گفت‎وگو با یدالله موقن دربارة کتاب «کارکردهای ذهنی در جوامع عقب ‎مانده»

روان‎کاوی انسان ابتدایی

گفتگو کننده علیرضا جاوید

ویژه نامه روز نامه شرق پنجشنبه 25شهریور 1389


روان‎کاوی انسان ابتدایی

گفتگو کننده علیرضا جاوید

ویژه نامه روز نامه شرق پنجشنبه 25شهریور 1389
 از آن‎جایی که اندیشة لوسین لوی‎ـ‎برول برای مخاطبان ایرانی آشنا نیست، ضروری است که ابتدا بفرمایید او متأثر از چه متفکران و نحله‎های فکری است؟
لوسین لوی‎ـ برول (1939-1857) فیلسوف و انسان‎شناس فرانسوی، استاد تاریخ فلسفة مدرن در دانشگاه سوربن و مدیر پژوهش‎های فسلفی بود. کسانی‎که شایستگی رسیدن به مقام استادی (پروفسوری) را در دانشگاه‎های مختلف فرانسه داشتند، باید با تأیید مدیر پژوهش‎های فلسفی به این مقام ارتقا می‎یافتند و این سمت را لوی‎ـ‎برول داشت. رمون آرون در کتاب «خاطرات»‎اش پس از ستایش بسیار از خدمات دانشگاهی لوی‎ـ‎برول، او را پوزیتیویست [تجربه‎گرای] خردگرا می‎نامد. اما در حقیقت موضع‎گیری فلسفی لوی‎ـ‎برول در چارچوب هیچ مکتب فلسفی خاصی نمی‎گنجد. حتی می‎توان ادعا کرد که آثاری که دربارة اخلاق و ذهنیت ابتدایی نوشته است، چارچوب فلسفه‎های ایده‎آلیستی و پوزیتیویستی را درهم می‎شکنند و مسائل تازه‎ای را در قلمرو جامعه‎شناسی شناخت مطرح می‎کنند. گورویچ، یکی از جمله کسانی بود که از آثار لوی‎ـ‎برول در زمینة مطالعة ذهنیت ابتدایی بسیار استقبال کرد، تا آن حد که لوی‎ـ‎برول را بنیان‎گذار جامعه‎شناسیِ «چندگانه‎نگر» دانست که شیوة تفکر چندگانه را ارائه داده است. لوی‎ـ‎برول نگرش جدیدی به مسئلة شناخت داد، از این‎رو می‎توان کار او را حرکتی انقلابی دانست.
به رغم انتقادهایی که لوی‎ـ‎برول از آگوست کنت و تایلور و جیمز فریزر می‎کند، بیش از همه تحت تأثیر آن‎ها بوده است؛ و البته با مکتب جامعه‎شناسی امیل دورکم و اعضای آن ارتباطی نزدیک داشت و اصطلاحات مکتب دورکم را به‎کار برد و آنان را پیش‎ گام خود در انسان ‎شناسی قلمداد می‎کرد. در ارتباط با این موضوع، ارنست کاسیرر نظر جالبی دارد، او معتقد است که نظریات مکتب جامعه‎شناسی دورکم در آثار لوی‎ـ‎برول به کمال و پختگی رسیده‎اند. بنابراین می‎توان گفت ذهن لوی‎ـ‎برول از ذهنیت دیگر اعضای مکتب دورکم، فلسفی‎تر و سیستماتیک تر بوده است.
تأکیدی که لوی‎ـ‎برول بر نقش عواطف و احساسات در ذهنیت ابتدایی دارد او را به فلسفة یاکوبی (فیلسوف آلمانی) و به «روان‎شناسی اندیشة عاطفیِ» هاینریش مائیر و به «منطق احساساتِ» ریبو نیز نزدیک می‎کند. اما به این نکته توجه داشته باشید که موضوع تأثیر پذیری این متفکر یا آن فیلسوف از دیگر اندیشمندان، همیشه بحث‎ برانگیز بوده است، زیرا بی‎درنگ این پرسش مطرح می‎شود که چرا او تحت تأثیر این متفکران قرار گرفته و نه تحت تأثیر کسانی دیگر؟ بنابراین از همان آغاز خود متفکر باید تمایلاتِ فکری خاصی داشته باشد تا تحت تأثیر اشخاص به‎خصوصی قرار بگیرد.

