ایرانی بیش از یک قرن است که با مظاهر مدرنیته آشناست و از دستاوردهای علمی و صنعتی آن مانند درمان و دارو و برق و اتومبیل ونظیر اینها بهره مند است. پس انسان ایرانی باید به مراتب از انسان رنسانسی ذهنش پیشرفته تر باشد، اما مسلما چنین نیست. متفکران رنسانسی پایه گذاران ارزشهای مدرن هستند و مبانی فلسفی این ارزشها را ارائه داده اند، اما «روشنفکران ایرانی» نه تنها ابداع کننده این ارزشها نبوده اند، بلکه پس از گذشت شش قرن هنوز هم از مبانی نظری و فلسفی مدرنیته بی اطلاعند و چه بسا اگر مبانی نظری و فلسفی مدرنیته را در می یافتند، سرسختانه به مخالفت با آن بر می خاستند. پس از این لحاظ مقایسه ذهنیت ایرانی با ذهنیت انسان رنسانسی بی مورد است.


چاپ شده در روز ناه اعتماد پنجم مهر ماه 1391

گفت و گو با یدالله موقن مترجم آثار ارنست کاسیرر به بهانه انتشار ترجمه او از کتاب «فرد و کیهان در فلسفه رنسانس» نوشته ارنست
کاسیرر(کفتگو کننده محسن آزموده )


شما در مصاحبه و گفتارهای قبلی خودتان به جامع الاطراف بودن ارنست کاسیرر و این که او متعلق به نسلی از فیلسوفان است که دستی در شمار متنوعی از حوزه های دانش از فلسفه تا علم و فیزیک داشته اشاره هایی کرده اید. مسئله اساسی و پرسش کلیدی ای که با توجه به آن بتوان این مجموعه متنوع آثار کاسیرر و پویش ها و کوشش های او را گرد هم آورد و بر اساس آن فهمید، چیست؟
موقن-مساله اساسی در تفکر کاسیرر فهمیدن تاریخ انسان به طور عام و فهمیدن تاریخ انسان اروپایی، از رنسانس تا اواسط قرن بیستم، به طور خاص است؛ اما فهم تاریخ انسان به طور فلسفی است. مهمترین اثر فلسفی کاسیرر: «فلسفه صورت های سمبلیک» است که در زمان حیاتش در سه مجلد به چاپ رسیده و اخیرا هم در دست نوشته های او مطالبی پیدا کرده اند که به «فلسفه صورت های سمبلیک»ارتباط داشته و دو کاسیررشناس این مطالب را مرتب و منظم کرده و آنها را جلد چهارم «فلسفه صورت های سمبلیک» قلمداد کرده و به چاپ رسانده اند. در جلد یکم «فلسفه صورت های سمبلیک» کاسیرر به مسئله زبان یا فلسفه زبان می پردازد. زبان چیزی است که وجه تمایز انسان از دیگر موجودات زنده و وجه مشترک همه انسانهاست. از زمانهای پیش از تاریخ بشر به زبان مجهز بوده است. عنوان جلد دوم «فلسفه صورت های سمبلیک» اندیشه اسطوره ای است که بنده آن را به فارسی برگردانده ام و انتشارات هرمس آن را در سال 1378 منتشر کرد و تا به حال به سه چاپ رسیده است. اندیشه اسطوره ای نخستین مرحله در تفکر بشری است و همزاد با زبان است و این دو در مراحل بسیار ابتدایی تاریخ بشر ظاهر شده اند. تا این جا فهم فلسفی تاریخ بشر به صورت عام است. عنوان جلد سوم «فلسفه صورتهای سمبلیک»، «پدیدارشناسی شناخت» است که به بررسی فرم شناخت علمی اعم از ریاضی، فیزیک، زیست شناسی و پزشکی و غیره می پردازد. علم به معنای امروزی اش در دوره رنسانس پا به عرصه وجود می گذارد و متفکرانی مانند لئوناردو داوینچی، گالیله، کپلر و دکارت مبانی علم جدید را ارائه می دهند. در حقیقت جلد سوم «فلسفه صورتهای سمبلیک» فلسفه علم غربی است. جلد چهارم که از میان دست نوشته های کاسیرر بازسازی شده است، به مسئله فلسفه حیات یا اگزیستانسیالیسم می پردازد و پاسخی است به فلسفه حیات یا به دیگر سخن نقدی بر متافیزیک جدید است. پس فلسفه کاسیرر فهم فلسفی تاریخ انسان است یا چنانکه مصطلح است فلسفه انتقادی فرهنگ است. یعنی کاسیرر نقد کانتی را که متوجه عقل محض، عقل عملی و قوه داوری بود به نقد فرهنگ تبدیل کرده است. اثر مهم دیگر کاسیرر که در چهار مجلد است عنوانش هست «مسئله شناخت در زمانهای جدید» که منظور از زمانهای جدید از دوره رنسانس