نوشته جویس کارول اوتس
منتشر شده در مجله Southern Review اکتبر 1973
مترجم : آزاده دواچی

مقدمه مترجم

دوریس لسینگ و جویس کارول اوتس از نویسندگان به نام انگلیسی و آمریکایی می باشند . گفتگوی زیر ترجمه ای است از ملاقات و مشاهدات اوتس با لسینگ گرچه این گفتگو به نظر ساده می رسد، اما اوتس با زیرکی در پس این گفتگو نقدها و معضلات جامعه ادبی آمریکا و انگلیس را هم نهاده است.

در این گفتگو اوتس نقطه نظرات و دیدگاههای لسینگ را بیان کرده و درنهایت نظر خودش را به عنوان منتقدی آگاه قرار میدهد . هدف اوتس در این گفتگو بالا بردن شخصیت ادبی لسینگ و یا بزرگ جلوه دادن وی نیست ، بلکه رونمایی کلی از شخصیت این زن نویسنده انگلیسی است. اغلب منتقدان فمنیست اوتس را به خاطر ترسیم شخصیتهای ضعیف زنانه نقد کرده اند و برعکس در نقدهای لسینگ فمنیستها بر این باورند که وی در عین زن بودن ، به مسائل و معضلات سیاسی و اجتماعی زمان خود آگاه بوده است؛ گرچه اوتس و لسینگ خود را جزو فمنیستها نمی دانند . در این گفتگو به نظر می رسد که هر دو نویسنده بیشتر نگرانی خود را راجع به کل اجتماع و نهاد بشری بیان کرده اند و در واقع با دیدی فرا جنسیتی رویکردهای مختلف اجتماع خود را در کنار هم قرار داده و به بررسی آنها پرداخته اند . هر دو زن به عنوان افراد حساس جامعه و به عنوان عضوی که مسئله زن بودنشان را در آخرین رده کاریشان قرار داده اند ، به کنکاش و جستجوی روحی انسانی و فرار از دنیای پست آدمها پرداخته اند. برای آنها زن بودن از آن جهت مهم است که در نگاه انتقادایشان به فرایندهای مخرب جامعه کمک کند. نکته جالب در مورد این گفتگو ترسیمی است که اوتس از لسینگ کرده و با دیدی خاضعانه وی را به عنوان الگویی برای خود بر می شمارد. گفتگو روان ، ساده و بدون موضع گیری خاصی است و دیدگاههای هر دو نویسنده راجع به مشکلات و معضلات انسان مدرن بیان می شود. اهمیت این گفتگو گذشته از مرور نظرات و انتقادات دو نویسنده ، شکل گیری نوعی نگرش زنان به جامعه است که به مرور در طول گفتگو آشکار می شود. زنانی حساس به مسا ئل سیاسی و اجتماعی که این حساسیتهای ذهنی خود را در آثارشان هم منعکس کرده اند . این گفتگو می تواند به عنوان نوعی از نقد ادبی در نظر گرفته شود.


