Ø´Ú©ÙˆÙایی شعر در زمان سنگی یونان
نوشته مجید زمانی اصل
از طر٠سرهنگان اعلاميه اي صادر مي شود.
از هم اكنون تا اعلام بعدي بورس اوراق بهاء دار Ùˆ بازارها تعطيل خواهد بود از هم اكنون تا اعلام بعدي پرداخت پول از بانك ها Ùˆ صندوق هاي پس انداز ممنوع خواهد بود. تمام مواد غذائي تØت كنترل است.
مدارس ابتدائي و متوسطه و دانشگاهها تعطيل است.
تدابير اجرائي به اطلاع مردم مي رسد:
1. بازداشت Ùˆ زنداني كردن اØتياطي هر Ùردي،بدون توجه به مقررات معتبر،مدت بازداشت نامØدود است.
2. در موارد تخلÙات سياسي هر گونه آزادي موقت در برابر پرداخت ضمانت ممنوع است. مدت بازداشت نامØدود است.
3.هر Ùردي را،بدون توجه به موقعيت اجتماعي اش،مي توان توسط دادگاههاي Ùوق العاده ارتش Ùˆ يا كميسيون ويژه نظامي Ù…Øكوم نمود.
4.هر نوع اجتماع عمومي يا خصوصي Ùˆ هرگونه گرد هم آيي اÙراد ممنوع است.
5.بازرسي منازل شخصي،ساختمانهاي عمومي وادارات دولتي بدون كوچكترين Ù…Øدوديتي،چه شب Ùˆ Ú†Ù‡ روز،مجازات است.
6.هر گونه مكاتبه اي سانسور خواهد شد.
7.هر Ùردي كه مرتكب خلا٠شود تسليم دادگاههاي Ùوق العاده نظامي خواهد شد.
يانوس ريتسوس پيچ راديو را تا انتهاي خاموشي مي چرخاند. Ùˆ به نقطه اي آنسوي جاودانه Ú¯ÙŠ وابديت خيره مي شود. تو گويي ازامير"آني" شعر Øكم مأموريت وطني را در Øال گرÙتن از دست هاي نوراني اوست. چشم هاي اش ريز شده Ùˆ به رسم عادت سيگاركش ها،دست اش به سمت سيگار مي رود، وسيگاري دود مي كند. دود سيگارش چونان دودكش هاي كشتي Øركت مي كنند تا مأموريت تاريخ شعر يونانيت را به جهان برساند. سيگار تمام مي شود. Ùˆ ريتسوس با خود مي گويد من وجود دارم؛وجود داريم،وجود٠جاودانه ÙŠ انسان.
من مجيد زماني اصل همراه وهمپاي تخيل خويش با تبعيد شده گان خواهم رÙت واشعاري كه يانوس ريتسوس شاعر بزرگ يونان از اين واقعه ÙŠ تاريخي خواهد نوشت به گشت خواهم برد. Ùˆ هم پاي او اشعارش را كه ØاÙظه ÙŠ تاريخي ÙŠ ملت يونان Ùˆ به نوعي وجدان بشري ست.زنده Ú¯ÙŠ خواهم كرد. مقصد بازداشت شده گان كجاست؟ جزيره ÙŠ شيطان "ژارو" يا "ژورا" يا ماكرونيسوس MAKRONISSOSS در بازداشتگاه AEK(بازداشتگاه ورزشي كنستانيتنوپول،يكي از باشگاههاي بزرگ آتن) بازداشت شده گان را ساعت 2 نيمه شب با شليك تيرهوائي از خواب بيدار كردند. به همه دستور داده شد كه آماده شوند. ده دقيقه ديگر Ùˆ نه يازده دقيقه،Øركت خواهيم كرد. هيچ كس از مقصد خبري نداشت. كاميونها در انتظار ايستاده بودند. نيروهاي نگهباني به Øال آماده باش در آمده بودند.
مسلسل هاي سنگين را روي زمين كاشته Ùˆ مسلسل هاي سبك را به سوي ما نشانه رÙته بودند... هنگامي كه كاميونها بسوي اسكارامانگا بندر نظامي آتن براه اÙتادند تازه درياÙتيم كه در ماكرونيسوس عصر تازه اي آغاز خواهد شد. پس از آنكه از ميان دو ردي٠سربازان Ù…Ø³Ù„Ø Ú¯Ø°Ø´ØªÙŠÙ… سوار كشتي هاي ارتشي 85Ùˆ86 شديم .
نگهباني باز داشتگاه Øمل Ùˆ نقل زندانيان را اسكورت مي كرد نگهبانان در انتهاي عرشه كشتي قرار گرÙتند در Øالي كه روي عرشه اين كشتي از تنگي جا به هم Ùشرده مي شديم. نگهبانان با مسلسل هاي آماده اي كه بسوي ما نشانه رÙته بودند تهديدمان مي كردند.
خدمه ÙŠ كشتي امّا واقعاً انسان بودند. ملوانان آب Ùˆ خوراكي ها يشان را به ما دادند. اين سÙر Øدود Ù‡Ùت ساعت بطول انجاميد. جزيره ÙŠ ماكرونيسوس كه غير مسكوني بود به ناگهان پر از سكنه شد....
ماكرونيسوس صخره اي ست عظيم خالي از گياه Ùˆ درخت Ùˆ انباشته از موش هاي صØرائي،اين جزيره در درياي اژه Ùˆ چند ميلي شرقي پلوپونز قرار دارد Ùˆ مشخصات بارز آن عبارت است از:
Ùاقد آب آشاميدني Ùˆ همواره بر Ùراز آن چنان باد تندي مي وزد كه اغلب به هليكوپتر ها هم اجازه نشستن نمي دهند.
Øتي در زمان امپراطوري روم نيز به اندازه اي اين جزيره را غير قابل سكونت مي دانستند كه بعنوان تبعيدگاه هم مورد استÙاده قرار نمي گرÙته است. اظهارات تبعيد شده گان؛ Ùقط نان خالي بما دادند.
آبي كه با كشتي از پيروس يا سيروس به ا ين جا مي آوردند اصلاً قابل آشاميدن نيست Ùاضلاب وجود خارجي ندارد اين جزيره ÙŠ متروك كه به يكباره 6500Ù†Ùر در آن گرد آمده اند منبع سرايت بيماريهاي بي شماري است. اوايل مجبور بوديم در بيابان قضاي Øاجت كنيم بعد Ùاضلاب هاي قديمي را تعمير كرديم Ùˆ Øالا كثاÙت به دريا مي ريزد Ùˆ دريا هم ديگر متعÙÙ† Ùˆ كثي٠شده است به طوري كه ديگر نمي توانيم با آب دريا هم خودمان را بشوييم ...
در اين جزيره چند ساختمان عظيم وجود دارد كه طي جنگ داخلي توسط زندانيان ساخته شده است ولي اغلب قربانيان رژيم سرهنگان مجبور بودند زير چادر هايي كه پيوسته بر اثر باد از جا كنده مي شد بسر برند .
ريتسوس رو به دريا مي ايستد Ùˆ به سپاهيان مصراع هاي اش آماده باش مي دهد. اكنون او نيز چونان رهبري كه لشكر مصراع ها را در نظر دارد به سان مي رود Ùˆ كجي ها را Ù…ØÙˆ Ùˆ نا اميدي ها را نابود؛ Ùˆ "آن" شعر را كه جاودانه Ú¯ÙŠ انسان را در ØاÙظه ÙŠ تاريخ جهان مكتوب مي كند صدا در صدا در مي اندازد تا او را به مدد خواهي Ø±ÙˆØ Ø®ÙˆÙŠØ´ Ùرا بخواند. چرا كه ريتسوس اعتقادي سخت دارد كه شعر؛هميشه در آماده باش Ùرمان روØÙŠ شاعر دست بر سينه با قلبي توÙاني ايستاده است.
شعر درست هيچ گاه در ÙƒÙنجي از خيالباÙÙŠ تأخير نمي كند. همواره چون كارگري با ÙˆÙجدان Ùˆ آماده ÙŠ كار، سر٠وقت اش است. سربازي است آماده كه به اولين اØضار٠زمان اش Øاضر باش مي دهد Øواستان جمع باد،رÙÙقاي شاعر يك شاعر رهبري ست مسئول در برابر سپاهيان٠دموكراتيك٠مصراع هاي ا Ø´. سنگ ،سنگ،سنگ تا چشم كار مي كند سنگ است Ùˆ سنگ،خورشيد Ùˆ دريائي كه خود را تبعيدي Øس مي كند، Ùˆ Ø¢Ùتاب كه زردي را بر صورت Ùˆ پوست٠كشيده اش Ùˆ بر Ùراز؛تن اش رسم مي كند؛ دريا نيز خود را غمين مي بيند Ùˆ يتيمي اش را زردي لامپ خورشيد مضاع٠تر مي كند غم عصرهاي جزيره را خود دريا هم نمي تواند تاب بياورد Ú†Ù‡ رسد به تبعيديان، Ùˆ اين اØساس را از نگاه شاعر بدين شكل Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠ شود؛
خورشيدي از سنگ در كنار ما به سÙر آمد/ گرم سوزاندن باد Ùˆ خارهاي بيابان/. "عصر"بر لبه ÙŠ دريا ايستاد/ هم چون لامپي زرد بر جنگل عظيمي از يادها.
"عصر"نماد يا استعاره اي از خود ريتسوس نيست كه رو به دريا مي ايستد؛و شعر خود را چونان لامپي زرد،زرد نماد اندوه Ùˆ غم وپريشاني تبعيد را القا مي كند. امّا در پس پشت٠جلد Ùˆ Ø±ÙˆØ Ø§ÙŠÙ† لامپ زرد كه همان قلب است؛ جنگل عظيم از يادها Ùˆ خاطره ها، موج مي زند. يادهايي كه در وراي اين دريا مانده اند اما خاطره ها ÙŠ آنها هنوز در ذهن Ùˆ قلب شاعر در گشت مدام اند.
دو شب قبل از تبعيد به جزيره ÙŠ ماكرونيسوس،به ياد همه مي آيد. ميز Ùˆ شامي،اØياناً آهنگي از يك ترانه ÙŠ قديمي كه در هوا پخش مي شود،چÙرتي بر بالشي مأنوس Ùˆ دل پذير بريدن نان به شيوه اي هر يك به سبك خويش،و صليب رسم كردن مادر مهربان بر Ùرزند Ùˆ نوه گان، Ùˆ نگاه بر شب Ùˆ ستاره گاني كه انگار تنها آنان است كه از اعلاميه اي مخÙÙŠ آگاه اند، اعلاميه هايي كه ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ شكل Ú¯Ù„ سÙيد زير در٠مي رويد. نگاه شاعر از دريا بيكرانه تر است .Ùˆ از بيكرانه Ú¯ÙŠ ÙŠ دريا،عبور مي كند؛ Ùˆ تمام شهر با Øادثه هاي آن در خيال Ùˆ نظر شاعر،مي گذرند.
با اين همه ما مي دانستيم كه درآن دورها،در چهار راههاي٠بزرگ/ شهري هست با هزاران چراغ٠رنگارنگ/ در آن جا آدم تنها با يك Øركت پيشاني،هم ديگر را سلام مي دهند/ آنان را از Øالت٠دست هايشان مي شناسيم،/از شيوه ÙŠ نان بÙريدنشان/ از سايه شان بر روي ميز شام/ در ساعتي كه همه ÙŠ صداها درون٠چشم هايشان Ú†Ùرت مي زنند/ Ùˆ ستاره اي تنها بر بر بالش٠شان صليب رسم مي كند.
سرهنگ ژرژلا داس معاون وزارت امنيت عمومي اعلام داشت كه يك مهندس مأمور گرديد تا ساختمانهاي موجود در جزيره كه از زمان سرهنگ ها باقي مانده،را تعمير Ùˆ داير نمايد Ùˆ درمانگاه صØرائي Ùˆ داروخانه اي نيز در آتيه ÙŠ!نزديك! مشغول بكار خواهد گرديد بيش از 35درصد از اين زندانيان دچار بيماريهاي مختل٠گرديدند.
اينك به همت Ùˆ به ياري دست هاي بي شمار زندانيان بكار مي رود Ùˆ خود، ساختمانهاي نيمه كاره Ùˆ سنگ هاي بي شمار اÙتاده در جاي جاي را جا به جا مي كنند Ùˆ شاعر به كساني كه از سختي كار Ùˆ خرسنگها Ùˆ مشكلات مي نالند، خاموش باش مي دهد Ùˆ نويد آن را مي دهد كه مرده گان بي شمار ما نيز، به ياري دست هاي ما خواهند آمد.
مي رويم كه ديواري بسازيم ما را نمي گذارند كه تمام اش كنيم/ Ùˆ آوازمان قطع شده/ همه چيز را اÙÙ‚ به انجام مي رساند/ بر Ùراز چادرها،اÙواج ستاره گان مي گذرند/ گاه خسته،گاه تلخ كام با اين همه مطمئن به راهشان،به راهمان/ بر سنگ يكساني نگريستند؛/ كه عادلانه،درد يكساني ،ابر يكساني،سايه ÙŠ يكساني را قسمت كردند/
رÙÙقا، ما همه چيزرا قسمت كرديم،/نان را،آب را،سيگار را،غم را Ùˆ اميد را؛/ Øالا مي توانيم زنده Ú¯ÙŠ كنيم يا كه بميريم/
ساده Ùˆ زيبا،بسيار زيبا/ انگار كه سØرگاهان دري را مي گشايم/ Ùˆ به Ø¢Ùتاب Ùˆ به دنيا ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ خير بگوييم.
روزها از پس هم مي آيند. و اميد به تغيير به سمت بهبودي اوضاع به نا اميدي بدل مي شود .
Øتي سنگ هاي بي شمار اÙتاده به هر سو نيز تغيير نمي كنند .
