null

اثر شهرنوش پارسی پور

نوشته مینو نصرت
قسمت اول



شهرنوش پارسی پور با قلمی منحصر به خود و اندیشه ای ممتاز و انسان گرایانه روایت را با رویدادی از تاریخ آغاز میکند که بزرگ ترین و کشنده ترین قحطی و خشکسالی همزمان با جنگ جهانی اول(۱۹۱۷ کتاب طوبا و معنای شب، داستان دختری ست به نام طوبا با موهائی طلائی که چند دهه از تاریخ ایران را زندگی میکند. شهرنوش پارسی پور این تاریخ را ازنگاه او بازخوانی میکند. کتاب شامل چهار فصل است
۱۹۱۹) در کشور رخ داده است واز آن بنام بزرگ ترین نسل کشی انسان در تاریخ جهان یاد می شود.
کتاب اینگونه آغاز می شود :
« از پی هفت سال خشکسالی اینک دیوانه سه روز بود مدام می بارید و طوبی با جارو به جان حوض افتاده بود تا لجن چسبناک و خشکیده ی هفت ساله را از دیواره هایش بتراشد و سطل سطل آب را به پاشویه بریزد تا به باغچه برود و باغچه را پر کند ، و خاک ، خاک تشنه در اسارت رویای آب اینک در رحمت آب غرق شود ».( ص۹ )
آغازی بهت آور ، گویا این چند سطرعصاره تمام کتاب است که بمحض خوانش خواننده را پرتاب میکند به ابتدای آفرینش بر مبنای اساطیر.


بهشت کودکی طوبی

طوبی از پدری ملقب به ادیب و مادری بی سواد و ساده متولد می شود. پدر از برگزیدگان دربار مشیرالدوله است و از مریدان اندیشه ی ملاصدرا. ادیب پسر ارشد خانواده است که مطابق سنت بعد از مرگ وارث پدر و زنان بافنده ی خانه شده و به رتق و فتق امور آنها می پردازد تا پنجاه سالگی ازدواج نمیکند. همه چیز در خانه ی او سر جای خود قرار دارد با صدای تلپ تلپ زنان بافنده در زیر زمین خانه که همانند آهنگی ست برخاسته از اعماق زمین. او با احساس رضایت ازخود روزگار را با بحث کردن با دوستانش میگذراند و بزرگ ترین دلمشغولی اش گشودن معمای ملاصدراست . ادیب در طلب دانش در سنین بلوغ و اندکی پس از بلوغ براین باور بود که : « آسمان شوهرزمین است » ( ص۱۹ ) ، « و بی آنکه اعتراف کند از او می ترسید. از قانون مندی های پر هرج و مرجش و از قحطی هایش می ترسید . » (ص۲۲)
ادیب در پنجاه سالگی با زنی بیسواد که میداند تنها بایک نگاه میتواند او را سرجای خود بنشاند ازدواج میکند.
زمان، زمان غوغای جنگ است و مکان خانه ی پدری طوبی. در پی روزی که ادیب غرق در کشف معمای ملاصدرا بود ناخواسته باعث رم کردن اسب مردی انگلیسی می شود و تازیانه ی انگلیسی صورت او را زخمی میکند . ولی مدتی بعد به واسطه ی مشیرالدوله، انگلیسی با انگشتری الماس نشان به رسم هدیه به همسر و عذرخواهی وارد خانه ی ادیب می شود. « زن حاجی بی اختیار برگشت و به طوبی نگاه کرد . میخواست بداند گیس های دخترش روشن تر است یا مال انگلیسی » .( ص ۱۵) و حاجی به کشف بزرگی نائل می شود که زمین گرد است .