در لندن روز سرد و تازه و آفتابی بود ، یکی از آن روزهای عالی زمستان ،که به نظر می رسید امید بخش بهار باشد. اما در تقویم اینجا الان بهار است. بهار۹۷۲ ۱ ،نه زمستان تا انتظارات هر کسی تا اندازه ای دور انداخته شود . همه چیز در اینجا ماهاست که شکوفه زده است و هم اکنون درختان پر از برگند .خورشید حضور پر قدرتی در آسمان دارد ،اما هنوز هوا به طرز غریبی سرد است ، گویی که زمان مدام تأخیر دارد. درحالی که در سراشیبی خیابان شوت آپ واقع در کیلبورن در لندن قدم می زدم ازنفسهای گرم مردم در میانه ماه می آگاهم؛ و مثل همیشه از شلوغی خیابانهای اصلی کمی گیج می شوم ، موج مداوم تاکسی ها و اتوبوسهای دو طبقه قرمز و براق و ماشینهای شخصی و سکوتی که در میان این همهمه حضور پیدا می کند . نبودن صدای بوق و سروصدا غیر منتظره است. این تضاد برای آمریکاییها در لندن تعجب برانگیزاست ،این چنین جمعیت عظیمی از مردم که در مکانهای کوچک ازدحام می کنند،بدون اینکه کوچکترین مزاحمتی برای یکدیگر درست کنند و یا حتی تصویر واضحی از این ازدحام را نشان دهند.اغلب اینگونه است که یک دقیقه در رفتن از جاده ای شلوغ هر کس را به آرامشی کامل می رساند، طبیعت ساده و دور از ذهن گرین پارک که دقیقا مثل یک روستاست و -حتی مثل یک روستای کوچک لبخند می زند- از یک سو از پیکادیلی چند ثانیه راه است و از طرف دیگر به بازاری می رسد و همینطوربه خانه دریس لسینگ که فقط چند مایل از بزرگراه کیلبورن فاصله دارد که به طرز خارق العاده ا ی ساکت و دنج است. جایی دور افتاده، انگار که دورترین خانه در این شهر است. در جاده کینگز کرافت خیابانی کوچک و پر پیچ وخمی است که دریس لسینگ در آخرین طبقه یکی از خانه های زیبا ، خوش ساخت آن که به صورت تک واحد یا نیمه جدا هستند، زندگی می کند که با دیوارهای آجری و سنگی باغچه هایشان را از خیابان محافظت می کنند. بوی خوش علف تازه چیده شده در هوا پیچیده شده و فراوانی گلها و درختان پر برگ به نظر جایشان در این هوای سرد نیست . در طبقه بالا اتاقی است که هم اتاق غذا خوری و هم اتاق کار لسینگ در آنجا است که منظره اش رو به حیاط پر درختی است که با شاخ و برگ زیبای درختان در نور خورشید می درخشد درست مثل من که در اتاق حضور پیدا می کنم. اتاقی با چیدمانی وسیع و متناسب که در یک انتهایش تخته ای برای نگه داشتن گلدانهای کوچک است و در طرف دیگرش میز تحریری وسیع که پوشیده از کاغذها و کتابها است . آپارتمان از لحاظ استانداردهای لندن بزرگ است و خانه ای راحت و مناسب برای زندگی که با وسایل دریس لسینگ مثل قالی ها، بالشها و میزها و قفسه های کتاب پر شده است.

دریس لسینگ رک و صریح و رفتاری خانمانه دارد و بسیار گیرا است . موهای بلند و خاکستری اش را پشت سرش گوجه کرده ، صورتش قلمی و جذاب است ، دقیقا مثل عکس های دریس لسینگی که مدتها کتابهایش را خوانده بودم و تحسینش کرده بودم . بالاخره او را که دیدم احساس ضعف کردم(البته در خیالم) و بعد خودم را در حضور این زن روشنفکر ، دارای اعتماد به نفس و با وقار پیدا می کنم . به کیلبورن نیم ساعت قبل آمده بودم تا پرسه ای در اطراف بزنم و همسایگانی را که کنار دریس لسینگ زندگی می کردند، ببینم و بالاخره که خودش را دیدم ، تعجب کردم که به چه سادگی فاصله میان ما خط خورد. بالطبع همه چیز در نظر من کمی محسور کننده به نظر می رسد. و قتی ایستگاه زیرزمینی کیلبورن را تر ک کرده بودم ،در یک مرکز خبری توقف کرده بود م و با شگقتگی خبر تلاش برای ترور جورج والس را خوانده بودم . به خانم لیسنگ توضیح دادم که من هنوز این قدر از این اخبار متحیرم که به سختی می توانم فکر کنم و از این اعمال اخیر خشونت متحیر و آشفته شده ام . و مثل خیلی از آمریکاییها در کشورهای خارجی احساس شرم داشتم. خانم لسینگ با حس همدردی در مورد مشکلات خشونت در فرهنگ معاصر مخصوصا آمریکا صحبت می کرد . " هر کس در مزرعه موقعی که من کودک بودم تفنگ داشت ." دریس لسینگ این جمله را گفت در حالیکه به دوران کودکیش در رودیژیای جنوبی اشاره می کرد . " آنها بیرون می رفتند و به مارها شلیک می کردند . به نظر کاملا طبیعی بود که آنها را بکشند . هیچ کس نپرسیده بود که چرا ؟چرا کشتن ؟کاملا به نظر عادی می رسید." خانم لسینگ از من سؤا لهای بسیار نکته بینانه ای را در مورد جو سیاسی آمریکا پرسید که آیا کسی می تواند جای والس را بگیرد یا نه ( از آنجایی که امروز صبح به نظر می رسید وی ممکن است بهبود نیابد ) و یا اینکه به نظر من این همه تلاش های اعتراض آمیز ضد جنگ طولانی و شجاعانه واقعا خوب انجام شده است یا نه؟ به نظر می رسید که وی بیشتر و عموما با آمریکا و افکار آزادی خواها ن همدردی می کند تا با انگلیس. وقتی که عقیده ام را راجع به این موضوع خاطر نشان کردم او گفت که به نظر می رسد آمریکا یی ها نوشته هایش را بهتر درک می کنند.