Ø®Ùتن در چادرها،كنار خرده سنگ هايي كه لجاجت Øضور خود را در دهان Ùˆ نان Ùˆ آب،تمام آنات روØÙŠ تبعيد شده گان ساري ست. Ùˆ غروب Ùˆ گذر كشتي ها بر دريا گوئيا دشنامي ست كه از منخرين دريا به قلب آنان Ú†Ù†Ú¯ مي زند.
با اين همه اما شاعر در بقچه ÙŠ Ø±ÙˆØ Ùˆ قلب اش قاتوق نور پنهان كرده است كه همانا آزادي است. لاجرم شاعر مي رود Ùˆ كناره ÙŠ نرم دريا سر انگشت نام هاي عزيز بسياري را كه در Øّاق دل اش نقر شده اند؛مي نويسد.
بر پرچم سرخ غروب شاعر واژه ÙŠ آزادي را مي نويسد Ùˆ پرچم را تا مي كند Ùˆ بر رود مي اÙكند. چادرها،پله به پله در سر بالايي/ يك راست در Ùراز،رو به سمت آسمان/ ميخكوب شده درسنگ،چادرها/ Ùرو كوÙته شده با ميخ چوبي در عناد،/با نيزه ÙŠ خورشيد،خليده در وسط سينه/ روزها مي آيند،مي روند سنگ تغيير نمي كند/ گاه كشتي اي مي گذرد،ابري/ در پس پشت سرشان اندكي سايه بر جاي مي نهد/ بستري كه بر آن مي Ø®Ùسبيم سنگ است/ سنگ،Ùاني كه بر آن دندان هايمان را تيز مي كنيم/سنگ،دستي كه بر آن شب ÙÙƒ اش را تكيه مي دهد/ غروب پرچم سرخ اش را تا مي كند/ برخاك نامي را نقش مي زنيم/نام٠آزادي را...
عده اي اÙراد خير خواه Ùˆ Ø°ÙŠØµÙ„Ø§Ø Ø®Ø§Ø±Ø¬ÙŠ توانسته اند،به شكرانه Ùداكاري،تجربه Ùˆ زØمات گروه هاي خصوصي يا نيمه رسمي اروپا Ùˆ ايالات متØده آمريكا به يونان سÙر كرده با خانواده زندانيان تماس گرÙته Ùˆ تا اندازه اي آلام شان را تسكين بخشند.اين عده اÙراد خير خواه توانسته اند با وجود ايذاء٠پليس Ùˆ تعقيب مأموران مخÙي،به تعدادي كمك Ùˆ ياري برسانند. يك Ùرد خير خواه در مورد دخالت پليس مي نويسد كه ظر٠چهار روز بيش از پانزده بار در كارهاي اش اخلال كرده اند. Ùˆ اين ايذاء Ùˆ آزار تا جايي مي رود كه Øتي از ياري سگي در جزيره به تبعيديان ناراØت شده سگي كه از سرهنگان ظالم در Øكومت سياه استبدادي آنان،با شر٠تر از آنان است، مي ÙƒÙشند. چرا كه اين سگ كه تبعيديان او را"ديك" مي نامند. Ùˆ كم كم همراه با آنان Ùˆ در جوار آنان مهر Ùˆ Ù…Øبت Ùˆ انسانيت را آرام آرام به مشام مي برد. Ùˆ بوي Ùراوان مهر انساني ÙŠ رزمندگان آزادي را در مشام خود پنهان مي كند. Ùˆ خشم Ùˆ تنÙر خود رابه شكل پاس داشت شبانه از چادرهاي رزمندگان خورشيد آزادي يونان Ùˆ يونانيت ؛از گزند مأموران كه نه تنها قوزك مأموران كه قوزك پاي شب را به نيش دندان گاز مي گيرد. تا امنيت شبانه ÙŠ ياران راه آزادي را نگهباني كند. ØµØ¨Ø ØŒ شاعر كه از خواب بر مي خيزد؛صداي پارس سگ را در مقابل دريا نمي شنود. وجود مگس هاي Ùراوان نشانه ÙŠ مرگ سگ را اعلام مي كنند. Ùˆ شاعر تمام ياران را جمع مي كند Ùˆ به پاس ياري اين سگ به آنان كه Øتي سايه ÙŠ ژاندارم را Ùˆ امنيه ها را به خاطر آنان با خشم گاز مي گيرد، بناي ياد بودي بسازنند. تا ياد او هرگز Ùراموش نشود. Øتي آندم كه در خيابان ها تظاهرات راه ØŒ مي اندازند،او را كنار پاي جنگاوران آزادي،در رÙت Ùˆ آمد مي بينند. نيش خشم دندان Ú†Ù¾ سگ مرده را شاعر نوعي پلاكاردي مي بيند كه بر آن شعاري نوشته شده است"مرگ بر جّباران" شاعر سگ را دوست مي شمارد. هر كس كه به ياري تبعيديان بر مي خيزد تا سپيده Øّريت را در آغوش كشند؛دوست به شمار مي آيد. Øتي اگر آن كس،سگي باشد. كه در جزيره سرگردان بود Ùˆ يكي از ياري دهنده گان به تبعيديان مي شود.
Ùراموش نكنيم بناي٠ياد بود ديك را/ كه امنيه ها او را كشتند/ چرا كه تبعيد يان را بسيار دوست مي داشت/ سگي از سنگ/ در Øال نشان دادن٠دندان٠چپ اش/ آماده كه قوزك پاي شب را/ Ùˆ سايه ÙŠ ژاندارم را/ گاز بگيرد/ شب ها در آستانه ÙŠ در٠مقابل٠دريا پارس مي كرد/Ùˆ سØرگاهان/ بر پاهاي برهنه ÙŠ آزادي،به خواب Ùرو مي رÙت/ با مگس طلايي ستاره ÙŠ صبØ/ به روي گوش٠سيخ شده اش/ ديك را كه در خطوط٠ما كشته شد/ از ياد نبريم/
كار،كار،كار،تنها درمان كشتن وقت ها Ùˆ پا Ùشاري بر گلوي نا اميدي Ùˆ غم ها، كار است. Ùˆ چيزي كه در جزيره Ùراوان است سنگ است Ùˆ وقت هاي بي شمار اما امكانات ناچيز است Ùˆ سنگ ها سنگين Ùˆ Ù…ØµØ§Ù„Ø Ø¯Ø´ÙˆØ§Ø± است. اما شاعر نهيب مي زند كه خاموش باشيد در هنگام كار دست هاي بي شمار مرده گان ما نيز به ياري ما خواهد آمد.
سنگ Ùˆ مرگ به Ú¯Ùرده خود برديم/ در زير تازيانه ها Ùˆ دÙشنام ها/ آب را Ùˆ سنگ را Ù…Øاسبه كرديم/ زنده Ú¯ÙŠ را Ùˆ مرگ را/ Øتي قطعه تمبري را هم نمي تواني/ بر روي كارتي كه براي مادرت نوشته اي بچسباني/
گرما،تشنه گي،روزها،خورشيد و تمام اشياء٠موجود در جزيره را در خدمت مصرع هاي شعري اش مي برد. تا از آنان به شكل نماد و استعاره سود برد. خورشيد، دريا، روزها، ستاره ها و ظهرهاي كسالت باررا از نگاه شاعر به نگاه ببريم.
خورشيد اين جا با كسي سر شوخي ندارد/خورشيد خشمگين،Ùرمانرواي قادر كل،/ با ابروان٠در هم كشيده اش،چانه ÙŠ چهار گوشه اش/ با سينه ÙŠ پشمالوي٠برهنه تا درياي اش.../
با انگشت٠تا شده،بر Ù¾Ùشت كوزه مي زنيم/ كه صداي آب را بشنويم./ ظÙهرها بسيار بزرگ اند/به بزرگي٠يكشنبه اي در ييلاق،بي كودكان/ ظÙهرها از ØµØ¨Ø ØªØ§ شب طول مي كشد./ شكل درخت را به ياد نمي آوريم يعني آيا/ شبيه پرچم بزرگي از آب است؟/
شاعر از بس كه به اشياء٠تكراري طبيعت با سكوتي قديمي از آه هاي آدمي به مغاك ها نگاه كرده است،با شيوه اي بكر Ùˆ تازه به تألي٠دل مي آورد. Ùˆ تو پنداري شكل پنهاني اشياء٠را از خواب اشياء٠مي گيرد Ùˆ غبار را با"آن" دل از وراي هزار توي ظاهري اشياء٠مي سترد Ùˆ شكل ناب اشياء٠به كلام ناب به جان شاعر مي نشيند. Ùˆ شاعر آن را به آرامي Ùˆ با تأني مكتوب مي كند. Ùˆ عجله اي در نوشتن ندارد. كاغذهاي كوچك،كاغذهاي توالت Ùˆ بطري هاي بي شمار بي مصر٠لوازم اوليه دÙتر شعرند. Ùˆ كپه هاي بطري ها در يك گور درگوشه اي مطمئن از جزيره خود مجموعه ÙŠ شعري ست چاپ ناشده،كه در زمان آتي،چون شرابي چند ساله سر بر خواهند آورد. Ùˆ جان هاي بي شمار برادران جهاني شاعر را سيراب خواهد كرد. به تصاويري از قاب چشم شاعر به نظاره مي بريم دل خود را، كه هر تصويري خود يك قابي از آنات ناب تبعيد گاه است: از بس كه به دريا،به آدم ها Ùˆ به قلب هايمان نگاه كرديم، دهانمان پر شده از سكوت Ùˆ چشم هايمان پر شد از Ùردا/ماه،در شكاÙ٠چادر،/ بسان٠نامه ÙŠ زرد٠سانسور شده اي بود./
به غيراز طبيعت،انسان ها Ùˆ روابط رÙيقانه ÙŠ آنان با هم، از شكل لاجرمي خارج مي شود. رقابتي اگر هست در مهرورزي با يكديگر است. ارتقا اگر هست در Ù…Øبت به ديگران است. منجي اگر هست در دست گيري Ùˆ گشاده دستي Ùˆ ايثار است؛ از جان Ùˆ مال به ديگر تبعيديان است. Ùˆ از همين روست؛وقتي كه يكي از تبعيديان بنام"آلكسيس" مي رود به تير باران در سپيده دمان برود. همه ÙŠ يادها Ùˆ خاطره ها ÙŠ او را در ذهن شاعر زيباست. پوتين هاي اش،بقچه اش لبخندش Ùˆ وقار Ùˆ آرامي او Ùˆ Øتي بند ÙƒÙØ´ هاي او از نگاه شاعر برنمي گذرد. تختخواب Ùˆ سكوت اش كه سر شاري ابرها را در تداعي ست. Ùˆ در آن دم كه به سمت مرگ گام مي سپارد، شاعر به او دو سيگاري تعار٠مي كند،يك براي او Ùˆ ديگري براي مرگ،تا وقتي كه سيگار او Ùˆ سيگار مرگ خاموش شود؛مرگبار جوخه ÙŠ آتش روشن شود.
آلكسيس آرام بود/ وقتي بر بستر مي آرميد،Ùوراً به خواب Ùرو مي رÙت/ چون آن كس كه وظيÙÙ‡ اش را به انجام رسانده باشد/ دو ك٠پاي٠زÙمخت٠خاك آلوده اش/ از پتو بيرون مي ماند/ Ùرصت نكردي پوتين هاي ات را ببندي، دقت كرديم/ وقتي شلنگ انداز،مدخل چادر را مي گذاشتي/ بند٠باز شده ÙŠ يكي از ÙƒÙØ´ هاي ات بر روي خاك كشيده مي شد./ ترسيديم/مبادا سكندري بخوري،رÙيق،/تو Ùهميدي/ Ùˆ لبخندي زدي،لبخند زديم،/ به روي تختخواب چوبي ات تكه اي نان Ùˆ شانه ات بر جاي ماند/Ùˆ هنوز آن بند٠باز شده ÙŠ ÙƒÙØ´ ات/ گرداگرد نگراني ما كشيده مي شود/با خودت دو سيگار آخرمان را ببر/ يكي براي تو،ديگري براي مرگ/ تا به وقتي كه سيگارتان را به انتها برسانيد/ رگبار هم زمان٠جوخه ÙŠ آتش به گوش رسد.
اكنون از جزيره بيرون مي رويم Ùˆ نگاهي به آن سوي جزيره مي اندازيم. آيا بازمانده گان، تبعيديان Ùˆ زندانيان را ببينيم در Ú†Ù‡ وضعيتي ست. مداخله ÙŠ پليس در زندگاني اÙراد خانواده ÙŠ زندانيان Ùˆ تبعيد شده گان تأثير انگيز است. گاه سكوت اختيار مي كنند،و گاه از ترس Øتي دروغ هم مي گويند. چهره ها عبوس،تودار Ùˆ ساكت. Ø´Ø±Ø Ú†Ù†Ø¯ نمونه ما را به واقعيت موضوع بيشتر آگاه مي كند. خانم x,y كه از غصه پير شده Ùˆ بهمين جهت نيز نمي توان Ùهميد واقعاً چند سال دارد. با باÙنده Ú¯ÙŠ زنده گاني اش را مي گذراند. شوهرش كه 56 سال دارد در لروس زنداني ست. روي دست هاي اش اثرات شكنجه ديده مي شود. شوهرش بهنگام جنگ هاي داخلي Ù‡Ùت سال در بازداشتگاه ليمنوس زنداني كشيده است. پسر سي ساله اش از بهنگام بازداشت پدر تا اكنون دچار بØران عصبي شديدي شده است Ùˆ در خيابان ها سر گردان است.s.p مردي 52 ساله مثل پير مردها شكسته شده است هر چند تنها Ùˆ بي كس مانده،ولي روØيه اي قوي دارد. يك پاي اش مصنوعي ست كه در ضمن بسيار قديمي Ùˆ سنگين Ùˆ Ùرسوده هم هست؛تا كنون چند بار تعميرش كرده است. Ùˆ چندان لاغر شده است كه مجبور است زائده انتهاي رانش را براي آنكه در ØÙره ÙŠ مخصوص پاي مصنوعي گير كند با پارچه اي ببندد Ùˆ Ù…Øكم كند. تقريباً قادر به راه رÙتن نيست هيچ كس كاري به او نمي دهد. جز ميوه Ùروشي كه از سر ترØÙ… تخته در اختيارش مي گذارد تا براي اش جعبه ÙŠ ميوه بسازد. خانه اش كلبه اي از چوب پوسيده Ùˆ مقوا ست .بر مي گرديم به لاوريو،شهري كه در روبروي جزيره ÙŠ ماكرونيسوس در ساØÙ„ ديگر دريا Ùˆ به گزارش شعري يانوس ريتسوس از وضعيت تبعيد شده گان،كه در اوضاعي مضاع٠تر از مردم شهر هاست. Øداقل آن جا كه بيماران را آشنايان خود آنان را ياري مي كند. اما تبعيد شده گان را Ú†Ù‡ كسي ياري مي دهد. در Øالي كه با يار Ùˆ آشناي خويش در موقعيت ناهنجاري به زنده Ú¯ÙŠ خود ادامه مي دهند. Ùˆ اگر بيمار شوند با مرگ دو قدم بيش نخواهد داشت.
