levy
For Lucien Levy-Bruhl
ذهنیت ها ی غیر غربی در مقایسه با ذهنیت های ما، عادتهای ذهنی متفاوتی دارند.» و در یادداشت دیگری(به تاریخ سپتامبر- اوت1938) می نویسد:« به نظر من آمیختگی هنوزهم چیزی اساسی در ذهنیت ابتدایی و شاید در ذهن بشر است. آمیختگی وزنه ای متمم و شاید وزنه ای متقابل با اصول انتظام بخش تفکر منطقی باشد. اما اگر چنین است میدان عمل آمیختگی از کجا آغاز می شود و به کجا خاتمه می یابد؟(...) و چون به نظر می رسد که آمیختگی مستلزم چیزی است که شدیداٌ در برابر فهم پذیر شدن طغیان می کند، پس چگونه می توان این موضوع را هضم کرد که ذهن انسان می تواند درعین حال هم سرچشمۀ عقلانیت باشد وهم غیرعقلانیت(irrational)؟»
. یعنی ذهن بشر هم علم را می آفریند و هم خرافات را


یدالله موقن

در دفاع از نظریۀ لوی-برول

For Lucien Levy-Bruhl by Yadollah Moughen
كساني كه تحصيلات دانشگاهي خود را در فيزيك نظري به انجام رسانده و به مباحث فلسفي نسبيت خاص وعام و مكانيك كوانتوم علاقه‏مند باشند با انتقادهايي كه از اين تئوريها مي‏شود آشنا هستند و مي‏دانند كه خصلت هر نظريۀ علمي انتقادپذيري آن است؛ و علم،علم نيست اگر در بحران به سر نبرد و نظريه هاي پذيرفته شده‏اش مورد انتقاد و بازنگري قرار نگیرند. در اينجا براي روشن شدن بحث، انتقادهايي را كه بر نظريه هاي نسبيت ومكانيك كوانتوم گرفته شده‏اند به اجمال از نظر مي‏گذرانيم. مي‏دانيم كه مكانيك نيوتني و معادلات ماكسول در الكترومغناطيس اعتبارشان را در درون اتم از دست مي دهند. اما به رغم اين، مكانيك كوانتوم بر فيزيك كلاسيك متكي است، واين وضعِ بسيار عجيبی است. مكانيك كوانتوم همچنان كه از اصطلاح كوانتا بر مي‏آيد از كميات منفصل بحث مي‏كند ولي نسبيت از كميات متصل. يعني ميان سه حوزۀ فيزيك كه عبارت باشند از: فيزيك كلاسيك، مكانيك كوانتوم و نسبيت، شكافهاي عميق و پهناوري وجود دارند. به سخن ديگر،علم فيزيك در بحران به سر مي‏برد. شايد اين وضع بحراني را تاريك انديشان و علم ستيزان مستمسك قرار دهند و بگويند كه وقتي وضع دقيقترين علم تجربي از اين قرار باشد واي به حال ديگر رشته‏هاي علم؛ واعلام كنند كه شالودۀ علم بر آب است. ورنر هايزنبرگ(1976-1901)، كه از فيزيكدانان برجستۀ اين قرن بود، در خصوص انتقادهايي كه همواره به نظريه هاي جديد علمي مي‏شوند در كتاب خود: «فيزيك و فلسفه» مي‏نويسد:
«در سراسر تاريخ علم هميشه كشفيات تازه و انديشه هاي جديد سبب مناقشات علمي شده‏اند و آثار مجادله‏آميزي انتشار يافته‏اند كه در آنها انديشه هاي جديد مورد انتقاد قرار گرفته‏اند. اما چنين انتقادهايي اغلب براي تكامل آن انديشه‏ها مفيد بوده‏اند. ولي اين مناقشات هرگز به آن شدت و حدّت نبودند كه در خصوص نظريۀ نسبيت و تا حدود كمتري نظريۀ كوانتوم دامن زده شدند. در هردو مورد، مسائل علمي سرانجام با مسائل سياسي درآميختند و بعضي از دانشمندان براي به كرسي نشاندن نظرات خود به روشهاي سياسي دست يازيدند».1
وقتي منتقدان نسبيت ومكانيك كوانتوم براي كوبيدن نظريات علمي به روشهاي سياسي متوسل مي‏شوند، به طريق اولي مخالفان نظريه‏هاي جديد در علوم اجتماعي براي توجيه انتقادهاي خود از وسايل سياسي سود مي‏جويند، كه مورد بارز آن، انتقاد از نظريات لوي- برول است كه بيشتر جنبه‏ي سياسي و عقيدتي دارد تا علمي.