 به نظرم آن‎جایی که لوی‎ـ‎برول به چیستی ذهنیت ابتدایی می‎پردازد به فلسفه نزدیک می‎شود و زمانی‎که به گذشته برمی‎گردد تا زندگی جوامع ابتدایی را روایت کند به قلمرو تاریخ گام می‎گذارد، و در نهایت وقتی به تحلیل و تبیین مفهوم «ذهن مدرن» با «ذهن پیش ‎مدرن» یا به تعبیر او ذهنیت ابتدایی می‎پردازد، آشکارا وارد حیطة «فلسفة تاریخ» می‎شود. آیا در حوزة «فلسفة تاریخ» نیز می‎توانیم مشخصاً به فیلسوف خاصی اشاره کنیم که بر لوی‎ـ‎برول تأثیرگذار بوده است؟
در این خصوص کسی به تاثیر فیلسوف ایتالیایی، جامباتیستا ویکو بر لوی-برول اشاره نکرده است. اما می‎توان گفت که ویکو بیش از هرکس دیگری پش ‎گام لوی‎ـ‎برول در ارائة شیوه‎های گوناگون اندیشه بوده است. آیزایا برلین در کتابی که دربارة ویکو نوشته، مدعی‎ است که کمال و پختگی نظریات ویکو را در جامعه‎شناسی تفهمی ماکس وبر و در فلسفة دیلتای می‎توان یافت. اما به نظر من تکامل اندیشة ویکو را بیش از هر متفکر دیگری، در آثار لوی‎ـ برول باید دانست. می‎گویند که کاسیرر نیز در جوانی خویش آثار ویکو را خواند و تا پایان عمر تحت تأثیر او قرار داشت. کاسیرر، ویکو را کاشف واقعی اسطوره می‎داند. اما برخلاف ویکو، رهیافت کاسیرر و لوی‎ـ‎برول به اسطوره از طریق مفاهیم عقلانی است. البته فراموش نکنیم که دوره‎بندی سه‎گانة آگوست کنت از «تکامل ذهن»، نیز متأثر از ویکو است.