"در انگلستان اگر شما مدام کارتان را منتشر کنی انگار که شما دوست دارید کارتان بی ارزش شود." او گفت : " در آمریکا تصور هر کس از منتقدان ، مکاشفه هر اثر است گویی که تلاشهای هر کس علاقه ای است برای پرش از موانع وچیرگی بر آنها . در مورد واکنش به رمان اخیرش در انگلستان از او پرسیدم رمان خارق العده راهنمایی برای سقوط به دره (1971). وی گفت : "خوانندگانی که آن را بهتر از همه فهمیده بودند جوانان بودند. "
راهنمایی برای سقوط به دره رمانی معنوی و ماورایی است ( از دسته بندی های خانم لسینگ) و همدردی شگفتی را با روحی زایل شده نشان می هد . این رمان سرگذشت استاد درس هنرمندان و نویسندگان برجسته یونان است که جهانی خیالی از کهن الگو های اساطیر و نمایشنامه را تجربه می کند و بهبودش بازگشت به دنیای پست و کوته بینانه و خود ناپذیر عقل است . در مؤخره توسط خود نویسنده مشاهدات جالب وی را بیان می شود ،که تفسیر ادراک خارق العاده بشر به عنوان نوعی غیر عادی است - که او باید یک ایرادی داشته باشد- تنها واکنشی است که در حال حاضر از پزشکان معمولی می توان انتظار داشت . از خانم لسینگ پرسیدم که آیا با کارهای رونالد لینگ که ایده هایش مشابه وی است موافق است یا نه .

" بله. هر دوی ما در جستجوی پدیده خارق العاده ای هستیم که تجربه ای غیرقابل دسته بندی است کشفی روحی و روانی که دنیای عوامانه آن را دیوانگی قلمداد می کند. به گمان من لینگ بسیار شجاع بوده که فرضهای اولیه اقرارات درونی خودش را مورد پرسش قرار داده است. در امریکا روانپزشکی به نام توماس شاش در کتاب تولید دیوانگی ادعای مشابهی کرده است . وی جایگاهی بنیادین را در این زمینه از آن خود کرده است."
( شاش- البته افراط گرایانه -این گونه بیان کرده که آشفتگی روانی ،حقوق شهروندی تمام و کمالی را ارائه می کند از جمله شامل حق دستگیر شدن و تلاش برای جرم و جنایت می باشدو نباید با آن به عنوان بیمار برخورد شود. بنا به عقیده وی مداخله پزشکی تنها راه ساده برای کنترل افرادی است که با این سیستم نا هماهنگند و همه اینها با هم برای روانپزشکان و دیگر قدرتمندان بسیار ساده است که کسانی را که دوست ندارند به عنوان بیمار روانی بشناسند. )
خانم لسینگ افرادی را می شناخته است که بینش ها ی رمز گرای و اخلاقی را به وضوح تجربه کرده اند . پس از انتشار کتاب سنت شکنش با نام " دفترچه طلایی" (1962) وی نامه های بسیار ی را از مردمی دریافت کرد که در بیمارستان روانی بستری بوده اند و یا به شدت تحت مداوای روانپزشکان معمول بوده اند ، اما در نظر خانم لسینگ آنها واقعا دیوانه نیستند و اصلا بیمار نیستند.

