null




نوشته : سمیه طوسی

از سرازیری درخت
سر به اندام ات می کشم
برگ برگ
روی دگمه ها ی پوست
مکث می شوم


در نسیم ِ آهو:
از شیب صدای ات می افتم
پس ِ سکوت
که می کشیدی روی چشم:
هر چه شما بگویید

تصویر! در تقاطع لبخند
سیب بی دندان
تو را هُل می دهد
وبرگ شب را ورق می زند
به سمت زنی که گونه ها ی اش سرخ همین حالا
آرام
از درشکه ی پاییز
پای این شعر
پیاده می شود

حالا صورت بپوشان
مرا خراب ِ میدان کن
و از عطر گیسوت
در شیشه ی چشم ام
چون شتاب گل
پر گلاب کن

درد ات به عمرم ... به خدا
کاسه ی دست ام از شیب درخت
با دعای شراب
مستجاب کن

شعراز کوروش همه خانی درج شده در وبلاگ سیب آبی


گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش جهانی خراب کن
بفشان عرق ز چهر ه ی اطراف ،باغ را
چون شیشه های دیده ی ما ، پر گلاب کن

یک اثر کاملاٌ مدرن و سورئال. اثری کاملاٌ چند لایه و دو پهلو.اثری که در هر بار خوانش آن بیشتر ذهن را به خود معطوف و بیشتر خود را نمایان می کند.فضا کاملاٌ انتزاعی است و شاعر در باز گذاشتن دست مخاطب برای برداشتهای متفاوت با کاربرد زبانی و بیانی درونی و تجربه شده،بسیار موفق عمل کرده است. شعر از عناصر خیال و عاطفه لبریز و هماهنگی کاملی بین آنها وجود دارد.هم چنین از لحاظ موسیقیایی، شعر بهره خوبی از بار کلمات کشیده است. این کارکرد به نحوی است که شاعر برای لطیف تر شدن فضا ، از موسیقی ِ بیشتری بهره برده و کاملآ مخاطب را در ذهنیت و لایه های شعر غرق می کند.احساس بی وزنی و سبکی در کلمات اثر، بخوبی مشهود و قابل لمس است.

در اولین خوانش شعر ، شاعر یا راوی اثر، با « تو» یی همکلام است.توصیفی است ، که فضاها را معین و در ایجاد حدود برای ذهن مخاطب عمل می کند. صفتهایی نظیر آهو،لبخند،گونه های سرخ،صورت پوشاندن،عطر گیسو... همه حضور زن را در شعر قطعی می کنند.زنی که از راه می رسد و گویا معشوقه ایست که در نهایت، در التماس شاعر غرق می شود.
اما نگاهی عمیق تر به شعر و واژه ها، مناسباتی مستتر در لایه های شعر را نمایان می کند. مناسباتی که کلیدها را به دست مخاطب می دهند تا مخاطب قفل ها را باز کند و ذهنیت شاعر را در عمق کلمات کشف کند. کشفی عمیق که بر روح مخاطب می نشیند و لذت خواندن یک اثر دو پهلو،اثری کاملاٌ معنوی- عرفانی را رقم می زند. به قول بارت « در شعر مدرن ، مناسبات چیزی جز بسط واژه ها نیست » وباز به قول براهنی « در شعر هر معنا، چندین معنای دیگر هم پیدا می کند ؛ مرام و مفهوم یک کلمه بستگی به زمینه ای دارد که آن کلمه موقتاٌ بدان تعلق پیدا کرده است. » برای کشف این مناسبات و معناها، کافیست با دیدی موشکافانه تر،سطرها و واژه ها را بررسی کنیم.

