www.blindowl.org

هیچ اندیشه ای در بوف کور جذاب نیست و ما با آنکه آنها را تجربه نکرده ایم میل داریم آنها را باور کنیم.

گفتاری بر بوف کور


شخصیتهادر بوف کور سیالند و گذر: لکاته؛ هندی،زن اثیری، پیرمرد خنزرپنزری.... لزجند ، فرارند و ارتجاعی. نیامده می روند. و نرفته باز می گردند. راوی هم دمدمی است و سیال.روال روایت بی معنی می نماید اما نگارش با آن معنا می یابد و ماندگار می شود. نا پایداری و بی معنایی قصه، باز تاب نابسامانی در پنداری است که خاستگاه بسیاری از ماست.


بوف کور بازتاب واقعیت نیست بازتاب حقیقت هم نیست اما از آن نمی گریزد.واقعیت را کنار می زند و باآن کنار نمی آید. رویایست در جستجوی حقیقت. طنز نیست چون تراژدی در آن موج می زند. تراژدی هم نیست چون گویی ما را به ریشخند می گیرد. ویرانگری که خود آفریننده است. گر چه آفرینش در جهان بوف کوری بی معناست همچنان که در جهان ما نیست. هر چه هست آن است که نمی باید باشد. و ما بدان تن داده ایم. و بوف کور این نا توانمندی را به رخمان می کشد. دهشتناک ترین حقیقت بوف کور آن است که واقعیت بیان شده در آن نمی بایست روی داده باشد.

واقعیات دستکاری شده که با زور همه جا حضور دارند.شبح واقعیت رااما می شود در پناه نگفته های هدایت باز یافت؛ همچنان که مترسک های حقیقت را که دارند به زور روایت و ولایت به خورد جماعت می دهند می شود در جامعه ی در بند، باز شناخت. در گِل (بوف کور ماندن)برآمد بلاهتی است ، دامنگیر مردمانی که به ارزش های فرسوده فردی و اجتماعی چسبیده و شهامت دیدن واقعیت های موجود و گذر بسوی حقیقت را ندارد.و از همین جاست که از هراس دیدن چهره ی چروکیده ی خودبا به نفی آیینه می پردازند یا کور می شوند . و پاره ای با رندی از این جهان در خود خلیده بهره می برند؛ به دیگر سخن آگاهی در خدمت بهره کشی انسان.

دنیایی که کلمه از بار معنای راستین خود باز مانده و آنچه می نماید باز نمود ناراستی و کژتابیست. همتایی شئ و زبان دچار گسیختگی است. فهم فرد و باور جمعی از واژه های روزمره همچون آزادی؛ عشق؛ و انسان آشفته و گنگ می شود. آنکه آزادی را به رخ ما می کشد؛ خفقان را پنهان می کند. آنکه از رفاه و راحتی سخن می گوید؛ بند نافش به دستگاه حکومتی بسته است. و آنکه از حقوق شهروندان دم می زند؛ دهان ما را می بنند.

نیرنگ های زبانی در بوف کور از همان ابتدا با اسم کور آغاز می شود. خنزرپنزری، لکاته؛ ... چرت ما را از ادبیات شسته و رفته پاره می کند. زبان در خدمت واقعیتی نیست که بی اعتباریش را دم بدم آشکار می کند. آنهم در جامعه ای که فرهیختگان زور-مدار می کوشندتا زهر حقیقت سقط شده را پنهان کنند.


هدایت در برابر چیستی و چرائی هستی باز می ماند؛ همچنان که گویی در برابر رجاله ها و بر پا کنندگان شرایط موجود کاری از او بر نمی آید. اما آن ناتوانی در پرداختن به رمانی، توانمند می شود که جان ما یه اش، اشتیاقی است که هیچ جای کتاب از آن سخن به میان نمی آید. اشتیاق به بودنی بی ریا و با معنا. همچنان که بی گفتاری در باره خفقان جامعه.بوف کور اثری سیاسی می شود، چرا که از سیاست آن روز حرفی در میان نیست. همچنان که در: ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد فروغ هم با همه ی سیاسی بودن، اشاره ای به سیاست نیست.

قالب رمان بازتاب تنگ مناسبات اجتماعی-فرهنگی است. جهانی در چنبره ی سنت ها و سیاست های فرسوده اما از نفس نیفتاده.

آمیزه ای از رؤیاهای که نمی بایست دیده می شد و تنها در بستر شرایط نا متعارف فرهنگی است که به بودن و باز تولید خود ادامه می دهد و پی در پی در تلاشی حقیقتی است که می رود تا سر برآورد.

هیچ اندیشه ای در بوف کور جذاب نیست و ما با آنکه آنها را تجربه نکرده ایم میل داریم آنها را باور کنیم.

مشکلی که بوف کور پیش پای ما می گذارد این است که با برجسته شدن نام هدایت، ما را از پرداختن به خودمان باز می دارد.هویت پیچ در پیچ ما تاب در افتادن در ورطه بوف کوری را ندارد. و این است که از آن روی بر می گردانیم. و چون هدایت نیستیم، چشم هدایت از سوی دیگری را تا گور با خود می بریم.


علی کریمی

دبی

Karimi49@hotmail.com