بيماري ها آمدند،اسهال ها، ÙƒÙزاز/بيماران را با برانكاردها به Ù…ÙØ³ØªØ±Ø§Ø Ù‡Ø§ Øمل مي كنيم/ مرده گان را بر تخته اي تا ساØÙ„ دريا/ وقتي كه شب در مي رسد Ùˆ باد بر پتوي مردي Ù…Ùرده تازيانه ميزند/ باد بي پايان كه پيوسته بر Ú¯ÙÙ†Ú¯ مانده Ú¯ÙŠ ÙŠ سنگ مي كوبد/ كه خارها Ùˆ كاغذهاي توالت را در هم مي ريزد/ قاشق Ùˆ چنگال٠كشته گان،تلنبار شده در كنجي/چون مشتي ستاره ÙŠ بي نام،/ Ùˆ ماه آبله رو كه سر تا سر شب را در كار Ùرياد زدن ÙˆØشت خويش در درياست.
موج بازداشت Ùˆ تبعيد بر اساس Ùهرستي ست كه پليس امنيتي Ùˆ ركن 2 ستاد ارتش صادر مي كند كه Øاوي تمام اÙرادي كه مستقيم Ùˆ غير مستقيم در جنگ هاي داخلي Ùعال بوده اند. تمام اÙراد خبر نگار،هنرمندان،Ùعالين سنديكاها،جوانان،پير،كهن سال،دانش آموز، زن،مرد،شهري Ùˆ روستائي Ùˆ هر Ú†Ù‡ Ùˆ هر كه دم دست است،
شامل تبعيد مي شود. همه در هراس اند پدر از پسر Ùˆ پسر از پدر ÙˆØشت دارد. از يك قاطر Ú†ÙŠ درباره ÙŠ مساÙرين خارجي امسال سؤال كرديم Ú¯Ùت:وضع بد است،خيلي بد. Ùˆ وقتي پرسيديم چرا چشمكي زد. نگاهي به سمت راست اش كرد Ùˆ در زير ميز مشت هاي گره كرده اش را بما نشان داد Ùˆ با صداي آهسته اي Ú¯Ùت پشت آن ميزي كه پهلوي ما قرار دارد مأمور پليس دهكده نشسته است. دادگاه نظامي آتن سه تن را به Øبس هاي بين سه وچهار سال Ù…Øكوم كرده است يكي را بخاطر شنيدن صÙØات ميكيس تئود وراكيس است. بر مي گرديم پيش شاعر عزيزمان ريتسوس تا ببينيم Ú†Ù‡ خبر است گويي از انتهاي دريا براي جزيره ÙŠ آنان كشتي يي آمده است؛ببينيم بار آن چيست؟
دم به دم Ù…Øموله هاي تازه اي بار٠كشتي ها برايمان از راه مي رسند. پيرمردانه لاغر اندام Ùˆ دÙرشت استخوان با سبيلهاي سÙيد Ùˆ چونه هاي پشمي يي كه بوي پهن٠اسب Ùˆ مزرعه مي دهند.
درون٠چشمانشان،گوسÙندان شامگاهي بع بع مي كنند/ هوا سبيل هاي آنان را در آويشن ÙˆØشي گير مي اندازد/ Ùˆ مرگ در بيرون سيم هاي خاردار بي هيچ سÙخني پرسه مي زند.
در چشم ريتسوس اين كهن سالان،بشكه هاي باروتي ست؛كه تنها منتظر شعله اي كوچك اند شعله اي Øتي از يك Ùندك،تا چخماق خشم Ùˆ Ù†Ùرت خود را تا اعماق دريا Ùˆ كوه ها منتشر كنند. اكنون در ماكرونيسوس جاي گرÙته اند Ùˆ نگاه بر دريا مي دوزند. چونان شيراني از سنگ با كينه اي قاطري كه در قعر قلب هاي آنان ظلم را بر نمي تابد. بايد به تشبيه هاي ريتسوس به مهرنگاه كنيم كه توهين Ù†ÙŠØ³ØªÙ†Ø¯Ø›Ø´Ø±Ø ÙˆÙ‚Ø§ÙŠØ¹ روØÙŠ هر گروه را با نمادهاي زيستي Ùˆ Ù…Øيطي آن شخصيت ها به گره مي زند. Ùˆ به رشته ÙŠ كلام مي آورد. توجه كنيد:
اين مردان كهن سال سخن نمي گويند/ در كناره ÙŠ چشم ها درخت كوچك از مهرباني دارند/ در ميان ابروانشان عÙقابي از نيرو/ Ùˆ قاطري از خشم در قعر قلب هايشان / كه ظلم را بر نمي يابد/ Ùˆ اكنون اين جا نشسته اند،در ماكرونيسوس/ در مدخل چادر،مقابل دريا چون شيران سنگي در دهانه ÙŠ شب.
هر جايي Ùˆ مكاني موقعيت زماني Ùˆ مكاني ÙŠ خويش را داراست. تÙاوت Ùˆ تغيير، زماني شكل مي گيرند Ùˆ ذات Ùˆ هستي خوش را تغيير ماهيت مي دهند؛كه موقعيت٠مرگ آسائي،Ùضا Ùˆ مكان Ùˆ تمام شخصيت اشياء٠را زير سم سموم خويش به تاراج مي برد. دريا،در موقعيت دريائي نيست كه بيش از اين ها به نگاه ما جاري مي شد. سكوت،صندلي ها،تنهائي،خانه،زن،كودك Ùˆ ديگر مضاياي زنده Ú¯ÙŠ كه پيش چشم ها بود. Ùˆ ديده نمي شدند در جزيره تبعيد ناگاه همه به چشم مي آيند Øتي گربه ÙŠ خانه كه غروب ها گردشي غريبانه در خانه دارد.
در اين جا بسياري چيزها را از ياد برديم/ پنجره اي نيست كه از آن به دريا بنگريم/ دريا از پس يك پنجره،يك جور ديده مي شود؛/ Ùˆ از Ù¾Ùشت سيم هاي خار دار،جور ديگري/ صداي بچه اي به هنگام عصر كجاست؟/ زني در آستانه ÙŠ خانه كجاست؟/ گنجه،جامه هاي زمستاني/ سكوت كه از ساعت ديواري به روي صندلي هاي Ùرو مي اÙتد/ گربه ÙŠ رنجور سياه بر بام رو برو/ Ú†Ù‡ غريبانه آرام درون غروب گردش مي كرد،/ همچنان كه ماه سÙيد را با دÙÙ… اش مي خاراند. Ùراموش كرديم/تنهايي بسياري هست در زير ترس/Ùˆ رÙاقت بسياري هست در زير ترس/
در ساعتي كه مرگ بر بلنداي پاسگاهها/ با نگهبانان چهار زانو نشسته بر خاك،قاپ بازي مي كند.
Ùˆ در آخر تغييرهاي مكرراشياءÙØŒ شاعر سر به سمت آسمان مي برد Ùˆ ماه را ماه نمي بيند. ماهي كه چون كلام بزرگ آزادي،به هجاي بلند دل ها نمي آيد. بلكه سنگي ست سÙيد در Øلقوم شب مانده،خÙقاني لامع Ùˆ پيدا كه از ماهيت ماه بودن خارج شده Ùˆ به هيئت سنگي پرتاب شده بر گوشه اي از آسماني كه خود آسمان هم نيست. سياهي بيكرانه اي كه هم شكل Ùˆ هم وهم بازداشت ها، شكنجه ها Ùˆ جنايت هاست. آيا ماه٠ماكرونيسوس شاهد جنايت ها روزي چنان Ùريادي از لب ها جاري خواهد شد؟
Ùˆ اين ماه،ماه اوت كه بر Ùراز سرمان آويخته است/ چون آن كلام٠بزرگ است كه بر لب جاري نشد،/ سنگ شده در Øلقوم٠شب ماند.
ريتسوس از سوررئاليسم جهت واقع نگاري واقعه هاي موجود در جزيره سود مي برد بي شك تأثير اشعار لوركا بر شاعر مشهود است. به ويژه شعر ماه،ماه لوركا- Ùˆ اين جا ماه، ماه ريتسوس است. با جهان بيني Ùˆ تيز هوشي خاص خود ريتسوس ماه شعر ريتسوس در هذيان تبعيديان در گشت است با چاقوئي كوچكي در دست وارد چادر هاي كهن سالان مي شود. آيا مي خواهد بوسه بر مرگ Ù…ÙÚ† ها بزند؟ آيا به سرقت پوتين ها آمده است؟ پوتين ها يي كه مساØت درد را در نوشته اند. پس بهتر است كه به سمت بالا پله پله بر شود Ùˆ راهش را از كنار تبعيد يان كنار بكشيد. آيا ماه هم از وضعيت ناهنجار جزيره است؛ كه مسلول شده است؟
بر Ùراز خوابمان، صداي شَرَق شَرَق٠چادر/ خواب قطعه قطعه شده از باد/ پايي بÙريده شده كه به دنبال تن اش مي گردد/ ماه در خيمه ÙŠ مردان ÙƒÙهن سال Ú†Ù‡ مي خواهد؟/ چاقوي كوچكي دارد ماه/ اين پوتين هاي وصله پينه شده،ناساز،/ به درد پاهاي تو نمي خورد،ماه/ اين پوتين ها درد را درنوشته اند.
تا اين گشت به ملال نرسد، به چند گزارش شاعرانه از اشياء٠و اوضاع جزيره از اشياء٠و اوضاع روØÙŠ Ùˆ جسمي تبعيديان Ùˆ درگيري آنان با مرگ خواهان مأموران سرهنگان،خوÙ،شادي،مرگ Ùˆ نقاشي طبيعت تكراري Ùˆ يك نواخت Ùˆ همراه Ùˆ هم پائي يك نواختي ÙŠ ساعات سنگي جزيره كه اگر شعر نبود؛ بي شك همان روزهاي نخست Ø±ÙˆØ Ø§Ù†Ø³Ø§Ù† مي بÙريد Ùˆ با ندامت نامه اي سنجاق شده بر سينه به زنده Ú¯ÙŠ نكبت بار مصرÙÙŠ مي رÙت. Ùˆ ØاÙظه تاريخي مقاومت تهي تر از هميشه در بايگاني روزهاي بي شمار عمر مدÙون مي شد. اما مقاومت روØÙŠ Ùˆ ملي شاعر با پرتاب واژه گان شعرش جون تراشه هاي نور Ùˆ خورشيد Ùˆ دريا از سكوي شعر براي ثبت آنات تلخ جزيره ÙŠ تبعيد تا آينده گاني كه خداي نا خواسته گرÙتار به سرهنگان به نام Ùˆ نشاني خواهند بود كه در پستوي خاموشي Ùˆ Ùراموشي،چون گرگي كه بوي Ùراوان در جان پنهان دارند هجوم كنند. Ùˆ مرگ هاي بي شمار آدميان را در جائي ديگر به كسب Ùˆ كار بروند. اكنون به گشت هاي اشاره اي اين گونه مقاومت ها مي رويم Ùˆ با نگاهي كوتاه بر ترانه هاي ميهن تلخ كه توسط استاد اØمد شاملو ترجمه شده اند؛ اين مقاله را به پايان خواهم برد
هر روز باقلا Ùˆ سيب زميني پوست مي گيريم/ سنگ Ùˆ آب Øمل مي كنيم/ Ù…ÙØ³ØªØ±Ø§Ø Ø±Ø§ به نوبت تميز مي كنيم/ Ùˆ در سر بالايي،گاري دستي Ùˆ خستگي مان را Ù‡ÙÙ„ مي دهيم/ كشتي سّقا پيداي اش نيست/ Ùˆ صبر، دست هاي اش را گاز مي گيرد/ آيا مادر كه پيه سوز را بر بالاي سه تختخواب خالي كودكان اش روشن مي كند/ چون گلوله اي دندان زده در Ù…Ùشت٠مرد آزاده/ ماه از سوراخ٠چادر،چون زباني بÙريده مي اÙتد./
قيچي كوچكي كه زماني خواهركمان با آن ناخن هاي اش را/ در پنجره مي چيد/ زنگ زده، نوك هاي اش شكسته/ چون پرستويي Ù…Ùرده است/ دست هايمان هزاران بار/ بر چانه ÙŠ نتراشيده ÙŠ هوا سائيده شدند/ هزاران بار گرÙتار سيم هاي خاردار شدند/ Ùˆ كشتي، كشتي تبعيد ÙŠ سياسي/ از زير ستاره گان عبور مي كنند/ Ùˆ گوني هاي انباشته از پاهاي بريده/ Ùˆ گوني هاي انباشته از دست هاي بريده/ Ùˆ گوني هاي انباشته از مرده گان/ بر اين صخره ها 300 Ù†Ùر از Ú¯Ùردان ال٠تير باران شدند/ اين عل٠هاي دريايي،طّÙره اي موي كنده شده است به همراه پوست/ از جÙمجÙمه ÙŠ رÙيقي كه از امضاي ندامت نامه امتناع ورزيد.
