تابوت Ù…Ùرغی
مرگ آگاهي در شعر بهرام اردبيلي
نوشته :عبدالرضا ناصر مقدسي
شعر Øلقه‌ي اÙÙ‚ با توصي٠سوار آغاز مي‌شود. شاعر جهت توصي٠او قانون مترادÙ‌ها را زير پا مي‌گذارد. نام‌ها به واسطه‌ي شكلشان ماهيت مي‌يابند Ùˆ ديگر معنا نمي‌تواند اصلي‌ترين عامل ÙˆÙاق بين كلمات Ù…Øسوب گردد. از اين‌رو در نزد شاعر بلند با مطول متÙاوت مي‌گردد Ùˆ اين سوار٠متÙاوت نيز به بمثابه‌ي شمشادي توصي٠مي‌گردد كه «بلند نيست؛ مطول است»
«بي‌گمان/ تو براي مداواي انزواي من / مرگ را بايد در استوائي قاره‌ي Ø¢Ùتاب/ كه مشرق نوبنيادش را / از تكان كتÙ‌هاي گندمگون من/ خواهد شناخت/ از عزيمت خود شرمگين كني» قطعه‌ي دوم Ú¯Ùتگويي است بين من Ùˆ تو كه در مختصات مرگ اتÙاق مي‌اÙتد. صØبت در مورد انزواي شاعر است Ùˆ «تو» جهت مداواي اين انزوا بايد دست به عزيمت بزند. اين عزیمت همانا مردن است اما مردني كه مي‌تواند در بياني پارادوكس‌وار مرگ را شرمنده‌ي خود كند. اين مردن برخلا٠مرگ كه از ساØت همه‌چيز Ùˆ همه‌كس خارج است در ساØت Ùˆ ابعاد شاعر اتÙاق مي‌اÙتد. اين مردن ساØت خود را به واسطه‌ي شاعر مي‌شناسد در «استوائي قاره‌ي Ø¢Ùتاب/ كه مشرق نوبنيادش را/ از تكان كتÙ‌هاي گندمگون من خواهد شناخت»
در اين قطعه شاعر علاوه بر اينكه نوعي «مرگ شخصي» براي خود تعري٠مي‌كند، تو يعني مخاطب خلاق خود را- Ùˆ نيز درمان انزوايش را- با اين مرگ شخصي گره مي‌زند. لذا او خود پيش‌بيني مي‌كند كه در صورت رÙع انزوا، اين تو را از دست مي‌دهد توئي كه در قطعه‌ي سوم بيشتر براي ما معرÙÙŠ مي‌شود: «نه نه نه/ تو تنها اقاقياي يادبود مني/ كه بخاطر مزار نروئيده‌اي» توئي كه به يادبود شاعر مي‌رويد ØŒ لذا به نوعي تداعي‌كننده‌ي خود شاعر است رويش در Ùضاي مرگ شخصي اتÙاق مي‌اÙتد Ùˆ با مزارهاي معمولي، مزارهايي كه بين همه مشترك است Ùˆ درختاني كه در اين قبرستانها مي‌رويند متÙاوت مي‌باشد.