« از سرازیری درخت» درخت بجز معنای تحت اللفظی و تصویری آن ، نماد پاکی و صافی است.«سر به اندامت می کشم» نوعی بالندگی در مصرع دوم وجود دارد.اولین تضاد در اولین سطرهای شعر اتفاق می افتد. سرازیری و سرکشیدن. بالندگی مصرع دوم،یک احساس بکر با خود دارد.انگار شاعر از پایین ترین قسمت ؛ از ابتدای درخت شروع می کند و در شاخه شاخه های درخت جاری می شود.
«برگ برگ» بجز تناسب روشن و پیش پا افتاده ی درخت و برگ،برگ را می توان معیاری برای سنجش به حساب آورد. یک مکیال ؛ یک پیمانه .همچنین قدم به قدم را تداعی می کند.
«روی دگمه های پوست/ مکث می شوم» دگمه معمولاٌ برای اتصال و هم چنین زیبایی به کار برده می شود.ترکیب دگمه های پوست،علاوه بر اتصال یک پوست واحد بهم ؛ گویا دو لبه پوست درونی و بیرونی را بهم وصل کرده است که حتی روزنه های پوست بعنوان دگمه تداعی می شود.این تصور،با برگ مصرع قبل می آمیزد و نقطه اتصال برگ و شاخه را تصویر می کند .جالب اینجاست که دگمه در اصطلاح گیاه شناسی به : گره که شاخ درخت نخست می زند و چون شکافد برگ از آن پدید آید اطلاق می شود . (فرهنگ معین) .اما تکیه گاه بند آغازین اثر روی فعل«مکث می شوم» است . به طور کلی ، یکی از بارزترین مشخصه های زبانی شاعر استفاده از فعل ها و و ساختن افعال مرکبی است،به صورتی که ضمن حفظ کردن اصل و مفهوم فعل ،ایجاد معنایی جدید در زبان می کند.شاید استعمال فعل فوق در زبان عادی بصورت «مکث می کنم» باشد.اما در مکث می شوم،علاوه بر مکث کردن،فعل نافذ« بهت زده شدن» نیز بچشم می خورد.از تمام آنچه بیان شد، در ذهن مخاطب برداشتی عمیق می نشیند : شاعر در پاکی و زلالی چیزی یا کسی میبالد ، بدون جا انداختن حتی ذره ای از آن وجود مقدس، سعی می کند تا عمق آن نفوذ کند ، و در نهایت از آنچه بدست می آورد مبهوت می شود! این تعلیق و این برداشت ، ذهن مخاطب را کنجکاو می کند و هیچ چیز بیشتر از یک مخاطب کنجکاو در توفیق یک شعر موثر نیست!


در نسیم آهو: قبل از هر چیز اشاره ای می کنم به حالت نوشتاری سطر،به دو نقطه ی بعد از ترکیب؛ این استفاده ی ساده اما موجز، باعث شده تا آن را از یک ترکیب ساده به یک قید زمانی تبدیل کند. در فرهنگ نفیسی ؛ « در » : کلمه ی ارتباط عینی درون و میان و در میان و فی ما بین ... معنا شده است.همین تعمق ؛ صحه ی بیشتری بر برداشت ِ مخاطب از متن می گذارد. در نسیم آهو، ترکیب لطیفی که مخاطب را به دور دست های ذهنش می برد. آنجا که آهو برایش کنایه از چشم معشوق است و کنایه از دور از دسترس بودن. اما در اینجا این نسیم، نسیمی است که حتی آهوی گریزپا را به دنبال خودش می کشد.زمان و فضایی کاملا ٌ لطیف به جریان می افتد . چهار مصرع بعد ، چهار مصرع محکم با کارکرد زبانی و بیانی فوق العاده است.شاعر فوق العاده هوشمندانه ، در این فضای لطیف که بخصوص برای این مطلب ایجاد شده به بیان حس یکی از شیرین ترین واژه هایی که از دهان معشوق شنیده می شود،پرداخته است : «چشم» واژه ای که معمولاٌ وقتی بیان می شود که نهایت رضایت را با خود دارد.