در آخر اين مقاله خوب است گشت كوتاهي داشته باشيم در Ù‡Ùت ترانه از ترانه هاي ميهن تلخ يانيس ريتسوس ازترجمه ÙŠ استاد اØمد شاملو كه خود نيز شاعر بزرگ آزادي است Ùˆ هم پا Ùˆ هم سنگ شاعر جهاني يانيس ريتسوس مي باشد.
كلمات آزادي،درذهن شاعر به شكل پرنده گاني اند كه از Ùراز صخره هاي سترگ رنج Ùˆ مرگ Ùˆ دهشت Ùرا مي رود شيون Ùˆ غروب غم ها پرواز مي كنند. با بالهائي كه شكل شمشيري اند كه صورت بار دارد صورت ظالمان تاريخ را از هم مي درد. اين پرنده گان از مرارت ها، اشك ها، به نغمه ها Ùˆ شادي هاي بشري مي رسند. شانه هاي خورشيد را Ùرودگاه اين پرنده گان مي سازيم. Ùˆ دانه هاي مهر خويش را با گشاده دستي تمام نثارشان مي كنيم. كلمات بينوا/غرقه ÙŠ اشك Ùˆ خيس مرارت/ تعميد دوباره مي يابند/ پرنده گاني كه بال هاي خود را باز مي Ø¢Ùرينند/ به پرواز در مي آيند/ به نغمه سرايي مي پردازند/Ùˆ كلماتي كه نهان مي كنند/ كلمات آزادي ست/ بال هاي آنان شمشير هايي ست/ كه باد را از هم مي درد/
بي شك هنگامي كه شاعر در عبور از كناره ÙŠ رود به جهت رÙتن به سه جزيره ÙŠ تبعيدي Øكومت سرهنگان،گل چيناني كه ديده است، از صخره ÙŠ موطن خويش در Øال گرد آوردن اند سيكلمه هايي كه از سي گلوله سرهنگان هم در امان نمانده اند Ùˆ خون آنان چون خون جنگاوران خورشيدي آزادي در جاي جاي پيشاني صخره ها شكوÙان شده اند. اكنون قسمي از Ø¢Ùتاب را كه در گلبرگ هاي آنان به شكل دستمالي از بدرود مادران Ùˆ بازمانده گان بر Ùراز در چرخ اند،پنهان مي كنيم. تا در جزيره ÙŠ تبعيد از عطر آن مشام Ø±ÙˆØ Ø±Ø§ سيراب كنيم؛ تا باد ياد Ùˆ خاطره هاي كشته گان،روزگار خويش را سبك تر طي كنيم. پنجه ÙŠ مريم،رÙسته در شكا٠صخره يي؛/ اين همه رنگ از كجا آورده اي تا بشكوÙي؟/ ساقه ئي چنين از كجا آورده اي تا بر آن تاب خوري؟/ قطره قطره خون از سر صخره ها گرد آورده ام،/از Ú¯Ù„ برگ هاي سرخ دستمالي باÙته ام/ Ùˆ اكنون/ Ø¢Ùتاب خرمن مي كنم/
شب ها- آه از شب هاي تبعيد كه تو گوئي چتري قيرگون است. كه ريشه هاي سياهي اش تا اعماق چادرها Ùˆ آدم ها Ù†Ùوذ مي كند. Ùˆ گردن Ø¢Ù†Ø§ØªÙ Ø±ÙˆØ Ø¢Ø¯Ù… Ùˆ زمان آن را Ø®ÙÙ‡ مي كند. شب كه هجوم يادها Ùˆ خاطره هاي از روزگاران گذشته را به يك باره دو دستي تقديم قلب ات مي كند، Ùˆ هم Ú¯Ùت دل تو مي شود؛ شب امير مويه هاي Ø±ÙˆØ Ø±Ø²Ù…Ù†Ø¯Ù‡ گان خورشيدي ست. ولي شاعر اشاره بر تكان برگ هاي سپيدار كه نماد عزاست مي كند. Ùˆ باد هايي كه از سمت مقاومت هاي Ø±ÙˆØ Ùˆ قلب مردم مي آيند Ùˆ برگ ها را در تكان است، اشاره مي كند. Ùˆ همين تكان يك برگ كاÙÙŠ ست كه شعر مقاومت را به شكل درخت وار در جان Ùˆ Ø±ÙˆØ ØªØ¨Ø¹ÙŠØ¯ÙŠØ§Ù† بروياند. Ùˆ آه هاي آنان را با دست هاي ترانه پس زند.
اين چنين، در چشم انتظاري/شب ها چندان دراز مي گذرد/ كه ترانه ريشه اÙشان كرده درخت وار بر باليده است/ Ùˆ آنان كه به زندان ها اندرند- مادر!/ Ùˆ آنان كه روانه ÙŠ تبعيدگاه ها شده اند/ هر بار كه آهي بر آرند/ نگاه كن!/ اين جا برگي بر اين سپيدار/ مي لرزد.
در ابتداي تبعيد شده گان به جزيره ها كودكان بي شماري با مادران آنان،و اÙراد سالمند آمده بودند كه بعد ها منتقل شده به جزيره هاي سر Ùˆ سامانه تر از ماكرونيسوس. Ùˆ چند مدتي كه اين كودكان در جزيره بودند شاعر نظري به Ø±ÙˆØ Ù†Ú¯Ø§Ù‡ Ùˆ گرسنه Ú¯ÙŠ Ùˆ مقاومت آنان مي اندازد. كودكان Ùˆ توده هاي كوچك كه مي بايد Ùرياد هاي شادي آنان Ù‡Ùت كوچه را Ù¾Ùر كند اكنون اينجاي اند در كنار تبعيديان اند Ùˆ شاعر از ثبت Ø±ÙˆØ Ø¢Ù†Ø§Ù† در يك ترانه دريغ نمي كند Ùˆ Ø±ÙˆØ Ù…Ù‚Ø§ÙˆÙ… آنان را يك ترانه به ثبت تاريخ مقاومت يونان مي نويسد. تا كودكان اعماق نيز Ùراموش نشوند كه سهمي در تاريخ مقاومت ها دارند. Ùرياد كوچك آنان صخره هاي بزرگ سرودند.
توده ÙŠ كوچك/ بي شيشه Ùˆ بي گلوله مي جنگد/ براي نان٠همه/ براي نور Ùˆ براي سرود./ در گلو پنهان مي كند/ Ùرياد هاي شادي Ùˆ درد اش را/ چرا كه اگر دهان بگشايد/ صخره ها از هم بخواهد شكاÙت.
Øكومت،Øكومت نظامي ست Ùˆ كسي را ياراي بيرون رÙتن از خانه را ندارد. ده كودك جمع شده اند كه جشن تولدي بگيرند. اما خبر مي رسد يكي از كودكان توسط گلوله اي به قتل رسيده است. جشن به عزا مبدل مي شود، پدر بزرگ كه زعامت كودكان را در غياب پدران تبعيد شده گرÙته است. در گوشه ÙŠ تالار ايستاده، Ùˆ هيچ كاري از او بر نمي آيد Ùˆ مادران مويه كنان Ùˆ كودكان را سكوتي ماتم زا گرÙته است. Ùˆ تنها آزادي ست،كه Ø±ÙˆØ Ùˆ وجدان شاعر است، رو به روي دريچه ÙŠ گشوده كودك مرده را نظاره مي كند Ùˆ آه خويش را به هيئت ترانه اي به ثبت وجدان هاي بشري مي رساند.
در گوشه يي از تالار/ پدربزرگ ايستاده است/ در گوشه يي ديگر/ ده تن نوه گان او/ Ùˆ بر Ø³Ø·Ø Ù…ÙŠØ²/ Ù†ÙÙ‡ شمع/ در گرده ÙŠ ناني/ بر نشانده/ مادران/ مويه كنان/ موي از سر برمي كنند/ كودكان خاموش اند/ Ùˆ آزادي / از پشت دريچه نظاره مي كند/ Ùˆ آه مي كشد.
وطن مادري ست،يونانيت مادري ست كه Ùرزندان اش را با هزار چشم Ùˆ هزار دل Ùرزندان خويش را مي نگرد Ùˆ در مجمر جان اش عشق را به آنان چونان بر آتش خشم اش Øبه هاي كندر مقاومت Ùˆ پيروزي را پرّان مي كند، Ùˆ آنان را از زير صليب دود عبور مي دهد تا با سپيده ÙŠ آزادي بر شانه ها به خانه باز گردند.
تابناك Ùˆ گشاده دست،Ùلق Ø®Ùرد بهاري/ تابناك Ùˆ گشاده دست با هزار چشم تورا مي نگرد/ تابناك Ùˆ گشاده دست براي تو آرزوي خير مي كند/ دو Ú¯Ù„ آتش درمجمر Ùˆ دو Øبه ÙŠ كندر/ تابناك Ùˆ گشاده دست/ در اين Ùلق Ø®Ùرد/ بر دروازه ÙŠ وطن/ صليبي از دود رسم مي كند.
در زمان ØµÙ„Ø Ùˆ آسايش عمومي، آدميان در سايه سار آسودن ها،ضمن ØªØ³Ø¨ÙŠØ Ú¯Ùتن Ø¢Ùرينش از مائده هاي زميني سيراب مي شوند. Ùˆ با خيال بي خيال كه نه، اما از برابر Øقيقت ها چشم بسته مي گذرند؛ تا روزگاري با خطر را طي كنند. Ùˆ اين تا زماني ست كه شيشه به عدالتي وظلم تا نزديك گردن او Ùرود نيامده است. Ùˆ اين تا زماني ست كه بر چشم ها وصورت Øقيقت موجوديت يونانيت خاك سياه نپاشيده باشند ولي هيهات از زماني كه: بر عكس شود؛ تÙÙ†Ú¯ ها در پهناي دست ها Ú¯Ù… مي شود.
عÙÙŠÙ Ùˆ بي پيرايه/ اندك سخن بود/ Ùˆ Ø¢Ùرينش را ØªØ³Ø¨ÙŠØ Ù…ÙŠ Ú¯Ùت/ اما چندان كه شمشير/ چون صاعقه يي بر او Ùرود آمد/ به گونه ÙŠ شيري غريد/ اكنون/ تا از Øقيقت سخن به ميان آرد/ صدا ÙƒÙا٠اش نمي دهد/ لعنت Ùˆ Ù†Ùرين ÙƒÙا٠اش نمي دهد/ براي بيان Øقيقت/ اكنون او را/ تÙÙ†Ú¯ÙŠ مي بايد.
هر شعر Ùˆ هر ترانه ÙŠ ريتسوس ريشه در خاطره Ùˆ يادي از يادهاي بي شمار زمان تبعيد شدن دارد Ùˆ درØّاق Ø±ÙˆØ Ø®ÙˆØ¯ نورش را پنهان مي سازد. ساختن خانه هاي نيمه كاره ÙŠ جزيره از اين دست است Ùˆ شاعر خود بنّا مي شود Ùˆ دست به كار ساختن خانه Ùˆ چادر براي خود Ùˆ ديگران مي كند. خانه Ùˆ چادرهاي ديگر ياران كه همراه با غرو لند وگلايه ها Ùˆ شكوه از سختي سنگ ها Ùˆ كمي ÙŠ Ù…ØµØ§Ù„Ø Ùˆ گرمي Ø¢Ùتاب Ùˆ تشنه Ú¯ÙŠ Ùˆ... كه اين خود Ø·Ø±Ø ÙŠÙƒ ترانه مي شود من در تصويري از ريتسوس در جزيره خانه اي سنگي كه نوك سق٠اش به شكل v ويران شده است مي بينم با دو پنجره ÙŠ چوبي كه از سوزاندن مدام اشعه ÙŠ Ø¢Ùتاب بشكل Ùˆ رنگ خاك شده است با دري چوبي بسته شده ÙŠ قديمي كه گوئي با رمزي دادالوسي معمار يونان بسته است. Ùˆ صندلي ÙŠ سنگي يي رو به دريا كه صداي شبانه ÙŠ دريا را در گوش سنگي ÙŠ خويش براي هميشه پنهان كرده است. آيا ريتسوس اين بنّاي شاعر Ùرزند همين دريا نيست Ùˆ خورشيد به اØترام به او نمي نگرد؟ شكل ساختن خانه Ùˆ چادر Ùˆ ديگر قضايا را از زبان خود بنّا كه خود ريتسوس باشد بشنويم؛
آن خانه را چگونه پي خواهند اÙكند؟/ درهايش را Ú†Ù‡ كسي بر جاي خواهد نشاند؟/ نه مگر بازوي كار چونين اندك است/ Ùˆ Ù…ØµØ§Ù„Ø Ùˆ سنگ چندان سنگين/ كه از جاي Øركت نمي توان داد؟/ خاموش باش! دست ها به هنگام كار نيرو خواهند ياÙت/ Ùˆ شمارشان اÙزون خواهد شد/ Ùˆ از ياد مبر كه در سرار شب/ مرده گان بي شمار ما نيز،/ به ياري ما خواهند آمد.
در هر صورت هر چند كه يونان خاموش است پرنده گان اش خاموش اند ناقوس هايش خاموش اند خرسنگ هاي شب اش خاموش اند اما يكه و تنها به خود نويد داده سپيده ي آزادي را ...*
* پانوشت
در اين مقاله از كتاب هاي زمان سنگي به ترجمه ÙŠ Ùريدون Ùرياد Ùˆ همچنين ترانه هاي ميهن تلخ به ترجمه ÙŠ اØمد شاملو Ùˆ يونان سرهنگان به ترجمه ÙŠ منوچهر Ùكري ارشاد بهره ها برده ام .
