øتوای همه داستانهای مجموعه دارد، چرا Ú©Ù‡ همه داستانها در یک پی‌چین با هم مشترکند Ùˆ آن وجود یک زن است. همین تصویر زنانه در پشت جلد نیز تکرار شده است Ùˆ همان رنگ قرمز عنوان نیز، منتها به زبان انگلیسی Un publishable
داستان نخست: شبیه یک هنر پیشه¬ی خارج
داستانی با یک گوشواره¬ی Ú©ÙˆÚ†Ú© متنی؛ این داستان به ظاهر در سال 1356 نوشته شده است. داستانی Ú©Ù‡ باب مثال اینروزی هم می‌تواند بیابد. داستان Øاوی طنز Ø´ÙاÙÛŒ است درباره¬ی روابط انسانی Ùˆ طنازی مربوط به این نکته Ú©Ù‡ انسانها چقدر در برداشت از خویشتن راه اشتباه می‌روند. مردی با سر Ùˆ وضعی مرتب Ùˆ چنان Ú©Ù‡ از دیالوگهایش بر می‌آید از طبقه تØصیل کرده اجتماع، مثل یک وجدان در مقابل بعضی از شخصیتهای اجتماعی Ú©Ù‡ دچار خودبزرگ بینی هستند ظاهر می‌شود Ùˆ به آنها تذکری در Ù„ÙاÙÙ‡ می‌دهد. آغاز داستان، مکالمه این مرد با زنی است، مرد می‌پرسد Ú©Ù‡ آیا شما شبیه شارون استون بازیگر زیباروی Ùیلمهای هالیوودی نیستید؟ Ùˆ زن مبهوت از این اظهار نظر، در خودبزرگ بینی کاذبش قرار می‌گیرد Ùˆ شروع به ØراÙÛŒ می‌کند Ú©Ù‡ نه اما خیلی از آدمها مرا با شارون استون اشتباه می‌گیرند Ùˆ بعد مرد در Ú¯Ùتگویش با ÙلسÙه‌ای ساده Ùˆ عامیانه به مخاطبش یعنی همان زن می‌گوید Ú©Ù‡ شما اصلاً ربطی به شارون استون ندارید Ùˆ بالطبع هیچ شباهتی به او Ùˆ در اینجا شاکله یا بزنگاه داستانی می‌آغازد. زن Ú©Ù‡ اØساس می‌کند بازی خورده یا در تقابل با این وجدانی Ú©Ù‡ بیماری خودبزرگ بینی‌اش را به او می‌Ùهماند، اØساس Øقارت می‌کند Ùˆ برای جبران این Øقارت شروع به داد ÙˆÙریاد می‌کند Ùˆ در مقابل این آگاهی مرد به Øمله‌ای خشمگینانه دست می‌یازد
«...زن Ùریاد کشید: اصلا به تو Ú†Ù‡ Ú©Ù‡ من Ú†Ù‡ تصوری دارم Ùˆ Ú©ÛŒÙØ´ را برای هجوم به مرد بلند کرد.» (همان، ص 6)
اینجا داستان Ùصل می‌خورد Ùˆ بعد Ù…Øیط Ùˆ جایگاهها عوض می‌شود، در کلانتری هستیم Ùˆ زن Ú©Ù‡ شاکی از مرد است تقاضای بررسی شکایتش را از اÙسر نگهبان دارد. اÙسر Ú©Ù‡ به نوعی نماینده قانون است، در مواجه با موردی است Ú©Ù‡ ظاهرا پیشتر با آن برخوردی نداشته است. Ú©Ù… Ú©Ù… صØنه داستانی با Ù…ØÙˆ شدن زن Ùˆ آشکار شدن اÙسر نگهبان ادامه پیدا می‌کند. زن به واگÙتن نوع شکایتش Ùˆ واگÙتن ØرÙها یا به Ú¯Ùته خودش توهینهای مرد می‌پردازد. اÙسر نگهبان نیز همانطور Ú©Ù‡ به زن خیره شده! تقاضای ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ù…ÛŒâ€ŒÚ©Ù†Ø¯ از مرد. داستان با بررسی نگاه ÙلسÙÛŒ مرد پیچش می‌گیرد. مرد دلیل Ùˆ سابقه این برخوردش را می‌گوید:
«... البته Ùقط خانمها نیستن. با خیلی از آقایون هم همین مشکل را دارم. بعضی‌ها Ùکر می‌کنن مارلون براندوان، بعضی‌ها Ùکر می‌کنن...» (همان، ص 9).
زن در پاسخ به این ÙلسÙÙ‡ باÙÛŒ مرد تنها به این نکته اشاره می‌کند Ú©Ù‡ او یک مزاØÙ… ØرÙه‌ای است Ùˆ Ú©Ù… Ú©Ù… نور داستانی بیشتر بر اÙسر نگهبان تابانده می‌شود. اÙسر نگهبان Ú©Ù‡ مبهوت زن است باب صØبت را با او باز می‌کند Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ بعد از او می‌خواهد Ú©Ù‡ شماره موبایلش را بدهد، اما اینجا نکته Ùˆ برشی جذاب را شاهدیم،
«... اÙسر نگهبان Ú¯Ùت: اگه ممکنه شماره موبایل را هم بدین. شاید لازم بشه...» Ùˆ اینجا ستاره‌ای روی نقطه پایان این دیالوگ شاهدیم Ú©Ù‡ وادارمان می‌کند به آخر داستان مراجعه کنیم، آنجا ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯Ù‡ شده است Ú©Ù‡ در سال 1356 موبایل نبوده است Ùˆ مؤل٠این اشکال را وارد می‌داند؛ اما این زیرکی نویسنده است تا از بار هجو Ùˆ طنز تلخ داستان بکاهد.
«... شجاعی همیشه این Øسن را داشته Ùˆ دارد Ú©Ù‡ وقتی خطر Ùˆ بدی را می‌بیند، ملاØظه Ùˆ چشم پوشی نمی‌کند Ùˆ مانند بعضی از نویسندگان رسمی Ú©Ù‡ Ùقط از خوبیها می‌گویند Ùˆ بدیها Ùˆ Ùسادها را به ملاØظه سیاسی می‌پوشانند یا توجیه می‌کنند، از سنگر انتقادی خود خارج نمی‌شود Ùˆ خوب می‌داند Ú©Ù‡ انتقاد اجتماعی Ùˆ طنزآمیز با مصالØÙ‡ جویی نمی‌سازد Ùˆ نویسنده متعهد در همه زمینه‌ها متعهد است، نه در زمینه‌ای خاص یا پذیرÙته شده...»
آنچه در این داستان دیده می‌شود نگاه طنز مؤل٠است هم به جامعه Ùˆ هم به دستگاههای Øکومتی Ùˆ نمایندگان قانون. مردی در برابر Ú©Ú˜ÛŒ Ùˆ ناراستی تک تک اشخاص جامعه. اما در این تقابل مرد به ظاهر کوتاه می‌آید. وقتی اÙسر نگهبان Ú©Ù‡ مقهور زنانگی Ùˆ جنسیت زن شده، به مرد اعلام می‌کند Ú©Ù‡ باید به دادگاه برود Ùˆ در برابر قاضی بایستد، مرد نوعی Øالت تداÙعی می‌گیرد Ùˆ در مقابل زن کوتاه می‌آید اما درست در این نقطه از داستان Ú©Ù‡ بظاهر همه چیز تمام شده است یکباره اوجی دیگر سر بر می‌کشد Ùˆ مرد نمونه‌ای دیگر می‌یابد Ú©Ù‡ دچار همین عقده‌ی خود بزرگ بینی است. اÙسر نگهبان یا نماینده قانون، هم دچار همان مشکلی است Ú©Ù‡ در زن هست یعنی کسی Ú©Ù‡ شکایت به او آورده است. اینجا این Ù…Ùهوم برای خواننده تداعی می‌شود Ú©Ù‡ اگر مشکلی در جامعه هست شاید ریشه‌های این مشکل در نمایندگان Øکومت Ùˆ قانون است، مشکلاتی Ú©Ù‡ برای رÙع آنها باید ابتدا در نمایندگان قانون Ùˆ مجریان آن علل Ùˆ راههای درمان آن بررسی شود. شاید بشود ضرب المثل رایج زیر را برای این داستان شاهد خوبی به شمار آورد:
هر چه بگندد بزنندش نمک وای به روزی که نمک بگندد
و در اوج این داستان شاهد گندیده شدن نمک هستیم. اما مرد یا قهرمان داستان، با اینکه در مقابل زن کوتاه آمده و به او می‌گوید که در نظرش اشتباه کرده است:
«... من Øالا Ú©Ù‡ بیشتر دقت می‌کنم، می‌بینم در قضاوتم اشتباه کرده‌ام. شما خیلی هم بی‌شباهت به شارون استون نیستین...» اما موردی دیگر را با همان بیماری یاÙته است؛ یعنی چیزی Ú©Ù‡ به آن نام داستان دواری می‌دهیم. داستانی Ú©Ù‡ هرگز از Øالت تسلسل خارج نمی‌شود Ùˆ تا به ابد ادامه پیدا می‌کند. مرد متوجه شده Ú©Ù‡ اÙسر نگهبان هم دارای مشکل است Ùˆ وقتی Ú©Ù‡ ظاهراً همه چیز ØÙ„ شده است رو به اÙسر پلیس می‌گوید:
«... می‌خواستم بپرسم شما شبیه شرلوک هملز نیستین؟!»
یعنی چیزی Ú©Ù‡ باید باشد اما نیست Ùˆ مرد قهرمان داستان، این تهی بودن را به شخصیتها گوشزد می‌کند. زن از زیبایی غرور آمیز تهی است Ùˆ مرد این را به او گوشزد می‌کند Ùˆ اÙسر از آن درایتی Ú©Ù‡ لازمه¬ی مجری قوانین بودن است Ùˆ برای همین مرد این را در جمله‌ای طنازانه به او گوشزد می‌کند. شما شبیه شرلوک هلمز نیستین. شاید بشود Ú¯Ùت این جمله نیازی به علامت سوال نداشت. چون جمله‌ای خبری است Ùˆ Øقیقی.
داستان دوم: آناهیتای شرقی
عنوان داستان هم شامل هجو است. آناهیتا نوعی نماد و اسطوره¬ی ایرانی است. نماد پاکدامنی زنانگی ایرانی. اما در خوانش متن داستان متوجه می‌شویم که این آناهیتای ذکر شده در داستان هیچ شباهتی به آن آناهیتای اسطوره‌ای ندارد.
داستان به زنی شیاد می‌پردازد Ú©Ù‡ هر Ù‡Ùته دست Ú©Ù… یک روز زمانی Ú©Ù‡ خانم اربابش برای تدریس به دانشگاه رÙته، لباسهای او را می‌پوشد Ùˆ برای خرید به خیابان می‌آید. وقتی خریدش را انجام داد. کنار خیابان می‌ایستد Ùˆ با ایما Ùˆ اشاره از اتومبیل سواران می‌خواهد او را تا به جایی برسانند. در اتومبیل‌هایی Ú©Ù‡ راننده‌های آن مردان هستند. زن به اغوای مردان می‌پردازد Ùˆ آنها را به طمع خام Ùˆ بیهوده¬ی تمتع از زن در آینده، نیرنگ می‌زند.
«... از Øماقت Ùˆ ولع مردها استÙاده می‌کنم؛ رÙت Ùˆ آمدم مجانی تموم می‌شه ولی پول کرایه را از خانم می‌گیرم...» (همان، ص 23).
Ùˆ اغلب مردها به جهت مردانگی‌اشان Ùریب این نیرنگ زن را می‌خورند.
«... Ùکر می‌کنی تا Ú©ÛŒ می‌شه اینطوری پول درآورد؟
Ú¯Ùت: تا همیشه. تو یه مرد پیدا Ú©Ù† Ú©Ù‡ مرد باشه، اونوقت من می‌گم نمی‌شه» (همان، ص24).
اما پیچش داستانی، رنگ دیگری می‌گیرد وقتی در می‌یابیم Ú©Ù‡ مردی Ú©Ù‡ اینبار هد٠Øمله¬ی زن است، مردی است زخم خورده Ùˆ چندان Ùریب نیرنگهای این زن را نمی‌خورد. مرد به زن Øیله‌اش را یادآوری می‌کند Ùˆ به او می‌گوید Ú©Ù‡ قبلا او را سوار کرده است Ùˆ از زن می‌خواهد علت را بگوید. اینجا به نوعی تشابهی با داستان قبلی می‌بینیم. یعنی همان سایه¬ی روایتی، در داستان شبیه یک هنرپیشه¬ی خارجی، یک مرد با ÙلسÙه‌ای نرم به تقابل با شخصیتها Ùˆ زنی می‌پردازد Ú©Ù‡ دچار نوعی مشکل روانشناختی یا اجتماعی است Ùˆ در این داستان، آناهیتای شرقی، نیز همین امر تکرار می‌شود. مرد مواجه می‌شود با زنی Ú©Ù‡ دچار بØران شخصیتی Ùˆ هویتی است. زن برای اینکه جایگاه Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ Øقیر، البته از دید خودش را به نوعی بازسازی کند، لباسها Ùˆ شخصیت جامعه پسند زن اربابی‌اش را به خود می‌گیرد. یک نوع صورتک برای پنهان کردن آنچه خود است. ماسکی Ú©Ù‡ شخصیتش را زیبا جلوه دهد. به نوعی همان ماسکی Ú©Ù‡ زن در داستان شبیه یک هنرپیشه¬ی خارجی به صورت می‌زند. مرد اینجا هم همان نماد روان درمان گرایانه را می‌گیرد. یعنی زن را متوجه اشتباه خود می‌کند.
«... من به دنبال شکستن تو نیستم. واقعیت رو می‌خوام بدونم.» (همان، ص 22).
اما تÙاوت این داستان با داستان قبلی در این مورد است Ú©Ù‡ اینجا به نوعی مرد موÙÙ‚ می‌شود، گرچه این تنها یک اØتمال است. اØتمالی بسیار مشکوک، چرا Ú©Ù‡ هرگز نمی‌Ùهمیم آیا زن از این کار خود دست بر می‌دارد.
«... ضمنا اون ØرÙمو پس می‌گیرم Ú©Ù‡ Ú¯Ùتم، هر مردی رو تا صد بار می‌شه خر کرد، بعضی از مردها را نمی‌شه.» (همان، ص 26).
نکته جذاب این داستان Ùˆ داستانهای دیگر مجموعه در نوع نگاه راوی‌ها یا مؤل٠است به زن. نوعی نگاه طنز اما تلخ به زن. یعنی همان نگاه اسطوره‌ای در ایران Ú©Ù‡ زن را به نوعی دارای چهره‌ای سیاه می‌دانند. همان نگاه بو٠کوری به زن. اما شجاعی این مطلب را بیشتر در Ù„ÙاÙÙ‡ Ùˆ شاید تا Øدودی ناخودآگاهانه آورده Ùˆ در یک پوشش آلوده به طنز. اما پیچش دوم در این است Ú©Ù‡ در بعضی از داستانها نگاه به مرد هم نوعی نگاه تلخ است. در داستان آناهیتای شرقی،
«... اون پول آخرو مردا از سر طمعشون می‌دن...» (همان، ص24).
یا
«... اونم یه بی‌غیرتیه مثل بقیه مردا...» (همان، ص24).
انگار تمام چیزها برای شجاعی نوعی ملعبه Ùˆ بازیچه است Ú©Ù‡ با آن نگاه طنز خود را بازآÙرینی کند.