ادیب ناگهان از آرام گاه خود ساخته اش هبوط کرده و به معرفتی تازه می رسد .« حاجی از نفرت لبهایش را به هم فشرد. با قاطعیت تصمیم گرفت، بله زمین گرد است، زنان می اندیشند و به زودی بی حیا حواهند شد . » ( ص ۲۶) اینگونه بود که ناگهان چشمان نافذ ادیب گندمزار طلائی طوبی را میبیند. باید قبل از انگلیسی ها خودش او راکه آن همه باهوش بود و مدام پرسش های شگفت انگیز می کرد آگاه کند. حضور انگلیسی به ناگاه در ذهن اوواقعه ی جنگ هرات زمان پدر و حمله ی حرامیان وحشی را تداعی کرده بود. یقین دارد حال که یک انگلیسی توانسته به ذهن او نفوذ کند و وارد حریم چهارگوش و امن او شود چه بسا بزودی دخترش طوبی را هم که موهایش همرنگ موهای اوست اشغال کند . حال برای تمام اجزای زمین وآسمان و حتی مورچه ها نوعی اندیشه قائل بود . ادیب یاد حرف مشیرالدوله میافتد که برایش توضیح داد: « وضع خیلی خراب است . یا باید فرنگی شد و یا نوکر فرنگی». ( ص ۱۸)ادیب با حضور بیگانه در خاک و خانه و وحشت از حوادث قریب الوقوع، خود کمر همت به تعلیم دختر می بندد و با منطق خاصش دژ محکم و غیر قابل نفوذی حول روح کودکانه ی طوبی می کشد. «از قرآن شروع می کردند وهمراه با آن الفبا، در جوارش گلستان می خواندند و نخستین جمله ی فارسی که دختر آموخت و برای همیشه در ذهنش ماند این بود « طوبی درختی در بهشت است ». ( ص ۲۷) طوبی فهمید زمین گرد است و آموخت « در دنیا مردانی بودند که به آنها الهام می شد، اینان در شکم زنانی رشد می کردند که پاکیزه خو و نجیب بودند، مثل مریم عذرا. حاجی مریم را به عنوان نمونه زن در بین زنان مقدسه برگزید ه بود . این او بود که حتی بارداریش در بکارت محض رخ میداد - عین زمین همسر آسمان -( و این در ذهنش بود )»( ص ۲۸)
به نظر می رسد که ادیب در این جا خود را نمادی از عیسی مسیح میداند و در نقطه ی "من و پدر یکی هستیم " قرار دارد. جوزف کمبل در این مورد می گوید : « براساس روش معمول تفکر در باره ی دین مسیحی، ما نمی توانیم خود را با عیسی مسیح یگانه کنیم، بلکه باید از او تقلید نماییم ، بیان این عبارت که " من و پدر یکی هستیم "، آن طور که عیسی مسیح گفت، برای ما کفر است. اما در انجیل توما که حدود چهل سال قبل در مصر کشف شد، عیسی مسیح می گوید، "کسی که از دهان من بنوشد، همان خواهد شد که من هستم، و من او خواهم بود". این گفته دقیقا بودیسم است. همه ی ما تجلیات آگاهی بودا، یا آگاهی عیسی مسیح هستیم، فقط بر این مطلب وقوف نداریم . واژه ی بودا به معنای " کسی است که آگاه شد" » .(۱)

حاجی سوره ی مریم را پنج بار برای طوبی خواند و در ازای پنج سکه ی طلا از او خواست آن را از بر کند. طوبی در هفت روز سوره را حفظ کرد .
طوبی تا چهارده سالگی که بنا به سنت، زمان ازدواج دختران بود تمام ساعات روز را یا پشت دار قالی می نشست که قالیچه ای برای جهازش ببافد یا دراز می کشید و منتظر بود فرشته ی خدا بیاید و نطفه ی الهی را در دلش بنشاند. هفت سال قحطی و خشکسالی آغازین کتاب همزمان است با مرگ پدر طوبی وسپس خواستگاری پسر عموی زن مرده و پنجاه و دو ساله اش حاجی محمود از مادر. حاجی بعد از مرگ پدر مسئول نظارت و تامین مخارج خانه بود . روزی به مادر طوبی می گوید : « این مسئله ی رفت و آمد دائمی به منزل حاجی ادیب در بین مردم تاثیر خوبی ندارد و خانم اگر مایل باشند می توانند به همسری او در آیند تا امر محرمیت پیش آید و اداره ی امور آسان تر شود .» (ص ۳۲). طوبی برای نجات مادر که خواستگاردیگری دارد خود از حاجی خواستگاری میکند و صیغه ی او می شود و بدین ترتیب چهار سال به جرم زبان درازی و داشتن موی طلائی به سیاره ی منجمد حاجی هبوط میکند . تصرف بکارت طوبی توسط حاج محمود انگار اولین و آخرین دلیل ازدواج اوست که همزمان با غوغای مشروطیت، حضور انگلیسی ها و جنگ جهانی رخ می دهد و طوبی بنا به منطق حاجی علت تمام بلاهای وارده و معنای قحطی و خشکسالی می شود.
خانه ی چهارگوش حاجی محمود با سه آب انبار و حوضی هشت ضلعی و باغچه هائی مستطیل شکل دومین محرابی ست که روح شکننده ی دخترکی چهارده ساله را در انزوا میخورد.