از او پرسیدم که آیا واژه هایی عرفانی و خیالی گمراه کننده بوده یا خیر و یا اینکه این تجارب کاملا طبیعی و نرمال است یا نه؟
وی گفت: " فکر می کنم بله . غیر از آن مواردی که علیه صحبت کردن آنها هشدار داده میشود. بسیار معمول است که مردم چیزهایی را تجربه می کنند که از پذیرش آن می هراسند، مردم از این می ترسند که به آنها برچسب دیوانه و یا بیمار زده شود که طبقه بندی کافی برای این دسته از تجربه نیست "
چون این مسئله مشکل مشابهی است که من در نوشته هایم با آنها مواجه می شوم،از خانم لسینگ پرسیدم که آیا وی احساس نمی کند که انتقال تجربه این نوع عرفان در قالب داستان و یا هر اثری که می کوشدتا با خیل وسیعی از مخاطبان ارتباط طبیعی برقرار کند بسیار مشکل باشد؟ وی موافقت کرد و گفت که حداقل در انگلستان منتقدان ادبی تمایل دارند که از نقطه نظراتی که مال خودشان نیست و در واقع خارج از واکنشی عا دی است بگذرند . من نام کولین ویلسون را ذکر کردم که نظرش را را با نوشته های روانشناس آمریکایی آبراهام مسلو ( در راه کارهای جدید روانشناسی: مسلو و انقلاب پس از فروید) بسیار همسان می داند و حداقل یک نقد را راجع به کارهایش دریافت کرده بود که در تلاش بوده هوش او را رد کند و اینکه من معتقد بودم این روند در کل کاملا با روشهای نقد ادبی انگلیسی همسان است . خانم لسینگ که کولین ویلسون را ملاقات کرده بود گفت که منتقدان و بازبینان ادبی همیشه قصد داشته اند که موفقیت سریع و زود هنگام کولین ویلسون که با کتاب غریبه و وقتی تنها بیست و سه سال داشت نوشت را تلافی کنند ، اما او آگاه و بسیار پر توان و نویسنده ای مهم است . گرچه واکنش های نقادانه به کتابهایی از این نوع یا هر کتا ب دیگری که تلاش می کند با تجارب به اصطلاح عرفانی همسویی خود را نشان دهند با مخالفت شرایط حاضر روبه رو خواهند شد.

یکی از نتایج فراگیر کارهای لسینگ دو کتاب اخیر راهنمایی و شهر چهار در می باشد که در ارتباط با تجربه عرفانی زندگی عادی است. برای اینکه نشان دهند اعضاء جامعه که از لحاظ قانونی دیوانه و یا به وضوح بیمار هستند ممکن است در حقیقت در ارتباط با واقعیتهای عمیق تر شاعرانه تر و انسانی تری از اعضای به ظاهر سالم اجتماع باشند. اما هر دوی این رمانها ، نوع مشکلی می باشند و خوانندگان با هوش را هم گیج می کنند . وقتی که برای اولین بار رمان شهر چها ر دره را برای بررسی و نقد در مجله " نقد شنبه" خواندم از جسارت نویسنده متحیر شدم که وی قهرمان زن خود را در محیطی عادی وطبیعی به کار برده است و وی را در معرض تجارب خارق العا ده ای قرار داده بود و او را نه تنها تا انتهای زمان حال بلکه تا زمان آینده و نهایتا با مرگ اش نزدیک به انتهای قرن بیستم ترسیم کرده بود . نمی توانم به خاطر بیاورم که تا به حال همچین رمانی خوانده باشم . واین سنت شکنی بیشتر در پنج سری آخر رمان فرزندان آشوب مشاهده شد که در سال 1952 اتفاق می افتد و زندگی مارتا کو ئست قهرمان زن داستان را دنبال می کند.

از خانم لسینگ پرسیدم که در حال حاضر چه کاری انجام می دهد و یا اینکه می خواهد مکاشفه روح را ادامه دهد؛ اما وی گفت که در این صورت ممکن است که متهم به پسرفت کارهایش شود در آن رمان او به نگرانی های یک زن که ازدواج ،زندگی اش را از هم پاشیده بود و به یک باره زندگی اش پوچ و بدون معنا می شود؛ خاتمه می دهد. " عنوان تابستان قبل از تاریکی و زن در آن زنی است که همسرش را از دست می دهد آن طوری فرو می ریزد که او شاهد فرو ریختن زنان بوده است." لسینگ خاطر نشان کرد که ازدواج خودش خیلی با دوام نبوده و مدواما هم بر وی تأثیر نگذاشته است اما این طبیعت یک زن که کاملا با ازدواجش تعریف می شود از دیر باز مورد توجهش بوده است. پیشتر وی تصمیم داشت که مجموعه ای از داستانهای کوتاه را تهیه کند که در ویرایش آمریکایی وسوسه جک اورکنی و در ویرایش انگلیسی داستان مرد مجرد نامیده می شد.