قطعه‌ي چهارم امّا بنوعی تمام‌كننده‌ي تÙكر شاعر در باب مرگ است: «تابوتي از Ù…Ùرغ/ كه در باران‌ها زنگ نمي‌زند Ùˆ بر شانه‌ها/ به سبكي ستاره‌ي روستازاده است» تابوتي ويژه- ويژه از آن جهت كه از جنس Ù…Ùرغ است Ùˆ در ضمن خصوصيات Ù…Ùرغ را هم ندارد هم زنگ نمي‌زند Ùˆ هم بسيار سبك است- لذا ما كماكان با همان Ùضاي «مرگ شخصي» روبرو هستيم. اين تابوت «در Ùرصت اين شمشاد تشيیع مي‌شود». شمشاد در قطعه اوّل يادآور سوار بود Ùˆ در اين قطعه يادآور شاعر لذا مي‌توان سوار Ùˆ شاعر را يكي Ùرض كرد. اگر قبل از اين، شاعر خود مكان Ùˆ مختصاتي را در قطعه دوم براي اين Ùضاي مرگ شخصي تعري٠كرده بود، در اينجا با آوردن كلمه‌ي «Ùرصت» نوعي بعد زماني نيز به اين مرگ مي‌بخشد. مرگ در Ùرصت اين شمشاد يا همان Ùرصت شاعر اتÙاق مي‌اÙتد. امّا اين تابوتي كه در اين زمان Ùˆ مكان خاص تشييع مي‌شود Øامل Ú†Ù‡ كسي‌ ا ست؟ آيا Øامل همان توئي‌ست كه براي درمان انزواي شاعر عزيمتي به مرگ نمود؟ جملات زير مؤيد اين Øدس است: «و با صÙير خاموش چشمي/ مثلث تنهائيم بهم مي‌ريزد» آن تو در اين زمان Ùˆ مكان شخصي، در اين مرگ٠شاعرانه مي‌ميرد تا انزواي شاعر يا همان تنهائي‌اش با «صÙير چشمي» از بين برود. رÙع انزوا Ùˆ تنهائي در نزد شاعر معادل است با مرگ «تو» يا همان مخاطب خلاق دروني. پس شاعر بايد منزوي بماند تا مخاطب درونش نميرد.
شباهت عجيبي بين شعر «Øلقه‌ي اÙق» Ùˆ زندگي بهرام اردبيلي وجود دارد. در دهه‌ي چهل بهرام اردبيلي جزء گروههاي آوانگارد شعر نو بود Ùˆ امضاي او را مي‌شد در زير بيانيه‌هاي شعر ديگر Ùˆ شعر Øجم ياÙت. او امّا ناگهان شعر Ú¯Ùتن را رها مي‌كند Ùˆ منزوي مي‌شود. اين انزوا همراه است با سÙرهاي عارÙانه‌ي وي به هند Ùˆ مديترانه Ùˆ اسپانيا Ùˆ در نهايت جزاير قناري. شاعر زنده است چون منزوي‌ست Ùˆ اين انزوا را با دور بودن از Ù…Øيط ايران يا به تعبيري Ù…Øيط شعر به دست آورده است. او Øتي در ساØÙ„ رود هند مثنوي مولانا را اين آخرين كتاب در دسترسش را نيز به آب مي‌اندازد امّا ناگهان اين انزوا را مي‌شكند. به ايران بازمي‌گردد Ùˆ بعد از چند روز مي‌ميرد.
مرگي كه مرا به ياد تشييع همان تو يا همان مخاطب خلاق شعر وي در «Øلقه‌ي اÙق» مي‌اندازد. انگار شاعر در اين شعر پيش‌بيني كرده بود كه رÙع انزوا، مرگ را براي او به ارمغان مي‌آورد. Øال اين سؤال را مي‌توان Ù…Ø·Ø±Ø Ù†Ù…ÙˆØ¯ «آيا انزوا Ùˆ به تعبير ديگر دوري گزيدن وي از شعر براي Ùرار از مرگ بود؟»
متأسÙانه منابع من در مورد بهرام اردبيلي Ùˆ اشعار او بسيار Ù…Øدود بود. همين اندك را نيز بصورت جسته Ùˆ گريخته از سايت‌هاي مختل٠بدست آوردم. اين كمبود منابع تجزيه Ùˆ تØليل اشعار وي را آنهم از اين زاويه خاص، صعب Ùˆ دشوار مي‌نمايد. امّا تØقيقات روانشناسانه در باب شعر مي‌تواند پاسخي به‌گوشه‌اي از اين سؤالات ارائه دهد.