«از شیب صدایت می افتم» افتادن ؛ افتادن عاشق نیست ، ریختن دل عاشق است.افتادن علاوه بر عاشق ، به شیب هم بر می گردد وشیب را به مفهوم « تــُن» و «درجه صدا» تعبیر می کند.
پسِ ِ سکوت، پشت سکوتت ، تشخیصی که به سکوت داده شده ، سکوتی که روی چشم کشیده می شود آن هم «چشم» ی که تنها و تنها واژه چشم در معنای مصطلح و کاربردی آن است؛ یکی از کاربردهای محکم اثر است. دقیقاٌ سکوت پس از چشم گفتن را نشان می دهد. این بند، به روشنی هنگامی است که صدای محبوب معشوق ،پایین تر از معمول می شود و به آرامی «چشم» می گوید و سکوت می کند. سکوتی که مالامال از رضایت است و در آن «هرچه شما بگویید» موج می زند.در نظر داشته باشید که گاهاٌ پس از چشم گفتن ،هرچه شما بگویید ،استعمال می شود.شاعر با استفاده از هر دو حالت کاربردی، بهترین را که شامل هردو می باشد، به کار گرفته است. روایت این تسلیم شیرین و ذهنیتی که مخاطب از سطرهای آغازین اثر داشت،خواهی،نخواهی «زن» را وارد اثر می کند. زنی که در قالب یک درخت مستتر شده و پیش آمده است. اما سوال که چرا در قالب درخت؟! درخت در فرهنگ دهخدا،کنایه از اشخاص صاحب اقتدار بیان شده است. تا بوده قدرتمند«معشوق» است نه «عاشق». که همین انتخاب مناسب واژه توسط شاعر را تصدیق می کند.

علامت تعجب: یک نشانه ی نوشتاری که معمولاٌ برای ابراز احساسات قوی یا شدت زیاد به کار می رود.گاهاٌ برای تاکید بیشتر بر مطلب نیز استفاده می شود. این علامت « تصویر» را درشت تر می کند.تصویری که از سطر قبل ایجاد می شود، تصویری که شاعر واژه به واژه آن را شرح می دهد. کلمه « لبخند » به معنای خنده ی کوتاهی که تنها موجب حرکت لبها می شود نه باز شدن آنها، و همین طور « تقاطع » به معنای یکدیگر را قطع کردن،ضد تواصل است .حالا قدرت ترکیب «تقاطع لبخند» روشن می شود.دو لبخندی که به هم می رسند. اینجا تقاطع،ضد تواصل نیست،خود وصل است. وصلی عاری از گناه که سطرهای بعدی،مبین و شاهد این پاکی اند.
«سیب بی دندان» ، سیب که در آثار بی شمار شاعران معاصر،چنان بیش از حد بکار گرفته شده و دستمالی گردیده که به محض شنیدن آن، در ذهن مخاطب همه ی آن چیزهایی که می تواند بیان کند،می نشیند و کاربرد آن ،هیچ کشفی و لذتی برای مخاطب ندارد.اما بدون اغراق، در اینجا یکی از محکم ترین کاربردهای سیب، به چشم می خورد.سیب بی دندان؛ منظور سیبی است که اثر دندان روی آن وجود ندارد. سیب گاز نخورده ،سیب سالم! و تقابل این سیب با سیب ابتدای خلقت و تداعی گناهی که تاریخ بدون هیچ سندی به نام زن ثبت کرد. سیب سالم،سند بی گناهی است و عاری از گناه بودن سطر قبل را نیز تایید می کند.«زن» از همین سطر حضورش بیشتر رنگ می گیرد. زنی که با «درخت» آفریده شده بود. زنی که پاک و زلال است.«زنی» که با «تو» یکی است.«سیب بی دندان» مجوزی است که تو را هل می دهد. فعل هل دادن به مفهوم عمد یا غیر عمد با فشار کسی را به سمت عقب یا جلو راندن است که معمولاٌ باری منفی دارد.استفاده از فعل، نمی تواند با این مفهوم منفی باشد. نجابت جاری در بند قبل جان می گیرد. گویا زن از نجابتش است که حتی زمانی که بی گناهیش ثابت شده هنوز خودش پیش نمی رود و به جلو هدایتش می کنند.

«وبرگ شب را ورق می زند» تقابل فوق العاده ی برگ و ورق زدن. مفهوم ورق خوردن تقدیر تداعی می شود.شب معمولا ٌ نماد تاریکی، سیاهی و خاموشی است که مختص شب طبیعی است. اما اقتضای شب اجتماعی تیرگی و سکوت است که در آن جاری است.این شب ِ تیرگی و سیاهی ورق می خورد، و به صبح بر می گردد. اما تشخصی که به برگ داده شده،از آنجا که درخت ، تصویری ناب و پاک از «زن» شد، تنها مفهوم تصویری برگ و یا تقابل بیان شده در بالا نیست.در فرهنگ دهخدا،برگ به معنای توشه، میل،اسباب و اثاثیه ی زندگی نیز آمده است. اگر مفهوم میل و اراده را در نظر بگیریم: شدیدن فعل«هل دادن» سطر قبل معنا می پذیرد. اینجا«زن» با لبخندی حاکی از رضایت، در حالی که بی گناهیش ثابت شده،اراده می کند، تیرگی ها را کنار می زند، و از زمین به آفرینش می رود.از فرش به عرش می رسد! نهایت«زن» بودن و« مقدس بودن» آن از دید شاعر در سطرهای بعدی به تصویر کشیده شده:گونه های سرخ،آرام و متانت نهفته درآن و...
« به سمت زني كه گونه هايش سرخ همين حالا »