لسینگ برنامه ای را ترتیب داد تا برای پنج سری سخنرانی که قرا ر بود در مدرسه جدید اجرا شود به آمریکا رود و بسیار مشتاق رفتن به این سفر بود می خواست که دوستانش راببیند ، گردش کند و اگر امکانش بود به جنوب شرقی هم برود.
آخرین سفر او به آمریکا در سال ۱۹۶۹ بود ، زمانی که وی سخنرانیهای بسیاری را در دانشگاههای مختلف ارائه داد. در آن زمان کرت وانه گات را ملاقات کرد، کسی که من خیلی خوب می شناختمش ، و لسینگ همیشه نوشته هایش را بسیار تحسین می کرد . این امر من را بیشتر شگفت زده کرد ،از آنجایی که نوشته های لسینگ در طبیعت ادبی شان از کارهای وانه گات استوار تر بودند،اما نگرانی مشابه آنها برای دیوانگی جامعه و تمایلات خود مخربش می توانست تو ضیحی برای این علاقه باشد. لیسنگ گفت که شنیده است - که البته من خودم شخصا نشنیده بودم - که وانه گات قصد ندارد کتاب دیگری بنویسد و این مسئله اور ا آزرده است او فکر می کرد که وانه گات قطعا نویسنده خوبی است . وی رمان مسلخ شماره پنج را به عنوان کتابی تأثیر گذار ذکر کرد.

جالب بود که وی با نورمن میلیر هم احساس قرابت و نزدیکی داشت و معتقد بود که برخوردهای منتقدانه نسبت به دو کتاب سواحل شمال آفریقا و پارک آهو دریافت کرده است کاملا غیر منصفانه بوده است ؛ او گفت : " آنها کتابهای خوبی هستند." من این نکته را ذکر کردم که گاهی اوقات مسئله جالب در مورد میلر جزئیات کیفت زیباشناشناختی کارهایش می باشد که هویت کامل زمانی است که در آن می زیسته است و آرزویش برای تحت تأثیر قرار دادن کامل وجدان های آن زمان ؛ بیان کردن خودش به عنوان نماینده معنوی دوره زندگی اش و تضادهای آن مانند حس انجام وظیفه اش در کارهای او به خوبی به چشم می خورد.
من گفتم: " در آغاز سری داستانهای مارتا کؤست احتمالا شما نمی توانید بفهمید که داستان چه طور خاتمه می پذیرد، خواننده دلسوز زندگی مارتا را دنبال می کند و نمی تواند کمکی کند مگر آنکه همراه با مارتا دگرگون شود." خانم لسینگ در مورد کارهای خودش آرام بود و شاید اشتیاق من او را کم رو کرده بود ، گرچه من به او نگقتم که در احساسش کاملا اشتبا ه است که نوشته هایش ممکن است تأثیری را که او می خواسته نداشته باشند : کتاب دفترچه طلایی به تنهایی ذهن زنان جوان را بسیار دگرگون کرده بود. آیا کس دیگری بود که خانم لسینگ با آنها احساس قرابت و نزدیکی کند؟"

او نام سال بلورا ذکر کردو البته نام دی اچ لاورنس و همینطور نویسنده آفریقایی نادین گوردمیر.
( خانم لسینگ نمی تواند به کشور زمان کودکی و دختری اش ،رو دژیا جنوبی ، بازگردد چراکه وی مهاجر ممنوع الورود است و دلش برای علفزارهای آفریقای جنوبی تنگ شده است دخترش را چندین بار فرستاده تا عکسهای رنگی از گلهای آفریقایی بگیرد که در آپارتمانش آنها را به نمایش گذاشته است).
خانم لسینگ گفت که ایده کاری را در ذهن دارد که در مورد دو مرد در زندان است که الان قصدنوشتن ندارد (مثل وانه گات که مدتها در مورد بمب آتش زا شهر درسدن در آلمان که موضوع نمایان داستان مسلخ گاه شماره پنج بود ننوشت ) شاید این کار که روزی ممکن است لسینگ آن را به رشته تحریر درآورد به پیش زمینه وی در آفریقای جنوبی مربوط باشد.