 کلود لوی- استروس مفهومی دارد به نام «ذهن وحشی» که در کتابی به همین نام آن را به‎کار برده و این مفهوم را در مقابل مفهوم «ذهن علمی» قرار می‎دهد. به اعتقاد لوی-استروس ذهن علمی به منظور شناخت پدیده‎های منفرد و صیقل‎خورده ازخلال فرایند روش تجربی عمل می‎کند، در حالی‎که ذهن وحشی، بر مواد از پیش تعیین‎ شده تأکید دارد و همین مسئله او را به سوی تمثیل‎ ها و اسطوره‎ها هدایت می‎کند. در کتاب لوی‎ـ‎برول نیز شاهد هستیم که اصطلاح «ذهنیت ابتدایی» نقش کلیدی در تحلیلِ او از فرایندهای اجتماعی دارد. آیا این اصطلاح قرابتی با اصطلاح «ذهن وحشی» کلود لوی استروس دارد؟
همان‎طور که خود لوی‎ـ‎برول بارها در صفحات همة کتاب‎هایش اذعان می‎کند، اصطلاح «ذهنیت ابتدایی» اصطلاح گمراه‎کننده‎ای است. اگر اصطلاح «ابتدایی» را به معنی «بنیادین» و «آغازین» بگیریم، به مقصود لوی‎ـ‎برول از به‎کارگیری این اصطلاح نزدیک‎تر شده‎ایم. اوانز‎ـ‎پریچارد می‎گوید که تایلور و فریزر معتقد بودند که چون انسان ابتدایی نادرست می‎اندیشد، به‎ جادو اعتقاد پیدا می کند؛ اما لوی‎ـ‎برول مدعی است که چون انسان ابتدایی به جادو اعتقاد دارد، همین اعتقاد موجب می‎شود که نادرست بیندیشد. یعنی عقیدة لوی‎ـ‎برول وارونة عقیدة تایلور و فریزر است.ذهنیت ابتدایی قوانین طبیعت را مستقل از ارده انسان ها نمی داندو اعتقاد دارد که رفتار انسان ها در وقوع حوادث طبیعی نقش دارد.مثلاً شکستن محرمات می تواند موجب وقوع زلزله و جاری شدن سیل شود. ذهنیت ابتدایی به اموری اعتقاد دارد که مغایر با قوانین فیزیک و زیست شناسی هستند.
اما توجه داشته باشید که ذهنیت هر انسانی، اعم از ابتدایی و فرهیخته، اعم از شرقی و غربی، حاصل بازنمایی‎های جمعی جامعة او است . برخلاف نظر کندیاک، ذهن بشر لوحة سفیدی نیست که به‎تدریج بر آن چیزی نقش ببندد. ذهن انسان از همان آغاز اجتماعی شده است، یعنی بازنمایی‎های جمعی گروه اجتماعی آن را شکل و فرم داده است. من و شما ایرانی هستیم، و خواه‎ناخواه تصورات مشترکی داریم که این تصورات یا بازنمایی‎های مشترک را جامعة ایرانی در ذهن من و شما حک کرده است. من و شما با همین تصورات یا بازنمایی‎های جمعی است که می‎اندیشیم. اگر این بازنمایی‎ها به سطح ایده‎ها یا مفاهیم انتزاعی رسیده باشند، تفکر من و شما مفهومی یا انتزاعی خواهد بود و اگر این بازنمایی‎های هنوز به سطح مفاهیم انتزاعی نرسیده باشند و مفاهیم تصویری باشند، یعنی هنوز هم کانکریت [عینی و ملموس] باشند، تفکر من و شما نه کاملاً ابتدایی است و نه کاملاً مفهومی و انتزاعی. به نظر من تفکر در جامعة ما در چنین وضعیتی قرار دارد.همین طور نیز بر ذهنیتی که آن را ابتدایی می‎نامیم، بازنمایی‎های جمعی حاکم‎اند که این بازنمایی‎ها با عواطف و احساسات شدید عجین‎اند و ذهن ابتدایی به‎جای مفاهیم انتزاعی، بازنمایی‎های جمعی و نیز پیوندهای میان‎شان را در اختیار دارد. این بازنمایی‎ها سرشتی عرفانی دارند؛ به این معنی که هر چیزی را احاطه شده در نیروهای مرموز و جادویی و نامریی ارائه می‎دهند. سلطة مطلق این بازنمایی‎ها، که جمعی‎اند و نه فردی، و سلطة مطلق پیش- ‎پیوندهای میان‎شان، پیش‎-ادراک‎ها و پیش‎-داوری‎ها، همه سبب می‎شوند که سمت‎گیری ذهن انسان ابتدایی با ذهن انسان فرهیختة غربی متفاوت شود.اما در باره ارتباط اندیشه لوی-ستروس با لوی-برول می توانم به نظرادموند لیچ استناد کنم که شارح اندیشه لوی-ستروس در انگلستان است .او معتقد است که بحث های لوی-ستروس در باره«منطق-اسطوره» و «ذهن وحشی» حتی اگر هم به طور غیر مستقم باشد متاثر از لوی-برول است.اما لوی-ستروس بر خلاف لوی-برول تفاوت «ذهن وحشی» با «ذهن متمدن» را در محتوامی داند نه در فرم ونوع.