از طر٠سرهنگان اعلاميه اي صادر مي شود.
از هم اكنون تا اعلام بعدي بورس اوراق بهاء دار Ùˆ بازارها تعطيل خواهد بود از هم اكنون تا اعلام بعدي پرداخت پول از بانك ها Ùˆ صندوق هاي پس انداز ممنوع خواهد بود. تمام مواد غذائي تØت كنترل است.
مدارس ابتدائي و متوسطه و دانشگاهها تعطيل است.
تدابير اجرائي به اطلاع مردم مي رسد:
1. بازداشت Ùˆ زنداني كردن اØتياطي هر Ùردي،بدون توجه به مقررات معتبر،مدت بازداشت نامØدود است.
2. در موارد تخلÙات سياسي هر گونه آزادي موقت در برابر پرداخت ضمانت ممنوع است. مدت بازداشت نامØدود است.
3.هر Ùردي را،بدون توجه به موقعيت اجتماعي اش،مي توان توسط دادگاههاي Ùوق العاده ارتش Ùˆ يا كميسيون ويژه نظامي Ù…Øكوم نمود.
4.هر نوع اجتماع عمومي يا خصوصي Ùˆ هرگونه گرد هم آيي اÙراد ممنوع است.
5.بازرسي منازل شخصي،ساختمانهاي عمومي وادارات دولتي بدون كوچكترين Ù…Øدوديتي،چه شب Ùˆ Ú†Ù‡ روز،مجازات است.
6.هر گونه مكاتبه اي سانسور خواهد شد.
7.هر Ùردي كه مرتكب خلا٠شود تسليم دادگاههاي Ùوق العاده نظامي خواهد شد.
يانوس ريتسوس پيچ راديو را تا انتهاي خاموشي مي چرخاند. Ùˆ به نقطه اي آنسوي جاودانه Ú¯ÙŠ وابديت خيره مي شود. تو گويي ازامير"آني" شعر Øكم مأموريت وطني را در Øال گرÙتن از دست هاي نوراني اوست. چشم هاي اش ريز شده Ùˆ به رسم عادت سيگاركش ها،دست اش به سمت سيگار مي رود، وسيگاري دود مي كند. دود سيگارش چونان دودكش هاي كشتي Øركت مي كنند تا مأموريت تاريخ شعر يونانيت را به جهان برساند. سيگار تمام مي شود. Ùˆ ريتسوس با خود مي گويد من وجود دارم؛وجود داريم،وجود٠جاودانه ÙŠ انسان.
من مجيد زماني اصل همراه وهمپاي تخيل خويش با تبعيد شده گان خواهم رÙت واشعاري كه يانوس ريتسوس شاعر بزرگ يونان از اين واقعه ÙŠ تاريخي خواهد نوشت به گشت خواهم برد. Ùˆ هم پاي او اشعارش را كه ØاÙظه ÙŠ تاريخي ÙŠ ملت يونان Ùˆ به نوعي وجدان بشري ست.زنده Ú¯ÙŠ خواهم كرد. مقصد بازداشت شده گان كجاست؟ جزيره ÙŠ شيطان "ژارو" يا "ژورا" يا ماكرونيسوس MAKRONISSOSS در بازداشتگاه AEK(بازداشتگاه ورزشي كنستانيتنوپول،يكي از باشگاههاي بزرگ آتن) بازداشت شده گان را ساعت 2 نيمه شب با شليك تيرهوائي از خواب بيدار كردند. به همه دستور داده شد كه آماده شوند. ده دقيقه ديگر Ùˆ نه يازده دقيقه،Øركت خواهيم كرد. هيچ كس از مقصد خبري نداشت. كاميونها در انتظار ايستاده بودند. نيروهاي نگهباني به Øال آماده باش در آمده بودند.
مسلسل هاي سنگين را روي زمين كاشته Ùˆ مسلسل هاي سبك را به سوي ما نشانه رÙته بودند... هنگامي كه كاميونها بسوي اسكارامانگا بندر نظامي آتن براه اÙتادند تازه درياÙتيم كه در ماكرونيسوس عصر تازه اي آغاز خواهد شد. پس از آنكه از ميان دو ردي٠سربازان Ù…Ø³Ù„Ø Ú¯Ø°Ø´ØªÙŠÙ… سوار كشتي هاي ارتشي 85Ùˆ86 شديم .
نگهباني باز داشتگاه Øمل Ùˆ نقل زندانيان را اسكورت مي كرد نگهبانان در انتهاي عرشه كشتي قرار گرÙتند در Øالي كه روي عرشه اين كشتي از تنگي جا به هم Ùشرده مي شديم. نگهبانان با مسلسل هاي آماده اي كه بسوي ما نشانه رÙته بودند تهديدمان مي كردند.
خدمه ÙŠ كشتي امّا واقعاً انسان بودند. ملوانان آب Ùˆ خوراكي ها يشان را به ما دادند. اين سÙر Øدود Ù‡Ùت ساعت بطول انجاميد. جزيره ÙŠ ماكرونيسوس كه غير مسكوني بود به ناگهان پر از سكنه شد....
ماكرونيسوس صخره اي ست عظيم خالي از گياه Ùˆ درخت Ùˆ انباشته از موش هاي صØرائي،اين جزيره در درياي اژه Ùˆ چند ميلي شرقي پلوپونز قرار دارد Ùˆ مشخصات بارز آن عبارت است از:
Ùاقد آب آشاميدني Ùˆ همواره بر Ùراز آن چنان باد تندي مي وزد كه اغلب به هليكوپتر ها هم اجازه نشستن نمي دهند.
Øتي در زمان امپراطوري روم نيز به اندازه اي اين جزيره را غير قابل سكونت مي دانستند كه بعنوان تبعيدگاه هم مورد استÙاده قرار نمي گرÙته است. اظهارات تبعيد شده گان؛ Ùقط نان خالي بما دادند.
آبي كه با كشتي از پيروس يا سيروس به ا ين جا مي آوردند اصلاً قابل آشاميدن نيست Ùاضلاب وجود خارجي ندارد اين جزيره ÙŠ متروك كه به يكباره 6500Ù†Ùر در آن گرد آمده اند منبع سرايت بيماريهاي بي شماري است. اوايل مجبور بوديم در بيابان قضاي Øاجت كنيم بعد Ùاضلاب هاي قديمي را تعمير كرديم Ùˆ Øالا كثاÙت به دريا مي ريزد Ùˆ دريا هم ديگر متعÙÙ† Ùˆ كثي٠شده است به طوري كه ديگر نمي توانيم با آب دريا هم خودمان را بشوييم ...
در اين جزيره چند ساختمان عظيم وجود دارد كه طي جنگ داخلي توسط زندانيان ساخته شده است ولي اغلب قربانيان رژيم سرهنگان مجبور بودند زير چادر هايي كه پيوسته بر اثر باد از جا كنده مي شد بسر برند .
ريتسوس رو به دريا مي ايستد Ùˆ به سپاهيان مصراع هاي اش آماده باش مي دهد. اكنون او نيز چونان رهبري كه لشكر مصراع ها را در نظر دارد به سان مي رود Ùˆ كجي ها را Ù…ØÙˆ Ùˆ نا اميدي ها را نابود؛ Ùˆ "آن" شعر را كه جاودانه Ú¯ÙŠ انسان را در ØاÙظه ÙŠ تاريخ جهان مكتوب مي كند صدا در صدا در مي اندازد تا او را به مدد خواهي Ø±ÙˆØ Ø®ÙˆÙŠØ´ Ùرا بخواند. چرا كه ريتسوس اعتقادي سخت دارد كه شعر؛هميشه در آماده باش Ùرمان روØÙŠ شاعر دست بر سينه با قلبي توÙاني ايستاده است.
شعر درست هيچ گاه در ÙƒÙنجي از خيالباÙÙŠ تأخير نمي كند. همواره چون كارگري با ÙˆÙجدان Ùˆ آماده ÙŠ كار، سر٠وقت اش است. سربازي است آماده كه به اولين اØضار٠زمان اش Øاضر باش مي دهد Øواستان جمع باد،رÙÙقاي شاعر يك شاعر رهبري ست مسئول در برابر سپاهيان٠دموكراتيك٠مصراع هاي ا Ø´. سنگ ،سنگ،سنگ تا چشم كار مي كند سنگ است Ùˆ سنگ،خورشيد Ùˆ دريائي كه خود را تبعيدي Øس مي كند، Ùˆ Ø¢Ùتاب كه زردي را بر صورت Ùˆ پوست٠كشيده اش Ùˆ بر Ùراز؛تن اش رسم مي كند؛ دريا نيز خود را غمين مي بيند Ùˆ يتيمي اش را زردي لامپ خورشيد مضاع٠تر مي كند غم عصرهاي جزيره را خود دريا هم نمي تواند تاب بياورد Ú†Ù‡ رسد به تبعيديان، Ùˆ اين اØساس را از نگاه شاعر بدين شكل Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠ شود؛
خورشيدي از سنگ در كنار ما به سÙر آمد/ گرم سوزاندن باد Ùˆ خارهاي بيابان/. "عصر"بر لبه ÙŠ دريا ايستاد/ هم چون لامپي زرد بر جنگل عظيمي از يادها.
"عصر"نماد يا استعاره اي از خود ريتسوس نيست كه رو به دريا مي ايستد؛و شعر خود را چونان لامپي زرد،زرد نماد اندوه Ùˆ غم وپريشاني تبعيد را القا مي كند. امّا در پس پشت٠جلد Ùˆ Ø±ÙˆØ Ø§ÙŠÙ† لامپ زرد كه همان قلب است؛ جنگل عظيم از يادها Ùˆ خاطره ها، موج مي زند. يادهايي كه در وراي اين دريا مانده اند اما خاطره ها ÙŠ آنها هنوز در ذهن Ùˆ قلب شاعر در گشت مدام اند.
دو شب قبل از تبعيد به جزيره ÙŠ ماكرونيسوس،به ياد همه مي آيد. ميز Ùˆ شامي،اØياناً آهنگي از يك ترانه ÙŠ قديمي كه در هوا پخش مي شود،چÙرتي بر بالشي مأنوس Ùˆ دل پذير بريدن نان به شيوه اي هر يك به سبك خويش،و صليب رسم كردن مادر مهربان بر Ùرزند Ùˆ نوه گان، Ùˆ نگاه بر شب Ùˆ ستاره گاني كه انگار تنها آنان است كه از اعلاميه اي مخÙÙŠ آگاه اند، اعلاميه هايي كه ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ شكل Ú¯Ù„ سÙيد زير در٠مي رويد. نگاه شاعر از دريا بيكرانه تر است .Ùˆ از بيكرانه Ú¯ÙŠ ÙŠ دريا،عبور مي كند؛ Ùˆ تمام شهر با Øادثه هاي آن در خيال Ùˆ نظر شاعر،مي گذرند.
با اين همه ما مي دانستيم كه درآن دورها،در چهار راههاي٠بزرگ/ شهري هست با هزاران چراغ٠رنگارنگ/ در آن جا آدم تنها با يك Øركت پيشاني،هم ديگر را سلام مي دهند/ آنان را از Øالت٠دست هايشان مي شناسيم،/از شيوه ÙŠ نان بÙريدنشان/ از سايه شان بر روي ميز شام/ در ساعتي كه همه ÙŠ صداها درون٠چشم هايشان Ú†Ùرت مي زنند/ Ùˆ ستاره اي تنها بر بر بالش٠شان صليب رسم مي كند.
سرهنگ ژرژلا داس معاون وزارت امنيت عمومي اعلام داشت كه يك مهندس مأمور گرديد تا ساختمانهاي موجود در جزيره كه از زمان سرهنگ ها باقي مانده،را تعمير Ùˆ داير نمايد Ùˆ درمانگاه صØرائي Ùˆ داروخانه اي نيز در آتيه ÙŠ!نزديك! مشغول بكار خواهد گرديد بيش از 35درصد از اين زندانيان دچار بيماريهاي مختل٠گرديدند.
اينك به همت Ùˆ به ياري دست هاي بي شمار زندانيان بكار مي رود Ùˆ خود، ساختمانهاي نيمه كاره Ùˆ سنگ هاي بي شمار اÙتاده در جاي جاي را جا به جا مي كنند Ùˆ شاعر به كساني كه از سختي كار Ùˆ خرسنگها Ùˆ مشكلات مي نالند، خاموش باش مي دهد Ùˆ نويد آن را مي دهد كه مرده گان بي شمار ما نيز، به ياري دست هاي ما خواهند آمد.
مي رويم كه ديواري بسازيم ما را نمي گذارند كه تمام اش كنيم/ Ùˆ آوازمان قطع شده/ همه چيز را اÙÙ‚ به انجام مي رساند/ بر Ùراز چادرها،اÙواج ستاره گان مي گذرند/ گاه خسته،گاه تلخ كام با اين همه مطمئن به راهشان،به راهمان/ بر سنگ يكساني نگريستند؛/ كه عادلانه،درد يكساني ،ابر يكساني،سايه ÙŠ يكساني را قسمت كردند/
رÙÙقا، ما همه چيزرا قسمت كرديم،/نان را،آب را،سيگار را،غم را Ùˆ اميد را؛/ Øالا مي توانيم زنده Ú¯ÙŠ كنيم يا كه بميريم/
ساده Ùˆ زيبا،بسيار زيبا/ انگار كه سØرگاهان دري را مي گشايم/ Ùˆ به Ø¢Ùتاب Ùˆ به دنيا ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ خير بگوييم.
روزها از پس هم مي آيند. و اميد به تغيير به سمت بهبودي اوضاع به نا اميدي بدل مي شود .
Øتي سنگ هاي بي شمار اÙتاده به هر سو نيز تغيير نمي كنند .