چیزی که در مورد آمریکا در مدت سفرش او را هیجانزده می کرد روح آزادی خواهی و هیجان در جوانان بود. وی در دانشگاه ایا لتی نیویورک در شهر بوفالو در سال ۱۹۶۹ سخنرانی داشت وقتی که دانشگاه در شرایط بحرانی بود، ( شرایطی که نشریات به طور غیر قابل توجیهی آن را نادیده می گرفتند و تمام اخبار خود را برروی کلمبیا و برکلیمتمرکز می کردند) ، پس از آن لسینگ به استونی بروکرفت. با آنکه در آن زمان چندان مؤسسه رادیکالی نبود وبلافاصله شورشهاو خشم دانشجویات را با فشار و سخت گیری طولانی مدت پلیس بر روی مواد مخدر برانگیخت. بعد از ملاقات این دو دانشگاه ،خانم لسینگ برنامه ریزی کرد که به همه مناطق برکلی برود؛ جایی که قراربود سخنرانی دیگری ارائه دهد. در کل خانم لسینگ بسیار تحت تأثیر دانشجویان و افراد جوان قرار گرفته بود ،با کسانی که در آنجا آشنا شده بود. از او پرسیدم که آیا امکان دارد که او در اینجا به صورت تمام وقت به تدریس بپردازد اما وی گفت که در پذیرفتن این چنین مسؤلیتی تردید دارد ( به او شغلی بسیار عالی در دانشکده سیتی پیشنهاد شده بود که او با پوزش آن را رد کرده بود) شاید به خاطر اینکه او تحصیلات دانشگاهی خودش را کافی نمی دانست .

او گفت : " من تحصیلات رسمی ام را در سن چهارده سالگی پایان دادم و قبل از آن من زیاد چیزی یاد نگرفتم ." این جمله من را شگفت زده کرد ، زنی که کتابهایش دست آوردهای سرسام آوری را کسب کرده بود، و خودش به تنهایی و بدون شک مهمترین شخصیت در ادبیات قرن بیستم انگلیس بود برای تدریس در دانشگاه تردید داشت . بیشتر این طور بود که انگار کافکای دوباره زنده شده ، خجل و بی درد سرو فرو افتاده باید اصرار کند که کارهایش توسط هرکسی درس داده شوند هر فرد تحصیل کرده ای عادی با صلاحیتهای عادی تحصیلی می تواند کارهای او را ندریس کند و خودش را تا حدودی در حد آنچه که ارائه داده بود نمی دانست . شاید در این امر حقیقتی بود . اما مجبور شدم که اینگونه فکر کنم که دنیای حرفه ای تدریس کاملا طاقت فرسا است و چطور می تواند در را به روی کسی ببندد و در نتیجه پیش زمینه هوشی ذاتی به نظر ناکافی برسد .
خانم لسینگ گفت که ارتباطات میان نویسندگان انگلیسی و دانشگاهها به ندرت اتفاق می افتد اما در آمریکا به نظر امری عادی است. برای اوشرح دادم که به خاطر برنامه های نگارش ادبی در آمریکاست که خیلی آکادمیک نیستند اما به نویسندگان مقیم دانشگاه این اجازه را می دهند که دانشجویانشان را یک یا دوبار در هفته ببینند و زمان بیشتری را برای کارهای خودشان به آنها می دهند. در انگلستان بسیاری از نویسندگان ناچارند که در مراکز و یا مجله های انتشاراتی کا رکنند. خانم لسینگ گفت که دنیای انتشارات در لندن مدام در حال تغییر است ویرایشگران مدام ناشران را عوض می کنند ، مراکز انتشار ناپدید می شوند و یکی دیگر به و جود می آید . در واقع او اخباری را به من گقت که تا به حال نشنیده بودم ( و شاید نشنیده بودم چرا که در جهان رؤیایی اینجا سیر می کردم و به طرز عجیبی با اتفاقات محلی اینجا در ارتباط نبودم ) در مورد مرکز چاپ مجدد جلد های کتاب که ناشر هر دوی ما بود پنتر3 دو نفر از بهترین ویراشگران این هفته آن جا را ترک کرده بودند و می خواستند تا مرکز نشر خودشان را داشته باشند. وقتی که شگفتی ام را از این مسئله بیان کردم، وی گفت که این جور چیزها همیشه اتفاق می افتد ، گرچه شهر نیو یورک مدام نا آرام است اما زیاد هم بد نیست .
ناشر آمریکایی خانم لسینگ کناپف هست و ویرایشگرش باب گاتلیب سرشناس است کسی که خانم لسینگ از کار کردن با او لذت می برد. او وقتی که سایمون و شیستر را ترک کرد به گاتلیب پیوست و فکر می کند که وی بهترین ویرایشگر است او به خانم لسینگ در هماهنگ کردن سخنرانیهایش کمک کرده بود . از خانم لسینگ پرسیدم که آیا در کل از نوشته هایش و واکنش عمومی آن راضی است . برایم عجیب بود که خانم لسینگ پاسخ داد بعضی وقتها خودش را مجبور به نوشتن می کند و اغلب بی فایدگی محتمل همه چیز او را تحت تأثیر قرار می دهد. از خانم لسینگ پرسیدم که منظورش این است که نوشته های خودش گاهی به نظرش پوچ می رسند یا این نقش ادبیات در جامعه است . وی گفت : " گمان می کنم که هرکس با ایده تغییر اجتماع شروع می کند. از طریق ادبیات و بعد وقتی چیزی اتفاق نمی افتد آن فرد احساس شکست می کند. اما سؤال ساده اینجاست که چرا آن شخص فکر می کند که ممکن است جامعه را عوض کند؟ چرا هر چیز را عوض کند؟ در هر صورت باز هم به نوشتن ادامه می دهد. "
به خانم لسینگ گفتم که نوشته های او دربسیار ی از افراد تغییر حاصل کرده است و آن افراد گرچه تنها یک فردند اما در واقع یک جامعه را تشکیل می هند. به عقیده من نوشته های او پوچ و بی هدف نیستند؛ بلکه نوشته های افراد بسیاری از هم عصرانش (و نوشته های غیر ادبی ) را مثل رونالد لینگ، آبراهام مسلو ، باکمینستر فولر، بری کمونر و بسیار از نقدهای جامعه خود مخرب را تقویت کرده است و یا توسط آنها تقویت شده است . خانم لسینگ گفت:" هنوز کسی ممکن است گهگاه مفروضات اولیه ادبیات را مورد سؤال قرار دهند. چیزی تغییر کرده است؟ چیزی تغییر خواهد کرد؟ آیا طنین اعتراض جنگ ویتنام در آمریکا باعث هیچ تغییر واقعی شد؟ "
من گفتم:" فکر می کنم تغییراتی بوده است، تغییر آگاهی ها"
خانم لسینگ با احترام عقیده من را پذیرفت اما کاملا مشخص بود که با آن موافق نیست . وی ادامه داد که حس کرده تا حدودی با نوشته های اخیر در تماس نبوده از آنجایی که عموما بیشتر حواسش به نوشته های خودش است و تلاش نکرده تا پا به پای همه آن چیزهایی که نوشته شده پیش رود. از من در مورد نویسندگان انگلیسی پرسید که به نظرم قابل ستایشند . وقتی که به او گفتم که در ایالت آزاد نیپی آل راخیلی دوست داشته ام و او موافق این بود که وی نویسنده خوبی است .
" اما تا حدودی با او احساس قرابت نمی کنم، از آن نوعی که نسبت به اشخاصی چون وانه گات دارم ، گرچه وی در مورد بخشی از جهان ، آفریقا ، می نویسد که من به خوبی می شناسمش. "