 چه عاملی موجب شد که لوی‎ـ برول به چنین تقابلی میان ذهنیت‎ها هدایت شود؟
لوی‎ـ برول در سال 1903 از چین‎شناسی به نام شاوان، ترجمة اثری تاریخی از پژوهش ‎گری چینی را دریافت می‎کند. لوی‎ـ برول به هنگام خواندن این کتاب از این موضوع شگفت‎زده می‎شود که اندیشه‎های نویسندة چینی به‎هیچ‎وجه به هم مرتبط نمی‎شوند و انسجام ندارند. این موضوع او را به این پرسش اساسی رهنمون کرد که آیا منطق چینی همانند منطق اروپایی است؟ اگر یکی نباشند وظیفة فلسفی بسیار مهمی خواهد بود که علل این تفاوت منطقی را بررسی کنیم. می‎بینیم که مسئلة مطرح شده مسئله‎ای صرفاً مربوط به قبایل آفریقایی یا بومیان استرالیا یا سرخ‎پوستان آمریکا نیست، بلکه فرهنگ‎های پیشرفته‎ای مانند چین و هند را نیز دربر می‎گیرد. ای. اچ. فرانکفورت همین مسئله را در متون دینی و تاریخی مردمان خاور نزدیک مشاهده کرده است که در کتابم « لوی‎ـ برول و مسئلة ذهنیت‎ها» به آن اشاره کرده‎ام.

 وقتی لوی‎ـ برول «دو نوع» انسان را از هم تمیز می‎دهد و می‎گوید «انسان ابتدایی» و «انسان فرهیخته»، به نظر می‎رسد که او وجه ممیز بین این دو نوع انسان را نگرش آن‎ها نسبت به رویدادهای محیط پیرامون‎شان می‎داند. بر طبق این مرزبندی، انسان ابتدایی در فهم رویدادها دچار «آمیختگی» می‎شود یعنی علت و معلول یک چیز را با علت و معلول چیز دیگری خَلط می‎کند. در صورتی‎که انسان فرهیخته علت و معلول هر چیزی را در چارچوب خود درک و فهم می‎کند، یعنی هر رویدادی برای او دارای «منطق» است.
هم چنان که به درستی اشاره کردید،«آمیختگی» از اصطلاحات کلیدی لوی‎ـ‎برول برای تبیین ذهنیت ابتدایی است. ذهنیت ابتدایی برخلاف ذهنیت منطقی‎ـ‎علمی، پای‎بند اصل امتناع تناقض نیست؛ مثلاً اعضای قبیلة سرخ‎پوست بورورو سرسختانه ادعا می‎کردند که طوطیان سرخ هستند، یعنی هم انسانند و هم طوطی. آنان به این تناقض یا «ناسازگاری» ،یعنی یکی بودن انسان با طوطی، اعتنایی نمی‎کردند. این این‎همانی، این‎همانی علمی نیست بلکه عرفانی است. سایة انسان، تصویر یا مجسمة او با خود او یکی هستند و هر آسیبی که به یکی از این‎ها برسد، به خود انسان نیز می‎رسد. مثلاً در آفریقای جنوبی اگر کسی را در حین فروبردن سوزن در سایة شخصی دستگیر می‎کردند، بی‎درنگ اعدام می‎شد، زیرا کار او به معنای فروبردن سوزن در بدن آن شخص محسوب می شد که نتیجة اش مرگ فرد بود. این نمونه‎ای از قانون آمیختگی است که بر کارکردهای ذهنی انسان ابتدایی حاکم است. در میان قبایل سرخ‎پوست در آمریکای جنوبی، نیز میان پدر و کودکش آمیختگی احساس می‎شود. مثلاً اگر کودک بیمار شود، دارویی را که پزشک برای درمان کودک تجویز کرده است نه کودک بلکه پدرش می‎خورد، زیرا این سرخ‎پوستان می‎پندارند که پدر و کودک یکی هستند پس هر تأثیری که دارو بر پدر کودک داشته باشد، بر خود کودک نیز خواهد داشت. این اعتقادات از نظر ما مردودند چراکه برای ما فی‎المثل عکس یا تصویر همان عکس یا تصویر است. در صورتی که توهمات ذهنی انسان ابتدایی مانع از این می‎شود که امور ذهنی را از امور عینی تمیز دهد. برای او هر چیزی پر از خواص عرفانی و قدرت‎های جادویی است؛ بنابراین از نظر او تمثال؛ مثلاً تمثال ملکة انگلستان می‎تواند موجب شیوع بیماری مرگبار یا خشکسالی یا برعکس جاری شدن سیل شود. حرام بودن نقاشی و مجسمه‎سازی نیز در بعضی از ادیان ریشه در چنین اعتقادی دارد. اگر در مناسک و شعایر مرتبط با کشت و زرع، مرد مقدسی حضور یابد، بر اثر قانون آمیختگی تقدس او به بذرها و زمین نیز انتقال می‎یابد و موجب خیر و برکت می‎شود و محصول فراوانی به بار خواهد آمد.