Ø®Ùتن در چادرها،كنار خرده سنگ هايي كه لجاجت Øضور خود را در دهان Ùˆ نان Ùˆ آب،تمام آنات روØÙŠ تبعيد شده گان ساري ست. Ùˆ غروب Ùˆ گذر كشتي ها بر دريا گوئيا دشنامي ست كه از منخرين دريا به قلب آنان Ú†Ù†Ú¯ مي زند.
با اين همه اما شاعر در بقچه ÙŠ Ø±ÙˆØ Ùˆ قلب اش قاتوق نور پنهان كرده است كه همانا آزادي است. لاجرم شاعر مي رود Ùˆ كناره ÙŠ نرم دريا سر انگشت نام هاي عزيز بسياري را كه در Øّاق دل اش نقر شده اند؛مي نويسد.
بر پرچم سرخ غروب شاعر واژه ÙŠ آزادي را مي نويسد Ùˆ پرچم را تا مي كند Ùˆ بر رود مي اÙكند. چادرها،پله به پله در سر بالايي/ يك راست در Ùراز،رو به سمت آسمان/ ميخكوب شده درسنگ،چادرها/ Ùرو كوÙته شده با ميخ چوبي در عناد،/با نيزه ÙŠ خورشيد،خليده در وسط سينه/ روزها مي آيند،مي روند سنگ تغيير نمي كند/ گاه كشتي اي مي گذرد،ابري/ در پس پشت سرشان اندكي سايه بر جاي مي نهد/ بستري كه بر آن مي Ø®Ùسبيم سنگ است/ سنگ،Ùاني كه بر آن دندان هايمان را تيز مي كنيم/سنگ،دستي كه بر آن شب ÙÙƒ اش را تكيه مي دهد/ غروب پرچم سرخ اش را تا مي كند/ برخاك نامي را نقش مي زنيم/نام٠آزادي را...
عده اي اÙراد خير خواه Ùˆ Ø°ÙŠØµÙ„Ø§Ø Ø®Ø§Ø±Ø¬ÙŠ توانسته اند،به شكرانه Ùداكاري،تجربه Ùˆ زØمات گروه هاي خصوصي يا نيمه رسمي اروپا Ùˆ ايالات متØده آمريكا به يونان سÙر كرده با خانواده زندانيان تماس گرÙته Ùˆ تا اندازه اي آلام شان را تسكين بخشند.اين عده اÙراد خير خواه توانسته اند با وجود ايذاء٠پليس Ùˆ تعقيب مأموران مخÙي،به تعدادي كمك Ùˆ ياري برسانند. يك Ùرد خير خواه در مورد دخالت پليس مي نويسد كه ظر٠چهار روز بيش از پانزده بار در كارهاي اش اخلال كرده اند. Ùˆ اين ايذاء Ùˆ آزار تا جايي مي رود كه Øتي از ياري سگي در جزيره به تبعيديان ناراØت شده سگي كه از سرهنگان ظالم در Øكومت سياه استبدادي آنان،با شر٠تر از آنان است، مي ÙƒÙشند. چرا كه اين سگ كه تبعيديان او را"ديك" مي نامند. Ùˆ كم كم همراه با آنان Ùˆ در جوار آنان مهر Ùˆ Ù…Øبت Ùˆ انسانيت را آرام آرام به مشام مي برد. Ùˆ بوي Ùراوان مهر انساني ÙŠ رزمندگان آزادي را در مشام خود پنهان مي كند. Ùˆ خشم Ùˆ تنÙر خود رابه شكل پاس داشت شبانه از چادرهاي رزمندگان خورشيد آزادي يونان Ùˆ يونانيت ؛از گزند مأموران كه نه تنها قوزك مأموران كه قوزك پاي شب را به نيش دندان گاز مي گيرد. تا امنيت شبانه ÙŠ ياران راه آزادي را نگهباني كند. ØµØ¨Ø ØŒ شاعر كه از خواب بر مي خيزد؛صداي پارس سگ را در مقابل دريا نمي شنود. وجود مگس هاي Ùراوان نشانه ÙŠ مرگ سگ را اعلام مي كنند. Ùˆ شاعر تمام ياران را جمع مي كند Ùˆ به پاس ياري اين سگ به آنان كه Øتي سايه ÙŠ ژاندارم را Ùˆ امنيه ها را به خاطر آنان با خشم گاز مي گيرد، بناي ياد بودي بسازنند. تا ياد او هرگز Ùراموش نشود. Øتي آندم كه در خيابان ها تظاهرات راه ØŒ مي اندازند،او را كنار پاي جنگاوران آزادي،در رÙت Ùˆ آمد مي بينند. نيش خشم دندان Ú†Ù¾ سگ مرده را شاعر نوعي پلاكاردي مي بيند كه بر آن شعاري نوشته شده است"مرگ بر جّباران" شاعر سگ را دوست مي شمارد. هر كس كه به ياري تبعيديان بر مي خيزد تا سپيده Øّريت را در آغوش كشند؛دوست به شمار مي آيد. Øتي اگر آن كس،سگي باشد. كه در جزيره سرگردان بود Ùˆ يكي از ياري دهنده گان به تبعيديان مي شود.
Ùراموش نكنيم بناي٠ياد بود ديك را/ كه امنيه ها او را كشتند/ چرا كه تبعيد يان را بسيار دوست مي داشت/ سگي از سنگ/ در Øال نشان دادن٠دندان٠چپ اش/ آماده كه قوزك پاي شب را/ Ùˆ سايه ÙŠ ژاندارم را/ گاز بگيرد/ شب ها در آستانه ÙŠ در٠مقابل٠دريا پارس مي كرد/Ùˆ سØرگاهان/ بر پاهاي برهنه ÙŠ آزادي،به خواب Ùرو مي رÙت/ با مگس طلايي ستاره ÙŠ صبØ/ به روي گوش٠سيخ شده اش/ ديك را كه در خطوط٠ما كشته شد/ از ياد نبريم/
كار،كار،كار،تنها درمان كشتن وقت ها Ùˆ پا Ùشاري بر گلوي نا اميدي Ùˆ غم ها، كار است. Ùˆ چيزي كه در جزيره Ùراوان است سنگ است Ùˆ وقت هاي بي شمار اما امكانات ناچيز است Ùˆ سنگ ها سنگين Ùˆ Ù…ØµØ§Ù„Ø Ø¯Ø´ÙˆØ§Ø± است. اما شاعر نهيب مي زند كه خاموش باشيد در هنگام كار دست هاي بي شمار مرده گان ما نيز به ياري ما خواهد آمد.
سنگ Ùˆ مرگ به Ú¯Ùرده خود برديم/ در زير تازيانه ها Ùˆ دÙشنام ها/ آب را Ùˆ سنگ را Ù…Øاسبه كرديم/ زنده Ú¯ÙŠ را Ùˆ مرگ را/ Øتي قطعه تمبري را هم نمي تواني/ بر روي كارتي كه براي مادرت نوشته اي بچسباني/
گرما،تشنه گي،روزها،خورشيد و تمام اشياء٠موجود در جزيره را در خدمت مصرع هاي شعري اش مي برد. تا از آنان به شكل نماد و استعاره سود برد. خورشيد، دريا، روزها، ستاره ها و ظهرهاي كسالت باررا از نگاه شاعر به نگاه ببريم.
خورشيد اين جا با كسي سر شوخي ندارد/خورشيد خشمگين،Ùرمانرواي قادر كل،/ با ابروان٠در هم كشيده اش،چانه ÙŠ چهار گوشه اش/ با سينه ÙŠ پشمالوي٠برهنه تا درياي اش.../
با انگشت٠تا شده،بر Ù¾Ùشت كوزه مي زنيم/ كه صداي آب را بشنويم./ ظÙهرها بسيار بزرگ اند/به بزرگي٠يكشنبه اي در ييلاق،بي كودكان/ ظÙهرها از ØµØ¨Ø ØªØ§ شب طول مي كشد./ شكل درخت را به ياد نمي آوريم يعني آيا/ شبيه پرچم بزرگي از آب است؟/
شاعر از بس كه به اشياء٠تكراري طبيعت با سكوتي قديمي از آه هاي آدمي به مغاك ها نگاه كرده است،با شيوه اي بكر Ùˆ تازه به تألي٠دل مي آورد. Ùˆ تو پنداري شكل پنهاني اشياء٠را از خواب اشياء٠مي گيرد Ùˆ غبار را با"آن" دل از وراي هزار توي ظاهري اشياء٠مي سترد Ùˆ شكل ناب اشياء٠به كلام ناب به جان شاعر مي نشيند. Ùˆ شاعر آن را به آرامي Ùˆ با تأني مكتوب مي كند. Ùˆ عجله اي در نوشتن ندارد. كاغذهاي كوچك،كاغذهاي توالت Ùˆ بطري هاي بي شمار بي مصر٠لوازم اوليه دÙتر شعرند. Ùˆ كپه هاي بطري ها در يك گور درگوشه اي مطمئن از جزيره خود مجموعه ÙŠ شعري ست چاپ ناشده،كه در زمان آتي،چون شرابي چند ساله سر بر خواهند آورد. Ùˆ جان هاي بي شمار برادران جهاني شاعر را سيراب خواهد كرد. به تصاويري از قاب چشم شاعر به نظاره مي بريم دل خود را، كه هر تصويري خود يك قابي از آنات ناب تبعيد گاه است: از بس كه به دريا،به آدم ها Ùˆ به قلب هايمان نگاه كرديم، دهانمان پر شده از سكوت Ùˆ چشم هايمان پر شد از Ùردا/ماه،در شكاÙ٠چادر،/ بسان٠نامه ÙŠ زرد٠سانسور شده اي بود./
به غيراز طبيعت،انسان ها Ùˆ روابط رÙيقانه ÙŠ آنان با هم، از شكل لاجرمي خارج مي شود. رقابتي اگر هست در مهرورزي با يكديگر است. ارتقا اگر هست در Ù…Øبت به ديگران است. منجي اگر هست در دست گيري Ùˆ گشاده دستي Ùˆ ايثار است؛ از جان Ùˆ مال به ديگر تبعيديان است. Ùˆ از همين روست؛وقتي كه يكي از تبعيديان بنام"آلكسيس" مي رود به تير باران در سپيده دمان برود. همه ÙŠ يادها Ùˆ خاطره ها ÙŠ او را در ذهن شاعر زيباست. پوتين هاي اش،بقچه اش لبخندش Ùˆ وقار Ùˆ آرامي او Ùˆ Øتي بند ÙƒÙØ´ هاي او از نگاه شاعر برنمي گذرد. تختخواب Ùˆ سكوت اش كه سر شاري ابرها را در تداعي ست. Ùˆ در آن دم كه به سمت مرگ گام مي سپارد، شاعر به او دو سيگاري تعار٠مي كند،يك براي او Ùˆ ديگري براي مرگ،تا وقتي كه سيگار او Ùˆ سيگار مرگ خاموش شود؛مرگبار جوخه ÙŠ آتش روشن شود.
آلكسيس آرام بود/ وقتي بر بستر مي آرميد،Ùوراً به خواب Ùرو مي رÙت/ چون آن كس كه وظيÙÙ‡ اش را به انجام رسانده باشد/ دو ك٠پاي٠زÙمخت٠خاك آلوده اش/ از پتو بيرون مي ماند/ Ùرصت نكردي پوتين هاي ات را ببندي، دقت كرديم/ وقتي شلنگ انداز،مدخل چادر را مي گذاشتي/ بند٠باز شده ÙŠ يكي از ÙƒÙØ´ هاي ات بر روي خاك كشيده مي شد./ ترسيديم/مبادا سكندري بخوري،رÙيق،/تو Ùهميدي/ Ùˆ لبخندي زدي،لبخند زديم،/ به روي تختخواب چوبي ات تكه اي نان Ùˆ شانه ات بر جاي ماند/Ùˆ هنوز آن بند٠باز شده ÙŠ ÙƒÙØ´ ات/ گرداگرد نگراني ما كشيده مي شود/با خودت دو سيگار آخرمان را ببر/ يكي براي تو،ديگري براي مرگ/ تا به وقتي كه سيگارتان را به انتها برسانيد/ رگبار هم زمان٠جوخه ÙŠ آتش به گوش رسد.
اكنون از جزيره بيرون مي رويم Ùˆ نگاهي به آن سوي جزيره مي اندازيم. آيا بازمانده گان، تبعيديان Ùˆ زندانيان را ببينيم در Ú†Ù‡ وضعيتي ست. مداخله ÙŠ پليس در زندگاني اÙراد خانواده ÙŠ زندانيان Ùˆ تبعيد شده گان تأثير انگيز است. گاه سكوت اختيار مي كنند،و گاه از ترس Øتي دروغ هم مي گويند. چهره ها عبوس،تودار Ùˆ ساكت. Ø´Ø±Ø Ú†Ù†Ø¯ نمونه ما را به واقعيت موضوع بيشتر آگاه مي كند. خانم x,y كه از غصه پير شده Ùˆ بهمين جهت نيز نمي توان Ùهميد واقعاً چند سال دارد. با باÙنده Ú¯ÙŠ زنده گاني اش را مي گذراند. شوهرش كه 56 سال دارد در لروس زنداني ست. روي دست هاي اش اثرات شكنجه ديده مي شود. شوهرش بهنگام جنگ هاي داخلي Ù‡Ùت سال در بازداشتگاه ليمنوس زنداني كشيده است. پسر سي ساله اش از بهنگام بازداشت پدر تا اكنون دچار بØران عصبي شديدي شده است Ùˆ در خيابان ها سر گردان است.s.p مردي 52 ساله مثل پير مردها شكسته شده است هر چند تنها Ùˆ بي كس مانده،ولي روØيه اي قوي دارد. يك پاي اش مصنوعي ست كه در ضمن بسيار قديمي Ùˆ سنگين Ùˆ Ùرسوده هم هست؛تا كنون چند بار تعميرش كرده است. Ùˆ چندان لاغر شده است كه مجبور است زائده انتهاي رانش را براي آنكه در ØÙره ÙŠ مخصوص پاي مصنوعي گير كند با پارچه اي ببندد Ùˆ Ù…Øكم كند. تقريباً قادر به راه رÙتن نيست هيچ كس كاري به او نمي دهد. جز ميوه Ùروشي كه از سر ترØÙ… تخته در اختيارش مي گذارد تا براي اش جعبه ÙŠ ميوه بسازد. خانه اش كلبه اي از چوب پوسيده Ùˆ مقوا ست .بر مي گرديم به لاوريو،شهري كه در روبروي جزيره ÙŠ ماكرونيسوس در ساØÙ„ ديگر دريا Ùˆ به گزارش شعري يانوس ريتسوس از وضعيت تبعيد شده گان،كه در اوضاعي مضاع٠تر از مردم شهر هاست. Øداقل آن جا كه بيماران را آشنايان خود آنان را ياري مي كند. اما تبعيد شده گان را Ú†Ù‡ كسي ياري مي دهد. در Øالي كه با يار Ùˆ آشناي خويش در موقعيت ناهنجاري به زنده Ú¯ÙŠ خود ادامه مي دهند. Ùˆ اگر بيمار شوند با مرگ دو قدم بيش نخواهد داشت.