زمانی که آپارتمان خانم لسینگ را ترک کردم و ازسرازیری پایین آمدم و به سمت ایستگاه زیرزمینی برگشتم ، از اینکه از غیر واقعی بودن احساس بلاتکلیفی کنم بیشتراحساس قدرت می کردم. انگار که یکی از تضادهای مرموز زندگی ناتوانی درآنچه که صادقانه به ما هدیه شده ،و هوشی آینده نگر (کلمه ای غیر قابل بخشش اما کلمه ای لازم) برای درک آنها بود و اینکه جای این نوابغ در تاریخ چگونه است؛ مسلما موارد نادری هستند که مثل ییتس خودشناخته و معتمد به نفس باشند که به نظر می رسد نه تنها از طریق خلاقیتش به این مرحله رسیده بلکه سرنوشتش به او کمک کرده است.
دریس لسینگ زنی مهربان ، متین و زنی بسیار جالب بود که دو ساعت از وقتم را با او گذراندم و هنوز نمی دانم که او دریس لسینگ بوده است.
البته حدس می زنم که این طبیعی است که وی نداند چه قدر کتابش دفترچه طلایی ( قدیمی ترین و ارجح ترین و حتی پرمایه ترین کارهای آزادی خواهانه زنان است) چه قدر برای زنان جوان نسل من معنا داشته است و چه قدر بسیاری از داستانهای کو تاهش هنرمندانه ، مرموزترین و محفوظ ترین بخش های زندگی شخصی را آشکار ساخته اند ، به شیوه ای که هرگز خود آگاهانه و یا ازقبل طرح ریزی شده نبوده است. آن قدر که رمان شهر چهار دره (که مسلما رمانی مشکل برای نوشتن بوده است) توانسته وجدانهای ما را نه تنها در رویا یویی با فجایع اجتماعی ، جنون خود مخرب جامعه مان که منتقدانش را دیوانه قلمداد می کند، تغییر دهد ، بلکه به عنوان فرمی آزاد از یک رمان برای لسینگ قابل تصور نیست. در حالیکه نوشته های خانم لسینگ هرگز سطحی نگر نبوده اند بلکه عمیق نگر بوده و در تلاش برای اکتشاف انتظارات ما در مورد زندگی و طیف وسیعی از آگاهی ها ی ما بوده است.

