مصاحبه زیر شنبه 2 اسفند در روزنامه فرهیختگان به چاپ رسیده است.
نگاهی گذرا به نظریه نسبی گرایی در گفتگو با یدالله موقن

پست مدرن ها نسبی گرا هستند
مصاحبه کننده خانم سیرآنوش موسوی


نسبی گرایان منکر وجود معیاری کلی و غیر تاریخی برای معقولیتند، معیاری که به اعتبار آن بتوان نظریه ای را برتر از دیگری دانست. آنچه خوبی یا بدی نظریه های علمی نسبت به آن سنجیده می شود نزد هر دانشمند یا هر جامعه علمی متفاوت خواهد بود هدف از یافتن معرفت بستگی خواهد داشت به اینکه در نظر فرد یا جامعه مورد نظر چه چیزی مهم باشد و یا به چه امری ارزش بنهند. یدالله موقن، ترجمه و ویرایش کتاب "نظریه نسبیت اینشتاین : یک بررسی شناخت شناسانه " ازارنست کاسیرر" را به تازگی به اتمام رسانده است و امیدوار است تا ماه های آینده به بازار نشر ارائه شود وی در گفتگو با فرهیختگان به تفاوت های نظریه نسبی گرایی فرهنگی و نسبی گرایی در علم فیزیک اشاره می کند.
****
به نظر شما کتاب کاسیرر در باره نسبیت اینشتاین چه مزیتی داشته که شما ترجمه اش کرده اید ؟
زمانی که نظریه نسبیت ارائه شد فلسفه کانت با بحران جدی مواجه شد چرا که کانت به پیروی از نیوتون به فضا و زمان مطلق اعتقاد داشت ؛ ولی پیشگامان نظریه نسبیت به فضا و زمان نسبی معتقد بودند.در اینجا این پرسش پیش آمد که فلسفه کانت بر اثر تحولاتی که در علم فیزیک اتفاق افتاده فرو می ریزد یا نیاز به تجدید نظر اساسی دارد؟ برای پاسخ دادن به این پرسش کاسیرر بر آن شد که کتابی تالیف کند و وضعیت فلسفه کانت را نسبت به نظریه نسبیت اینشتاین روشن سازد. البته در این کتاب بیان می شود که کانت در آغاز به پیروی از لایب نیتس به فضا و زمان نسبی اعتقاد داشت ولی بعدها بر اثر مطالعه آثار پیروان نیوتون و به ویژه اویلرتغییر موضع می دهد و به فضا و زمان مطلق معتقد می شود. کاسیرر دست نوشته کتاب خود را برای اینشتاین می فرستد و اینشتاین هم نظر خود را در خصوص کتاب بیان می کند . این دو شخصیت علمی چندین نامه هم رد و بدل می کنند .ضمن ترجمه کتاب به این نتیجه رسیدم که که مقاله ای را که کاسیرر درباره بحث هایی نوشته است که میان لایب نیتس و یکی از پیروان نیوتون بر سر مفاهیم فضا و زمان صورت گرفته به این کتاب پیوست کنم.
نظریه نسبیت وضع عجیبی دارد. نسبیت عام دستاورد خود اینشتاین است ؛ گرچه هیلبرت ریاضیدان آلمانی در این زمینه پژوهش هایی انجام می دهد اما در وسط کار از ادامه تحقیقات خود منصرف می شود. اما نسبیت خاص دستاورد فقط اینشتاین نیست . در این زمینه اینشتاین پیشگامانی دارد که می توان به لورنتس و هانری پوآنکاره ، ریاضی دان فرانسوی، اشاره کرد . این دو هم ،به نوعی ، به نظریه نسبیت رسیده بودند گرچه این دو نیز می گفتند که زمان در دستگاه هایی که نزدیک به سرعت نور حرکت می کنند کند می می شود؛اما کند شدن زمان رایک امر ظاهری و خیالی می دانستند نه واقعی. ولی اینشتاین در نظریه نسبیت خاص کند شدن زمان را در دستگاه هایی که نزدیک به سرعت نور حرکت می کنند یک امر واقعی دانست و زمان و فضا را نسبی کرد. این دستاورد مختص اینشتاین است ؛ البته وی تبدیلات لورنتس را پذیرفت. اما باید گفت اینشتاین در نظریه نسبیت خاص پیشگامانی دارد که من سعی کرده ام در مقدمه ای که بر کتاب نظریه نسبیت می نویسم به این موضوع اشاره کنم.