تثلیث

اساس رمان بر مبنای تثلیث است و خواننده مدام با سایه ی حضور یا تجسم فیزیکی نفر سوم مواجه هست . در میان هر رابطه به نظر می رسد چشمها و گوش هائی حاضرند . بخصوص در زمان هائی که طوبی با مردی روبروست حتما باید چشمی این دو را بپاید . جایگاه طوبی در طول رمان به حوای بعد از خوردن میوه ی ممنوعه میماند با یوغی بر گردن که از چند سو مدام کشیده می شود تا مبادا به خوردن دوباره ی آن تهییج شود ، «حاجی از سه کس نفرت داشت « از انگلیس ها، از روس ها و ازطوبی ».(ص ۳۳) همچون مسیح که با مصلوب شدن خود گناه قومش را خرید ، طوبی نیز بر اثر القای حاجی خود را مسئول تمام تباهی های خانه و جامعه میداند و برای سبک تر کردن بار گناهش خود را در معرض تحقیر های روز افزون او قرار میدهد .

زمان رمان، زمان حکومت شاهان قاجاراست، شاهانی که خود زنباره هائی نیازمند حامی اند. انگلیس، روس و آلمان قدرت های برتر جهان هستند که کبریت جنگ را زده اند و کشور را انبار مهمات و غلات خود کرده اند و این همزمان است با بروز تغییرات جوی و خشکسالی و قحطی بزرگ. پادشاهان فاسد و شهوت ران قاجار که از یک طرف خود جیره خوار انگلیسی ها یند تازیانه ی اربابی بر سر رعیت گرفته اند و از طرف دیگر تازیانه خور ارباب بیگانه اند. آنها همچنان که مردم را در جهل و نادانی و زیر تیغ نگاه داشته اند، خود به شوره زاری در حسرت باران می مانند که تسلیم غرایز شهوانی قدرت شده و در این معامله ملک و ملت را رایگان به بیگانه ها وانهاده و گنج هایش را باج می دهند.
طوبی در چنین وضعی محکوم است به چهار سال زندان در خانه ی زمهریر حاجی محمود . غرایز طبیعی طوبی توسط پدر سرکوب و با همسر به زهدانی نازا و ملعون تبدیل می شود . دختر این فقدان را نخست با اوهام فرشته ی خدا، سپس با تصویر خیالی روحانی انقلابی " آقای خیابانی " پر میکند . این شخصیت که همچون صاعقه در آن برهه از زمان محصول اصابت قحطی با جهل است، طیف انقلابیان زمان خود را سامان می دهد . بنا به روایت تاریخ : «آنچه ما میتوانیم گفت اینست که خیابانی همچون بسیار دیگران آرزومند نیکی ایران میبود و یگانه راه آنرا بدست آوردن سررشته داری ( حکومت ) میشناخت که ادارات را بهم زند و از نو سازد و قانونها را دیگر گرداند . چنانکه در همان هنگام میرزا کوچکخان در جنگل بهمین آرزو می کوشید . آنان نیکی ایران را جز از این راه نمی دانستند . از آنسوی خیابانی این کار را تنها با دست خود میخواست و کسی را باخود بهمبازی نمیپذیرفت. نیر خواهیم دید که یکراه روشنی در اندیشه نمیداشت و چنین میدانست که چون نیرومند گردد و رشته را بدست آورد هر نیکی را که بخواهد در توده پدید خواهد آورد . »(طوبی بادیدن چهره ی مرگ در قعر چشمان پسرک گرسنه ای که آونگی تکان میخورد و می گفت « گشنه ، گشنه » ، ناگهان دژ غیر قابل نفوذ کودکی اش پر میشود از حس مردن و احساس میکند دختر بچه ی جانش همراه با کودک گرسنه ی مرده در گوری مشترک است وناگهان میفهمد « بزرگ شده است ». روح مالیخولیائی اش را می سپارد به اوهام شبانه و برای ادامه ی تقدیر از پیش تعیین شده اش شروع به خلق تصاویرآسمانی میکند. فصل به فصل طوبی بدل به ادیبه ای می شود که تن به عرفان ملاصدرا داده و باحرکت آونگی ذهنش میان قضا و قدر، گناه و توبه و سرزنش و خشم این سو و آن سو می شود. سپس به این یقین می رسد که به دلیل خواستگاری از حاجی محمود مرتکب گناه بزرگی شده است گناهی که مکافاتش مرگ پسرک گرسنه بود و خشکسالی و نابارور ماندن زهدان خودش. ذهن او که به سبب نادانستگی هایش سخت ساده بود به سرعت یاد میگیرد باور کند که مردان سایه ی خدایند و هر حکمی از دهان آنها صادر میشود باید بدون چون و چرا اطاعت گردد. اما ذهن کودک طاغی طوبی او را بدون اجازه ی همسر برای دفن پسرک به گورستان می کشاند و همانجاست که آن پر هیب نورانی " آقای خیابانی " را می بیند و همزمان با این آشنائی، واژه ی " حرامیان " را برای اولین بار در عمرش می شنود. خیابانی طوبی را از دست دو مرد مست نجات میدهد و بدین ترتیب تصویر زمینی معشوق در اعماق جان آشفته ی دختر نطفه میبندد.
شهرنوش پارسی پورهمزمان با هیجده سالگی طوبی "خیابانی" را وارد رمان میکند، سنی که فرد به عنوان جزئی از جامعه مسئول اعمال خویش است و بالغ محسوب میشود. روحانی به واسطه ی حائل شدن میان زن گناهکار و خدای زمینی اش حاجی محمود، شهامت کوتاه مدتی را در جان طوبی بر می انگیزد که باعث فرو ریختن دیوار های ترس او از شوهر می شود. طوبی که مر گ پسرک را با چشمان خود دیده و جانش از نفس زمهریری مرگ لبالب است، ناگهان کینه چهارسال حقارت را یکجا همچون دشنه ای بر قلب حاجی فرو میکند و جای خالی تحقیر هایش را احساس غرور و برتری کاذبی پر می سازد . حاجی او را سه طلاقه میکند . طوبی که تصمیم گرفته بود با نخوردن و گرسنه ماندن بمیرد ناگهان سبکبال و با اشتیاق، دوران عده ی بعد از طلاق را با دل دادن به اوهام معشوق خیالی سپری میکند و در کوتاه زمانی صاحب خانه واندیشه ی موروثی حاجی محمود میشود. به رسم خانه ی پدر دارقالی بر پامیکند واین بار او ست که بر متن قالی بذر های پنهان جانش را می پاشد وگیسوان طلائی اش را به ریشه ی گلهایش گره می زند .