داستان سوم : من به یک لیلی Ù…Øتاجم
داستانی است Ú©Ù‡ بر اساس زاویه دید اول شخص روایت می‌شود. داستانی Ú©Ù…ÛŒ متمایز از داستانهای قبلی. چرا Ú©Ù‡ دو داستان قبل به نوعی، یک مسئله¬ی عادی Ùˆ شاید هم همه گیر را روایت می‌کردند، اما داستان Ùوق مسئله‌ای را بررسی می‌کند Ú©Ù‡ Ú©Ù…ÛŒ با مظنه¬ی واقعیت تطابق ندارد. دو داستان قبل بیشتر بر یک نوع Ù…Ùهوم روانشناختی Ùˆ جامعه شناختی سوار شده بودند اما داستان من به یک لیلی Ù…Øتاجم، بیشتر بر یک Ù…Ùهوم اسطوره‌ای یا همان Ù…Ùهوم اÙلاطونی عالم Ù…Ùثل سوار شده است. Ùؤاد Ú©Ù‡ جریان Ùˆ روایت Ù‚Ùصوی بر Øول او می‌گردد عاشق لیلی¬ای نادیده یا Ù…Ùثلی می‌گردد
«... من آنقدر مجنون شده‌ام که بدون لیلی نمی‌توانم زنده بمانم...» (همان، ص27).
اما نگاه راوی Ùˆ اطراÙیان Ùؤاد چیزی شبیه نگاه شجاعی است به تمام قضایا، یعنی نگاهی طنز به همه چیز. راوی Ùˆ دوستان Ùؤاد این درد عظیم Ùˆ این Ùراق عظیم وجودی Ùؤاد را به سخره می‌گیرند.
« همه¬ی ما قضیه را شوخی تلقی کردیم» (همان، ص27).
Ùؤاد در Øسرت دیدار لیلی مثلی‌اش به این در Ùˆ آن در می‌زند تا به مرز جنون Ùˆ مجنون شدن می‌رسد. Ùؤادی Ú©Ù‡ دارای هوش منطقی نسبتاً خوبی است. او دیوانه‌وار در Ú©ÙˆÚ†Ù‡ خیابانها بدنبال لیلی‌اش است Ùˆ از همه می‌پرسد Ùˆ جالب اینکه تمام آدمها همان نگاه طنز Ùˆ سخره‌گری را به این درد عظیم بشری دارند.
«... بعضی پوزخندی می‌زنند Ùˆ برخی برای Ø´Ùایش دعا می‌کنند...» (همان، ص 28).
راوی Ú©Ù‡ تمام این جریانها را از ذهنیت خویش بازسازی Ùˆ روایت می‌کند، پیشینه‌ای از Ùؤاد به دست می‌دهد Ùˆ ما در می‌یابیم Ú©Ù‡ عامل این به ظاهر جنون Ùؤاد نه یک عامل بیرونی بلکه درونی است. دردی Ú©Ù‡ شاید به گونه‌ای همه با آن مواجه هستیم Ùˆ مبتلا، ولی زیرکانه نادیده‌اش می‌گیریم. همه در داستان من به یک لیلی Ù…Øتاجم، این خواست منطقی Ùؤاد را به سخره گرÙته Ùˆ Øتی آن را نوعی بیماری قلمداد می‌کنند
«... از Øدود دو سال پیش بود Ùˆ شاید Ú©Ù…ÛŒ بیشتر؛ دو سال Ùˆ چهار ماه پیش Ú©Ù‡ وضع روØÛŒ Ùؤاد رو به وخامت گذاشت...» (همان، ص30).
اینجا شاید به نوعی تشابه با بو٠کور شدیدتر Ùˆ آشکارتر گردد، بو٠کور هم درد همین هجران Ùˆ Ùراق است Ùˆ راوی بدنبال یاÙتن زن مثلی‌اش...
«... از وقتی او را Ú¯Ù… کردم، از زمانی Ú©Ù‡ یک دیوار سنگین، یک سد نمناک بدون روزنه .. Øس کردم Ú©Ù‡ زندگیم برای همیشه بیهوده Ùˆ گمشده است».
تشابه دوم این داستان کوتاه، با بو٠کور در عبارت جزئی Ùˆ خردی است Ú©Ù‡ در متن به کار رÙته است
«... از Øدود دو سال پیش بود Ùˆ شاید Ú©Ù…ÛŒ بیشتر؛ دو سال Ùˆ چهار ماه پیش...» (همان، ص30).
«... سه ماه، نه! دو ماه و چهار روز بود که پی او را گم کرده بودم...»
شاید بشود Ú¯Ùت Ú©Ù‡ داستان من به یک لیلی Ù…Øتاجم، نوعی ماکت Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ ساده Ùˆ عامیانه Ùˆ تا Øدی بنجل است از بو٠کور. این داستان به کسانی Ú©Ù‡ بو٠کور Ùˆ هدایت را چیزی مشئوم Ùˆ کثی٠می‌پندارند تلنگری می‌زند Ú©Ù‡ Øر٠ØÙ‚ راه خویش باز می‌گشاید Ùˆ آنچه از در برانی از بام داخل خواهد شد.
راوی Ùˆ دوستانش در Ù¾ÛŒ بیماری خواندن این عشق Ùواد، همه در Ù¾ÛŒ یاÙتن درمان Ùˆ نیز راه ØÙ„ÛŒ هستند تا او را به خیال خود نجات دهند، اما تمام درمانهای آنها Ùˆ نیز تمام راهکارها Ùˆ همدردیهایشان به Ú¯Ù„ می‌نشیند Ùˆ در پایان Ùؤاد چون مجنون یا Ùرهاد اسطوره¬ای سر به بیابان می‌نهد Ùˆ ناپدید می‌شود. نکته‌ای Ú©Ù‡ باز هم به ظاهر دوستان Ùؤاد آن را درک نمی‌کنند Ùˆ نمی‌Ùهمند. نمونه این داستان Ú©Ù‡ به داستانهای تک خطه¬ی عشقی معرو٠است در ادبیات نظم Ùˆ نثر ما Ùراوان است. لیلی Ùˆ مجنون، خسرو Ùˆ شیرین، وامق Ùˆ عذرا Ùˆ ... . در این بین شاید این داستان پاشنه¬ی آشیلی داشته باشد. نقطه ضعÙÛŒ Øیاتی Ú©Ù‡ تنه داستان را می‌لرزاند. البته، داستان چیز تازه‌ای ندارد، یک داستان ساده¬ی عشقی تک خطه. از Ùؤاد به لیلی. آنچه داستان اØتیاج داشت، پیچشی در نوع روایت یا در نوع نگاه یا در قصویت داستان بود تا من به یک لیلی Ù…Øتاجم را از این کهنگی Ùˆ تکراری بودن به در آورد. ایرادی Ú©Ù‡ شاید بتوان بر اکثر قصه‌های شجاعی وارد دانست، Ùˆ نکته دیگر اینکه آن نگاه طنز در این داستان چندان کاربردی ندارد. نوعی نگاه طنز به موضوعی عرÙانی Ùˆ عشقی. عشق، Øرمان، دوری، عرÙان، Ù…Ùثل، جنون Ùˆ دربدری عشقی همه در این داستان به چشم می‌خورد Ùˆ بعد نگاه به ظاهر طنز Ú©Ù‡ در پایان داستان به چیزی تکان دهنده Ùˆ جدی بدل می‌شود. نه در یک داستان کوتاه سه چهار صÙØه‌ای هرگز مجال نیست Ú©Ù‡ این همه مضمون با دو نوع نگاه بررسی شود، نگاهی طنز Ùˆ بعد نگاهی از سر نگرانی.
«... Ùˆ اکنون Ú©Ù‡ قریب دو سال از غیبت Ùؤاد می‌گذرد، هنوز ناامید نشده‌ایم Ùˆ دست از جستجو برنداشته‌ایم اما همه در این Øسرتیم Ú©Ù‡ چرا وقتی Ùؤاد Ú¯Ùت:« من به یک لیلی Ù…Øتاجم» هیچکدام، قضیه را جدی نگرÙتیم...» همان، ص 36
داستان چهارم: چشم در برابر چشم
عنوان، اشاره‌ی زیبایی است به مضمون داستان. نه از آن نوع اشارتهایی Ú©Ù‡ سوژه را در همان اول کار به دست خواننده خواهد داد، بلکه عنوان در Ù„ÙاÙه¬ی ابریشمین به مضمون Ùˆ تم داستان اشاره می‌کند. جملات داستان سراسر از عشق ناله می‌کنند.
«... زیبایی Ùقط در چشمهای زن نبود. اما آنچه در نگاه اول، مرد را واله کرد، Ùقط چشمهای زن بود.» (همان، ص37).
یا
«... چشمها همان چشمها بود در زیر چتری از مژگان سیاه، بلند، مرتب و پیوسته،...» (همان، ص43).
داستان؛ داستان مریدی است Ú©Ù‡ عاشق زن مرشدش می‌شود. البته این عشق از سر بی‌اختیاری است. عشقی Ú©Ù‡ مرید هیچ به عواقب Ùˆ نتایج وخیمش آگاهی ندارد. او این عشق را در یک نگاه جذب می‌کند، در یک نگاه زن. زنی Ú©Ù‡ مثل سایه می‌آید Ùˆ مثل سایه در یک Ù„Øظه از مقابلش می‌گذرد Ùˆ مرید را شیدا به Øال خود وا می‌گذارد.
«... زن در چشم به هم زدنی گذشت Ùˆ Ùقط تصویر دو چشم بود Ú©Ù‡ همچنان در نگاه مرد باقی ماند...» (همان، ص37).
«...ولی یادگار چشم‌های جادویی یا شراره¬ی کشنده¬ی چشمهایش در زندگی من همیشه ماند...»
مرید، واله Ùˆ شیدا به نزد مرشدش می‌رود. اما مرشدی Ú©Ù‡ Øدودی بیست سال است Ú©Ù‡ همدم با اوست، در نگاه اول درد مریدش را می‌Ùهمد Ùˆ از او جریان را جویا می‌شود. مرشد اول سر باز می‌زند ولی بعد با اصرار مرشدش Øلول Ù„Øظه‌ای اما عمیق عشق به کالبدش را واگو می‌کند. مرشد Ú©Ù‡ بویی از ماجرا برده است در خصوصیات معشوق یا زن از او می‌پرسد Ùˆ از پاسخهای مریدش می‌Ùهمد Ú©Ù‡ معشوق همان همسر خودش است. پس در عالم مراد Ùˆ مریدی Ùˆ بدون اینکه مریدش از ماجرا بویی ببرد، زنش را طلاق می‌گوید Ùˆ دستهای او را در دستهای مریدش می‌گزارد اما بعد از عقد، وقتی مرید Ùˆ زن تنها می‌شوند، مرید Ú©Ù‡ Øساسیتی چون مرشد یا مرادش دارد متوجه غم نشسته در چهره زن یا معشوقش می‌شود Ùˆ علت را جویا می‌شود Ùˆ پس از اصرار وی، زن ماجرا را باز می‌گوید. مرید خجلت زده از این عمل Ùˆ سراÙکنده در برابر Ùداکاری Ùˆ جوانمردی مرادش، چاقو بدست می‌گیرد Ùˆ خطی بر چشمهایش می‌کشد Ùˆ چشم در برابر چشم. چشمی Ú©Ù‡ لایق Ù…Øبت Ùˆ اØسان دوستی را شاید Ú©Ù‡ دارا باشد.
«... قول دادم که نگاهم را از شما نگیرم. نمی‌گیرم. این نگاه من است تقدیم به شما و مرشد...» (همان، ص 48).
اما Ùضای داستان اینجا اندکی با Ùضاهای دیگر داستانهای مجموعه تÙاوت دارد. انگار این داستان بر خلا٠داستانهای دیگر سوژه‌ای است جداباÙته از سوژه‌های دیگر. نوع نگاه در این داستان شباهت بسیاری دارد به نوع نگاه Ùˆ نگره راوی Ùˆ همچنین پایان اندوهناک داستانی به داستان داش Ø¢Ú©Ù„ از هدایت. اما تÙاوت، در نوع نثر هدایت Ùˆ شجاعی است. شجاعی بسیار ساده می‌نویسد Ùˆ سطØÛŒ با هر چیز برخورد می‌کند، قضایا چندان در سازو کار متنی شجاعی قوام نمی‌یابند Ùˆ همه چیز Øتی شومترین اتÙاقات Ùˆ زهرآگین‌ترین ماجراها با سادگی آشنای قلم شجاعی بیان می‌شود، یا گاهی Ùقط با آوردن کلمه‌ای به این شومی Ùˆ تیرگی متن اشاره می‌شود Ùˆ بس.
«... مرد راه آمده را بازگشت Ùˆ ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯ Ú©Ù‡ مرشد چشم انتظار بماند تا وقوع Øادثه‌ای شرم‌آگین را از چشمهای او بخواند.» (همان، ص 49).
اما در کار هدایت، طنز به هیچ رو جایی نمی‌یابد. همه چیز در Ù„Ùا٠سیاه نگاه راوی تیره می‌شود. انگار عینک هدایت تیره است، چیزی Ú©Ù‡ به Øقیقت Ùˆ واقع نزدیکتر است. اما قلم طنز نویس شجاعی به گمانم چندان با مضمونی اینچنینی نتوانسته کنار بیاید، برای همین این کمبود در مستقیم گویی راوی سوم شخص داستان چشم در برابر چشم جبران می‌شود، کاری Ú©Ù‡ شاید چندان پسندیده نباشد:
«... به مرشد بگو این جزای کسی است Ú©Ù‡ به ناموس رÙیقش چشم بدوزد...» (همان، ص48).
داستان به مانند داستان پیشین مجموعه تکیه بر اسطوره‌های عرÙانی ما دارد، یعنی همان مراد Ùˆ مرشدی Ùˆ هم چنین تکیه بر آن ساختار روایی داستانهای عاشقانه¬ی مثلثی دارد. خسرو Ùˆ شیرین Ùˆ شیرین Ùˆ Ùرهاد. اما اینجا عرÙان بار بیشتری دارد، همان سازوکاری Ú©Ù‡ در Ùیلم Ùارسی‌های قدیمی شاهد آنیم، عشق یک Ù†Ùر به یک دختر Ùˆ بعد گذشت عاشق به خاطر عاشق دوم. تیغ Ø¢Ùتاب؛ در این Ùیلم دو برادر عاشق یک زن می‌شوند Ùˆ برادر کوچکتر به خاطر برادر بزرگتر عشقش را کتمان می‌کند. نمونه این کار در داستانی از بورخس نیز متجلی می‌شود؛ داستان «مواجه¬ی» بورخس؛ با این گوشواره¬ی متنی آغاز می‌شود
«...در گذشتن از عشق زنان» (شموئیل 1:26)
داستان «مواجه» نیز داستان عشق دو برادر است به یک زن. اما این دو برادر با کشتن معشوق یا زن آن را جاودانه می‌کنند.
«...Øالا دست به کار شیم داداش. بعد لاشخورا کمکمون می‌کنن. اونو امروز کشتم. بذار با همه خوبیاش اینجا بمونه Ùˆ دیگه بیشتر از این صدمه¬مون نزنه»
نقاط لرزانک این داستان در دیالوگهاست. دیالوگهایی عصا قورت داده که چندان به مذاق خواننده شاید خوش نیاید و از دیالوگهای داستانی اندکی به دورند:
«... اتÙاقی غریب رخ داده است Ú©Ù‡ در تمام بیست سال گذشته بی‌سابقه بوده است. من هرگز تو را اینچنین آشÙته Ùˆ نابسامان ندیدم...» (همان، ص39 ).
این نوع دیالوگ که از زبان مرشد یا مراد جاری می‌شود چندان سنخیتی با نوع نثر و روایت داستان که نثر و روایتی سلیس و گویا و روان است ندارد.
داستان پنجم: لباس خواب صورتی
داستانی است ساده اما در عین Øال اندکی پیچیده‌تر از داستانهای قبلی. این داستان Ú©Ù…ÛŒ بیشتر از داستانهای دیگر مجموعه به روØیات شخصیتها می‌پردازد Ùˆ آنان را واکاوی روØÛŒ می‌کند. اصولاً تم غالب این داستان بر روانشناسی شخصیت یک مرد سوار شده است.
«... زن موقع پیاده شدن Ùقط پرسید: تو روانی نیستی؟ مرد Ú¯Ùت: نبودم ولی Øالا چرا هستم» (همان، ص58).