تا سال 1932 است. در اینجا با فهم فلسفی تاریخ انسان اروپایی روبرو هستیم. در آثار کاسیرر فلسفه و تاریخ سخت در هم تنیده شده اند. آثار تاریخی او سرشار از نکته سنجی های فلسفی اند که از دیدگاه فلسفه صورتهای سمبلیک نوشته شده اند و آثار فلسفی او نیز سرشار از ریشه یابی مسائل و بررسی سیر تاریخی آنهاست. تا کنون چهار جلد از آثار کاسیرر را بنده به فارسی برگردانده ام که سه تای آنها در سالهای گذشته منتشر شده اند و به چاپ سوم رسیده اند و آخری نیز که تنها دو ماه از انتشار آن می گذرد در آستانه چاپ دوم است. پس باید نتیجه گرفت که آثار کاسیرر در کشور ما لااقل مورد توجه فرهیختگان قرار گرفته است ،هم آثار تاریخی و هم آثار فلسفی کاسیرر از دیدگاه مسئله شناخت نگاشته شده اند.
آیا می توان کاسیرر را فیلسوفی نظام مند و سیستماتیک تلقی کرد؟
موقن- در کتابی که تحت عنوان «ارنست کاسیرر: فیلسوف فرهنگ» نوشته ام، گفته ام که کاسیرر فیلسوفی انقلابی مانند ویتگنشتاین نبود که فلسفه خود را با کلمات قصار بیان کند. کاسیرر به فلسفه سیستماتیک پایبند بود، یعنی اندیشه و روش سیستماتیکی بر همه کتابها و حتی مقالاتش حاکمند. من فقط در کتابهای فیزیکی که فیزیکدانان بزرگ درباره مثلا نسبیت اینشتاین یا مکانیک کوانتوم نوشته اند، چنین اندیشه و روش سیستماتیکی را می بینم؛ البته با این تفاوت اساسی که فرمول ها و معادلات ریاضی در منسجم کردن کتابهای فیزیک نقش اساسی دارند ولی کاسیرر با زبان عادی مطالب را بسیار سیستماتیک و منسجم بیان می کند. همین موضوع سبب شده است که من شیوه نگارش و روش بررسی بسیاری از فیلسوفان و دانشمندان را نپسندم، منظورم این است که مانوس بودن با آثار کاسیرر توقع من را بسیار بالا برده است و آثار بسیاری از فیلسوفان و دانشمندان چندان چنگی به دلم نمی زنند. همچنان که در آغاز گفتگو گفتم مهمترین اثر فلسفی کاسیرر «فلسفه صورتهای سمبلیک » نام دارد. عنوان این اثر چهار جلدی در واقع عنوان فلسفه خود کاسیرر است. کاسیرر انسان را جانور سمبل ساز می نامد. انسان برای این که جهان را بفهمد دست به ساختن جهان های سمبلیک می زند. نخستین جهان سمبلیکی که انسان می آفریند زبان است، چون بنده هنوز جلد یکم «فلسفه صورتهای سمبلیک» را ترجمه نکرده ام، خواننده را به کتاب لوی-برول «کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده» ارجاع می دهم که در آنجا لوی-برول یک فصل کامل را به بررسی زبان های اقوام ابتدایی و تفاوت آنها با زبان های اروپایی اختصاص داده است. همچنین خواننده می تواند به مقاله پل هنله با عنوان «زبان، اندیشه و فرهنگ» که درباره نسبیت زبانی ورف بحث می کند و بنده آن را سالها پیش ترجمه کرده ام، و در کتابم با همین عنوان «زبان، اندیشه و فرهنگ» به چاپ رسیده رجوع کند(البته در بعضی از سایتها در اینترنت هم این مقاله موجود است). کاسیرر پیش از ورف نظریه پرداز نسبیت زبانی بوده است. البته ویکو و هومبولت و لوی-برول در این خصوص بر کاسیرر پیشی داشته اند. جهان سمبلیک دیگری که انسان برای شناخت جهان می آفریند، جهان اسطوره ای-دینی است. کاسیرر پس از ویکو و شلینگ اسطوره را موضوع پژوهش فلسفی قرار داد و جهان سمبلیک اسطوره را هم پایه جهان سمبلیک زبان دانست. هیچ فیلسوفی در قرن بیستم چنین پژوهش جامعی ،از دیدگاه شناخت شناسانه، به اسطوره نداشته است که این مباحث موضوع جلد دوم «فلسفه صورتهای سمبلیک: اندیشه اسطوره ای» است که بنده سال ها پیش آن را به فارسی برگردانده ام و چاپ سوم آن هنوز موجود است. با ظهور نازیسم در آلمان کاسیرر ناگزیر به ترک آلمان شد و نخست در انگلستان و سپس در سوئد اقامت گزید و شهروند سوئدی شد؛ ولی به دعوت دانشگاه ییل آمریکا به آنجا رفت و کتاب «اسطوره دولت» را نوشت که به تبیین دولت های توتالیتر و به ویژه نوع نازی آن می پردازد. بنده این کتاب را به فارسی ترجمه کرده ام که چاپ دوم آن هنوز در کتابفروشی ها موجود است. سورل معتقد بود که اسطوره ها نیروی محرک تاریخند و اهمیت اسطوره ها در نیروی ویرانگر آنهاست. کاسیرر نیز معتقد بود که میان جهان سمبلیک اسطوره با جهان های سمبلیک هنر و علم درگیری و کشمکش است و جهان سمبلیک اسطوره ای می کوشد تا علم و هنر را به انقیاد خود در آورد و آنها را سرکوب کند. اگر اسطوره ای(چه دینی و چه سیاسی) نتواند معتقدان خود را به خروش در آورد در آستانه انحطاط و اضمحلال قرار گرفته است. آثار کاسیرر در خصوص اندیشه اسطوره ای به ما کمک می کنند تا سرشت توتالیتاریسم را بهتر بفهمیم و همچنین علت خشم و خروشی را دریابیم که توده ها در مقابل شکسته شدن حریم اسطوره ها از خود نشان می دهند.



دغدغه اصلی کاسیرر در کتاب «فرد و کیهان در فلسفه رنسانس» چیست؟ نشان دادن اهمیت و استقلال عصر رنسانس و نوآوری های آن؟ تاکید گذاشتن بر جنبه فلسفه رنسانس؟ تاکید بر کوزانوس به جای دکارت؟ نشان دادن وام داری عصر مدرن به فلسفه سده های میانه؟
موقن - کتاب« فرد و کیهان در فلسفه رنسانس» شامل چهار فصل است که دو فصل آن به کوزانوس اختصاص یافته است و عنوان فصل های سوم و چهارم هست: جبر و اختیار و مسئله سوژه-ابژه در فلسفه رنسانس. تا پیش از کاسیرر عنایت چندانی به آثار کوزانوس نمی شد ولی کاسیرر کوزانوس را در مقام فیلسوفی که مسئله شناخت را محور بحث های کلامی و فلسفی خود قرار داده است مطرح می کند و او را پیشگام لایب نیتس و به ویژه دیالکتیک هگل می داند. کسانی که با دیالکتیک هگل آشنا هستند می دانند که دیالکتیک او با الهیاتش عجین است، بر خلاف تصور مارکس، این دو را از هم نمی توان جدا کرد و این موضوع برمی گردد به کوزانوس. دیالکتیک او نیز در بحبوحه بحث های کلامی اش درباره شناخت خدا ظاهر می شود. کاسیرر معتقد بود که مورخ پرسش هایی برای گذشته مطرح می کندکه این پرسش ها برای خود او مهم اند، پرسش هایی که از وضعیت تازه ای که مورخ در آن هست مطرح می شوند. پس جبر و اختیار و نیز مسئله سوژه-ابژه موضوع هایی هستند که کاسیرر در پیش روی متفکران رنسانس قرار می دهد و خود او می کوشد که پاسخ هایش را از آثار متفکران آن دوره به دست آورد. کاسیرر قرون وسطا را از لحاظ فلسفی و علمی عصری خلاق به شمار نمی آورد. او اعتقاد داشت که در قرون وسطا خرد بشر منقاد نیرویی بیرون از خودش یعنی منقاد نیرویی مابعدالطبیعی بود. از این رو خرد آزادی نداشت ولی با رنسانس عقل بشر می کوشد تا دوباره بر پای خودش بایستد و از قید خرافات و تعبد کلیسایی و زنجیرهای سنتی رهایی یابد. رنسانس آغاز دوره مدرن است، بنابراین کهنه و نو سخت در هم تنیده شده اند. مثلا کپلر هم بنیانگزار ستاره شناسی علمی است و هم به طالع بینی اعتقاد دارد. هم رصدهای دقیق می کند و هم یک نوفیثاغورسی است که به اسرار آمیز بودن اعداد معتقد است. فیچینو فیلسوف افلاطونی آکادمی فلورانس، به طالع بینی و جادو اعتقاد داشت. پیکو که فیلسوف افلاطونی آکادمی فلورانس است اعتقاد داشت که جادو قله فلسفه است اما در عین حال او کتابی بر رد طالع بینی می نویسد که در سست کردن پایه های اعتقاد به طالع بینی بی تاثیر نبود. ولی کار اساسی را گالیله می کند و نظام کیهان شناسی بطلمیوسی-ارسطویی را واژگون می کند و شالوده فیزیک علمی و شناخت شناسی مدرن را می ریزد و دکارت گام نهایی را بر می دارد و شیوه تفکر و نگرش قرون وسطایی را واژگون می کند و شیوه تفکر جدیدی ارائه می دهد.