هربرت دينگل كه استاد ممتاز تاريخ و فلسفۀ علم در دانشگاه لندن بود،هنگامي كه اينشتاين نظريۀ نسبيت خاص را ارائه داد به طرفداري از آن برخاست و كتابي نوشت با عنوان:« نظريۀ نسبيت خاص». دينگل بعداً در مقدمۀ چاپ چهارم كتاب(1961) چنين نوشت:«از زمانی که این کتاب تحریرشد، به دلایلی که به نظر خودم قطعی هستند ، نظريۀ نسبيت به نظرم دیگر اعتبار ندارد. اما این موضوع را همگان نپذیرفته اند و این مسأله مورد بررسی قرار نگرفته است که تاآنجا که به شواهد آزمایشی ارتباط می یابد می توان نظریۀ دیگری را جایگزین نسبیت کرد؟»2
ولي دينگل فقط به نوشتن مقدمۀ جديدي بر كتاب خود اكتفا نكرد و در مجلۀ ليسنر Listener) )مقاله‏هايي در اين خصوص نوشت و سرانجام در سال1971 كتاب خود:« علم در چهار راه ها» را منتشر كرد و در آن نوشت:
«من در سه موقعيت پياپي اثبات كرده‏ام كه نظريه‏ي نسبيت خاص غلط است. سخنان من به طور كلي ناشنيده مانده و ... دلايلم ناديده گرفته شده‏اند و نظريۀ نسبيت خاص همچنان شالوده‏ي آزمايشهاي جاري در فيزيك است و پيش‏بيني‏ها همچنان بر پايۀ نسبيت خاص صورت مي‏گيرند.
اين وضع عواقب وخيمي براي فيزيك نظري و فلسفه دارد زيرا نبايد اين حقيقت را كتمان كرد كه آزمايشهاي فيزيكي مدرن چنان سرشتي دارند كه هر گونه خطري كه در نتايج نظري]پيش‏بيني شده[ صورت گيرد مي تواند به پرداخت بهاي سنگيني منجر شود؛ مثلاً مي‏تواند فاجعه‏اي در تاسيسات انرژي اتمي به بار آورد، كه علت آن ناشناخته مي‏ماند؛ اما شكي نيست كه وقتي افكار عمومي به علت آن] كه غلط بودن نسبيت خاص است[ پي برد، كه بي‏شك اين موضوع فاش خواهد شد، و مطلع خواهد گشت كه در خصوص مسئوليت در قبال چنين فاجعه‏اي بيشتر آشكارا هشدار داده شده بود، كه اگر هم اين هشدار شنيده شده باشد كلاً به آن اعتنايي نشده است، در آن صورت واكنش افكار عمومي شديد و شديد بودنش نيز موجه خواهد بود».3
می بینیم که پروفسور دینگل از خطر فاجعۀ اتمی سخن به میان آورده است تا اذهان عمومی را نسبت به نسبیت خاص مشوب نماید.انتقاد دینگل بر پایۀ پارادوکس دو قلو ها که در سفر فضایی پیش می آید مبتنی است.بدین ترتیب که اگر یکی از آن دو به فضا برود و مدت مدیدی در سفر فضایی باشد به هنگام باز گشت به زمین طبق نظریۀ نسبیت خاص از دو قلوی دیگر که در زمین مانده جوانتر خواهد بود.دانشمند انگلیسی دیگری به نام اسن کتابی نوشته است با عنوان :«نظریۀ نسبیت خاص ، تحلیلی انتقادی »که در آن چنین می گوید :