سوژه مردی است Ú©Ù‡ سرخورده از زندگی معمول خودش Ùˆ سرخورده از لجاجتهای همسرش، به دنبال زنی است Ú©Ù‡ لباس خواب صورتی رنگی را Ú©Ù‡ زنش هرگز آنها را نپوشیده، بپوشد Ùˆ مرد این عقده‌اش را سبک کند. بالاخره مرد، زن دوره گردی Ú©Ù‡ Ùال گردو می‌گرÙته را می‌یابد Ùˆ او را به منزلش می‌برد Ùˆ از او می‌خواهد Ú©Ù‡ لباس خوابی را Ú©Ù‡ برای زنش گرÙته بپوشد. زن دوره گرد با Ùراستی Ú©Ù‡ خاص زنان است درد مرد را در می‌یابد اما خود ÙˆÛŒ زنی است Ú©Ù‡ دردی بزرگتر از درد مرد دارد Ùˆ وقتی مرد این را می‌Ùهمد، در می‌یابد Ú©Ù‡ دردش تا Ú†Ù‡ Øد Øقیر است، پس با این دریاÙت آگاهانه زن دوره گرد را با هدایایی بدرقه می‌کند. هدیه یک لباس خواب صورتی رنگ است. یعنی همان لباس خوابی Ú©Ù‡ به ظاهر آغاز بزنگاه داستانی بوده اما مرد به زن می‌گوید Ú©Ù‡ نمی‌خواهد بپوشدش
«... لباس خواب Øریر صورتی رنگی بود، با بندها Ùˆ Øاشیه‌هایی از تور، به همان رنگ. زن بلاÙاصله آن را باز کرد Ùˆ پیش روی خودش گرÙت: چقدر قشنگه. مرد Ú¯Ùت: مال تو. ولی نمی‌خواد بپوشیش. ورش دار ببر» (همان، ص58).
متÙد داستان، همان متد داستانهای دیگر است، یعنی برخورد دو شخص به قصد Ø§ØµÙ„Ø§Ø ÛŒÚ©ÛŒ. اما تÙاوت در این جاست Ú©Ù‡ در داستان لباس خواب صورتی، مرد است Ú©Ù‡ باید درمان شود Ùˆ زن نقش درمانگر را بازی می‌کند، بر خلا٠داستانهای پیشین. داستان همان چرخش آشنای دواری داستانهای امروزین را دارد، یعنی ابتدای داستان تا Øدودی بر انتهای داستان منطبق است. داستان از دیالوگهای زن دوره گرد Ùˆ مرد آغاز می‌شود Ùˆ با همان دیالوگها نیز پایان می‌یابد. در بین این دو بزنگاه آغازین Ùˆ انتهایی، نقبی به گذشته زده می‌شود Ùˆ به روانشناسی مرد Ùˆ زن دوره گرد پرداخته می‌شود. ساز Ùˆ کاری Ú©Ù‡ در داستانهایی چون داستانهای جروم سلینجر دیده می‌شود. اما تÙاوت در Ø³Ø·Ø Ù†Ú¯Ø§Ù‡ این دو مؤل٠است به روابط زن Ùˆ مرد. سلینجر نگاهی بشدت عمیق Ùˆ بسیار رÙتارگرایانه Ùˆ کاملاً غیر مستقیم به این گونه روابط دارد اما شجاعی، نگاهی سطØÛŒ Ùˆ بدور از عمق روانشناسانه. اینجا هم، چون قلم نویسنده از واگویی روانی شخصیت ناتوان می‌شود به مستقیم گویی روی می‌آورد:
« ...راستشو بخوای نه، چون هنوزم دوستش دارم. با اینکه زندگی¬مو به آتیش کشید و زد زیر گریه...» همان، ص57
یا
«... مرد اØساس کرد Ú©Ù‡ خلع Ø³Ù„Ø§Ø Ø´Ø¯Ù‡ است، به همین دلیل ناخودآگاه سÙره دلش را باز کرد...» همان، ص 57
قلم طنز گرا و ساده نگر شجاعی اندکی با این مضمون روانگرایانه بیگانه می‌نماید، و این را در خوانش دوباره داستان باز می‌یابیم.
داستان ششم :راه چهارم تلخ‌تر از زهر
داستان باز هم بر Øول یک زن می‌چرخد. اینبار سوژه خیانت یک زن است به شویش. خیانتی Ú©Ù‡ پایه¬ی دیگرش برادر شوی است یا برادر شوهر زن. زن بیماری قلبی داشته Ùˆ در زیر تیغ جراØÛŒ دکتری عمل می‌شود Ú©Ù‡ برادر شوهرش است. بعد از عمل، زن انگار قلبش را به دکتر معالجش می‌سپارد. چندین بار ملاقاتهایی بین زن Ùˆ دکترش صورت می‌گیرد، غاÙÙ„ از اینکه شوهر با کارگذاشتن ضبط صوتی دیالوگهای آنها را ضبط می‌کرده است. مدتها بعد شوهر این نکته را به زن باز می‌گوید Ùˆ از زن می‌خواهد Ú©Ù‡ از بین چند راه یکی را انتخاب کند. بهتر این است Ú©Ù‡ بگوییم مشورتی بین زن Ùˆ مرد صورت می‌گیرد تا از بین چند راه یکی انتخاب شود
«... زن Ú¯Ùت: ولی من مطمئنم Ú©Ù‡ تو اهل هیچکدام از این سه راه نیستی. تو راه چهارم را انتخاب می‌کنی...» (همان، ص60).
داستان با Ú¯Ùتگوهای این دو بین تعاری٠مختل٠خیانت Ùˆ نوع خیانت پی‌گرÙته می‌شود Ùˆ بعد زن خودخواسته، چون مردش را از تمام ماجرا آگاه می‌بیند خودکشی می‌کند
«... و قوطی قرص اعصابش را داخل لیوان خالی کرد و با خودکار مرد که روی میز بود شروع کرد به هم زدن آن...» (همان، ص 63 و 64).
داستان این بار هم هیچ بار طنزی ندارد. بلکه از دیگر سو شاید بتوان Ú¯Ùت راه چهارم تلخ‌تر از زهر، دارای طنزی سیاه است. عنوان داستانی اشاره به راهی دارد Ú©Ù‡ زن در مقابل مردش ارائه می‌کند:
«...مرد Ú¯Ùت: بله، من راه چهارم را انتخاب می‌کنم. زن Ú¯Ùت: یعنی کنار گذاشتن بدبینی Ùˆ ادامه زندگی طبق روال گذشته...» (همان، ص60 ).
اما پایان بخش داستان نشان می‌دهد Ú©Ù‡ زن راه پنجمی را انتخاب می‌کند، راهی Ú©Ù‡ تلخ‌تر از زهر است Ùˆ این شاید نوعی لغزش در عنوان بندی این داستان دارد. داستان، ظاهری بدون پیچ Ùˆ خم Ùˆ با روایتی ساده بارگزاری می‌شود Ùˆ Ùهمش را آسان می‌کند، اما این روایتگری ساده تا بدانجا پیش می‌رود Ú©Ù‡ به مغاک مستقیم گویی Ùرو می‌اÙتد
«... مرد بی‌هیچ پاسخی به صدای به هم زدن قرصها در لیوان گوش سپرد.» (همان، ص64).
وقتی مرد ایستاده Ùˆ گوش می‌دهد به صدای هم زدن قرصها، البته در راوی سوم شخص، دیگر واژه¬ی مستقیم٠اشاره کننده‌ی بی‌هیچ پاسخی، چندان مجالی نمی‌یابد. داستان باز هم داستان عشق است، اما عشقی امروزینه شده Ùˆ به سمت خیانت روگردان شده. بØØ« بر سر تملک یک زن است اما در بعد دیگر. میان زن Ùˆ شویش. مرد دوم غایب است اما Øضوری پر رنگتر از این دو Ú©Ù‡ Ú¯Ùتگو می‌کنند دارد. اینجا به نوعی همان نگاه مرد سالارانه در ادبیات اجتماعی ما به چشم می‌خورد.
داستان راه چهارم تلخ‌تر از زهر، داستان یک دوئل است بین زن Ùˆ مردی. یک دوئل بر اساس عذاب وجدان Ùˆ موÙÙ‚ مرد است Ùˆ در نهایت زن را می‌کشد. قاتل به ظاهر خود زن است، زن خودش را مقتول می‌سازد ولی در باطن Ùˆ در Øقیقت مرد است Ú©Ù‡ زن را به قتلگاه می‌برد. این را زمانی در می‌یابیم Ú©Ù‡ داستان را تا به آخر بخوانیم، در انتهای داستان، زن با ØÙ„ کردن تعداد Ùراوانی قرص اعصاب در یک لیوان آب قصد خود Ú©Ø´ÛŒ دارد اما مرد با اینکه از نیت او آگاه است هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد.
«... مرد بی‌هیچ پاسخی به صدای هم زدن قرصها در لیوان گوش سپرد...» (همان، ص64).
داستان Ù‡Ùتم: همیشه پای یک زن در میان است
عنوان داستان اشاره به درونمایه و صنعت ساختمانی و روایی تمام کارهای این مجموعه‌ی به نسبت کوتاه دارد، یعنی در همه داستانها ماجراها اغلب به یک زن ختم می‌شود. به عبارتی می‌شود مجموعه¬ی غیرقابل چاپ را با یک جمله کوتاه توصی٠کرد
«همیشه پای یک زن در میان است» و تمام.
داستان Ù‡Ùتم دوباره بر منظر طنازی Ùˆ طنز باز می‌گردد. جملات همان رگه‌های طنازی شجاعی را در خود می‌پرورانند.
«... این باور جاودانه Ùˆ ØÚ©Ù… قطعی Ùˆ خدشه ناپذیر پدر من است در همه Øوادث گذشته Ùˆ Øال Ùˆ آینده...»( همان، ص65).
روایت این تکه متن، بر دوش راوی اول شخص است. اوست Ú©Ù‡ Ù…Øور تمام ماجراهاست، هم روایت کننده است Ùˆ هم قهرمان قصه. قصه با مقدمه‌ای ÙلسÙÙ‡ گونه می‌آغازد Ùˆ بعد در برشی نازیبا، به گذشته رجوع می‌کنیم Ùˆ در می‌یابیم Ú©Ù‡ ماجرا Ú†Ù‡ بوده Ùˆ اصولاً داستان چیست. راوی Ú©Ù‡ شباهت زیادی به مؤل٠کتاب دارد، شش ماه پیش مطلبی را در مجله‌ای Ú©Ù‡ سردبیری‌اش به عهده¬ی خودش است چاپ می‌کند، مطلب درباره طلاق Ùˆ زنان است، چیزی شبیه همین مجموعه غیرقابل چاپ Ùˆ بعد راوی به دادگاه مطبوعات اØضار می‌شود. پدر راوی Ú©Ù‡ باور قطعی‌ای دارد به اینکه پشت تمام وقایع زنی قرار دارد، اینبار هم به راوی می‌گوید Ú©Ù‡ پشت Ù…Øاکمه او زنی قرار دارد Ùˆ راوی به این نظریه با دید تمسخر می‌نگرد. اما پدر با منشی دادگاه پسرش آشنایی دارد، منشی یکی از شاگردان سابق پدر بوده Ùˆ در نتیجه یک روز به خانه¬ی پدر راوی می‌آید Ùˆ به راوی ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ù…ÛŒâ€ŒØ¯Ù‡Ø¯ Ú©Ù‡ رئیس دادگاه یا قاضی یا عالی ترین مرجع قضایی Ú©Ù‡ قضاوت درباره مردم را بر عهده دارد، روی زنها بسیار Øساس است Ùˆ معتقد است تا خانمها Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ù†Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ جامعه Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ù†Ù…ÛŒâ€ŒØ´ÙˆØ¯.
«... این است Ú©Ù‡ برای Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ùˆ تربیت خانمها وقت مجزا می‌گذارند.» (همان، ص73).
عجیب اینکه، هر روز بعد از ساعات اداری یکی از این خانمها Ú©Ù‡ منشی دادگاه یا منشی رئیس اینگونه توصیÙشان می‌کند
«... اینها اغلب خانمهایی هستند که در مجالس عیش و عشرت یا کنار خیابان دستگیر شده اند» (همان، ص73).
به اطاق شخصی رئیس برده می‌شود تا نصیØت شود!!! چقدر وقتی این جملات را می‌خواندم به خریت خودمان خندیدم، بله خودتان بخوانید
«... هر روز از ساعت دو Ùˆ سه بعد از ظهر تا شش Ùˆ Ù‡Ùت Ùˆ گاهی هشت شب، در اتاقشان را Ù‚ÙÙ„ می‌کنند Ùˆ به نصیØت Ùˆ هدایت این خانمهای منØر٠می‌پردازند، آقای رئیس Øتی Øاضر نمی‌شوند وسط نصیØت یک چای هم میل کنند. به مستخدم Ú¯Ùته‌اند، Øضور قلبم از بین می‌رود. دوست دارم با لب Ùˆ دهان خشک خلایق را نصیØت کنم.»( همان، ص73).
وقتی این جملات را می‌خواندم به Ùراست شجاعی Ø¢Ùرین Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ یک موضوع اجتماعی را بدین صورت بیان کرده، شاید هم Ù†Ùهمیده Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ نوشته، اما نوشته Ùˆ باید ارج نهاد به این طنز.
رئیس هر روز از ساعت دو بعد از ظهر تا هشت شب در اتاقهای دربسته Ùˆ در خلوت خانمها را نصیØت می‌کند. این جمله Øاوی چهار نکته Øیاتی است Ú©Ù‡ باید آنها را نوشت تا از صÙØÙ‡ تاریخ Ù…ØÙˆ نشود:
1) رئیس ناهار نمی‌خورد، هدایت زنان منØر٠در خلوت مهم‌تر است، اما ظن من این است Ú©Ù‡ رئیس شیر می‌خورند، آن هم در بسته بندی جذاب. رندی پرسید مزایای شیر خانمها چیست Ùˆ چون کسی پاسخ ندانست. خودش Ú¯Ùت Ú©Ù‡ مزایای شیر خانمها علی نهایت است Ùˆ تنها خدا داند اما آنچه آدمیان با علم ناقص خویش درک کرده‌اند 5 چیز است Ùˆ باقی مجهول خواهد ماند تا امام آخر ظهور کند Ùˆ تتمه¬ Ùˆ کمال مزایا را بر انسان جاهل روشن سازد Ùˆ پنج مزایای شیر خانمها؛ اول در بسته بندی جذاب، دویم در اینکه Ù…Øدودیت سنی ندارد، سیم اینکه یکی بخر دو تا ببر Ùˆ چهارم اینکه جز شیر خوردن مزایای بهتر Ùˆ برتری دارد Ùˆ پنجم اینکه خدمات پس از Ùروش بسیار هیجان انگیزی دارند.
2) عجب کمری داشته‌اند این رئیس یا اینکه تریاکش اصل بوده Ùˆ مستقیم از دستان با Ú©Ùایت جناب اسامه لادن گرÙته شده
3) این رئیس از شجاعت بی‌نظیری برخوردار است، چون هیچ هراسی از ایدز ندارند. شاید هم دارند اما هیجان اسکی روی اندام زنانه، برتر Ùˆ والاتر از هزار هراس از ایدز است. ظن من این است، این رئیس ایدز گرÙته Ùˆ مرده‌اند اما ملت Ùˆ تلوزیون او را شهید خطاب کرده‌اند.
4) هر Ú†Ù‡ بگندد بزنندش نمک، وای به روزی Ú©Ù‡ نمک بگندد. البت اینجا Ùˆ در این داستان Ø§ØµÙ„Ø Ø§ÛŒÙ† است Ú©Ù‡ واژه¬ی نمک برداشته شده Ùˆ بی‌نمک جایگزین شود.