استفاده زيركانه شاعر از فعل « مي زند» براي هر دو سطر؛ علاوه بر حفظ بيشتر ارتباط عمودي در شعر؛ در ايجاز و بهره گيري از عناصر زباني نيز موثر عمل كرده است در نظر داشته باشد كه شب وروز مي خورد به سمت و.... شب چه از لحاظ طبيعي و تصويري، چه از لحاظ نمادي و تضادش با نور روشني خواه ناخواه زماني كه طي مي شود به روز مي رسد. اما به جاي كلمه روز اثر« زن» رسيده است.«زن» نهايت روشني تعبير مي شود در نگاهي عميق تر و موشكافانه تر رسيدن شب به زن مديون حروف « به سمت» است. شب ورق مي خورد اما « به سمت ِ» به آن جهت مي بخشد و آنرا به زن ربط مي دهد.
سرخي گونه ها، معمولا حالتي است كه در اثر خجالت زدگي و شرم پديد مي آيد گويا تمام چشم ها به او خيره اند، تاكيدي كه در قيد « همين حالا» وجود دارد باعث مي شود كه مخاطب ناخودآگاه حس كند كه زن، تازه از راه رسيده است كه در اثر نيز، با پياده شدن؛ بر برداشت مخاطب صحه گذاشته مي شود. اين تازه از راه رسيدن و پياده شدن نوعي تولد است. « زن» در شعر شاعر، دوباره متولد مي شود اما نه بر زمين، در ابتداي آفرينش. پاك، و مقدس. در اينجا شعر كاملا بعد معنوي
مي گيرد. صفت آرام يكي از درخشان ترين صفتهايي كه به كار برده شده را موقتا رها مي كنيم و مصرع بعد راتحليل مي نماييم.
« زن» در پاييز متولد مي شود پاييزي كه تا بوده است فصل برگ ريزان و زوال محسوب شده است. اما با اين تولد ، فصلي است در نهايت كمال . بيان وروايتي تازه از «برگ در انتهاي كمال مي افتد، نه زوال» در شعر موج مي زند و اينجا اين نهايت كمال متعلق به «زن» است.
هر چند از لحاظ سنخيت تركيب « درشكه پاييز» با تركيب« پادشاه فصل ها پاييز» اخوان قابل قياس نيست ، اما بدون اغراق از زيباترين تركيب هاي به كار برده شده براي پاييز بود.
به كار برد عالي شاعر در مصرع « پاي اين شعر پياده مي شود» توجه كنيد . تقابل پا و پياده، تازه از راه رسيدن را كه در قبل نتيجه گرفتيم بخوبي تاييد مي كند .تركيب عاميانه« پاي چيزي پياده شدن» را در نظر بگيريد. معمولا براي كنار محل مورد نظر پياده شدن به كار مي رود (پاي همين خانه، پياده مي شوم) مفهوم آغاز را در اينجا با خود دارد.
گويا زن از اينجا به بعد وارد شعر مي شود. همين كاربرد زيركانه،«تو»«زن» و «درخت» را يكي كرده كه تكليف مرجع ضميرها در شعر را به بهترين نحو روشن مي كند و مخاطب بين آنها سردرگم نمي شود.