طوبی در مقایسه با زنان هم عصر خود متفاوت خلق شده است، گوئی مرغ آبی ست در میان مرغان خانگی . خدمتکار حاجی، زهرا با صدائی مغرورانه او را اینگونه توصیف میکند که : « خانمش کم کسی نیست. او دخترادیب است که از مشایخ دربار بوده و خراج هفت اقلیم را به او داده بودند که نپذیرفته بوده است چون در کار علم و جستجوی کمالات بوده است، و دختربه عینه سیبی که از میان دو نیم شده باشد به پدر بزرگوارش شبیه است . مسئله می گوید و پاسخ شرعیات می دهد و همه عالم از فضل و کمالات او انگشت حیرت به دندان مانده اند . »(ص ۷۰) اینک طوبی شبیه شاهان مملکت، در خانه اش شاهی میکند ، ازیک طرف ارباب زنان جاهل تر از خویش است و از سوی دیگر رعیت زنان اشراف جامعه . این گونه است که هفت شبانه روز باران آغاز می شود. حال بعد از هفت سال خشکسالی طوبی افتاده بود به جان حوض و میخواست لجن محصول هفت سال را که به دیواره هایش چسبیده بود بتراشد ،گویا طوبی در حال پاکسازی و کورتاژ رحم خود بود.رحمی که چهار سال نابارور مانده است و گناهش به گردن زیبائی، جوانی و موهای همچون گندمزار ش است. موهائی که به چهل گیس بافته می شود تا برای گشودن راز خاندان شاهان، روح گمشده ی خود را احضار کند .


ادامه مقاله را در این قسمت بخوانید