چرا در کشور ما علاقه مندان به فلسفه عمدتا سراغ فلسفه های قاره ای از جنس فلسفه های وجودی یا اندیشه های پست مدرن می روند و به تعبیر دیگر چرا در تقابل میان هایدگر و کاسیرر، عمدتا طرف هایدگر ایستاده اند؟
موقن - کسانی که در کشور ما گوشه چشمی به فلسفه دارند تربیت علمی-فلسفی ندارند (چرا می گویم گوشه چشمی چون در کشور ما جز تعداد انگشت شماری که به طور حرفه ای به فلسفه می پردازند دیگر خوانندگان و حتی اساتید فلسفه شیوه تفکر و نگاهشان به جهان فلسفی نیست). آشنایی این کسان با ریاضیات، فیزیک و زیست شناسی در حد بسیار نازلی است و از این بدتر آنان علم را تحقیر و عقل را تخطئه می کنند. از این رو با فلسفه علم و فلسفه های خردگرا سر ستیز دارند. البته بنده شخصا اعتقاد ندارم که فلسفه محض می تواند در قرن بیستم حرفی برای گفتن داشته باشد. فلسفه ای که بر آخرین دستاوردهای علمی متکی نباشد چیزی جز خیالبافی و اوهام نیست. ولی در کشور ما بسیاری کسان می خواهند که در اوهام و خیالات خود به سر برند و به خیال خودشان با نگاهی از سر تکبر و نخوت علم را تخطئه کنند و عقل را بیچاره بدانند. برای چنین کسانی فلسفه های علم ستیز غربی مانند فلسفه هایدگر و فیلسوفان پست مدرن جاذبه خاصی دارد. البته این گرایش فقط منحصر به کشور ما نیست، در کشورهای غربی نیز، کما بیش، در حوزه هواداران فلسفه چنین گرایشی غالب است. ولی این پرسش مطرح می شود که آیا کسانی که کتابهای هایدگر و پست مدرنیست ها را می خوانند، محتویات آنها را می فهمند و در می یابند که این فلسفه ها بر چه مبناهایی استوارند؟ بنده شخصا گمان نمی کنم که خوانندگان این نوع کتابها به چنین شناختی رسیده باشند. در سراسر جهان به فلسفه هایی که با علم سر و کار دارند توجه چندانی نمی شود، اما تعدادی اندک نیز هستند که به فلسفه علم مانند فلسفه ریاضیات و فلسفه فیزیک و فلسفه زیست شناسی می پردازند. در میان این گروه آثار کاسیرر در سطح جهانی با اقبال روبرو شده و می شود. یعنی کسانی به آثار کاسیرر علاقه مند می شوند که تربیت علمی و ذهنی آکادمیک و سیستماتیک داشته باشند، ولی متاسفانه تعداد این گونه اشخاص بسیار کم است.