از لحاظ موسيقيايي، تعداد حروف « ا » در چند سطر آخر اين بند، قابل توجه است تكرار حرف در كلمات حالا، آرام، پاييز، پا،پياده، به نوعي بلند بالا بودن معشوق را بيان مي كند. هم چنين موسيقي حرف « پ » در پاييز، پا، پياده ، گويا نوعي پچپچه و همهمه در شعر مي پيچاند. همين طور موسيقي حرف « ش » در درشكه، شعرو مي شود. نوعي آشوب را در اثر تداعي مي كند. استفاده همزمان اين دو واج « پ » و« ش » به صورت پشت سرهم يك در ميان، براي مخاطب نوعي هيجان را مي آفريند بطوري كه خوانش اين چند سطر برايش اوج را رقم مي زند.
در همـين تداعـي موسيـقی ها، اگر خوانش كلمات پايـيز، پـا، پيـاده را در نظـر بگيريم در تلفـظ حـرف
« پ» لبها كاملا بهم خورده و در تلفظ « ا » كاملا از هم دور مي شوند. اين دقيقا مفهوم يك حالت است : بهت زدگي ! در مبهوت شدن دقيقا همين اتفاق مي افتد لبها براي اداي حرفي به هم نزديك مي شوند، بهم مي خورند ولي از شدت بهت حرفي براي گفتن پيدا نمي كنند و نهايتا دهن باز مي ماند! همچنين در حروف « ا » خصوصا در همين سه كلمه ، به بالا و به عرش رسيدن به آفرينش ابتدا، مي رسيم. عملي كه در دیالک تیک عكس العمل آن فقط براي مخاطب « بهت » است.مثل دال و مدلول که دلالتی بر
بهت، شدت هيجان را هم در بر مي گيرد و از آن نيز ناشي مي شود ( از شدت هيجان به بهت مي رسيم.) تقابل اين هيجان با آرام ( تقابل دروني) پا و پياده ( كه اشاره شد) ؛ سرخ و گونه ، زن و گونه، پاييز و سرخ ، برگ و ورق زدن ، از دلايل بسيار استوار و جاندار بودن شعر شده است. مد نظر داشته باشيد كه تمام اين تقابل ها تنها در چند سطر كوتاه، اتفاق افتاده كه حاكي از كار كشيدن شاعر از تمام ابعاد واژه مي باشد.

انتخاب دقيق كلمات در كل اثر، بطور غافل گير كننده اي، به چشم مي خورد. حالا مي پردازيم به صفت درخشان « آرام» كه از لحاظ موسيقيايي بيان شد. از لحاظ لحن و تلفظ پس از بيان آرام، مكثي ايجاد مي شود ، دهان در تلفظ « میم » کاملا بسته می شود كه سكوت ناشي از آن با « آرام » مطابق و تاكيد بيشتري بر سطرهاي بعدي را باعث شده است . صفت « آرام » براي زن ؛ آن هم زني كه گونه هاي سرخ شده اش، مبين و دليل به ماخوذ به حيا بودنش است ؛ نهايت«خانم» بودن را برايش رقم مي زند.
به كار برد واژه « درخت» و يا «سيب» و نيز در متن اشاره شد.
پس از اين اتفاق عظيم و شگرف، اثر فضايي و روان، فضايي دلنشين پيدا مي كند. به طوري كه بند قبل در اوج مي ماند و مخاطب از اوج به سرازيري مي رسد. مخاطب در اثر رها مي شود. لطافت فضا، حضور « زن » را نيز در بر مي گيرد.
« حالا صورت بپوشان» هر چه تا بحال اتفاق افتاده، در زمان حال بوده ( افعال سطرهاي قبل را در نظر بگيريد) بهترين زمان براي لمس اثر، زمان حال است. تاثير اين جمله در قيد « حالا » مشخص است. جمله « حالا صورت بپوشان» در عين امريه بودن ؛ لبريز از ستايش و خواهش است. مخاطب «حالا» را چنان درك مي كند كه ناخودآگاه شيريني اين لحظه بر لبش نقش مي بندد . به بيان بهتر اين كه مخاطب در اين لحظه، غرق مي شود و يكي از دلايل لطيف تر بودن سطرهاي بعد، همين ابتداي محكم است