جالب اینکه منشی دادگاه این کار رئیس یا قاضی را جور دیگری برداشت می‌کند، خودتان بخوانید
«... من خودم کشته مرده اخلاص آقای رئیس هستم. تا کسی از نزدیک با آقای رئیس کار نکرده باشد، نمی‌تواند اخلاص ایشان را لمس کند...» (همان، ص73).
باز هم اØسنت به شجاعی، البت اگر از دستشان در نرÙته باشد Ú©Ù‡ گمان نکنم. باز هم این تکه از متن Øاوی نکاتی است
1) این رئیس آدم عجیبی است، کمری ماورایی دارند Ú©Ù‡ از کمر نمی‌اÙتند با این همه کار Ùˆ عجیب اینکه بابت این کارشان پولی از دولت نمی‌گیرند « ... Ùˆ من یقین دارم Ú©Ù‡ از این بابت پولی هم از دولت نمی‌گیرند...» (همان، ص73). درعجبم Ú©Ù‡ چرا بودجه‌ای برای این کار هدایت٠در خلوت خانمها مقرر نشده است. این مجلس دویست Ùˆ خورده‌ای Ù†Ùره‌امان اصلاً به Ùکر هدایت خانمها نیست.
2) منشی ما به نوعی اÙبنه است. چون از نزدیک Ùˆ در اتاق٠خلوت Ùˆ در بسته¬ی رئیس، رسماً اخلاص رئیس را لمس کرده‌اند Ùˆ لذت هم برده‌اند. Øدس بزنید اندازه¬ی اخلاص رئیس را!!! برنده در اتاق رئیس هدایت خواهد شد. هر Ú©Ù‡ دارد هوس کرببلا بسم الله
داستان با این جملات به پایان خود نزدیک می‌شود Ú©Ù‡ رئیس هر Ú†Ù‡ خواسته این زن را نصیØت کند نپذیرÙته.
«.. این خانم، ظاهرا زیر بار نصیØت آقای رئیس نمی‌رÙته Ùˆ شرط می‌کند Ú©Ù‡ در صورتی Ù†ØµØ§ÛŒØ Ø¢Ù‚Ø§ÛŒ رئیس را می‌پذیرد(شما بخوانید زیر Ù†ØµØ§ÛŒØ Ø±Ø¦ÛŒØ³ می‌رود) Ùˆ از اعمال گذشته‌اش برائت می‌جوید Ú©Ù‡ آقای رئیس از آن نویسنده Ùˆ مجله شکایت کنند...» (همان، ص76).
این تکه متن نیز...
1) خانم بسیار زیبا بوده Ú©Ù‡ رئیس Øاضر شده برای نصیØتشان این قیمت را بپردازند
2) لج Ùˆ لجبازی شده، از خانم انکار Ùˆ از رئیس التماس. بعد رئیس Ú¯Ùته من تا ... ولت نمی‌کنم Ùˆ خانم Ú¯Ùته: باشد ولی اول آن مسئول مجله را به دادگاه بیاور، Øدس بزنید این قاضی مملکت ما قبول می‌کند آخرت را به دنیا بÙروشد؟ برنده¬گان Ùˆ نه برنده با در دست داشتن پاسخ به اتاق خلوت رئیس مراجعه کنند.
3) این Øقیر هرگز Ù†Ùهمیدم رئیس ØÙ‚ الزØمه¬ی خویش را پیش پیش دریاÙت کرده‌اند یا در آخر. قسطی Ú©Ù‡ نمی‌شود، شاید هم بشود از این اخلاص با Ú©Ùایت رئیس بعید نیست. اما Ú†Ù‡ جور؟
4) شباهت غریبی است بین این تکه متن البته از Ù„Øاظ مدلولهای Ù…Ùهومی با تکه‌ای از متن چاه بابل رضا قاسمی، همان Øکایت ناهید Ùˆ هاروت Ùˆ ماروت. آنجا هم دو Ùرشته می‌خواهند به ظاهر برای اجرای عدالت به آن زن زیبا؛ آهان این هم شباهت، آن زن زیبا بوده Ùˆ این زن در داستان شجاعی هم زیبا، نصیØت کنند. البته قصد هدایت است Ùˆ لاغیر.
«...آقای رئیس Ùرمودند، مهم نیست. وقتی پای هدایت یک زن در میان باشد بقیه چیزها مهم نیست...» (همان، ص77).
ماجرا با هدایت زن!!! Ùˆ تبرئه راوی به پایان خود نزدیک می‌شود Ùˆ راوی درس مهمی را Ùرا می‌گیرد
«... البته در هیچ اتÙاق مهمی نیست Ú©Ù‡ پای یک زن در میان نباشد...»( همان، ص77).
اما درسی که خواننده گان از این داستان می‌گیرند، دو چیز است
1) همیشه پای یک زن در میان نیست، بلکه دو پای زن در میان است و آنچه در میان دو پای زن است در میان است و ...
2) به رندی Ú¯Ùتند جاکش، Ú¯Ùت چقدر بی‌ادب Ùˆ بی‌Ùرهنگ. اعتراض کردند Ú©Ù‡ دیگر چرا بی‌Ùرهنگ. متعجب در آنها نگریست Ùˆ Ú¯Ùت مگر خبر ندارید از بیاینه Ùرهنگستان زبان. Ú¯Ùتند نه. Ú¯Ùت زØمت کشیده‌اند Ùˆ به جای این واژه¬ی مهجور Ùˆ غربی واژه¬ی ایرانی Ùˆ پر Ù…Ùهوم «بستر‌گستر» را گذاشته‌اند. اینجا Ùˆ در این داستان واژه¬ی دیگری به جای یک واژه¬ی مهجور می‌نیشند، Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ùˆ هدایت زنها به جای کردن یا ترتیب دادن. مگر نه ‌این است Ú©Ù‡ یکی از وظای٠نویسنده، نوسازی واژگان است. پس شجاعی در این کار هم موÙÙ‚ بوده‌اند. زین پس به جای واژه¬ی مهجور Ùˆ دور از ادب٠کردن یا سپوختن، واژه¬ی هدایت شدن را به کار می‌بریم Ùˆ به جای واژه¬ی لکاته یا جنده، واژه¬¬ی «مØتاج الاصلاØ» را به کار می‌بریم.
راوی در نهایت داستان، به باوری می‌رسد Ú©Ù‡ پدرش مدتها به او می‌گÙته است. داستان همیشه پای یک زن در میان است همان گسترش مثل معروÙØŒ آنچه جوان در آینه نبیند، پیر در خشت خام بیند. در نهایت، پسر به جای پدر می‌نشیند Ùˆ رو به خواننده Ùریاد می‌زند
«... Ùˆ البته در هیچ اتÙاق مهمی نیست Ú©Ù‡ پای یک زن ...» (همان، ص 77).
داستان هشتم: خبر مرگ
داستان با همان عنوان نسبت مستقیم دارد، Øاج داوودی می‌میرد Ùˆ بعد دوستان او Ùˆ آشنایانش، در خم پیچ این می‌مانند Ú©Ù‡ چطور این خبر را به پسر Øاج داوود Ú©Ù‡ برای دیدن پدرش از آمریکا می‌آید بگویند. هر کدام از دوستان، نظری می‌دهند Ú©Ù‡ البته نظر بیشتر آنها Ú©Ù…ÛŒ طنزآلود Ùˆ لوده است. بعد یکی پیشنهاد می‌دهد Ú©Ù‡ ممل یا همان پسر Øاج داوود را اندک اندک در جریان قرار بدهند. به این صورت Ú©Ù‡ اول به او می‌گویند پدرش پایش پیچ خورده Ùˆ در خانه است Ùˆ بعد در مسیر Ùرودگاه تا خانه، ممل را از مرگ پدر آگاه می‌کنند. این ایده پسندیده می‌شود Ùˆ بعد همه برای استقبال به Ùرودگاه می‌روند Ùˆ در Ùرودگاه تا ممل پیاده می‌شود Ùˆ پای به سالن انتظار می‌گذارد یکی از این دوستان یکدÙعه می‌دود جلو Ùˆ گریه‌کنان، خبر مرگ پدر را به پسر می‌دهد. پسر مبهوت، تنها به این قناعت می‌کند Ú©Ù‡:
«...عجب!...Øی٠شد!... براش Ú©ÙØ´ کوه خریده بودم!» (همان، ص88).
داستان رگه‌های طنز شجاعی را دارد، اما این طنز در این داستان به لودگی کشیده می‌شود، چه اکثر جملات و طنازیهایی که شخصیتها در داستان به کار می‌برند به نوعی تکراری است
«... سه چهار دانه خرما با هم از داخل ظر٠برداشت Ú©Ù‡ به دهان بگزارد. جواد در میانه راه دستش را گرÙت Ùˆ Ú¯Ùت: Ú†Ù‡ خبره؟ مینی بوس Ú©Ù‡ Ú†Ù¾ نکرده، یه Ù†Ùر مرده...» (همان، ص82).
یا
«...جواد Ú¯Ùت: یعنی اول بگیم پدرت Ú©Ù…ÛŒ تا قسمتی Ùوت کرده Ùˆ بعد یواش یواش...» (همان، ص82).
داستان دارای خط روایی Ùˆ خط سیر سوژه‌ای کلاسیک است یعنی اتÙاقات از نقطه ال٠شروع می‌شود Ùˆ در نقطه ب تمام می‌شوند. گریز داستان هم همان پیچ Ùˆ خم چگونگی Ú¯Ùتن خبر مرگ به ممل است. نمی‌دانم چرا با خواندن مملی Ú©Ù‡ از آمریکا می‌آید یاد Ùیلم ممل آمریکایی اÙتادم!!!
اما این نقطه اتکای داستان نیست. بلکه داستان بر این قرار گرÙته Ú©Ù‡ اØساسات Ùˆ شیوه¬ی برخورد دو طی٠را به یک موضوع واØد نشان بدهد. Ø·ÛŒÙÛŒ Ú©Ù‡ بیشتر بر اساس منطق رÙتار می‌کند Ùˆ اØساساتش بر اساس منطق بارور می‌شود Ùˆ Ø·ÛŒÙÛŒ Ú©Ù‡ اØساساتش بر منطق می‌چربد Ùˆ Øتی منطق را بر اساس اØساسات می‌سنجد. دوستان Øاج داوود جزء دسته دوم هستند Ú©Ù‡ از خبر مرگ دوستشان Ø´Ú©Ù‡ می‌شوند، Øتی آن را باور نمی‌کنند
«... به هر Øال خبر Ùوتش آنقدر غیر منتظره بود Ú©Ù‡ همه را در بهت Ùˆ ناباوری Ùرو برد...» (همان، ص79).
تا اینکه قطعیت بر اØساسات می‌چربد Ùˆ بعد تازه مشکل ØÙ„ شده است Ú©Ù‡ مشکلی دیگر آغاز می‌شود، ممل پسر میت دارد به ایران برمی گردد Ùˆ ï
سید مهدی شجاعی را پیشترها با نام دو کتاب «کشتی پهلو گرÙته» Ùˆ «آÙتاب در Øجاب» می‌شناسیم. دو کتاب شاخص این مؤلÙ.
آنچه درباره شجاعی می‌توان به یک کلام Ú¯Ùت عبارت «مذهبی نویس» است. مذهبی نویسی به این معنا Ú©Ù‡ عمده آثار شجاعی درونمایه دینی دارند Ùˆ پیرامون Øوادث Ùˆ اتÙاقات دینی یا تاریخچه‌های دینی اتÙاق می‌اÙتند. شجاعی با زبانی ساده Ùˆ بی‌پیرایه Ùˆ نثری شیوا Ùˆ عامی‌گرا اما بلیغ به نوشتن می‌پردازد. آنچه نوشته‌های او را جذاب می‌کند پرهیز از پیچیده‌گرایی Ùˆ پرهیز از اصول Ùرامدرن داستانی است. اغلب نوشته‌های شجاعی دارای خط روایت ساده Ùˆ کلاسیک است به این معنا Ú©Ù‡ ماجرا از یک نقطه آغاز می‌شود Ùˆ بعد Øوادث در پیچ Ùˆ خمی ساده روایت می‌شوند Ùˆ بعد اوج داستان Ú©Ù‡ اغلب با Øادثه‌ای جذاب Ùˆ تاثیر‌گذار پایان می‌یابد. آثار شجاعی نوعی زیر Ùˆ بم زبانی Ùˆ Ù…Ùهومی دیگری نیز دارند. طنز داستانی Ùˆ هجو جامعه شناسی. دو عاملی Ú©Ù‡ سبب می‌شود نوشته‌های شجاعی بیشتر به مذاق خواننده خوش بیاید. به عبارتی می‌توان Ú¯Ùت کارها Ùˆ Ø¢Ùریده‌های شجاعی دارای دو گونه¬ی متÙاوت هستند، گونه اول Ú©Ù‡ رد پای مذهب در آن هویداست Ùˆ مذهب Ùˆ دین در آن کارکرد داستانی می‌یابند Ùˆ اصولاً این گونه کارهای شجاعی در مقوله‌ای جدی بررسی می‌شوند Ùˆ گونه¬ی دوم Ú©Ù‡ به مسائل اجتماعی Ùˆ سیاسی Ùˆ روانشناسی می‌پردازند اغلب با رگه‌هایی از طنز Ùˆ هجو همراه هستند. نیشخند روایت‌گر مؤل٠و ریشخند راوی داستانی در این دسته از کارهای شجاعی به ÙˆÙور به چشم می‌خورد.
مجموعه داستان غیر قابل چاپ، از این دسته است. یعنی متعلق به آن دسته از کارهای شجاعی Ú©Ù‡ طنز تلخ اما گیرای مؤل٠را با هر جمله خویش یدک می‌کشد. غیر ممکن است داستانی در این مجموعه شامل نکته‌ای طنزآلود یا هجوآلود نباشد. طنز مقوله‌ای است اساساً Øیاتی در این گونه کارها. واژه‌ی طنز همردی٠واژگان طناز Ùˆ شوخ Ùˆ Ùسون کننده است. در Ùرهنگ لغت معین ذیل واژه طنز آورده شده:
اÙسون کردن، مسخره کردن، طعنه زدن، سرزنش کردن Ùˆ در ذیل واژه مرکب طنز کردن آمده: تمسخر کردن Ùˆ طعنه زدن Ùˆ سرزنش کردن
با توجه به معانی Ùوق برمی آید Ú©Ù‡ پدیده طنز بایست واجد خصوصیاتی باشد Ú©Ù‡ شامل طعنه زدن Ùˆ سرزنش کردن٠نکته یا چیزی باشد، آنچه در کارهای مجموعه‌ی غیرقابل چاپ می‌بینیم. شجاعی سال 82 مجموعه Ùوق را به چاپ سپرد Ùˆ همزمان با بازگشایی نمایشگاه کتاب تهران، مجموعه Ùوق عرضه شد Ùˆ سریع به چاپ دوم در همان دوران نمایشگاه رسید Ùˆ این خبر از استقبال از این مجموعه می‌داد، مجموعه¬ی غیر قابل چاپی Ú©Ù‡ الان در دست من است برچسب چاپ دهم را خورده است. نکته‌ای Ú©Ù‡ در این اوضاع بی‌سامان کتاب خوانی ما جای بررسی Ùˆ تØسین دارد.