رابطه‌ي شعر Ùˆ مرگ Ùˆ نيز كنشهاي شاعران در برابر مرگ از موضوعات مورد علاقه‌ي من است. اين مسئله را بصورت مبسوط در باب زندگي Ùˆ اشعار Ùروغ Ùرخزاد تØليل Ùˆ بررسي كرده‌ام Ùˆ خوانندگان را بخصوص به مقاله‌ي «مرگ Ùروغ» (1) جهت آشنايي بيشتر با اين بØØ« ارجاع مي‌دهم. امّا همين‌قدر بگويم كه شعر سويه‌اي ويرانگر نيز دارد. «شعر از ساير Ùرمهاي نوشتاري درونگراتر بوده Ùˆ به ميزان بيشتري نمايانگر اØساسات دروني Ùرد است. بودن در يك Ùضاي ذهني Ùˆ هيجاني خود مي‌تواند با ناپايداري رواني همراه باشد. در مقايسه‌اي البته سطØÙŠ Ùˆ كلي بين شعر Ùˆ داستان مي‌توان عنوان كرد كه Ù…Ùهوم داستان بيشتر با واقعيت عجين است در Øالي كه شعر بيشتر روي هيجانات، اØساسات دروني Ùˆ درون‌نگري تكيه مي‌كند. همين تمايل به اكسپرسيو بودن مي‌تواند يك Ùرد را بيشتر مستعد به بيماري رواني نمايد» Ùˆ همين ابتلاي بالاتر شاعران به بيماريهاي رواني خود مقدمه‌اي براي مرگ زودرس آنهاست. من بنا ندارم كه مطالب Ú¯Ùته شده در مقاله‌ي مرگ Ùروغ را بار ديگر تكرار كنم ،اما مي‌خواهم بر اين سويه‌ي دوگانه‌ي شعر تأكيد نمايم شعر هم Ø¢Ùريننده Ùˆ هم ويرانگر است Ùˆ همين وجه مي‌تواند شاعر را تا ورطه‌ي نابودي پيش ببرد. از طرÙÙŠ شاعر بواسطه‌ي شعر است كه Øضور مي‌يابد Ùˆ شناخته مي‌شود. پس شاعر در بين سرودن Ùˆ نسرودن در نوسان مي‌ماند. مي‌خواهد بسرايد ،چون هويت وي سرودن است Ùˆ مي‌خواهد نسرايد ،چون با سرودن به ورطه‌ي نابودي نزديك مي‌شود. اينكه شاعر كدام سويه را انتخاب كند به عوامل مختلÙÙŠ وابسته مي‌باشد عواملي چون اجتماع، Ùرهنگ، روابط Ùردي Ùˆ..... كه تبيين Ùˆ تØليل آن از Øوصله‌ي اين مقاله خارج است.
در مورد بهرام اردبيلي به نظر مي‌آيد سويه‌ي ويرانگر شعر غالب بوده Ùˆ همين نيز سبب جدا شدن او از اين وادي Ùˆ منزوي شدن وي گشت. براي Ùهم بهتر اين دوگانگي در ادامه‌ي مقاله بنا دارم از شرايط خاصي صØبت كنم كه هم طبيعت ويرانگر دارند Ùˆ هم مي‌توانند مبدأ Ùˆ ملجائي براي Ø¢Ùرينش هنري باشند.