کتابهایش مخصوصا سری مارتا کؤست ، دفترچه طلایی ، راهنمایی برای سقوط به دره پیشرفت تکاملی روحی را دنبال کرده اند که به نظر می رسد تا حدودی مخاطب را در هنگام خواندن دگرگون می کند. گمان می کنم این درست است که تأثیر نوسندگان بزرگ بر ما به تأخیر افتاده است و ممکن هست سالها طول بکشد تا بفمیم که آنها برای ما چه کرده اند. دریس لسینگ حساسیتی یکتا دارد که از تجارب گسترده خودش می نویسد از فردیتش و در همین حال از روح زمانی که در آن زندگی می کند . این هدیه ای است که نمی تواند بررسی شود و تنها باید ارج نهاده شود.

پانویس ها


1-Shoot-Up Hill , Kilburn نام منطقه ای در انگلیس
2- Green Park نام پارکی در انگلیس
3- Piccadilly
4-Kingscroft -4
George Wallace -5
Southern Rhodesia -6نام پیشین کشور زیمبابوه است
7-Briefing for a Descent into Hell رمانی از دریس لسینگ
8- Ronald Laing روانپزشکی اسکاتلندی که در مورد جنون و به خصوص بیماریهای روانی کتابهای زیادی نوشته است
9- Thomas Szasz پژوهشگر و روانپزشک مجارستانی
10- The Manufacture of Madness نام کتابی از توماس شاش
11-The Golden Notebook (1962) از رمانهای معروف لسینگ
12- Colin Wilson نویسنده پرکار انگلیسی که پیشتر به عنوان فیلسوف و رمان نویس شناخته شده است
13- Abraham Maslow روانشناس آمریکایی
14- Saturday Review
Children of Violence -15 رمانی از دریس لسینگ
16- The Summer before the Dark رمانی از دریس لسینگ
17-Temptation of Jack Orknay
The Story of an Unmarrying Man -18
The New School -19
Kurt Vonnegut -20
نویسندهٔ آمریکایی بود. آثار او غالباً ترکیبی از طنزی سیاه و مایه‌های علمی‌تخیلی است که از میان آنها گهوارهٔ گربه (۱۹۶۳)، سلاخ‌خانهٔ شمارهٔ پنج (۱۹۶۹) و صبحانهٔ قهرمانان (۱۹۷۳) بیشتر مورد ستایش قرار گرفته‌اند در سال ۱۹۹۹ آستروئید یا سیارک ۲۵۳۹۹ را به بزرگداشت او ونه گات نامیدند.
21- Norman Mailer نویسنده مشهور و صاحب سبک آمریکایی و برنده جایزه ادبی «پولیتزر» است. وی بیشتر بخاطر نثر تلخ و گزنده‌ و مخالفتش با جنبش‌های فمینیستی شهرت دارد.
22- Barbary Shore
The Deer Park -23
24-Saul Bellow نویسنده کانادایی – آمریکایی یهودی
25-D. H. Lawrence منتقد، شاعر، نمایشنامه نویس و نویسنده به نام انگلیسی
26- Nadine Gordimer نمایشنامه نویس و رمان نویس آفریقای جنوبی
27- Dresden
Buffalo -28
Colombia -29
Berkeley -30
Stony Brook -31
City College -32
Panther -33
Knopf -34
Bob Gottlieb -35
Buckminster Fuller -36
Barry Commoner -37
38-V.S. Naipaul نویسنده مشهور انگلیسی