بيماري ها آمدند،اسهال ها، ÙƒÙزاز/بيماران را با برانكاردها به Ù…ÙØ³ØªØ±Ø§Ø Ù‡Ø§ Øمل مي كنيم/ مرده گان را بر تخته اي تا ساØÙ„ دريا/ وقتي كه شب در مي رسد Ùˆ باد بر پتوي مردي Ù…Ùرده تازيانه ميزند/ باد بي پايان كه پيوسته بر Ú¯ÙÙ†Ú¯ مانده Ú¯ÙŠ ÙŠ سنگ مي كوبد/ كه خارها Ùˆ كاغذهاي توالت را در هم مي ريزد/ قاشق Ùˆ چنگال٠كشته گان،تلنبار شده در كنجي/چون مشتي ستاره ÙŠ بي نام،/ Ùˆ ماه آبله رو كه سر تا سر شب را در كار Ùرياد زدن ÙˆØشت خويش در درياست.
موج بازداشت Ùˆ تبعيد بر اساس Ùهرستي ست كه پليس امنيتي Ùˆ ركن 2 ستاد ارتش صادر مي كند كه Øاوي تمام اÙرادي كه مستقيم Ùˆ غير مستقيم در جنگ هاي داخلي Ùعال بوده اند. تمام اÙراد خبر نگار،هنرمندان،Ùعالين سنديكاها،جوانان،پير،كهن سال،دانش آموز، زن،مرد،شهري Ùˆ روستائي Ùˆ هر Ú†Ù‡ Ùˆ هر كه دم دست است،
شامل تبعيد مي شود. همه در هراس اند پدر از پسر Ùˆ پسر از پدر ÙˆØشت دارد. از يك قاطر Ú†ÙŠ درباره ÙŠ مساÙرين خارجي امسال سؤال كرديم Ú¯Ùت:وضع بد است،خيلي بد. Ùˆ وقتي پرسيديم چرا چشمكي زد. نگاهي به سمت راست اش كرد Ùˆ در زير ميز مشت هاي گره كرده اش را بما نشان داد Ùˆ با صداي آهسته اي Ú¯Ùت پشت آن ميزي كه پهلوي ما قرار دارد مأمور پليس دهكده نشسته است. دادگاه نظامي آتن سه تن را به Øبس هاي بين سه وچهار سال Ù…Øكوم كرده است يكي را بخاطر شنيدن صÙØات ميكيس تئود وراكيس است. بر مي گرديم پيش شاعر عزيزمان ريتسوس تا ببينيم Ú†Ù‡ خبر است گويي از انتهاي دريا براي جزيره ÙŠ آنان كشتي يي آمده است؛ببينيم بار آن چيست؟
دم به دم Ù…Øموله هاي تازه اي بار٠كشتي ها برايمان از راه مي رسند. پيرمردانه لاغر اندام Ùˆ دÙرشت استخوان با سبيلهاي سÙيد Ùˆ چونه هاي پشمي يي كه بوي پهن٠اسب Ùˆ مزرعه مي دهند.
درون٠چشمانشان،گوسÙندان شامگاهي بع بع مي كنند/ هوا سبيل هاي آنان را در آويشن ÙˆØشي گير مي اندازد/ Ùˆ مرگ در بيرون سيم هاي خاردار بي هيچ سÙخني پرسه مي زند.
در چشم ريتسوس اين كهن سالان،بشكه هاي باروتي ست؛كه تنها منتظر شعله اي كوچك اند شعله اي Øتي از يك Ùندك،تا چخماق خشم Ùˆ Ù†Ùرت خود را تا اعماق دريا Ùˆ كوه ها منتشر كنند. اكنون در ماكرونيسوس جاي گرÙته اند Ùˆ نگاه بر دريا مي دوزند. چونان شيراني از سنگ با كينه اي قاطري كه در قعر قلب هاي آنان ظلم را بر نمي تابد. بايد به تشبيه هاي ريتسوس به مهرنگاه كنيم كه توهين Ù†ÙŠØ³ØªÙ†Ø¯Ø›Ø´Ø±Ø ÙˆÙ‚Ø§ÙŠØ¹ روØÙŠ هر گروه را با نمادهاي زيستي Ùˆ Ù…Øيطي آن شخصيت ها به گره مي زند. Ùˆ به رشته ÙŠ كلام مي آورد. توجه كنيد:
اين مردان كهن سال سخن نمي گويند/ در كناره ÙŠ چشم ها درخت كوچك از مهرباني دارند/ در ميان ابروانشان عÙقابي از نيرو/ Ùˆ قاطري از خشم در قعر قلب هايشان / كه ظلم را بر نمي يابد/ Ùˆ اكنون اين جا نشسته اند،در ماكرونيسوس/ در مدخل چادر،مقابل دريا چون شيران سنگي در دهانه ÙŠ شب.
هر جايي Ùˆ مكاني موقعيت زماني Ùˆ مكاني ÙŠ خويش را داراست. تÙاوت Ùˆ تغيير، زماني شكل مي گيرند Ùˆ ذات Ùˆ هستي خوش را تغيير ماهيت مي دهند؛كه موقعيت٠مرگ آسائي،Ùضا Ùˆ مكان Ùˆ تمام شخصيت اشياء٠را زير سم سموم خويش به تاراج مي برد. دريا،در موقعيت دريائي نيست كه بيش از اين ها به نگاه ما جاري مي شد. سكوت،صندلي ها،تنهائي،خانه،زن،كودك Ùˆ ديگر مضاياي زنده Ú¯ÙŠ كه پيش چشم ها بود. Ùˆ ديده نمي شدند در جزيره تبعيد ناگاه همه به چشم مي آيند Øتي گربه ÙŠ خانه كه غروب ها گردشي غريبانه در خانه دارد.
در اين جا بسياري چيزها را از ياد برديم/ پنجره اي نيست كه از آن به دريا بنگريم/ دريا از پس يك پنجره،يك جور ديده مي شود؛/ Ùˆ از Ù¾Ùشت سيم هاي خار دار،جور ديگري/ صداي بچه اي به هنگام عصر كجاست؟/ زني در آستانه ÙŠ خانه كجاست؟/ گنجه،جامه هاي زمستاني/ سكوت كه از ساعت ديواري به روي صندلي هاي Ùرو مي اÙتد/ گربه ÙŠ رنجور سياه بر بام رو برو/ Ú†Ù‡ غريبانه آرام درون غروب گردش مي كرد،/ همچنان كه ماه سÙيد را با دÙÙ… اش مي خاراند. Ùراموش كرديم/تنهايي بسياري هست در زير ترس/Ùˆ رÙاقت بسياري هست در زير ترس/
در ساعتي كه مرگ بر بلنداي پاسگاهها/ با نگهبانان چهار زانو نشسته بر خاك،قاپ بازي مي كند.
Ùˆ در آخر تغييرهاي مكرراشياءÙØŒ شاعر سر به سمت آسمان مي برد Ùˆ ماه را ماه نمي بيند. ماهي كه چون كلام بزرگ آزادي،به هجاي بلند دل ها نمي آيد. بلكه سنگي ست سÙيد در Øلقوم شب مانده،خÙقاني لامع Ùˆ پيدا كه از ماهيت ماه بودن خارج شده Ùˆ به هيئت سنگي پرتاب شده بر گوشه اي از آسماني كه خود آسمان هم نيست. سياهي بيكرانه اي كه هم شكل Ùˆ هم وهم بازداشت ها، شكنجه ها Ùˆ جنايت هاست. آيا ماه٠ماكرونيسوس شاهد جنايت ها روزي چنان Ùريادي از لب ها جاري خواهد شد؟
Ùˆ اين ماه،ماه اوت كه بر Ùراز سرمان آويخته است/ چون آن كلام٠بزرگ است كه بر لب جاري نشد،/ سنگ شده در Øلقوم٠شب ماند.
ريتسوس از سوررئاليسم جهت واقع نگاري واقعه هاي موجود در جزيره سود مي برد بي شك تأثير اشعار لوركا بر شاعر مشهود است. به ويژه شعر ماه،ماه لوركا- Ùˆ اين جا ماه، ماه ريتسوس است. با جهان بيني Ùˆ تيز هوشي خاص خود ريتسوس ماه شعر ريتسوس در هذيان تبعيديان در گشت است با چاقوئي كوچكي در دست وارد چادر هاي كهن سالان مي شود. آيا مي خواهد بوسه بر مرگ Ù…ÙÚ† ها بزند؟ آيا به سرقت پوتين ها آمده است؟ پوتين ها يي كه مساØت درد را در نوشته اند. پس بهتر است كه به سمت بالا پله پله بر شود Ùˆ راهش را از كنار تبعيد يان كنار بكشيد. آيا ماه هم از وضعيت ناهنجار جزيره است؛ كه مسلول شده است؟
بر Ùراز خوابمان، صداي شَرَق شَرَق٠چادر/ خواب قطعه قطعه شده از باد/ پايي بÙريده شده كه به دنبال تن اش مي گردد/ ماه در خيمه ÙŠ مردان ÙƒÙهن سال Ú†Ù‡ مي خواهد؟/ چاقوي كوچكي دارد ماه/ اين پوتين هاي وصله پينه شده،ناساز،/ به درد پاهاي تو نمي خورد،ماه/ اين پوتين ها درد را درنوشته اند.
تا اين گشت به ملال نرسد، به چند گزارش شاعرانه از اشياء٠و اوضاع جزيره از اشياء٠و اوضاع روØÙŠ Ùˆ جسمي تبعيديان Ùˆ درگيري آنان با مرگ خواهان مأموران سرهنگان،خوÙ،شادي،مرگ Ùˆ نقاشي طبيعت تكراري Ùˆ يك نواخت Ùˆ همراه Ùˆ هم پائي يك نواختي ÙŠ ساعات سنگي جزيره كه اگر شعر نبود؛ بي شك همان روزهاي نخست Ø±ÙˆØ Ø§Ù†Ø³Ø§Ù† مي بÙريد Ùˆ با ندامت نامه اي سنجاق شده بر سينه به زنده Ú¯ÙŠ نكبت بار مصرÙÙŠ مي رÙت. Ùˆ ØاÙظه تاريخي مقاومت تهي تر از هميشه در بايگاني روزهاي بي شمار عمر مدÙون مي شد. اما مقاومت روØÙŠ Ùˆ ملي شاعر با پرتاب واژه گان شعرش جون تراشه هاي نور Ùˆ خورشيد Ùˆ دريا از سكوي شعر براي ثبت آنات تلخ جزيره ÙŠ تبعيد تا آينده گاني كه خداي نا خواسته گرÙتار به سرهنگان به نام Ùˆ نشاني خواهند بود كه در پستوي خاموشي Ùˆ Ùراموشي،چون گرگي كه بوي Ùراوان در جان پنهان دارند هجوم كنند. Ùˆ مرگ هاي بي شمار آدميان را در جائي ديگر به كسب Ùˆ كار بروند. اكنون به گشت هاي اشاره اي اين گونه مقاومت ها مي رويم Ùˆ با نگاهي كوتاه بر ترانه هاي ميهن تلخ كه توسط استاد اØمد شاملو ترجمه شده اند؛ اين مقاله را به پايان خواهم برد
هر روز باقلا Ùˆ سيب زميني پوست مي گيريم/ سنگ Ùˆ آب Øمل مي كنيم/ Ù…ÙØ³ØªØ±Ø§Ø Ø±Ø§ به نوبت تميز مي كنيم/ Ùˆ در سر بالايي،گاري دستي Ùˆ خستگي مان را Ù‡ÙÙ„ مي دهيم/ كشتي سّقا پيداي اش نيست/ Ùˆ صبر، دست هاي اش را گاز مي گيرد/ آيا مادر كه پيه سوز را بر بالاي سه تختخواب خالي كودكان اش روشن مي كند/ چون گلوله اي دندان زده در Ù…Ùشت٠مرد آزاده/ ماه از سوراخ٠چادر،چون زباني بÙريده مي اÙتد./
قيچي كوچكي كه زماني خواهركمان با آن ناخن هاي اش را/ در پنجره مي چيد/ زنگ زده، نوك هاي اش شكسته/ چون پرستويي Ù…Ùرده است/ دست هايمان هزاران بار/ بر چانه ÙŠ نتراشيده ÙŠ هوا سائيده شدند/ هزاران بار گرÙتار سيم هاي خاردار شدند/ Ùˆ كشتي، كشتي تبعيد ÙŠ سياسي/ از زير ستاره گان عبور مي كنند/ Ùˆ گوني هاي انباشته از پاهاي بريده/ Ùˆ گوني هاي انباشته از دست هاي بريده/ Ùˆ گوني هاي انباشته از مرده گان/ بر اين صخره ها 300 Ù†Ùر از Ú¯Ùردان ال٠تير باران شدند/ اين عل٠هاي دريايي،طّÙره اي موي كنده شده است به همراه پوست/ از جÙمجÙمه ÙŠ رÙيقي كه از امضاي ندامت نامه امتناع ورزيد.