آیا می توان بین نسبی گرایان در علم فیزیک با نسبی گرایان در علوم انسانی نسبت ایجاد کرد؟
نظریه نسبیت اینشتاین یک نظریه فیزیکی است که ارتباطی با نسبیت ارزش های فرهنگی در علوم انسانی ندارد. نه اینشتاین متخصص در علوم انسانی بود و نه کسانی که نظریه نسبیت در علوم انسانی را ارائه داده اند فیزیک دان بوده اند که خواسته باشند نظریه نسبیت در علم فیزیک را وارد قلمرو علوم انسانی کنند.
از سخنان شما چنین برآمد که نمی توان معنای واحد و جهان شمولی برای نظریه نسبیت ارائه داد با این اوصاف می توان گفت نسبیتی که در علوم تجربی و انسانی نمود پیدا کرده است هدف اصلی اش دفاع از عینیت است؟
همان طور که اشاره شد معنای نسبیت در قلمرو فیزیک با معنای نسبیت در علوم اجتماعی متفاوت است. قوانین فیزیک جهان شمول اند حتی می توان گفت کیهان شمول اند. به عنوان نمونه نیروی جاذبه نه تنها درهر جای کره زمین وجود دارد بلکه به هر جای کیهان که برویم نیز وجود دارد. اما زمانی که وارد بحث نسبیت فرهنگی می شویم وضع تغییر می کند. چون کسانی که به نسبیت ارزش های فرهنگی اعتقاد دارند مدعی هستند که ارزش ها فرهنگی از کشوری به کشور دیگر و از جامعه ای به جامعه دیگر متفاوت اند. یعنی نسبیت فرهنگی عکس نسبیت در فیزیک است .قوانین فیزیک تعمیم کیهانی دارند اما ارزش های فرهنگی این تعمیم پذیری را ندارند . به عنوان نمونه می توان گفت که قائلان به نسبیت فرهنگی می گویند که خرد یا عقل وابسته به زمان و مکان است و فرا زمانی و فرا مکانی نیست و به این بستگی دارد که ما از چه جامعه ای سخن می گوییم .بنابراین مفهوم عقل در جوامع آسیایی و آفریقایی با مفهوم عقل در جامعه اروپایی ودر فلسفه کانت متفاوت است .چیزی که دکارت درباره عقل می گوید قابل تعمیم به آسیاییان و آفریقاییان نیست. چون آنها هنوز به چنین مفهومی از عقل نرسیده اند.
آیا می توان گفت نسبی گرایی افراطی، به آنارشیسم منتج می شود یا منکر این امکان هستید؟
به نظر من پست مدرن ها نسبی گرایان افراطی هستندو به همین خاطر به نوعی آنارشیسم فرهنگی رسیده اند. آنان علم را "روایت " می دانند و داستان و شعر را هم "روایت". مثلا نظریه نسبیت اینشتاین را با یک شعر یا یک داستان هم ارز می دانند. فقط با اکراه و انزجار علم را "کلان روایت " می خوانند. یعنی هیچ معیار عینی وجود ندارد که علم را از داستانسرایی متمایز کند. در نظریه پست مدرن ها نه تنها همه چیز نسبی می گردند بلکه همه چیز ذهنی نیز می شوند.وقتی نسبیت فرهنگی از حد متعارف می گذرد فرهنگ ها دیگر نمی توانند با هم ارتباط برقرار کنند. یعنی سخنی که یک پست مدرنیست می گوید فقط برای همفکرانش آن هم در فرهنگ خودش اعتبار دارد ولی برای دیگران اعتبار ندارد. مثلا کانت از "شرایط امکان فاکت"، که منظوراز فاکت یک رویداد فیزیکی است ، سخن می گوید و فوکو "از شرایط امتناع "صحبت می کند. خود فوکو به نسبیت فرهنگی اعتقاد داشت پس سخن وی تنها در فرانسه می تواند اعتبار داشته باشد؛ حتی در فرانسه سخنش برای کسانی اعتبار دارد که مانند خود او می اندیشند؛ یعنی محدوده و دایره اعتبار سخن فوکو هر چه بیشترمحدود می شود تا به اینجا می رسیم که ممکن است "شرایط امتناع " را فقط چند نفر قبول داشته باشند و این چیزی نیست که بتوان آن را حتی به همه متفکران فرانسوی تعمیم داد تا چه برسد به اینکه بخواهیم این اصطلاح را ازفرهنگ فرانسه بگیریم و به فرهنگ خودمان منتقل کنیم. طبق نظر خود پست مدرنیست ها آنها در شرایط دیگری نظریه پردازی کرده اند و ما در شرایط فرهنگی دیگری به سر می بریم . شاید ذکر این موضوع در اینجا لازم باشد که آثار کاسیرر که مدتهای مدید در بوته فراموشی قرار داشتند به خاطر به بن بست رسیدن نظریات پست مدرنیست ها دو باره احیا شده اند ودر یکی دو دهه اخیر ده ها کتاب به زبان های اروپایی در باره فلسفه او نگاشته شده اند.