صورت بپوشان؛ به مفهوم پنهان كردن؛ براي مخاطبي كه از اين اتفاق لبريز از هيجان مي آيد، خلاف انتظار است. چرا كه انتظار دارد هر چه حجاب است از ميان برداشته شود، پس صورت بپوشان، مفهوم تركيب كنايي « ناز كردن» را به خود مي گيرد. « ناز كردن» كه شيرين ترين حالت معشوق است. ناز كن و« مرا خراب ميدان كن» ميدان كنايه از عرصه، روزگار، سطر مفهوم همان رسوايي هميشگي عاشق است. حتي خراب معناي بازنده را هم با خود دارد. حالا كه آمده اي، باز هم همه چيز در دست توست.
و «عطر گيسو» عطري كه هميشه عاشق از نسيم سراغش را مي گرفته. واج بلند «او» در گيسو، گويا بربلندي گيسو دلالت مي كند.
هم چنين تلفظ گيسوت بجاي گيسويت علاوه بر بار موسيقيايي؛ باعث يكي شدن و درهم پيچيدن صداي دو واج «ط»و«ت» در عطر و گيسوت شده، كه هر دو از لحاظ شنيداري، يك آوا دارند و همين صميميت بيشتري را به متن داده است.


«شيشه چشم»، چشمان شيشه اي، چشم زلال و پاك. همين طور تداعي گراشك! « چون شتاب گل» به سرعت عمر يك گل، كوتاهي زمان را بيانگر است. كه طاقت نداشتن
عاشق را پررنگ مي كند. هر چه سريعتر مي خواهد كه عطر گيسو را نفس بكشد وچشمانش از گلاب، مظهر آب خوشبو و پاك، پر شود.
« دردات به عمرم» تركيب عاميانه فوق العاده حسي. نهايت خواهش در نهايت تصدق. اينجا « لحن» بيشترين نمود را پيدا مي كند. چند نقطه بيانگر اين التماس را از خدا است.
« ترا به خدا» به ذهن مخاطب مي رود. شايد« كاسه دست ام» تصويري ترين تركيب اثر باشد. دست در حال التماس بي شباهت به كاسه نيست! اين التماس با سطر ارتباط عمودي محكمي پيدا مي كند. همين ارتباط هاي عمودي، خط روايت در اثر محكم مي نمايد.
« شيب درخت» ذهن مخاطب را ارجاع مي دهدبه سرازيري درخت ابتداي اثر و دوري شدن شعر را پديد مي آورد. حتي در ذهنم، روايتي تازه بود از تركيب كنايي دستم به امانت! دعاي شراب، دعايي است كه ردخور ندارد. گويا باران است. در همين سه سطر، سه تركيب بديع و بكر كنار هم نشسته اند. تركيب هايي آنچنان آميخته با اثر و آنچنان از قدرت زباني شاعر بهره گرفته كه مخاطب به هيچ وجه در حجم و قدرت آن ها گم نمي شود و اين يكي از نمونه هاي زباني قابل تحسين اثر به شمار مي رود. اگر مصرع ها ي آخر، اين دو بند را زير هم بنويسيم به دو مصرع مقفا برمي خوريم.
پر گلاب كن.
مستجاب كن.

اين دو سطر اگر چه با فاصله از يكديگرند ولي آهنگ موسيقيايي خود را حفظ و قوافي خاصيت ارتجاعي به اثر داده اند. اين ارجاع، سبب حفظ و تداوم آهنگ در ذهن مخاطب شده و عمده دليل لطافت سطرها در دوبند پاياني، همين استفاده عالي شاعر از آهنگ و موسيقي كلمات مقفاست!
در پايان لازم بذكر است كه در كل اثر، ديدي عميق در شاعر، نسبت به مقدس بودن «زن» برايم تداعي شد.هم چنین تاثیراتی که شاعر از حافظ گرفته که در آغاز نیز با چند بیت عنوان گردید ؛ قابل تحسین و ستایش است .اما در کلیت شعر باید عنوان کنم که هرمنوتیک خاصی که از حافظ به هستی شناسی شاعر راه پیدا کرده ،به دلیل ترکیب ها ی مستعمل در متنی مدرن این شبهه را ایجاد می کند که از شاعری مثل همه خا نی نباید بر آید !اما به نظر من در نوع کاری که شاعر ارائه داده و جسارتی که از تلفیق دو سبک کهنه و نو ایجاد کرده به کشفی جدید نائل آمده که بستگی به خوانش مخاطب و التذاذ حسی که از این برداشت می تواند تاویل ها ی مختلف را بوجود بیاورد ... مصداق سلیقه ها ی ست که تا چه حد از آن بهره خواهند برد .