در باب نوع نگاه Ùˆ نثر Ùˆ روایت‌های داستانی٠متنهای Ø¢Ùریده شده توسط شجاعی می‌توان Ú¯Ùت متونی هستند Ú©Ù‡ در رده¬ی متون داستانی نویسنده پسند Ùˆ عامه پسند قرار دارند. نوشته هایی هستند Ú©Ù‡ صرÙا برای مخاطبینی Ú©Ù‡ خود نویسنده‌اند یا از پیچ Ùˆ خم Ùˆ Ùنون نوشتن آگاهند نوشته شده اند، کارهای شهریار مندنی پور Ùˆ منیرو روانی پور Ùˆ ... در این دسته جای می‌گیرند، متنها Ùˆ داستانهایی Ú©Ù‡ شاید برای مخاطب خاص نوشته شده Ùˆ چندان به مذاق مخاطب عام خوشایند نیست Ùˆ دسته دیگر Ú©Ù‡ در آن روی سکه قرار دارند، دسته‌ای Ú©Ù‡ برای مخاطب خاص خوشایند نیست اما به مذاق عامه خوشایند است، از این دسته می‌توان به رمانهای زرد Ùˆ رمانهای سانتی مانتال یا رمانتیک گرا Ùˆ عشقی اشاره کرد Ú©Ù‡ نمونه‌هایش را به ÙˆÙور می‌توان یاÙت، کارهای Ùهیمه رØیمی Ùˆ ... در این دسته قرار می‌گیرند. اما کارها Ùˆ متونی هستند Ú©Ù‡ نه به این دسته تعلق دارند Ùˆ نه به آن دسته، کارهایی مثل همین مجموعه غیرقابل چاپ. Ú©Ù‡ هم به مذاق دسته اول خوش می‌آید Ùˆ هم به مذاق دسته دوم. شاکله این کارها، یعنی متونی Ú©Ù‡ طی٠مخاطب بسیار گسترده‌ای دارند بر این قرار می‌گیرد Ú©Ù‡ مسائل ساده Ùˆ عادی اجتماعی بررسی شده Ùˆ با نگاهی طناز Ùˆ بدور از پیچیدگیهای پسامدرنیزم همه چیز در Ù„ÙاÙÛŒ از طنز Ùˆ هجو روایت می‌شود.
غیر قابل چاپ مجموعه‌ای است از نه داستان Ú©Ù‡ توسط نشر کتاب نیستان Ùˆ به سال 1384(چاپ اول) چاپ شده است در تیراژ سه هزار نسخه، شامل نه داستان کوتاه در 89 صÙØÙ‡. Ù†ÙÙ‡ داستان Ú©Ù‡ همه همان نگاه ذره بینی Ùˆ تیز بین شجاعی را دارا هستند. به عبارتی می‌شود Ú¯Ùت داستانهای مجموعه به نوعی در ردی٠داستانهای شهری قرار می‌گیرند. یعنی داستانهایی Ú©Ù‡ غالب Ùضای آن در شهر است Ùˆ به بررسی مشکلات Ùˆ روابط انسانی در شهر می‌پردازد. شاید تنها تÙاوت این مجموعه با داستانهای شهری عدم استÙاده از عنصر ماشین Ùˆ بررسی روانشناختی ماشین گرایی است. خصوصیت این گونه کارها بررسی یک مشکل Ú©ÙˆÚ†Ú© است، مشکلی Ú©Ù‡ وقتی در زیر ذره بین روایتی قرار می‌گیرد تازه خواننده در می‌یابد Ú©Ù‡ چقدر این مشکل Ú©ÙˆÚ†Ú©ØŒ دهشتناک Ùˆ هراسناک بوده Ùˆ به سادگی از کنار آن می‌گذشته. انگار مؤل٠ذره بینی در دست گرÙته Ùˆ با ذره بین به نقطه‌ای آرام خیره شده Ùˆ بعد چیزی را نشان داده Ú©Ù‡ بگوید ببین اینجا آنقدرها هم Ú©Ù‡ می‌گویید آرام نیست. بلکه تب Ùˆ تاب Ùˆ مشکلاتی هست Ú©Ù‡ تنها باید نوع دیدت را عوض Ú©Ù†ÛŒ تا ببینی.
جور دیگر باید دید چشمها را باید شست
شباهت دیگر داستانهای این مجموعه به یکدیگر، علاوه بر نوع روایت Ùˆ طنازی در نثر Ùˆ روایت، در بررسی مشکلات واقعی Ùˆ بررسی اوضاع اجتماعی Øال Øاضر است Ùˆ علاوه بر آن در همه داستانها Ù…Øور داستانی یک زن است. زنی Ú©Ù‡ بنای داستانی بر آن بنا شده است. اگر این زن را از داستان Øذ٠کنیم داستانها Ùرو می‌ریزد Ùˆ مجموعه‌ی غیر قابل چاپ دیگر از هم می‌پاشد Ùˆ شاید آنوقت می‌شد مجموعه‌ای با عنوان قابل چاپ اما کتابی Ú©Ù‡ هرگز به این تیراژ وسیع Ùˆ طی٠مخاطب بسیار دست نمی‌یاÙت. جلد کتاب پس زمینه‌ای سیاه رنگ دارد، با عنوانی مهر مانند Ùˆ به رنگ قرمز. غیر قابل چاپ... شبیه مهر مردودی Ú©Ù‡ بر کارنامه‌ها یا پاسپورت‌ها زده می‌شود Ùˆ در پایین این عنوان قرمز رنگ، تصویر Ù…ØÙˆÛŒ است از چشمهای یک زن، Ú©Ù‡ تار مویی چشم راست زن را برش داده. گیسویی Ú©Ù‡ شاید اشاره به اولین داستان این مجموعه دارد:
« زن روسری‌اش را عقب‌تر برد، آنقدر Ú©Ù‡ دو رشته¬ی منØÙ†ÛŒ مو بتواند مثل پرانتز صورتش را قاب بگیرد...» غیرقابل چاپ، ص 8
این تصویر زنانه اشاره به Ù…Øتوای همه داستانهای مجموعه دارد، چرا Ú©Ù‡ همه داستانها در یک پی‌چین با هم مشترکند Ùˆ آن وجود یک زن است. همین تصویر زنانه در پشت جلد نیز تکرار شده است Ùˆ همان رنگ قرمز عنوان نیز، منتها به زبان انگلیسی Un publishable
داستان نخست: شبیه یک هنر پیشه¬ی خارج
داستانی با یک گوشواره¬ی Ú©ÙˆÚ†Ú© متنی؛ این داستان به ظاهر در سال 1356 نوشته شده است. داستانی Ú©Ù‡ باب مثال اینروزی هم می‌تواند بیابد. داستان Øاوی طنز Ø´ÙاÙÛŒ است درباره¬ی روابط انسانی Ùˆ طنازی مربوط به این نکته Ú©Ù‡ انسانها چقدر در برداشت از خویشتن راه اشتباه می‌روند. مردی با سر Ùˆ وضعی مرتب Ùˆ چنان Ú©Ù‡ از دیالوگهایش بر می‌آید از طبقه تØصیل کرده اجتماع، مثل یک وجدان در مقابل بعضی از شخصیتهای اجتماعی Ú©Ù‡ دچار خودبزرگ بینی هستند ظاهر می‌شود Ùˆ به آنها تذکری در Ù„ÙاÙÙ‡ می‌دهد. آغاز داستان، مکالمه این مرد با زنی است، مرد می‌پرسد Ú©Ù‡ آیا شما شبیه شارون استون بازیگر زیباروی Ùیلمهای هالیوودی نیستید؟ Ùˆ زن مبهوت از این اظهار نظر، در خودبزرگ بینی کاذبش قرار می‌گیرد Ùˆ شروع به ØراÙÛŒ می‌کند Ú©Ù‡ نه اما خیلی از آدمها مرا با شارون استون اشتباه می‌گیرند Ùˆ بعد مرد در Ú¯Ùتگویش با ÙلسÙه‌ای ساده Ùˆ عامیانه به مخاطبش یعنی همان زن می‌گوید Ú©Ù‡ شما اصلاً ربطی به شارون استون ندارید Ùˆ بالطبع هیچ شباهتی به او Ùˆ در اینجا شاکله یا بزنگاه داستانی می‌آغازد. زن Ú©Ù‡ اØساس می‌کند بازی خورده یا در تقابل با این وجدانی Ú©Ù‡ بیماری خودبزرگ بینی‌اش را به او می‌Ùهماند، اØساس Øقارت می‌کند Ùˆ برای جبران این Øقارت شروع به داد ÙˆÙریاد می‌کند Ùˆ در مقابل این آگاهی مرد به Øمله‌ای خشمگینانه دست می‌یازد
«...زن Ùریاد کشید: اصلا به تو Ú†Ù‡ Ú©Ù‡ من Ú†Ù‡ تصوری دارم Ùˆ Ú©ÛŒÙØ´ را برای هجوم به مرد بلند کرد.» (همان، ص 6)
اینجا داستان Ùصل می‌خورد Ùˆ بعد Ù…Øیط Ùˆ جایگاهها عوض می‌شود، در کلانتری هستیم Ùˆ زن Ú©Ù‡ شاکی از مرد است تقاضای بررسی شکایتش را از اÙسر نگهبان دارد. اÙسر Ú©Ù‡ به نوعی نماینده قانون است، در مواجه با موردی است Ú©Ù‡ ظاهرا پیشتر با آن برخوردی نداشته است. Ú©Ù… Ú©Ù… صØنه داستانی با Ù…ØÙˆ شدن زن Ùˆ آشکار شدن اÙسر نگهبان ادامه پیدا می‌کند. زن به واگÙتن نوع شکایتش Ùˆ واگÙتن ØرÙها یا به Ú¯Ùته خودش توهینهای مرد می‌پردازد. اÙسر نگهبان نیز همانطور Ú©Ù‡ به زن خیره شده! تقاضای ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ù…ÛŒâ€ŒÚ©Ù†Ø¯ از مرد. داستان با بررسی نگاه ÙلسÙÛŒ مرد پیچش می‌گیرد. مرد دلیل Ùˆ سابقه این برخوردش را می‌گوید:
«... البته Ùقط خانمها نیستن. با خیلی از آقایون هم همین مشکل را دارم. بعضی‌ها Ùکر می‌کنن مارلون براندوان، بعضی‌ها Ùکر می‌کنن...» (همان، ص 9).
زن در پاسخ به این ÙلسÙÙ‡ باÙÛŒ مرد تنها به این نکته اشاره می‌کند Ú©Ù‡ او یک مزاØÙ… ØرÙه‌ای است Ùˆ Ú©Ù… Ú©Ù… نور داستانی بیشتر بر اÙسر نگهبان تابانده می‌شود. اÙسر نگهبان Ú©Ù‡ مبهوت زن است باب صØبت را با او باز می‌کند Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ بعد از او می‌خواهد Ú©Ù‡ شماره موبایلش را بدهد، اما اینجا نکته Ùˆ برشی جذاب را شاهدیم،
«... اÙسر نگهبان Ú¯Ùت: اگه ممکنه شماره موبایل را هم بدین. شاید لازم بشه...» Ùˆ اینجا ستاره‌ای روی نقطه پایان این دیالوگ شاهدیم Ú©Ù‡ وادارمان می‌کند به آخر داستان مراجعه کنیم، آنجا ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯Ù‡ شده است Ú©Ù‡ در سال 1356 موبایل نبوده است Ùˆ مؤل٠این اشکال را وارد می‌داند؛ اما این زیرکی نویسنده است تا از بار هجو Ùˆ طنز تلخ داستان بکاهد.
«... شجاعی همیشه این Øسن را داشته Ùˆ دارد Ú©Ù‡ وقتی خطر Ùˆ بدی را می‌بیند، ملاØظه Ùˆ چشم پوشی نمی‌کند Ùˆ مانند بعضی از نویسندگان رسمی Ú©Ù‡ Ùقط از خوبیها می‌گویند Ùˆ بدیها Ùˆ Ùسادها را به ملاØظه سیاسی می‌پوشانند یا توجیه می‌کنند، از سنگر انتقادی خود خارج نمی‌شود Ùˆ خوب می‌داند Ú©Ù‡ انتقاد اجتماعی Ùˆ طنزآمیز با مصالØÙ‡ جویی نمی‌سازد Ùˆ نویسنده متعهد در همه زمینه‌ها متعهد است، نه در زمینه‌ای خاص یا پذیرÙته شده...»
آنچه در این داستان دیده می‌شود نگاه طنز مؤل٠است هم به جامعه Ùˆ هم به دستگاههای Øکومتی Ùˆ نمایندگان قانون. مردی در برابر Ú©Ú˜ÛŒ Ùˆ ناراستی تک تک اشخاص جامعه. اما در این تقابل مرد به ظاهر کوتاه می‌آید. وقتی اÙسر نگهبان Ú©Ù‡ مقهور زنانگی Ùˆ جنسیت زن شده، به مرد اعلام می‌کند Ú©Ù‡ باید به دادگاه برود Ùˆ در برابر قاضی بایستد، مرد نوعی Øالت تداÙعی می‌گیرد Ùˆ در مقابل زن کوتاه می‌آید اما درست در این نقطه از داستان Ú©Ù‡ بظاهر همه چیز تمام شده است یکباره اوجی دیگر سر بر می‌کشد Ùˆ مرد نمونه‌ای دیگر می‌یابد Ú©Ù‡ دچار همین عقده‌ی خود بزرگ بینی است. اÙسر نگهبان یا نماینده قانون، هم دچار همان مشکلی است Ú©Ù‡ در زن هست یعنی کسی Ú©Ù‡ شکایت به او آورده است. اینجا این Ù…Ùهوم برای خواننده تداعی می‌شود Ú©Ù‡ اگر مشکلی در جامعه هست شاید ریشه‌های این مشکل در نمایندگان Øکومت Ùˆ قانون است، مشکلاتی Ú©Ù‡ برای رÙع آنها باید ابتدا در نمایندگان قانون Ùˆ مجریان آن علل Ùˆ راههای درمان آن بررسی شود. شاید بشود ضرب المثل رایج زیر را برای این داستان شاهد خوبی به شمار آورد:
هر چه بگندد بزنندش نمک وای به روزی که نمک بگندد
و در اوج این داستان شاهد گندیده شدن نمک هستیم. اما مرد یا قهرمان داستان، با اینکه در مقابل زن کوتاه آمده و به او می‌گوید که در نظرش اشتباه کرده است:
«... من Øالا Ú©Ù‡ بیشتر دقت می‌کنم، می‌بینم در قضاوتم اشتباه کرده‌ام. شما خیلی هم بی‌شباهت به شارون استون نیستین...» اما موردی دیگر را با همان بیماری یاÙته است؛ یعنی چیزی Ú©Ù‡ به آن نام داستان دواری می‌دهیم. داستانی Ú©Ù‡ هرگز از Øالت تسلسل خارج نمی‌شود Ùˆ تا به ابد ادامه پیدا می‌کند. مرد متوجه شده Ú©Ù‡ اÙسر نگهبان هم دارای مشکل است Ùˆ وقتی Ú©Ù‡ ظاهراً همه چیز ØÙ„ شده است رو به اÙسر پلیس می‌گوید:
«... می‌خواستم بپرسم شما شبیه شرلوک هملز نیستین؟!»
یعنی چیزی Ú©Ù‡ باید باشد اما نیست Ùˆ مرد قهرمان داستان، این تهی بودن را به شخصیتها گوشزد می‌کند. زن از زیبایی غرور آمیز تهی است Ùˆ مرد این را به او گوشزد می‌کند Ùˆ اÙسر از آن درایتی Ú©Ù‡ لازمه¬ی مجری قوانین بودن است Ùˆ برای همین مرد این را در جمله‌ای طنازانه به او گوشزد می‌کند. شما شبیه شرلوک هلمز نیستین. شاید بشود Ú¯Ùت این جمله نیازی به علامت سوال نداشت. چون جمله‌ای خبری است Ùˆ Øقیقی.
داستان دوم: آناهیتای شرقی
عنوان داستان هم شامل هجو است. آناهیتا نوعی نماد و اسطوره¬ی ایرانی است. نماد پاکدامنی زنانگی ایرانی. اما در خوانش متن داستان متوجه می‌شویم که این آناهیتای ذکر شده در داستان هیچ شباهتی به آن آناهیتای اسطوره‌ای ندارد.