بØØ« اصلي ما در مورد رابطه‌ي شعر Ùˆ مرگ مي‌باشد. امّا مرگ تجربه‌اي است كه Ùقط يكبار اتÙاق مي‌اÙتد Ùˆ ما مجالي براي روبرو شدن‌هاي مكرر با آن Ùˆ تغيير شرايط مربوطه نداریم. مرگ يكبار Ùˆ آنهم براي هميشه Øاضر مي‌گردد. امّا مي‌توان در عالم پزشكي شرايطی را معرÙÙŠ كرد كه از ديد بيمار مرگ‌آور تلقي مي‌گردد ،گرچه از Ù„Øاظ علمي Ùˆ جسماني سبب مرگ نمي‌گردد. يكي از اين Øالات، Øملات شديد سردردهاي ميگرني مي‌باشد. ميگرن در نزد اÙراد ناآشنا به علم پزشكي نيز كلمه‌اي كاملاً آشناست، لذا ما از تعري٠علمي آن مي‌گذريم Ùˆ به همين اندك اكتÙا مي‌كنيم كه سردرد Ùˆ از جمله سردرد ميگرني از آزاردهنده‌ترين بيماريهاست Ùˆ مي‌تواند بطور كامل انسان را از عملكرد روزانه‌اش وادارد. سردرد ميگرني خود به انواع مختلÙÙŠ تقسيم مي‌شود. آن نوع كه در اين مقاله مدنظر است با عنوان ميگرن با اورا (Migraine with aura) شناخته مي‌گردد. اورا نوعي تغيير در عملكرد مغز است كه عمدتاً بصورت علائم Ùˆ نشانه‌هاي بينائي مي‌باشد همانند رويت خطوط زيگ‌زاگ. در ميگرن با اورا Øملات سردرد معمولاً با اورا همراه شود كه مي‌تواند به صورت اختلالات بينائي، Øسي يا زباني Ùˆ يا ساير اختلالات مغزي باشد. شايعترين نوع اورا همانا بينائي مي‌باشد. بيمار عمدتاً قبل از شروع سردرد در زمينه‌ي بينائي خود شاهد اختلالاتي است كه تØت نام كلي teichopsia شناخته مي‌شود. teichopsia مي‌تواند از اØساس يك نور ساده تا يك تصوير پيچيده Ùˆ تغيير شكل ياÙته متغير باشد (2) اين اوراهاي بينایي كه منØصر به Ùرد مي‌باشد در كساني كه قابليت‌هاي هنري دارند Ùˆ در عين Øال از ميگرن رنج مي‌برند دستمايه خلق آثار هنري جالبي شده است كه تØت عنوان كلي هنر ميگرن با اورا يا Migraine aura art شناخته مي‌شود (3) اولئا نوا هنرمند روسي گرچه خود مبتلا به ميگرن نيست ولي بر مبناي توصيÙاتي كه مبتلايان به ميگرن از درد Ùˆ اØساسات Ùˆ اوراهاي خود ارائه مي‌دهند ،نقاشي هاي جالب توجه‌اي را عرضه كرده است. او معتقد است درد Ùˆ Øالات اين بيماران مي‌تواند دستمايه‌اي براي توليد اثر هنري Ù…Øسوب گردد Øالتي چون مشاهده‌ي نور، كوچك شدن زمينه بينايي، اØساس آنكه يك چاقو در سر انسان Ùرومي‌رود، اØساس دو نيمه شدن سر Ùˆ..... (4) امّا جالبترين نظريه‌اي كه در زمينه هنر ميگرن ارائه شده است در مورد نقاشي‌هاي پيكاسو مي‌باشد.
در بعضي از اوراهاي ميگرني Ùرد مبتلا اشياء يا اشخاص را بصورت منقسم به دو يا چند بخش مشاهده مي‌كند .اين اشياء يا اشخاص عمدتاً توسط خطي عمودي تقسيم مي‌گردند Ùˆ جالب اينجاست كه اجزاي تقسيم شده مي‌توانند همجهت با خط٠تقسيم جابجا شوند يعني Ùي‌المثل يك جزء بالاتر از جرء ديگر قرار گيرد. خيلي از تابلوهايي كه پيكاسو از صورت زنان كشيده است داراي اين خصيصه مي‌باشد Ùˆ انطباق Øيرت‌انگيزي با اين شكل از اوراي ميگرني دارد براي نمونه مي‌توان به تابلوي زن گريان اشاره نمود. مي‌توان ترتيب بوجود آمدن اين اثر هنري را متصور شد. پيكاسو ابتدا صورت زن گريان را به شكل