 به‎نظر من لوی‎ـ برول بدون توجه به فرایند تکاملی جوامع، یعنی بُعد زمان و مکان، بر آستانة امروز ایستاده و، با منطق آن، گذشته را نقد می‎کند. برای تبیین بهتر گفته‎ام از چارلز تیلور کمک می‎‎گیرم: تیلور معتقد است هستة مرکزی هر نقدی بر عقل‎ستیزی، «ناسازگاری» است. به این معنا که هر امری که در چارچوب منطق ما نگنجد، غیرمنطقی و، در نتیجه، غیرعقلانی است. در این‎جا تیلور سؤال مهمی را مطرح می‎کند: آیا معیاری برای عقلانیت وجود دارد که برای همة فرهنگ‎ها معتبر باشد؟ لوی‎ـ‎برول در کتابش پاسخ روشنی به این سؤال نمی‎دهد، در صورتی‎که محور اصلی کتاب او بر مدار این سؤال می‎چرخد.
اگر منظور شما این است که جوامع بشری در مراحل تکاملی متفاوتی قرار دارند و از این‎رو ساختار ذهنیت گروه‎های اجتماعی متعلق به آن‎ها با یکدیگر تفاوت دارد، سخنی مخالف لوی‎ـ‎برول نگفته‎اید. او هم کوشیده است تا ساختار تفکر حاکم بر جوامعی را کشف کند که ابتدایی یا عقب ‎مانده نامیده می‎شوند. علاوه بر این، نظریة لوی‎ـ‎برول فقط شامل کارکردهای ذهنی در جوامع واپس ‎مانده نمی‎شود، بلکه موضوع فراگیرتری را مطرح می‎کند که عبارت از این است که ذهن انسان چگونه کار می‎کند، خواه انسان ابتدایی باشد خواه انسان فرهیخته. آنچه را او ذهنیت عرفانی می‎نامد، در انسان فرهیخته نیز وجود دارد، اما ذهنیت غالب نیست. حتی می‎توان مدعی شد که ذهنیت عرفانی در متفکرانی مانند قدیس آگوستین و قدیس آکویناس و فیلسوفانی مانند مارکس و هایدگر بسیار پررنگ ‎ بوده است. بنابراین به نظر من نمی‎توان گفت لوی‎ـ‎برول بر آستانة امروز ایستاده است و با منطق آن، گذشته را نقد می‎کند. جوامعی که ذهنیت ابتدایی همچنان برآن‎ها حاکم است، امروزه هم وجود دارند و چیزی متعلق به گذشته نیستند. ذهنیت غیرعقلانی دوباره در حال سربرکشیدن است و چه‎بسا در خود جوامع غربی مجدداً دست بالا را پیدا کند. سخنانی مانند سخن تیلور، نشانة این است که متفکران غرب به قعر غیرعقلانیت سقوط کرده‎اند و روشنگری را به گورستان فرستاده‎اند. اما سخنان تیلور حتی از نظر خود او نیز پوچ و بی‎معناست، زیرا اگر جناب پروفسور چارلز تیلور بیمار شود، مسلماً یکی از جادوگران قبایل سرخ‎پوست کانادا را بر بالین خود احضار نمی‎کند، بلکه پیش حاذق‎ترین پزشک خواهد رفت و بهترین و مؤثرترین داروها را مصرف خواهد کرد. بنابراین تیلور حداقل در محیط خودش می‎داند که چه تصمیمی عقلانی است و کدام تصمیم غیرعقلانی. اما آن‎جایی که او می‎خواهد ژست روشنفکری بگیرد و در قلوب روشنفکران جهان سومی برای خود جایی بازکند، چنین سفسطه‎هایی می‎کند. شاید بگویید بله او در قالب فرهنگ غربی می‎داند چه کاری عقلانی است و چه کاری عقلانی نیست، اما در دیگر فرهنگ‎ها چطور؟ پاسخ من این است که امروزه علم غربی، جهانی‎شده است. متون درسیِ ریاضیات و علوم تجربی در همة کشورهای جهان همانندند و بشریت بر سر این‎ که علوم تجربی غربی از اعتباری جهانی برخوردارند، به توافق رسیده است؛ پس عقلانیتی که شالودة این علوم است نیز اعتباری جهانی دارد. پس عقلانیت علمی، معیاری است که همة فرهنگ‎ها پذیرفته‎اند. علاوه بر این، با نفوذ و گسترش ارزش‎های سکولار فرهنگ غربی، امروزه مردمان همة کشورهای جهان ازجمله عقب‎ مانده‎ترین آن‎ها، آرزو دارند که پزشک متخصص و داروهای خوب در دسترس‎شان باشند، و از امکانات مساوی برای تحصیل و کسب درآمد برخوردار باشند. این ارزش‎ های مدرن، کم و بیش، در همة فرهنگ‎ها حتی دینی‎ترین آن‎ها پذیرفته شده‎اند و می‎توانند به عنوان معیار عقلانیت به کار روند. به نظرم چارلز تیلور در مورد وجود میعارهای عقلانی که مورد پذیرش همة فرهنگ‎ها باشد خود را به تجاهل می‎زند. لوی‎ـ‎برول و ارنست کاسیرر نیز تفکر علمی و عقلانیت آن را معیار سنجش شیوه‎های اندیشه قرار داده‎اند،و برخلاف پندار بسیاری کسان، نسبی‎گرا نبودند، آن دو به برتری اندیشة علمی بر دیگر فرم‎های اندیشه باور داشتند؛ ولی در عین‎حال، طرفدار سلطة مطلق اندیشة علمی بر فرهنگ نیز نبودند.