داستان به زنی شیاد می‌پردازد Ú©Ù‡ هر Ù‡Ùته دست Ú©Ù… یک روز زمانی Ú©Ù‡ خانم اربابش برای تدریس به دانشگاه رÙته، لباسهای او را می‌پوشد Ùˆ برای خرید به خیابان می‌آید. وقتی خریدش را انجام داد. کنار خیابان می‌ایستد Ùˆ با ایما Ùˆ اشاره از اتومبیل سواران می‌خواهد او را تا به جایی برسانند. در اتومبیل‌هایی Ú©Ù‡ راننده‌های آن مردان هستند. زن به اغوای مردان می‌پردازد Ùˆ آنها را به طمع خام Ùˆ بیهوده¬ی تمتع از زن در آینده، نیرنگ می‌زند.
«... از Øماقت Ùˆ ولع مردها استÙاده می‌کنم؛ رÙت Ùˆ آمدم مجانی تموم می‌شه ولی پول کرایه را از خانم می‌گیرم...» (همان، ص 23).
Ùˆ اغلب مردها به جهت مردانگی‌اشان Ùریب این نیرنگ زن را می‌خورند.
«... Ùکر می‌کنی تا Ú©ÛŒ می‌شه اینطوری پول درآورد؟
Ú¯Ùت: تا همیشه. تو یه مرد پیدا Ú©Ù† Ú©Ù‡ مرد باشه، اونوقت من می‌گم نمی‌شه» (همان، ص24).
اما پیچش داستانی، رنگ دیگری می‌گیرد وقتی در می‌یابیم Ú©Ù‡ مردی Ú©Ù‡ اینبار هد٠Øمله¬ی زن است، مردی است زخم خورده Ùˆ چندان Ùریب نیرنگهای این زن را نمی‌خورد. مرد به زن Øیله‌اش را یادآوری می‌کند Ùˆ به او می‌گوید Ú©Ù‡ قبلا او را سوار کرده است Ùˆ از زن می‌خواهد علت را بگوید. اینجا به نوعی تشابهی با داستان قبلی می‌بینیم. یعنی همان سایه¬ی روایتی، در داستان شبیه یک هنرپیشه¬ی خارجی، یک مرد با ÙلسÙه‌ای نرم به تقابل با شخصیتها Ùˆ زنی می‌پردازد Ú©Ù‡ دچار نوعی مشکل روانشناختی یا اجتماعی است Ùˆ در این داستان، آناهیتای شرقی، نیز همین امر تکرار می‌شود. مرد مواجه می‌شود با زنی Ú©Ù‡ دچار بØران شخصیتی Ùˆ هویتی است. زن برای اینکه جایگاه Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ Øقیر، البته از دید خودش را به نوعی بازسازی کند، لباسها Ùˆ شخصیت جامعه پسند زن اربابی‌اش را به خود می‌گیرد. یک نوع صورتک برای پنهان کردن آنچه خود است. ماسکی Ú©Ù‡ شخصیتش را زیبا جلوه دهد. به نوعی همان ماسکی Ú©Ù‡ زن در داستان شبیه یک هنرپیشه¬ی خارجی به صورت می‌زند. مرد اینجا هم همان نماد روان درمان گرایانه را می‌گیرد. یعنی زن را متوجه اشتباه خود می‌کند.
«... من به دنبال شکستن تو نیستم. واقعیت رو می‌خوام بدونم.» (همان، ص 22).
اما تÙاوت این داستان با داستان قبلی در این مورد است Ú©Ù‡ اینجا به نوعی مرد موÙÙ‚ می‌شود، گرچه این تنها یک اØتمال است. اØتمالی بسیار مشکوک، چرا Ú©Ù‡ هرگز نمی‌Ùهمیم آیا زن از این کار خود دست بر می‌دارد.
«... ضمنا اون ØرÙمو پس می‌گیرم Ú©Ù‡ Ú¯Ùتم، هر مردی رو تا صد بار می‌شه خر کرد، بعضی از مردها را نمی‌شه.» (همان، ص 26).
نکته جذاب این داستان Ùˆ داستانهای دیگر مجموعه در نوع نگاه راوی‌ها یا مؤل٠است به زن. نوعی نگاه طنز اما تلخ به زن. یعنی همان نگاه اسطوره‌ای در ایران Ú©Ù‡ زن را به نوعی دارای چهره‌ای سیاه می‌دانند. همان نگاه بو٠کوری به زن. اما شجاعی این مطلب را بیشتر در Ù„ÙاÙÙ‡ Ùˆ شاید تا Øدودی ناخودآگاهانه آورده Ùˆ در یک پوشش آلوده به طنز. اما پیچش دوم در این است Ú©Ù‡ در بعضی از داستانها نگاه به مرد هم نوعی نگاه تلخ است. در داستان آناهیتای شرقی،
«... اون پول آخرو مردا از سر طمعشون می‌دن...» (همان، ص24).
یا
«... اونم یه بی‌غیرتیه مثل بقیه مردا...» (همان، ص24).
انگار تمام چیزها برای شجاعی نوعی ملعبه Ùˆ بازیچه است Ú©Ù‡ با آن نگاه طنز خود را بازآÙرینی کند.
داستان سوم : من به یک لیلی Ù…Øتاجم
داستانی است Ú©Ù‡ بر اساس زاویه دید اول شخص روایت می‌شود. داستانی Ú©Ù…ÛŒ متمایز از داستانهای قبلی. چرا Ú©Ù‡ دو داستان قبل به نوعی، یک مسئله¬ی عادی Ùˆ شاید هم همه گیر را روایت می‌کردند، اما داستان Ùوق مسئله‌ای را بررسی می‌کند Ú©Ù‡ Ú©Ù…ÛŒ با مظنه¬ی واقعیت تطابق ندارد. دو داستان قبل بیشتر بر یک نوع Ù…Ùهوم روانشناختی Ùˆ جامعه شناختی سوار شده بودند اما داستان من به یک لیلی Ù…Øتاجم، بیشتر بر یک Ù…Ùهوم اسطوره‌ای یا همان Ù…Ùهوم اÙلاطونی عالم Ù…Ùثل سوار شده است. Ùؤاد Ú©Ù‡ جریان Ùˆ روایت Ù‚Ùصوی بر Øول او می‌گردد عاشق لیلی¬ای نادیده یا Ù…Ùثلی می‌گردد
«... من آنقدر مجنون شده‌ام که بدون لیلی نمی‌توانم زنده بمانم...» (همان، ص27).
اما نگاه راوی Ùˆ اطراÙیان Ùؤاد چیزی شبیه نگاه شجاعی است به تمام قضایا، یعنی نگاهی طنز به همه چیز. راوی Ùˆ دوستان Ùؤاد این درد عظیم Ùˆ این Ùراق عظیم وجودی Ùؤاد را به سخره می‌گیرند.
« همه¬ی ما قضیه را شوخی تلقی کردیم» (همان، ص27).
Ùؤاد در Øسرت دیدار لیلی مثلی‌اش به این در Ùˆ آن در می‌زند تا به مرز جنون Ùˆ مجنون شدن می‌رسد. Ùؤادی Ú©Ù‡ دارای هوش منطقی نسبتاً خوبی است. او دیوانه‌وار در Ú©ÙˆÚ†Ù‡ خیابانها بدنبال لیلی‌اش است Ùˆ از همه می‌پرسد Ùˆ جالب اینکه تمام آدمها همان نگاه طنز Ùˆ سخره‌گری را به این درد عظیم بشری دارند.
«... بعضی پوزخندی می‌زنند Ùˆ برخی برای Ø´Ùایش دعا می‌کنند...» (همان، ص 28).
راوی Ú©Ù‡ تمام این جریانها را از ذهنیت خویش بازسازی Ùˆ روایت می‌کند، پیشینه‌ای از Ùؤاد به دست می‌دهد Ùˆ ما در می‌یابیم Ú©Ù‡ عامل این به ظاهر جنون Ùؤاد نه یک عامل بیرونی بلکه درونی است. دردی Ú©Ù‡ شاید به گونه‌ای همه با آن مواجه هستیم Ùˆ مبتلا، ولی زیرکانه نادیده‌اش می‌گیریم. همه در داستان من به یک لیلی Ù…Øتاجم، این خواست منطقی Ùؤاد را به سخره گرÙته Ùˆ Øتی آن را نوعی بیماری قلمداد می‌کنند
«... از Øدود دو سال پیش بود Ùˆ شاید Ú©Ù…ÛŒ بیشتر؛ دو سال Ùˆ چهار ماه پیش Ú©Ù‡ وضع روØÛŒ Ùؤاد رو به وخامت گذاشت...» (همان، ص30).
اینجا شاید به نوعی تشابه با بو٠کور شدیدتر Ùˆ آشکارتر گردد، بو٠کور هم درد همین هجران Ùˆ Ùراق است Ùˆ راوی بدنبال یاÙتن زن مثلی‌اش...
«... از وقتی او را Ú¯Ù… کردم، از زمانی Ú©Ù‡ یک دیوار سنگین، یک سد نمناک بدون روزنه .. Øس کردم Ú©Ù‡ زندگیم برای همیشه بیهوده Ùˆ گمشده است».
تشابه دوم این داستان کوتاه، با بو٠کور در عبارت جزئی Ùˆ خردی است Ú©Ù‡ در متن به کار رÙته است
«... از Øدود دو سال پیش بود Ùˆ شاید Ú©Ù…ÛŒ بیشتر؛ دو سال Ùˆ چهار ماه پیش...» (همان، ص30).
«... سه ماه، نه! دو ماه و چهار روز بود که پی او را گم کرده بودم...»
شاید بشود Ú¯Ùت Ú©Ù‡ داستان من به یک لیلی Ù…Øتاجم، نوعی ماکت Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ ساده Ùˆ عامیانه Ùˆ تا Øدی بنجل است از بو٠کور. این داستان به کسانی Ú©Ù‡ بو٠کور Ùˆ هدایت را چیزی مشئوم Ùˆ کثی٠می‌پندارند تلنگری می‌زند Ú©Ù‡ Øر٠ØÙ‚ راه خویش باز می‌گشاید Ùˆ آنچه از در برانی از بام داخل خواهد شد.
راوی Ùˆ دوستانش در Ù¾ÛŒ بیماری خواندن این عشق Ùواد، همه در Ù¾ÛŒ یاÙتن درمان Ùˆ نیز راه ØÙ„ÛŒ هستند تا او را به خیال خود نجات دهند، اما تمام درمانهای آنها Ùˆ نیز تمام راهکارها Ùˆ همدردیهایشان به Ú¯Ù„ می‌نشیند Ùˆ در پایان Ùؤاد چون مجنون یا Ùرهاد اسطوره¬ای سر به بیابان می‌نهد Ùˆ ناپدید می‌شود. نکته‌ای Ú©Ù‡ باز هم به ظاهر دوستان Ùؤاد آن را درک نمی‌کنند Ùˆ نمی‌Ùهمند. نمونه این داستان Ú©Ù‡ به داستانهای تک خطه¬ی عشقی معرو٠است در ادبیات نظم Ùˆ نثر ما Ùراوان است. لیلی Ùˆ مجنون، خسرو Ùˆ شیرین، وامق Ùˆ عذرا Ùˆ ... . در این بین شاید این داستان پاشنه¬ی آشیلی داشته باشد. نقطه ضعÙÛŒ Øیاتی Ú©Ù‡ تنه داستان را می‌لرزاند. البته، داستان چیز تازه‌ای ندارد، یک داستان ساده¬ی عشقی تک خطه. از Ùؤاد به لیلی. آنچه داستان اØتیاج داشت، پیچشی در نوع روایت یا در نوع نگاه یا در قصویت داستان بود تا من به یک لیلی Ù…Øتاجم را از این کهنگی Ùˆ تکراری بودن به در آورد. ایرادی Ú©Ù‡ شاید بتوان بر اکثر قصه‌های شجاعی وارد دانست، Ùˆ نکته دیگر اینکه آن نگاه طنز در این داستان چندان کاربردی ندارد. نوعی نگاه طنز به موضوعی عرÙانی Ùˆ عشقی. عشق، Øرمان، دوری، عرÙان، Ù…Ùثل، جنون Ùˆ دربدری عشقی همه در این داستان به چشم می‌خورد Ùˆ بعد نگاه به ظاهر طنز Ú©Ù‡ در پایان داستان به چیزی تکان دهنده Ùˆ جدی بدل می‌شود. نه در یک داستان کوتاه سه چهار صÙØه‌ای هرگز مجال نیست Ú©Ù‡ این همه مضمون با دو نوع نگاه بررسی شود، نگاهی طنز Ùˆ بعد نگاهی از سر نگرانی.
«... Ùˆ اکنون Ú©Ù‡ قریب دو سال از غیبت Ùؤاد می‌گذرد، هنوز ناامید نشده‌ایم Ùˆ دست از جستجو برنداشته‌ایم اما همه در این Øسرتیم Ú©Ù‡ چرا وقتی Ùؤاد Ú¯Ùت:« من به یک لیلی Ù…Øتاجم» هیچکدام، قضیه را جدی نگرÙتیم...» همان، ص 36
داستان چهارم: چشم در برابر چشم
عنوان، اشاره‌ی زیبایی است به مضمون داستان. نه از آن نوع اشارتهایی Ú©Ù‡ سوژه را در همان اول کار به دست خواننده خواهد داد، بلکه عنوان در Ù„ÙاÙه¬ی ابریشمین به مضمون Ùˆ تم داستان اشاره می‌کند. جملات داستان سراسر از عشق ناله می‌کنند.
«... زیبایی Ùقط در چشمهای زن نبود. اما آنچه در نگاه اول، مرد را واله کرد، Ùقط چشمهای زن بود.» (همان، ص37).
یا
«... چشمها همان چشمها بود در زیر چتری از مژگان سیاه، بلند، مرتب و پیوسته،...» (همان، ص43).
داستان؛ داستان مریدی است Ú©Ù‡ عاشق زن مرشدش می‌شود. البته این عشق از سر بی‌اختیاری است. عشقی Ú©Ù‡ مرید هیچ به عواقب Ùˆ نتایج وخیمش آگاهی ندارد. او این عشق را در یک نگاه جذب می‌کند، در یک نگاه زن. زنی Ú©Ù‡ مثل سایه می‌آید Ùˆ مثل سایه در یک Ù„Øظه از مقابلش می‌گذرد Ùˆ مرید را شیدا به Øال خود وا می‌گذارد.
«... زن در چشم به هم زدنی گذشت Ùˆ Ùقط تصویر دو چشم بود Ú©Ù‡ همچنان در نگاه مرد باقی ماند...» (همان، ص37).
«...ولی یادگار چشم‌های جادویی یا شراره¬ی کشنده¬ی چشمهایش در زندگی من همیشه ماند...»
مرید، واله Ùˆ شیدا به نزد مرشدش می‌رود. اما مرشدی Ú©Ù‡ Øدودی بیست سال است Ú©Ù‡ همدم با اوست، در نگاه اول درد مریدش را می‌Ùهمد Ùˆ از او جریان را جویا می‌شود. مرشد اول سر باز می‌زند ولی بعد با اصرار مرشدش Øلول Ù„Øظه‌ای اما عمیق عشق به کالبدش را واگو می‌کند. مرشد Ú©Ù‡ بویی از ماجرا برده است در خصوصیات معشوق یا زن از او می‌پرسد Ùˆ از پاسخهای مریدش می‌Ùهمد Ú©Ù‡ معشوق همان همسر خودش است. پس در عالم مراد Ùˆ مریدی Ùˆ بدون اینکه مریدش از ماجرا بویی ببرد، زنش را طلاق می‌گوید Ùˆ دستهای او را در دستهای مریدش می‌گزارد اما بعد از عقد، وقتی مرید Ùˆ زن تنها می‌شوند، مرید Ú©Ù‡ Øساسیتی چون مرشد یا مرادش دارد متوجه غم نشسته در چهره زن یا معشوقش می‌شود Ùˆ علت را جویا می‌شود Ùˆ پس از اصرار وی، زن ماجرا را باز می‌گوید. مرید خجلت زده از این عمل Ùˆ سراÙکنده در برابر Ùداکاری Ùˆ جوانمردی مرادش، چاقو بدست می‌گیرد Ùˆ خطی بر چشمهایش می‌کشد Ùˆ چشم در برابر چشم. چشمی Ú©Ù‡ لایق Ù…Øبت Ùˆ اØسان دوستی را شاید Ú©Ù‡ دارا باشد.