«انتقاداتي كه دراين كتاب به نظريۀ نسبيت خاص گرفته شده فقط به تناقضات دروني خود نظريه معطوف است. اينشتاين و نسبيت گرايان عموماً بر ضرورت انطباق نتايج اين نظريه با آزمونهاي آزمايشي تاكيد كرده‏اند؛ اما همان قدر نيز مهم است كه يك نظريه،همساز و بي‏تناقض باشد. اگر ناسازگاريهاي نظريه نشان داده شوند، اين انتقاد معتبر است حتي اگر به نظر رسد كه نتايج آزمايشها ، نظريۀ نسبيت و نيز نتايج آن را تاييد مي‏كنند».4
شايد در اينجا اشاره‏اي گذرا به بعضي اشكالاتي كه به نظريۀ اينشتاين گرفته شده است مفيد باشد. نظريۀ نسبيت خاص بر دو اصل موضوعه متكي است كه اينشتاين در مقالۀ مشهور 1905 خود كه در مجلۀ « آنالِن دِر فيزيك»( Annalen der physik) با عنوان«دربارۀ الكتروديناميك اجسام متحرك» به چاپ رسيد بيان كرده است:
«براي همه‏ي آن دستگاههاي مختصاتي كه معادلات مكانيك در آنها صادق‏اند، قوانين الكتروديناميك و اپتيك نيز اعتبار خواهند داشت. اين فرض را(كه از اين پس«اصل نسبيت» ناميده مي‏شود) در مقام يك اصل موضوعه قرار مي‏دهيم و اصل موضوعۀ ديگري را معرفي مي‏كنيم كه فقط ظاهراً با اصل موضوعۀ فوق ناسازگار است،اين اصل موضوعه اين است كه نور در خلا هميشه با سرعت معلوم C حركت مي‏كند كه مستقل از وضع حركت منبع نور است».5
در اينجا اينشتاين فقط مستقل بودن سرعت نور از سرعت منبع تابش كننده را بيان مي‏كند. اما فرنلFersnel)) در سال 1828 اين اصل را فرمول بندي كرده بود كه سرعت انتشار موج مستقل از سرعت منبع آن است. درستي اين اصل آشكار است و مي‏توان با پرتاب سنگي به سطح آب آن را مشاهده كرد؛ و چون نور نيز خواص موجي دارد، پس اين اصل فرنل براي نور نيز صادق است. بنابراين نيازي به نظريۀ اينشتاين نبود تا اصلي را كه فرنل يك قرن پيشتر بيان كرده بود به رسميت بشناسد. اصل فرنل فقط مي‏گويد كه سرعت موج مستقل از سرعت منبع است؛ اما چيزي دربارل مقدار كمّي سرعت آن نمي‏گويد. سرعت نور در آزمايشگاه چه مقدار است؟ در منظومۀ شمسي چه اندازه است؟ هر كتاب درسي فيزيك مي‏گويد كه سرعت نور 000/300 كيلومتر در ثانيه است. اما اين به چه معناست؟ يعني سرعت نور در همۀ جهات 000/300 كيلومتر در ثانيه است؟ چگونه چنين چيزي را مي‏دانيم؟ در زير نشان خواهيم داد كه موضوع پيچيده‏تر از آن است كه تصور مي‏كنند.
نخست در سال 1937 ايوس و ستيل ول6 اين امر واقع را بيان كردند كه سرعت نور را نمي‏توان در يك جهت اندازه‏گيري كرد؛ و سپس كارلو(1970)7 مجدداً آن را به اثبات رساند.