در آخر اين مقاله خوب است گشت كوتاهي داشته باشيم در Ù‡Ùت ترانه از ترانه هاي ميهن تلخ يانيس ريتسوس ازترجمه ÙŠ استاد اØمد شاملو كه خود نيز شاعر بزرگ آزادي است Ùˆ هم پا Ùˆ هم سنگ شاعر جهاني يانيس ريتسوس مي باشد.
كلمات آزادي،درذهن شاعر به شكل پرنده گاني اند كه از Ùراز صخره هاي سترگ رنج Ùˆ مرگ Ùˆ دهشت Ùرا مي رود شيون Ùˆ غروب غم ها پرواز مي كنند. با بالهائي كه شكل شمشيري اند كه صورت بار دارد صورت ظالمان تاريخ را از هم مي درد. اين پرنده گان از مرارت ها، اشك ها، به نغمه ها Ùˆ شادي هاي بشري مي رسند. شانه هاي خورشيد را Ùرودگاه اين پرنده گان مي سازيم. Ùˆ دانه هاي مهر خويش را با گشاده دستي تمام نثارشان مي كنيم. كلمات بينوا/غرقه ÙŠ اشك Ùˆ خيس مرارت/ تعميد دوباره مي يابند/ پرنده گاني كه بال هاي خود را باز مي Ø¢Ùرينند/ به پرواز در مي آيند/ به نغمه سرايي مي پردازند/Ùˆ كلماتي كه نهان مي كنند/ كلمات آزادي ست/ بال هاي آنان شمشير هايي ست/ كه باد را از هم مي درد/
بي شك هنگامي كه شاعر در عبور از كناره ÙŠ رود به جهت رÙتن به سه جزيره ÙŠ تبعيدي Øكومت سرهنگان،گل چيناني كه ديده است، از صخره ÙŠ موطن خويش در Øال گرد آوردن اند سيكلمه هايي كه از سي گلوله سرهنگان هم در امان نمانده اند Ùˆ خون آنان چون خون جنگاوران خورشيدي آزادي در جاي جاي پيشاني صخره ها شكوÙان شده اند. اكنون قسمي از Ø¢Ùتاب را كه در گلبرگ هاي آنان به شكل دستمالي از بدرود مادران Ùˆ بازمانده گان بر Ùراز در چرخ اند،پنهان مي كنيم. تا در جزيره ÙŠ تبعيد از عطر آن مشام Ø±ÙˆØ Ø±Ø§ سيراب كنيم؛ تا باد ياد Ùˆ خاطره هاي كشته گان،روزگار خويش را سبك تر طي كنيم. پنجه ÙŠ مريم،رÙسته در شكا٠صخره يي؛/ اين همه رنگ از كجا آورده اي تا بشكوÙي؟/ ساقه ئي چنين از كجا آورده اي تا بر آن تاب خوري؟/ قطره قطره خون از سر صخره ها گرد آورده ام،/از Ú¯Ù„ برگ هاي سرخ دستمالي باÙته ام/ Ùˆ اكنون/ Ø¢Ùتاب خرمن مي كنم/
شب ها- آه از شب هاي تبعيد كه تو گوئي چتري قيرگون است. كه ريشه هاي سياهي اش تا اعماق چادرها Ùˆ آدم ها Ù†Ùوذ مي كند. Ùˆ گردن Ø¢Ù†Ø§ØªÙ Ø±ÙˆØ Ø¢Ø¯Ù… Ùˆ زمان آن را Ø®ÙÙ‡ مي كند. شب كه هجوم يادها Ùˆ خاطره هاي از روزگاران گذشته را به يك باره دو دستي تقديم قلب ات مي كند، Ùˆ هم Ú¯Ùت دل تو مي شود؛ شب امير مويه هاي Ø±ÙˆØ Ø±Ø²Ù…Ù†Ø¯Ù‡ گان خورشيدي ست. ولي شاعر اشاره بر تكان برگ هاي سپيدار كه نماد عزاست مي كند. Ùˆ باد هايي كه از سمت مقاومت هاي Ø±ÙˆØ Ùˆ قلب مردم مي آيند Ùˆ برگ ها را در تكان است، اشاره مي كند. Ùˆ همين تكان يك برگ كاÙÙŠ ست كه شعر مقاومت را به شكل درخت وار در جان Ùˆ Ø±ÙˆØ ØªØ¨Ø¹ÙŠØ¯ÙŠØ§Ù† بروياند. Ùˆ آه هاي آنان را با دست هاي ترانه پس زند.
اين چنين، در چشم انتظاري/شب ها چندان دراز مي گذرد/ كه ترانه ريشه اÙشان كرده درخت وار بر باليده است/ Ùˆ آنان كه به زندان ها اندرند- مادر!/ Ùˆ آنان كه روانه ÙŠ تبعيدگاه ها شده اند/ هر بار كه آهي بر آرند/ نگاه كن!/ اين جا برگي بر اين سپيدار/ مي لرزد.
در ابتداي تبعيد شده گان به جزيره ها كودكان بي شماري با مادران آنان،و اÙراد سالمند آمده بودند كه بعد ها منتقل شده به جزيره هاي سر Ùˆ سامانه تر از ماكرونيسوس. Ùˆ چند مدتي كه اين كودكان در جزيره بودند شاعر نظري به Ø±ÙˆØ Ù†Ú¯Ø§Ù‡ Ùˆ گرسنه Ú¯ÙŠ Ùˆ مقاومت آنان مي اندازد. كودكان Ùˆ توده هاي كوچك كه مي بايد Ùرياد هاي شادي آنان Ù‡Ùت كوچه را Ù¾Ùر كند اكنون اينجاي اند در كنار تبعيديان اند Ùˆ شاعر از ثبت Ø±ÙˆØ Ø¢Ù†Ø§Ù† در يك ترانه دريغ نمي كند Ùˆ Ø±ÙˆØ Ù…Ù‚Ø§ÙˆÙ… آنان را يك ترانه به ثبت تاريخ مقاومت يونان مي نويسد. تا كودكان اعماق نيز Ùراموش نشوند كه سهمي در تاريخ مقاومت ها دارند. Ùرياد كوچك آنان صخره هاي بزرگ سرودند.
توده ÙŠ كوچك/ بي شيشه Ùˆ بي گلوله مي جنگد/ براي نان٠همه/ براي نور Ùˆ براي سرود./ در گلو پنهان مي كند/ Ùرياد هاي شادي Ùˆ درد اش را/ چرا كه اگر دهان بگشايد/ صخره ها از هم بخواهد شكاÙت.
Øكومت،Øكومت نظامي ست Ùˆ كسي را ياراي بيرون رÙتن از خانه را ندارد. ده كودك جمع شده اند كه جشن تولدي بگيرند. اما خبر مي رسد يكي از كودكان توسط گلوله اي به قتل رسيده است. جشن به عزا مبدل مي شود، پدر بزرگ كه زعامت كودكان را در غياب پدران تبعيد شده گرÙته است. در گوشه ÙŠ تالار ايستاده، Ùˆ هيچ كاري از او بر نمي آيد Ùˆ مادران مويه كنان Ùˆ كودكان را سكوتي ماتم زا گرÙته است. Ùˆ تنها آزادي ست،كه Ø±ÙˆØ Ùˆ وجدان شاعر است، رو به روي دريچه ÙŠ گشوده كودك مرده را نظاره مي كند Ùˆ آه خويش را به هيئت ترانه اي به ثبت وجدان هاي بشري مي رساند.
در گوشه يي از تالار/ پدربزرگ ايستاده است/ در گوشه يي ديگر/ ده تن نوه گان او/ Ùˆ بر Ø³Ø·Ø Ù…ÙŠØ²/ Ù†ÙÙ‡ شمع/ در گرده ÙŠ ناني/ بر نشانده/ مادران/ مويه كنان/ موي از سر برمي كنند/ كودكان خاموش اند/ Ùˆ آزادي / از پشت دريچه نظاره مي كند/ Ùˆ آه مي كشد.
وطن مادري ست،يونانيت مادري ست كه Ùرزندان اش را با هزار چشم Ùˆ هزار دل Ùرزندان خويش را مي نگرد Ùˆ در مجمر جان اش عشق را به آنان چونان بر آتش خشم اش Øبه هاي كندر مقاومت Ùˆ پيروزي را پرّان مي كند، Ùˆ آنان را از زير صليب دود عبور مي دهد تا با سپيده ÙŠ آزادي بر شانه ها به خانه باز گردند.
تابناك Ùˆ گشاده دست،Ùلق Ø®Ùرد بهاري/ تابناك Ùˆ گشاده دست با هزار چشم تورا مي نگرد/ تابناك Ùˆ گشاده دست براي تو آرزوي خير مي كند/ دو Ú¯Ù„ آتش درمجمر Ùˆ دو Øبه ÙŠ كندر/ تابناك Ùˆ گشاده دست/ در اين Ùلق Ø®Ùرد/ بر دروازه ÙŠ وطن/ صليبي از دود رسم مي كند.
در زمان ØµÙ„Ø Ùˆ آسايش عمومي، آدميان در سايه سار آسودن ها،ضمن ØªØ³Ø¨ÙŠØ Ú¯Ùتن Ø¢Ùرينش از مائده هاي زميني سيراب مي شوند. Ùˆ با خيال بي خيال كه نه، اما از برابر Øقيقت ها چشم بسته مي گذرند؛ تا روزگاري با خطر را طي كنند. Ùˆ اين تا زماني ست كه شيشه به عدالتي وظلم تا نزديك گردن او Ùرود نيامده است. Ùˆ اين تا زماني ست كه بر چشم ها وصورت Øقيقت موجوديت يونانيت خاك سياه نپاشيده باشند ولي هيهات از زماني كه: بر عكس شود؛ تÙÙ†Ú¯ ها در پهناي دست ها Ú¯Ù… مي شود.
عÙÙŠÙ Ùˆ بي پيرايه/ اندك سخن بود/ Ùˆ Ø¢Ùرينش را ØªØ³Ø¨ÙŠØ Ù…ÙŠ Ú¯Ùت/ اما چندان كه شمشير/ چون صاعقه يي بر او Ùرود آمد/ به گونه ÙŠ شيري غريد/ اكنون/ تا از Øقيقت سخن به ميان آرد/ صدا ÙƒÙا٠اش نمي دهد/ لعنت Ùˆ Ù†Ùرين ÙƒÙا٠اش نمي دهد/ براي بيان Øقيقت/ اكنون او را/ تÙÙ†Ú¯ÙŠ مي بايد.
هر شعر Ùˆ هر ترانه ÙŠ ريتسوس ريشه در خاطره Ùˆ يادي از يادهاي بي شمار زمان تبعيد شدن دارد Ùˆ درØّاق Ø±ÙˆØ Ø®ÙˆØ¯ نورش را پنهان مي سازد. ساختن خانه هاي نيمه كاره ÙŠ جزيره از اين دست است Ùˆ شاعر خود بنّا مي شود Ùˆ دست به كار ساختن خانه Ùˆ چادر براي خود Ùˆ ديگران مي كند. خانه Ùˆ چادرهاي ديگر ياران كه همراه با غرو لند وگلايه ها Ùˆ شكوه از سختي سنگ ها Ùˆ كمي ÙŠ Ù…ØµØ§Ù„Ø Ùˆ گرمي Ø¢Ùتاب Ùˆ تشنه Ú¯ÙŠ Ùˆ... كه اين خود Ø·Ø±Ø ÙŠÙƒ ترانه مي شود من در تصويري از ريتسوس در جزيره خانه اي سنگي كه نوك سق٠اش به شكل v ويران شده است مي بينم با دو پنجره ÙŠ چوبي كه از سوزاندن مدام اشعه ÙŠ Ø¢Ùتاب بشكل Ùˆ رنگ خاك شده است با دري چوبي بسته شده ÙŠ قديمي كه گوئي با رمزي دادالوسي معمار يونان بسته است. Ùˆ صندلي ÙŠ سنگي يي رو به دريا كه صداي شبانه ÙŠ دريا را در گوش سنگي ÙŠ خويش براي هميشه پنهان كرده است. آيا ريتسوس اين بنّاي شاعر Ùرزند همين دريا نيست Ùˆ خورشيد به اØترام به او نمي نگرد؟ شكل ساختن خانه Ùˆ چادر Ùˆ ديگر قضايا را از زبان خود بنّا كه خود ريتسوس باشد بشنويم؛
آن خانه را چگونه پي خواهند اÙكند؟/ درهايش را Ú†Ù‡ كسي بر جاي خواهد نشاند؟/ نه مگر بازوي كار چونين اندك است/ Ùˆ Ù…ØµØ§Ù„Ø Ùˆ سنگ چندان سنگين/ كه از جاي Øركت نمي توان داد؟/ خاموش باش! دست ها به هنگام كار نيرو خواهند ياÙت/ Ùˆ شمارشان اÙزون خواهد شد/ Ùˆ از ياد مبر كه در سرار شب/ مرده گان بي شمار ما نيز،/ به ياري ما خواهند آمد.
در هر صورت هر چند كه يونان خاموش است پرنده گان اش خاموش اند ناقوس هايش خاموش اند خرسنگ هاي شب اش خاموش اند اما يكه و تنها به خود نويد داده سپيده ي آزادي را ...*
* پانوشت
در اين مقاله از كتاب هاي زمان سنگي به ترجمه ÙŠ Ùريدون Ùرياد Ùˆ همچنين ترانه هاي ميهن تلخ به ترجمه ÙŠ اØمد شاملو Ùˆ يونان سرهنگان به ترجمه ÙŠ منوچهر Ùكري ارشاد بهره ها برده ام .