«... قول دادم که نگاهم را از شما نگیرم. نمی‌گیرم. این نگاه من است تقدیم به شما و مرشد...» (همان، ص 48).
اما Ùضای داستان اینجا اندکی با Ùضاهای دیگر داستانهای مجموعه تÙاوت دارد. انگار این داستان بر خلا٠داستانهای دیگر سوژه‌ای است جداباÙته از سوژه‌های دیگر. نوع نگاه در این داستان شباهت بسیاری دارد به نوع نگاه Ùˆ نگره راوی Ùˆ همچنین پایان اندوهناک داستانی به داستان داش Ø¢Ú©Ù„ از هدایت. اما تÙاوت، در نوع نثر هدایت Ùˆ شجاعی است. شجاعی بسیار ساده می‌نویسد Ùˆ سطØÛŒ با هر چیز برخورد می‌کند، قضایا چندان در سازو کار متنی شجاعی قوام نمی‌یابند Ùˆ همه چیز Øتی شومترین اتÙاقات Ùˆ زهرآگین‌ترین ماجراها با سادگی آشنای قلم شجاعی بیان می‌شود، یا گاهی Ùقط با آوردن کلمه‌ای به این شومی Ùˆ تیرگی متن اشاره می‌شود Ùˆ بس.
«... مرد راه آمده را بازگشت Ùˆ ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯ Ú©Ù‡ مرشد چشم انتظار بماند تا وقوع Øادثه‌ای شرم‌آگین را از چشمهای او بخواند.» (همان، ص 49).
اما در کار هدایت، طنز به هیچ رو جایی نمی‌یابد. همه چیز در Ù„Ùا٠سیاه نگاه راوی تیره می‌شود. انگار عینک هدایت تیره است، چیزی Ú©Ù‡ به Øقیقت Ùˆ واقع نزدیکتر است. اما قلم طنز نویس شجاعی به گمانم چندان با مضمونی اینچنینی نتوانسته کنار بیاید، برای همین این کمبود در مستقیم گویی راوی سوم شخص داستان چشم در برابر چشم جبران می‌شود، کاری Ú©Ù‡ شاید چندان پسندیده نباشد:
«... به مرشد بگو این جزای کسی است Ú©Ù‡ به ناموس رÙیقش چشم بدوزد...» (همان، ص48).
داستان به مانند داستان پیشین مجموعه تکیه بر اسطوره‌های عرÙانی ما دارد، یعنی همان مراد Ùˆ مرشدی Ùˆ هم چنین تکیه بر آن ساختار روایی داستانهای عاشقانه¬ی مثلثی دارد. خسرو Ùˆ شیرین Ùˆ شیرین Ùˆ Ùرهاد. اما اینجا عرÙان بار بیشتری دارد، همان سازوکاری Ú©Ù‡ در Ùیلم Ùارسی‌های قدیمی شاهد آنیم، عشق یک Ù†Ùر به یک دختر Ùˆ بعد گذشت عاشق به خاطر عاشق دوم. تیغ Ø¢Ùتاب؛ در این Ùیلم دو برادر عاشق یک زن می‌شوند Ùˆ برادر کوچکتر به خاطر برادر بزرگتر عشقش را کتمان می‌کند. نمونه این کار در داستانی از بورخس نیز متجلی می‌شود؛ داستان «مواجه¬ی» بورخس؛ با این گوشواره¬ی متنی آغاز می‌شود
«...در گذشتن از عشق زنان» (شموئیل 1:26)
داستان «مواجه» نیز داستان عشق دو برادر است به یک زن. اما این دو برادر با کشتن معشوق یا زن آن را جاودانه می‌کنند.
«...Øالا دست به کار شیم داداش. بعد لاشخورا کمکمون می‌کنن. اونو امروز کشتم. بذار با همه خوبیاش اینجا بمونه Ùˆ دیگه بیشتر از این صدمه¬مون نزنه»
نقاط لرزانک این داستان در دیالوگهاست. دیالوگهایی عصا قورت داده که چندان به مذاق خواننده شاید خوش نیاید و از دیالوگهای داستانی اندکی به دورند:
«... اتÙاقی غریب رخ داده است Ú©Ù‡ در تمام بیست سال گذشته بی‌سابقه بوده است. من هرگز تو را اینچنین آشÙته Ùˆ نابسامان ندیدم...» (همان، ص39 ).
این نوع دیالوگ که از زبان مرشد یا مراد جاری می‌شود چندان سنخیتی با نوع نثر و روایت داستان که نثر و روایتی سلیس و گویا و روان است ندارد.
داستان پنجم: لباس خواب صورتی
داستانی است ساده اما در عین Øال اندکی پیچیده‌تر از داستانهای قبلی. این داستان Ú©Ù…ÛŒ بیشتر از داستانهای دیگر مجموعه به روØیات شخصیتها می‌پردازد Ùˆ آنان را واکاوی روØÛŒ می‌کند. اصولاً تم غالب این داستان بر روانشناسی شخصیت یک مرد سوار شده است.
«... زن موقع پیاده شدن Ùقط پرسید: تو روانی نیستی؟ مرد Ú¯Ùت: نبودم ولی Øالا چرا هستم» (همان، ص58).
سوژه مردی است Ú©Ù‡ سرخورده از زندگی معمول خودش Ùˆ سرخورده از لجاجتهای همسرش، به دنبال زنی است Ú©Ù‡ لباس خواب صورتی رنگی را Ú©Ù‡ زنش هرگز آنها را نپوشیده، بپوشد Ùˆ مرد این عقده‌اش را سبک کند. بالاخره مرد، زن دوره گردی Ú©Ù‡ Ùال گردو می‌گرÙته را می‌یابد Ùˆ او را به منزلش می‌برد Ùˆ از او می‌خواهد Ú©Ù‡ لباس خوابی را Ú©Ù‡ برای زنش گرÙته بپوشد. زن دوره گرد با Ùراستی Ú©Ù‡ خاص زنان است درد مرد را در می‌یابد اما خود ÙˆÛŒ زنی است Ú©Ù‡ دردی بزرگتر از درد مرد دارد Ùˆ وقتی مرد این را می‌Ùهمد، در می‌یابد Ú©Ù‡ دردش تا Ú†Ù‡ Øد Øقیر است، پس با این دریاÙت آگاهانه زن دوره گرد را با هدایایی بدرقه می‌کند. هدیه یک لباس خواب صورتی رنگ است. یعنی همان لباس خوابی Ú©Ù‡ به ظاهر آغاز بزنگاه داستانی بوده اما مرد به زن می‌گوید Ú©Ù‡ نمی‌خواهد بپوشدش
«... لباس خواب Øریر صورتی رنگی بود، با بندها Ùˆ Øاشیه‌هایی از تور، به همان رنگ. زن بلاÙاصله آن را باز کرد Ùˆ پیش روی خودش گرÙت: چقدر قشنگه. مرد Ú¯Ùت: مال تو. ولی نمی‌خواد بپوشیش. ورش دار ببر» (همان، ص58).
متÙد داستان، همان متد داستانهای دیگر است، یعنی برخورد دو شخص به قصد Ø§ØµÙ„Ø§Ø ÛŒÚ©ÛŒ. اما تÙاوت در این جاست Ú©Ù‡ در داستان لباس خواب صورتی، مرد است Ú©Ù‡ باید درمان شود Ùˆ زن نقش درمانگر را بازی می‌کند، بر خلا٠داستانهای پیشین. داستان همان چرخش آشنای دواری داستانهای امروزین را دارد، یعنی ابتدای داستان تا Øدودی بر انتهای داستان منطبق است. داستان از دیالوگهای زن دوره گرد Ùˆ مرد آغاز می‌شود Ùˆ با همان دیالوگها نیز پایان می‌یابد. در بین این دو بزنگاه آغازین Ùˆ انتهایی، نقبی به گذشته زده می‌شود Ùˆ به روانشناسی مرد Ùˆ زن دوره گرد پرداخته می‌شود. ساز Ùˆ کاری Ú©Ù‡ در داستانهایی چون داستانهای جروم سلینجر دیده می‌شود. اما تÙاوت در Ø³Ø·Ø Ù†Ú¯Ø§Ù‡ این دو مؤل٠است به روابط زن Ùˆ مرد. سلینجر نگاهی بشدت عمیق Ùˆ بسیار رÙتارگرایانه Ùˆ کاملاً غیر مستقیم به این گونه روابط دارد اما شجاعی، نگاهی سطØÛŒ Ùˆ بدور از عمق روانشناسانه. اینجا هم، چون قلم نویسنده از واگویی روانی شخصیت ناتوان می‌شود به مستقیم گویی روی می‌آورد:
« ...راستشو بخوای نه، چون هنوزم دوستش دارم. با اینکه زندگی¬مو به آتیش کشید و زد زیر گریه...» همان، ص57
یا
«... مرد اØساس کرد Ú©Ù‡ خلع Ø³Ù„Ø§Ø Ø´Ø¯Ù‡ است، به همین دلیل ناخودآگاه سÙره دلش را باز کرد...» همان، ص 57
قلم طنز گرا و ساده نگر شجاعی اندکی با این مضمون روانگرایانه بیگانه می‌نماید، و این را در خوانش دوباره داستان باز می‌یابیم.
داستان ششم :راه چهارم تلخ‌تر از زهر
داستان باز هم بر Øول یک زن می‌چرخد. اینبار سوژه خیانت یک زن است به شویش. خیانتی Ú©Ù‡ پایه¬ی دیگرش برادر شوی است یا برادر شوهر زن. زن بیماری قلبی داشته Ùˆ در زیر تیغ جراØÛŒ دکتری عمل می‌شود Ú©Ù‡ برادر شوهرش است. بعد از عمل، زن انگار قلبش را به دکتر معالجش می‌سپارد. چندین بار ملاقاتهایی بین زن Ùˆ دکترش صورت می‌گیرد، غاÙÙ„ از اینکه شوهر با کارگذاشتن ضبط صوتی دیالوگهای آنها را ضبط می‌کرده است. مدتها بعد شوهر این نکته را به زن باز می‌گوید Ùˆ از زن می‌خواهد Ú©Ù‡ از بین چند راه یکی را انتخاب کند. بهتر این است Ú©Ù‡ بگوییم مشورتی بین زن Ùˆ مرد صورت می‌گیرد تا از بین چند راه یکی انتخاب شود
«... زن Ú¯Ùت: ولی من مطمئنم Ú©Ù‡ تو اهل هیچکدام از این سه راه نیستی. تو راه چهارم را انتخاب می‌کنی...» (همان، ص60).
داستان با Ú¯Ùتگوهای این دو بین تعاری٠مختل٠خیانت Ùˆ نوع خیانت پی‌گرÙته می‌شود Ùˆ بعد زن خودخواسته، چون مردش را از تمام ماجرا آگاه می‌بیند خودکشی می‌کند
«... و قوطی قرص اعصابش را داخل لیوان خالی کرد و با خودکار مرد که روی میز بود شروع کرد به هم زدن آن...» (همان، ص 63 و 64).
داستان این بار هم هیچ بار طنزی ندارد. بلکه از دیگر سو شاید بتوان Ú¯Ùت راه چهارم تلخ‌تر از زهر، دارای طنزی سیاه است. عنوان داستانی اشاره به راهی دارد Ú©Ù‡ زن در مقابل مردش ارائه می‌کند:
«...مرد Ú¯Ùت: بله، من راه چهارم را انتخاب می‌کنم. زن Ú¯Ùت: یعنی کنار گذاشتن بدبینی Ùˆ ادامه زندگی طبق روال گذشته...» (همان، ص60 ).
اما پایان بخش داستان نشان می‌دهد Ú©Ù‡ زن راه پنجمی را انتخاب می‌کند، راهی Ú©Ù‡ تلخ‌تر از زهر است Ùˆ این شاید نوعی لغزش در عنوان بندی این داستان دارد. داستان، ظاهری بدون پیچ Ùˆ خم Ùˆ با روایتی ساده بارگزاری می‌شود Ùˆ Ùهمش را آسان می‌کند، اما این روایتگری ساده تا بدانجا پیش می‌رود Ú©Ù‡ به مغاک مستقیم گویی Ùرو می‌اÙتد
«... مرد بی‌هیچ پاسخی به صدای به هم زدن قرصها در لیوان گوش سپرد.» (همان، ص64).
وقتی مرد ایستاده Ùˆ گوش می‌دهد به صدای هم زدن قرصها، البته در راوی سوم شخص، دیگر واژه¬ی مستقیم٠اشاره کننده‌ی بی‌هیچ پاسخی، چندان مجالی نمی‌یابد. داستان باز هم داستان عشق است، اما عشقی امروزینه شده Ùˆ به سمت خیانت روگردان شده. بØØ« بر سر تملک یک زن است اما در بعد دیگر. میان زن Ùˆ شویش. مرد دوم غایب است اما Øضوری پر رنگتر از این دو Ú©Ù‡ Ú¯Ùتگو می‌کنند دارد. اینجا به نوعی همان نگاه مرد سالارانه در ادبیات اجتماعی ما به چشم می‌خورد.
داستان راه چهارم تلخ‌تر از زهر، داستان یک دوئل است بین زن Ùˆ مردی. یک دوئل بر اساس عذاب وجدان Ùˆ موÙÙ‚ مرد است Ùˆ در نهایت زن را می‌کشد. قاتل به ظاهر خود زن است، زن خودش را مقتول می‌سازد ولی در باطن Ùˆ در Øقیقت مرد است Ú©Ù‡ زن را به قتلگاه می‌برد. این را زمانی در می‌یابیم Ú©Ù‡ داستان را تا به آخر بخوانیم، در انتهای داستان، زن با ØÙ„ کردن تعداد Ùراوانی قرص اعصاب در یک لیوان آب قصد خود Ú©Ø´ÛŒ دارد اما مرد با اینکه از نیت او آگاه است هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد.
«... مرد بی‌هیچ پاسخی به صدای هم زدن قرصها در لیوان گوش سپرد...» (همان، ص64).
داستان Ù‡Ùتم: همیشه پای یک زن در میان است
عنوان داستان اشاره به درونمایه و صنعت ساختمانی و روایی تمام کارهای این مجموعه‌ی به نسبت کوتاه دارد، یعنی در همه داستانها ماجراها اغلب به یک زن ختم می‌شود. به عبارتی می‌شود مجموعه¬ی غیرقابل چاپ را با یک جمله کوتاه توصی٠کرد
«همیشه پای یک زن در میان است» و تمام.
داستان Ù‡Ùتم دوباره بر منظر طنازی Ùˆ طنز باز می‌گردد. جملات همان رگه‌های طنازی شجاعی را در خود می‌پرورانند.
«... این باور جاودانه Ùˆ ØÚ©Ù… قطعی Ùˆ خدشه ناپذیر پدر من است در همه Øوادث گذشته Ùˆ Øال Ùˆ آینده...»( همان، ص65).