شما در مقدمه «فرد و کیهان در فلسفه رنسانس» به شباهتی میان فضای فکری امروزین ایران و عصر رنسانس اشاره کرده اید، این شباهت در چیست و تفاوت ها در کجاست؟
موقن - گرچه خود من در مقدمه ای که بر کتاب «فرد و کیهان در فلسفه رنسانس» نوشته ام، به شباهتهایی میان ذهنیت ایرانی و ذهنیت انسان رنسانسی اشاره کرده ام، ولی در این خصوص باید بیشتر تحقیق کرد و دقیق تر سخن گفت. من در نوشته ها و گفتارهای «روشنفکران ایرانی» بیشتر ذهنیت ابتدایی را می یابم که قادر به تشخیص تناقضات نیست. «روشنفکر ایرانی» عقاید کاملا متضاد را می پذیرد و در ذهنش این اعتقادات متضاد و متناقض همزیستی مسالمت آمیز دارند. ذهن ایرانی، ذهنی ترکیبی است که عقاید متناقض در آن روی هم تلنبار می شوند. ذهن ایرانی تحلیلی و استدلالی نیست. بسیار کسان که «فرد و کیهان در فلسفه رنسانس» را خریده اند، وقتی چند صفحه از کتاب را خوانده اند دریافته اند که آن را نمی فهمند و کنارش گذاشته اند. ولی من این کتاب را چندان دشوار نمی یابم. پس این نشانه این است که ذهن ایرانی و ذهن فرهیختگان و تحصیل کردگان ایرانی آن طور که باید و شاید سیستماتیک و استدلالی نشده است. آن کسانی هم که کتاب را خوانده اند و درباره آن با من صحبت کرده اند، متاسفانه دریافته ام که مطالب کتاب را نه تنها نفهمیده اند، بلکه وارونه فهمیده اند. ایرانی بیش از یک قرن است که با مظاهر مدرنیته آشناست و از دستاوردهای علمی و صنعتی آن مانند درمان و دارو و برق و اتومبیل ونظیر اینها بهره مند است. پس انسان ایرانی باید به مراتب از انسان رنسانسی ذهنش پیشرفته تر باشد، اما مسلما چنین نیست. متفکران رنسانسی پایه گذاران ارزشهای مدرن هستند و مبانی فلسفی این ارزشها را ارائه داده اند، اما «روشنفکران ایرانی» نه تنها ابداع کننده این ارزشها نبوده اند، بلکه پس از گذشت شش قرن هنوز هم از مبانی نظری و فلسفی مدرنیته بی اطلاعند و چه بسا اگر مبانی نظری و فلسفی مدرنیته را در می یافتند، سرسختانه به مخالفت با آن بر می خاستند. پس از این لحاظ مقایسه ذهنیت ایرانی با ذهنیت انسان رنسانسی بی مورد است. اما از این لحاظ که ذهنیت «روشنفکر ایرانی» ذهنیت بینابینی است با انسان رنسانسی قابل مقایسه است؛ اما از لحاظ ساخت اندیشه و ساخت ذهنیت و مخصوصا از لحاظ برداشت از علیت و فضا و زمان و کیهان «روشنفکر ایرانی » بیشتر به انسان ابتدایی شبیه است تا انسان رنسانسی. شاید ذکر مثالی موضوع را روشن تر کند. لوسین لوی- برول در کتابش «کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده» که بنده آن را به فارسی برگردانده ام و در سال 1389 به چاپ رسیده و سال بعد چاپ دوم آن بیرون آمده، خصوصیات ذهنیت ابتدایی را بر می شمارد، مانند پایبند نبودنش به اصل امتناع تناقض، تحلیلی و استدلالی نبودنش، احساسی بودنش، عقلانی نبودنش، وحشتش از نوآوری و هر چیز جدید. لوی -برول کتاب دیگری در همین خصوص نوشته است به نام «ذهنیت ابتدایی» که به مطالعه علیت در ذهن انسان ابتدایی می پردازد. الگویی که برای علیت ذر ذهنیت ابتدایی ارائه می دهد، دقیقا منطبق با الگویی است که روشنفکران ما و حتی اساتید ما از علیت در ذهن خود دارند. مثلا لوی- برول نقل می کند که کدخدای یکی از روستاهای فلان کشور آفریقایی دختر خردسالش را به همراه یکی از بستگانش به روستای مجاور می فرستد، ولی در میانه راه تمساحی به دختر خردسال حمله می کند و او را می خورد. وقتی پدر دختر از ماجرا مطلع می شود، می گوید باید تحقیق کنیم و کشف کنیم که کدام جادوگر خود را به شکل تمساح در آورده و او را خورده است یا باید بفهمیم که کدام جادوگر در گوش تمساح وردی خوانده و او را تحریک کرده است که دخترک را ببلعد؛ زیرا او اعتقاد دارد که تمساح آدم را نمی خورد. «روشنفکر ایرانی »نیز دقیقا همین الگوی علیت را برای تبیین امور سیاسی-اجتماعی به کار می برد، فقط با این تفاوت که «روشنفکر ایرانی »پیشاپیش می داند که این جادوگر کیست و این جادوگر کسی نیست جز انگلیس یا آمریکا.