 نکتة اصلی بر سر درک جهان پیرامون‎مان براساس آن چیزی است که «هستند»، نه درک آن‎ها براساس فُرم و شکلی که آن‎ها بر ما ظاهر می‎شوند یا بر مبنای امیال شخصی ما.
کانت می‎گوید که اشیا، فی‎نفسه، «چیستند»، برای ذهن بشر ناشناخته می‎ماند، زیرا شناخت انسانی ما در محدودة پدیدارهاست. ولی این پرسش که آیا این شناختی که ما از جهان برون به دست می‎آوریم از حواس یامثلاً از آن چیزی که کانت «ترکیبی از پیشی» می‎نامد ناشی می‎شود ، سبب پیدایش مکتب‎های فلسفی متخاصم شده است. آنچه لوی‎ـ‎برول کوشید تا نشان دهد این بود که انسان‎های ابتدایی جهان پیرامون خود را مانند انسان غربی درک نمی‎کنند، پس فلسفة پوزیتویسم و حس‎ گرایی متزلزل می‎شوند، زیرا معتقدند که شناخت ما از حواس ‎مان ناشی می‎شوند. انسان‎های ابتدایی به اموری سرسختانه اعتقاد دارند که به حواس بشر درنمی‎آیند و نامریی‎اند. پس نوع سمت‎ گیری ذهن انسان و نوع ذهنیت او در شناختش از پیرامون خود، نقش اساسی دارد.