روایت این تکه متن، بر دوش راوی اول شخص است. اوست Ú©Ù‡ Ù…Øور تمام ماجراهاست، هم روایت کننده است Ùˆ هم قهرمان قصه. قصه با مقدمه‌ای ÙلسÙÙ‡ گونه می‌آغازد Ùˆ بعد در برشی نازیبا، به گذشته رجوع می‌کنیم Ùˆ در می‌یابیم Ú©Ù‡ ماجرا Ú†Ù‡ بوده Ùˆ اصولاً داستان چیست. راوی Ú©Ù‡ شباهت زیادی به مؤل٠کتاب دارد، شش ماه پیش مطلبی را در مجله‌ای Ú©Ù‡ سردبیری‌اش به عهده¬ی خودش است چاپ می‌کند، مطلب درباره طلاق Ùˆ زنان است، چیزی شبیه همین مجموعه غیرقابل چاپ Ùˆ بعد راوی به دادگاه مطبوعات اØضار می‌شود. پدر راوی Ú©Ù‡ باور قطعی‌ای دارد به اینکه پشت تمام وقایع زنی قرار دارد، اینبار هم به راوی می‌گوید Ú©Ù‡ پشت Ù…Øاکمه او زنی قرار دارد Ùˆ راوی به این نظریه با دید تمسخر می‌نگرد. اما پدر با منشی دادگاه پسرش آشنایی دارد، منشی یکی از شاگردان سابق پدر بوده Ùˆ در نتیجه یک روز به خانه¬ی پدر راوی می‌آید Ùˆ به راوی ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ù…ÛŒâ€ŒØ¯Ù‡Ø¯ Ú©Ù‡ رئیس دادگاه یا قاضی یا عالی ترین مرجع قضایی Ú©Ù‡ قضاوت درباره مردم را بر عهده دارد، روی زنها بسیار Øساس است Ùˆ معتقد است تا خانمها Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ù†Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ جامعه Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ù†Ù…ÛŒâ€ŒØ´ÙˆØ¯.
«... این است Ú©Ù‡ برای Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ùˆ تربیت خانمها وقت مجزا می‌گذارند.» (همان، ص73).
عجیب اینکه، هر روز بعد از ساعات اداری یکی از این خانمها Ú©Ù‡ منشی دادگاه یا منشی رئیس اینگونه توصیÙشان می‌کند
«... اینها اغلب خانمهایی هستند که در مجالس عیش و عشرت یا کنار خیابان دستگیر شده اند» (همان، ص73).
به اطاق شخصی رئیس برده می‌شود تا نصیØت شود!!! چقدر وقتی این جملات را می‌خواندم به خریت خودمان خندیدم، بله خودتان بخوانید
«... هر روز از ساعت دو Ùˆ سه بعد از ظهر تا شش Ùˆ Ù‡Ùت Ùˆ گاهی هشت شب، در اتاقشان را Ù‚ÙÙ„ می‌کنند Ùˆ به نصیØت Ùˆ هدایت این خانمهای منØر٠می‌پردازند، آقای رئیس Øتی Øاضر نمی‌شوند وسط نصیØت یک چای هم میل کنند. به مستخدم Ú¯Ùته‌اند، Øضور قلبم از بین می‌رود. دوست دارم با لب Ùˆ دهان خشک خلایق را نصیØت کنم.»( همان، ص73).
وقتی این جملات را می‌خواندم به Ùراست شجاعی Ø¢Ùرین Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ یک موضوع اجتماعی را بدین صورت بیان کرده، شاید هم Ù†Ùهمیده Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ نوشته، اما نوشته Ùˆ باید ارج نهاد به این طنز.
رئیس هر روز از ساعت دو بعد از ظهر تا هشت شب در اتاقهای دربسته Ùˆ در خلوت خانمها را نصیØت می‌کند. این جمله Øاوی چهار نکته Øیاتی است Ú©Ù‡ باید آنها را نوشت تا از صÙØÙ‡ تاریخ Ù…ØÙˆ نشود:
1) رئیس ناهار نمی‌خورد، هدایت زنان منØر٠در خلوت مهم‌تر است، اما ظن من این است Ú©Ù‡ رئیس شیر می‌خورند، آن هم در بسته بندی جذاب. رندی پرسید مزایای شیر خانمها چیست Ùˆ چون کسی پاسخ ندانست. خودش Ú¯Ùت Ú©Ù‡ مزایای شیر خانمها علی نهایت است Ùˆ تنها خدا داند اما آنچه آدمیان با علم ناقص خویش درک کرده‌اند 5 چیز است Ùˆ باقی مجهول خواهد ماند تا امام آخر ظهور کند Ùˆ تتمه¬ Ùˆ کمال مزایا را بر انسان جاهل روشن سازد Ùˆ پنج مزایای شیر خانمها؛ اول در بسته بندی جذاب، دویم در اینکه Ù…Øدودیت سنی ندارد، سیم اینکه یکی بخر دو تا ببر Ùˆ چهارم اینکه جز شیر خوردن مزایای بهتر Ùˆ برتری دارد Ùˆ پنجم اینکه خدمات پس از Ùروش بسیار هیجان انگیزی دارند.
2) عجب کمری داشته‌اند این رئیس یا اینکه تریاکش اصل بوده Ùˆ مستقیم از دستان با Ú©Ùایت جناب اسامه لادن گرÙته شده
3) این رئیس از شجاعت بی‌نظیری برخوردار است، چون هیچ هراسی از ایدز ندارند. شاید هم دارند اما هیجان اسکی روی اندام زنانه، برتر Ùˆ والاتر از هزار هراس از ایدز است. ظن من این است، این رئیس ایدز گرÙته Ùˆ مرده‌اند اما ملت Ùˆ تلوزیون او را شهید خطاب کرده‌اند.
4) هر Ú†Ù‡ بگندد بزنندش نمک، وای به روزی Ú©Ù‡ نمک بگندد. البت اینجا Ùˆ در این داستان Ø§ØµÙ„Ø Ø§ÛŒÙ† است Ú©Ù‡ واژه¬ی نمک برداشته شده Ùˆ بی‌نمک جایگزین شود.
جالب اینکه منشی دادگاه این کار رئیس یا قاضی را جور دیگری برداشت می‌کند، خودتان بخوانید
«... من خودم کشته مرده اخلاص آقای رئیس هستم. تا کسی از نزدیک با آقای رئیس کار نکرده باشد، نمی‌تواند اخلاص ایشان را لمس کند...» (همان، ص73).
باز هم اØسنت به شجاعی، البت اگر از دستشان در نرÙته باشد Ú©Ù‡ گمان نکنم. باز هم این تکه از متن Øاوی نکاتی است
1) این رئیس آدم عجیبی است، کمری ماورایی دارند Ú©Ù‡ از کمر نمی‌اÙتند با این همه کار Ùˆ عجیب اینکه بابت این کارشان پولی از دولت نمی‌گیرند « ... Ùˆ من یقین دارم Ú©Ù‡ از این بابت پولی هم از دولت نمی‌گیرند...» (همان، ص73). درعجبم Ú©Ù‡ چرا بودجه‌ای برای این کار هدایت٠در خلوت خانمها مقرر نشده است. این مجلس دویست Ùˆ خورده‌ای Ù†Ùره‌امان اصلاً به Ùکر هدایت خانمها نیست.
2) منشی ما به نوعی اÙبنه است. چون از نزدیک Ùˆ در اتاق٠خلوت Ùˆ در بسته¬ی رئیس، رسماً اخلاص رئیس را لمس کرده‌اند Ùˆ لذت هم برده‌اند. Øدس بزنید اندازه¬ی اخلاص رئیس را!!! برنده در اتاق رئیس هدایت خواهد شد. هر Ú©Ù‡ دارد هوس کرببلا بسم الله
داستان با این جملات به پایان خود نزدیک می‌شود Ú©Ù‡ رئیس هر Ú†Ù‡ خواسته این زن را نصیØت کند نپذیرÙته.
«.. این خانم، ظاهرا زیر بار نصیØت آقای رئیس نمی‌رÙته Ùˆ شرط می‌کند Ú©Ù‡ در صورتی Ù†ØµØ§ÛŒØ Ø¢Ù‚Ø§ÛŒ رئیس را می‌پذیرد(شما بخوانید زیر Ù†ØµØ§ÛŒØ Ø±Ø¦ÛŒØ³ می‌رود) Ùˆ از اعمال گذشته‌اش برائت می‌جوید Ú©Ù‡ آقای رئیس از آن نویسنده Ùˆ مجله شکایت کنند...» (همان، ص76).
این تکه متن نیز...
1) خانم بسیار زیبا بوده Ú©Ù‡ رئیس Øاضر شده برای نصیØتشان این قیمت را بپردازند
2) لج Ùˆ لجبازی شده، از خانم انکار Ùˆ از رئیس التماس. بعد رئیس Ú¯Ùته من تا ... ولت نمی‌کنم Ùˆ خانم Ú¯Ùته: باشد ولی اول آن مسئول مجله را به دادگاه بیاور، Øدس بزنید این قاضی مملکت ما قبول می‌کند آخرت را به دنیا بÙروشد؟ برنده¬گان Ùˆ نه برنده با در دست داشتن پاسخ به اتاق خلوت رئیس مراجعه کنند.
3) این Øقیر هرگز Ù†Ùهمیدم رئیس ØÙ‚ الزØمه¬ی خویش را پیش پیش دریاÙت کرده‌اند یا در آخر. قسطی Ú©Ù‡ نمی‌شود، شاید هم بشود از این اخلاص با Ú©Ùایت رئیس بعید نیست. اما Ú†Ù‡ جور؟
4) شباهت غریبی است بین این تکه متن البته از Ù„Øاظ مدلولهای Ù…Ùهومی با تکه‌ای از متن چاه بابل رضا قاسمی، همان Øکایت ناهید Ùˆ هاروت Ùˆ ماروت. آنجا هم دو Ùرشته می‌خواهند به ظاهر برای اجرای عدالت به آن زن زیبا؛ آهان این هم شباهت، آن زن زیبا بوده Ùˆ این زن در داستان شجاعی هم زیبا، نصیØت کنند. البته قصد هدایت است Ùˆ لاغیر.
«...آقای رئیس Ùرمودند، مهم نیست. وقتی پای هدایت یک زن در میان باشد بقیه چیزها مهم نیست...» (همان، ص77).
ماجرا با هدایت زن!!! Ùˆ تبرئه راوی به پایان خود نزدیک می‌شود Ùˆ راوی درس مهمی را Ùرا می‌گیرد
«... البته در هیچ اتÙاق مهمی نیست Ú©Ù‡ پای یک زن در میان نباشد...»( همان، ص77).
اما درسی که خواننده گان از این داستان می‌گیرند، دو چیز است
1) همیشه پای یک زن در میان نیست، بلکه دو پای زن در میان است و آنچه در میان دو پای زن است در میان است و ...
2) به رندی Ú¯Ùتند جاکش، Ú¯Ùت چقدر بی‌ادب Ùˆ بی‌Ùرهنگ. اعتراض کردند Ú©Ù‡ دیگر چرا بی‌Ùرهنگ. متعجب در آنها نگریست Ùˆ Ú¯Ùت مگر خبر ندارید از بیاینه Ùرهنگستان زبان. Ú¯Ùتند نه. Ú¯Ùت زØمت کشیده‌اند Ùˆ به جای این واژه¬ی مهجور Ùˆ غربی واژه¬ی ایرانی Ùˆ پر Ù…Ùهوم «بستر‌گستر» را گذاشته‌اند. اینجا Ùˆ در این داستان واژه¬ی دیگری به جای یک واژه¬ی مهجور می‌نیشند، Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ùˆ هدایت زنها به جای کردن یا ترتیب دادن. مگر نه ‌این است Ú©Ù‡ یکی از وظای٠نویسنده، نوسازی واژگان است. پس شجاعی در این کار هم موÙÙ‚ بوده‌اند. زین پس به جای واژه¬ی مهجور Ùˆ دور از ادب٠کردن یا سپوختن، واژه¬ی هدایت شدن را به کار می‌بریم Ùˆ به جای واژه¬ی لکاته یا جنده، واژه¬¬ی «مØتاج الاصلاØ» را به کار می‌بریم.
راوی در نهایت داستان، به باوری می‌رسد Ú©Ù‡ پدرش مدتها به او می‌گÙته است. داستان همیشه پای یک زن در میان است همان گسترش مثل معروÙØŒ آنچه جوان در آینه نبیند، پیر در خشت خام بیند. در نهایت، پسر به جای پدر می‌نشیند Ùˆ رو به خواننده Ùریاد می‌زند
«... Ùˆ البته در هیچ اتÙاق مهمی نیست Ú©Ù‡ پای یک زن ...» (همان، ص 77).
داستان هشتم: خبر مرگ
داستان با همان عنوان نسبت مستقیم دارد، Øاج داوودی می‌میرد Ùˆ بعد دوستان او Ùˆ آشنایانش، در خم پیچ این می‌مانند Ú©Ù‡ چطور این خبر را به پسر Øاج داوود Ú©Ù‡ برای دیدن پدرش از آمریکا می‌آید بگویند. هر کدام از دوستان، نظری می‌دهند Ú©Ù‡ البته نظر بیشتر آنها Ú©Ù…ÛŒ طنزآلود Ùˆ لوده است. بعد یکی پیشنهاد می‌دهد Ú©Ù‡ ممل یا همان پسر Øاج داوود را اندک اندک در جریان قرار بدهند. به این صورت Ú©Ù‡ اول به او می‌گویند پدرش پایش پیچ خورده Ùˆ در خانه است Ùˆ بعد در مسیر Ùرودگاه تا خانه، ممل را از مرگ پدر آگاه می‌کنند. این ایده پسندیده می‌شود Ùˆ بعد همه برای استقبال به Ùرودگاه می‌روند Ùˆ در Ùرودگاه تا ممل پیاده می‌شود Ùˆ پای به سالن انتظار می‌گذارد یکی از این دوستان یکدÙعه می‌دود جلو Ùˆ گریه‌کنان، خبر مرگ پدر را به پسر می‌دهد. پسر مبهوت، تنها به این قناعت می‌کند Ú©Ù‡:
«...عجب!...Øی٠شد!... براش Ú©ÙØ´ کوه خریده بودم!» (همان، ص88).
داستان رگه‌های طنز شجاعی را دارد، اما این طنز در این داستان به لودگی کشیده می‌شود، چه اکثر جملات و طنازیهایی که شخصیتها در داستان به کار می‌برند به نوعی تکراری است
«... سه چهار دانه خرما با هم از داخل ظر٠برداشت Ú©Ù‡ به دهان بگزارد. جواد در میانه راه دستش را گرÙت Ùˆ Ú¯Ùت: Ú†Ù‡ خبره؟ مینی بوس Ú©Ù‡ Ú†Ù¾ نکرده، یه Ù†Ùر مرده...» (همان، ص82).
یا
«...جواد Ú¯Ùت: یعنی اول بگیم پدرت Ú©Ù…ÛŒ تا قسمتی Ùوت کرده Ùˆ بعد یواش یواش...» (همان، ص82).
داستان دارای خط روایی Ùˆ خط سیر سوژه‌ای کلاسیک است یعنی اتÙاقات از نقطه ال٠شروع می‌شود Ùˆ در نقطه ب تمام می‌شوند. گریز داستان هم همان پیچ Ùˆ خم چگونگی Ú¯Ùتن خبر مرگ به ممل است. نمی‌دانم چرا با خواندن مملی Ú©Ù‡ از آمریکا می‌آید یاد Ùیلم ممل آمریکایی اÙتادم!!!
اما این نقطه اتکای داستان نیست. بلکه داستان بر این قرار گرÙته Ú©Ù‡ اØساسات Ùˆ شیوه¬ی برخورد دو طی٠را به یک موضوع واØد نشان بدهد. Ø·ÛŒÙÛŒ Ú©Ù‡ بیشتر بر اساس منطق رÙتار می‌کند Ùˆ اØساساتش بر اساس منطق بارور می‌شود Ùˆ Ø·ÛŒÙÛŒ Ú©Ù‡ اØساساتش بر منطق می‌چربد Ùˆ Øتی منطق را بر اساس اØساسات می‌سنجد. دوستان Øاج داوود جزء دسته دوم هستند Ú©Ù‡ از خبر مرگ دوستشان Ø´Ú©Ù‡ می‌شوند، Øتی آن را باور نمی‌کنند
«... به هر Øال خبر Ùوتش آنقدر غیر منتظره بود Ú©Ù‡ همه را در بهت Ùˆ ناباوری Ùرو برد...» (همان، ص79).
تا اینکه قطعیت بر اØساسات می‌چربد Ùˆ بعد تازه مشکل ØÙ„ شده است Ú©Ù‡ مشکلی دیگر آغاز می‌شود، ممل پسر میت دارد به ایران برمی گردد Ùˆ ï