آیا شما نیاز و ضرورت این پژوهش را در فضای علمی ایران خالی دیدید که دست به ترجمه کتاب نظریه نسبیت زدید؟
فضای فرهنگی ایران فضای غیر متعارفی است .کسانی که در شاخه های علوم تجربی مانند فیزیک کار می کنند به هیچ عنوان به مسائل فلسفی علم اعتنایی نمی کنند و نوعی احساس انزجار و تنفر نسبت به مسائل فلسفی علم از خود نشان می دهند و بر عکس کسانی که در فلسفه دست اندر کارند علاقه ای به مسائل فلسفی ریاضیات و فیزیک و زیست شناسی و به کلی علوم از خود نشان نمی دهند؛ یعنی کسانی که در ایران فلسفه می خوانند بیشتر زمینه تفکرشان ادبی است تا علمی . البته ممکن است در این بین استثناهائی هم وجود داشته باشد، اما به طور کلی می گویم کسانی که در زمینه فلسفی کار می کنند دستی در علم ندارند و کمتر کسی آماده است که آثار ریاضی برتراندراسل یا وایتهد یا مباحث نسبیت و کوانتوم را بخواند. بنابراین من تصمیم گرفتم مقالات اساسیی را که خود اینشتاین در زمینه نسبیت نوشته است ونیز مقالات معتبری را که سایر فیزیک دانان در زمینه فیزیک کوانتوم نوشته اند به فارسی برگردانم و اگر توان علمی ام اجازه بدهد بر آنها شرحی بنویسم.
اگر بخواهید از کلیت بحث یک جمع بندی ارائه بدهید به چه نکاتی اشاره می کنید؟
در مورد نسبیت فرهنگی من کتاب لوسین لوی-برول را با عنوان " کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده" ترجمه کرده ام این کتاب ،به نوعی ، نسبیت فرهنگی را معرفی می کند. ولی تفاوتی که لوی-برول با پست مدرنیست ها دارد این است که او به برتری علم بر دیگر شاخه های فرهنگ اعتقاد دارد.در اندیشه عقلی غرب که از منطق ارسطویی نشئت یافته است اصلی وجود دارد به نام " اصل امتناع تناقض ". یعنی در گفتار ما نباید تناقضی وجود داشته باشد. ولی انسان ابتدایی معتقد است که یک موجود می تواند همزمان در چند جا باشد. به همین خاطر لوی- برول می گوید ذهن انسان ابتدایی پیش- منطقی است و ذهنیت منطقی دستاورد متاخر فرهنگ غربی است. در دیگرفرهنگ ها ذهنیت ها پیش منطقی هستند. من در زمینه نسبیت زبانی مقاله ای از" پل هنله" ترجمه کرده ام با عنوان " زبان ، اندیشه ، فرهنگ "که در این مقاله نظریه نسبیت زبانی ورف توضیح داده می شود. این مقاله می گوید هر زبانی یک جهان بینی ارائه می دهد. البته قبل از ورف فیلسوف آلمانی همبولت و لوی-برول و کاسیرر در باره نسبیت زبانی سخن گفته بودند . لوی- برول در کتاب "کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده " یک فصل را با عنوان" ارتباط ذهنیت اقوام ابتدایی با زبانهایی که تکلم می کنند " به بررسی نسبیت زبانی اختصاص داده است. زبان هایی که اقوام ابتدایی تکلم می کنند کانکریت است نه انتزاعی. من در کتابی که با عنوان " لوسین لوی- برول و مسئله ذهنیت ها " نوشته ام بر تفاوت ذهنیت ها در شرق باستان و در دوران جدید اشاره کرده ام. (این کتاب را دفتر پژوهشهای فرهنگی منتشر کرده است.) در مقاله پل هنله زبان های سرخ پوستان با زبان های اروپایی مقایسه شده و ادعا می شود که این دو دسته زبان جهان های متفاوتی ارائه می دهند. یعنی زبان به طور خنثی اشیا را بیان نمی کند بلکه نوعی برداشت از جهان را در بردارد .ولی این مباحث ارتباطی با نسبیت اینشتاین در فیزیک ندارند و موضوع های دیگری را مطرح می کنند و اشتراکشان فقط در لفظ نسبیت است وگرنه در دوسپهر متفاوت اند.