صورتي قطعه قطعه شده با خطوط عمودي رسم، سپس جزئي همانند يك چشم را بالاتر از جزء ديگر قرار داده Ùˆ بدين‌گونه به چشمها Ùˆ گوشها موقعيتي خلا٠واقع بخشيده است. علي‌رغم اين تشابه Øيرت‌انگيز، بايد متذكر شد كه طبق اسناد به جامانده پيكاسو مبتلا به سردرد ميگرني نبوده است ،امّا دكتر مايكل Ùراري عنوان مي‌دارد كه نمي‌توان از اين تشابه به راØتي گذشت Ùˆ اØتمالاً پيكاسو اين اوراها را تجربه كرده است (5) البته اوراي بدون سردرد كه شايد پيكاسو به آن دچار بوده موضوعي كاملاً شناخته شده در علم پزشكي مي‌باشد. Øال با اين ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØªÙˆØ§Ù† آن دوگانگي Ù…Ø·Ø±Ø Ø´Ø¯Ù‡ را بخوبي در هنر ميگرن مشاهده نمود. از طرÙÙŠ ميگرن آنقدر توانائي دارد كه مي‌تواند Ùضا Ùˆ زمينه‌اي براي خلق آثار هنري‌اي چون تابلوي زن گريان پيكاسو Ùراهم نمايد Ùˆ از طر٠ديگر سردردهاي ميگرني مي‌تواند آنقدر آزاردهنده باشد كه رهائي از آن تمام دغدغه‌ي يك Ùرد Ù…Øسوب گردد. لذا هنر ميگرن اين خصوصيت را دارد كه Ùرد بيمار- Ùˆ در عين Øال واجد خلاقيت هنري را- بر سر يك دو راهي قرار دهد: تجربه مجدد سردرد ميگرني Ùˆ متأثر شدن از آن Ùضا براي خلق آثاري ويژه Ùˆ يا نه دوري جستن از تمام عواملي كه سردرد را تØريك Ùˆ تشديد مي‌نمايند Ùˆ اين خود مي‌تواند موضوع تØقيق جالبي باشد كه Ú†Ù‡ ميزان از بيماران واجد هنر ميگرن تمايل به ادامه‌ي Øملات سردرد خود دارند؟
هنر ميگرن از آن جهت كه يك‌سويه‌ي آن مقوله‌ي پاتولوژيك به نام ميگرن است، بخوبي آن دوگانگي Ø´Ø±Ø Ø¯Ø§Ø¯Ù‡ شده را به نمايش مي‌گذارد. اما اين مسئله به راØتي قابل انطباق با شعر نيست. چون شعر در نگاه اوّل خصوصيات بيماري‌زائي خود را پنهان مي‌كند ولي درصد بالاي بيماريهاي رواني در شاعران همچون اختلالات خلقي Ùˆ اÙسردگي Ùˆ نيز مرگ زودرس شاعران كه توسط تØقيق جيمز كاÙمن مدلل Ùˆ علمي شده است (Ø´Ø±Ø Ù…Ø¨Ø³ÙˆØ· آن را در مقاله‌ي «مرگ Ùروغ» آورده‌ام) بيانگر آن است كه Øتي اگر نگوئيم شعر خود سويه‌هاي بيماري‌زا Ùˆ پاتولوژيك دارد. ولي Øداقل در عمق لايه‌هاي وجودي انسان با موارد پاتولوژيكي چون بيماريهاي رواني گره خورده است Ùˆ شايد همين سويه‌ها هم بوده كه بهرام اردبيلي را واداشته تا شعر Ùˆ بقولي قيل Ùˆ قال آن را رها كند Ùˆ براي سالياني دراز اين‌گونه منزوي گردد. همانطور كه بيان داشتم منابع در مورد بهرام اردبيلي بسيار ناقص بود Ùˆ همين باعث مي‌گردد كه اين مقاله نيز عمدتاً بر Øدسيات استوار شود. اي كاش او بيشتر از زندگي خود مي‌گÙت Ùˆ مي‌نوشت
پانوشت:
(1) مرگ Ùروغ، گلستانه، سال ششم، شماره 66
(2) Bradley w., Daroff R. “Neurology in clinical practice†, Fifth edition.
(3) Fuller Gn, Gule Mv. Migraine aura as artistic inspiration. BMJ 1988; 297: 1670-2
(4) Olea Nova. Art and pain migraine. The Tapestry magazine. October, 2003.
(5) Ferrari Md. Haan J. Migraine aura, illusory vertical splitting, and Picasso. Cephalgia. 2000 oct.