 لوی‎ـ برول در فصل هفتم کتاب تأکید می‎کند که اگر می‎خواهیم رسم‎ها و عادت‎های انسان‎های ابتدایی را بفهمیم، باید آن‎ها را به ذهنیت پیش- ‎منطقی و عرفانی ارجاع دهیم. از این‎رو بر روی عملیات جادویی که شکارچیان قبل از شکار انجام می‎دادند متمرکز می‎شود. به عقیدة او چنین رسم‎هایی نشان می‎دهند که ذهنیت اقوام ابتدایی با ذهنیت انسان مدرن متفاوت است. نکتة کلیدی در تحلیل لوی‎ـ‎برول نتیجه‎گیری نهایی اوست: به عقیدة وی اگر مثلاً علت مرگ فردی بر اثر نیش مار باشد، ذهنیت جامعة مدرن می‎گوید سَم وارد خون فرد شده و در نتیجه ایست قلبی موجب مرگش شده است. اما ذهنیت اقوام ابتدایی علت مرگ را نه بر اثر نیش مار که به نیرویی عرفانی یا جادویی منتسب می‎کند. این نوع نتیجه‎گیری لوی‎ـ‎برول در تعیین تحلیل ذهن مدرن با ذهن پیش‎-مدرن است که مخالفات‎های زیادی را با او ایجاد کرده است.
مثالی که شما آورده‎اید، نقش مقولة علیت را در ذهن علمی و ذهن ابتدایی روشن می‎کند. انسان ابتدایی وقتی در جست‎وجوی علت است، این علت برایش نه علت طبیعی است و نه علت روانی یا مکانیکی یا اجتماعی یا آماری، بلکه علت برای او از نوع عرفانی است. انسان ابتدایی در پس هر حادثه‎ای دستی غیبی می‎بیند و بیش‎تر مواقع تصور می‎کند که شخص یا اشخاصی در پشت حادثه هستند. علت مرگ نه نیش مار بلکه جادوی جادوگر بوده است. پس باید جادوگری که این کار را کرده است شناخت و مجازات کرد. ممکن است منتقدی ایراد بگیرد که اگر انسان فرهیختة غربی پیرو یکی از ادیان توحیدی باشد او نیز علت مرگ را نه نیش مار بلکه ارادة خدا خواهد دانست. پس در این‎ امر نیز میان انسان ابتدایی با انسان فرهیخته غربی هیچ تفاوتی نیست؛ هر دو، علت مرگ را بر اثر ارادة یک شخص می‎دانند. البته لوی‎ـ‎برول معتقد بود که کلیسا و کنیسه بقایای ذهنیت عرفانی هستند. اتفاقاً بررسی این نوع علیت یکی از نقاط قوت نظریة او است. آنچه منتقدان بر آن ایراد می‎گیرند این است که لوی‎ـ‎برول مدعی می‎شود که انسان ابتدایی کلاً جهان پیرامون خود را متفاوت با ادراک انسان غربی درک می‎کند؛ و می‎گویند که لوی‎ـ‎برول در این خصوص مبالغه کرده است. اما آنچه دستاورد لوی‎ـ‎برول را جاودان می‎کند، این است که او نشان داد که ذهن خرافه‎پرست نیز قوانین خود را دارد و ذهنی آشفته و لگام‎گسیخته نیست. او با این کار نشان داد که ذهن بشر چگونه کار می‎کند. ذهن بشر هم امور عقلانی را می‎آفریند و هم امور ضد عقلانی را. ذهن بشر هم خرافات را می‎آفریند و هم علم را. بنابراین لوی‎ـ‎برول نشان داد که ذهن هر انسانی از دو جزء «منطقی» و «عرفانی» تشکیل شده است. در غرب این ذهنیت «منطقی» است که دست بالا را دارد اما در جوامع غیر غربی، ذهنیت «عرفانی» غالب است.