اينشتاين فقط در بخش سوم مقالۀ خود از«اصل سرعت ثابت نور در دستگاه غير متحرك» سخن مي‏گويد. بدين معني كه سرعت نور مثلاً در دستگاه S در همۀ جهات ثابت است. اما در واقع اين اصل فاقد معناي تجربي است ونمي‏توان آن را، مثلاً، با قوانين ترموديناميك مقايسه كرد. اين موضوع كه نمي‏توان سرعت نور را در يك جهت اندازه‏گيري كرد بايد صراحتاً به عنوان يكي از قوانين طبيعت شناخته شود. اصل محال بودن اندازه‏گيري سرعت نور در يك جهت را مي‏توان همانند قانون دوم ترموديناميك دانست نه اصل اينشتاين در نظريۀ نسبيت خاص را كه مي‏گويد سرعت نور در همۀ جهات برابر است (قانون دوم ترموديناميك مي‏گويد كه جهت گرما از منبع گرم به منبع سرد است، ولي چنانچه بخواهيم اين جهت را معكوس كنيم يعني گرما را از منبع سرد به منبع گرم منتقل كنيم بايد انرژي مصرف كنيم)؛ اما منظور از اينكه نمي‏توان سرعت نور را در يك جهت اندازه‏گيري كرد چيست؟ معمولاً براي اندازه‏گيري سرعت نور، نور را از منبع تابش كننده‏اي به سوي آينه‏اي در فاصله دور مي‏فرستند، نور پس از برخورد به آينه منعكس شده، باز مي‏گردد، دو برابر فاصلۀ منبع نور تا آينه، مسافتي است كه نور، رفته و بازگشته است. ولي هيچ دليلي تجربي در دست نيست كه سرعت رفت و برگشت نور مساوي هم باشند. آنچه آزمايش به ما مي‏گويد اين است كه طي اين زمان، نور از منبع به آينه‏ برخورد كرده و مجدداً بازگشته است. شايد سرعت رفت و برگشت نور مساوي باشند، شايد هم نباشند. حداكثر كاري كه مي‏شود كرد اين است كه قرار بگذاريم سرعت رفت وبر گشت نور را مساوي بگيريم.
اينشتاين بيانيۀ مستقل بودن سرعت نور از سرعت منبع را از اين بيانيه جدا نمي‏كند كه نور در دستگاه S در جهت‏هاي متقابل با سرعت برابر منتشر مي‏شود. علاوه بر اين، او خصلت ميزان كردن ساعتها در فاصلۀ دور يا همزماني را مسئله ‏اي تعريفيdefinitional)) مي‏نامد؛ اما اينشتاين از ذكر اين نكته قصور مي‏كند كه ثابت بودن سرعت نور در جهات مختلف صرفاً نتيجۀ همين تعريف همزماني است. در نظريۀ نسبيت خاص،چه با رجوع به يك قانون طبيعي چه از طريق نتيجه‏گيري از يك قانون طبيعي، محال است كه همزماني دو واقعه در فاصلۀ دور را تعيين كرد. ميزان كردن ساعتها در فاصلۀ دور فقط امري گزينشي و اختياري است. بنابراين مقدار سرعت نور در يك جهت، چون پيشاپيش وابسته به ميزان كردن ساعتها در فاصله دور است،نمي‏تواند يك ثابت طبيعي يا يك مقدار«مطلق جديد» باشد.
اما انتقادهايي كه بر مكانيك كوانتوم گرفته شده‏اند حتي از انتقادهاي وارده بر نسبيت شديدتر اند. ماكس جامر در مقدمۀ كتاب خود:« فلسفه مكانيك كوانتوم »كه اثر تحقيقي درخشاني است مي‏نويسد:
« در تاريخ علم هرگز هيچ نظريه‏اي مانند مكانيك کوانتوم نبوده است كه چنين تاثيري عميق بر تفكر انسان گذاشته باشد و هرگز هيچ نظريه‏اي مانند آن، چنين موفقيت درخشاني در پيش‏بيني تعداد زيادي از پديده‏هاي مختلف(در فيزيك اتمي، فيزيك حالت جامد، شيمي وغيره) نداشته است. علاوه بر اين، از همۀ آن چيزهايي كه تا امروز در خصوص اتم مي‏دانيم، مكانيك كوانتوم يگانه نظريۀمنسجم در خصوص فرآيندهاي بنيادي جهان اتم است.
بنابراين مكانيك كوانتوم بازنگري بنياديني را در خصوص بنيانهاي فيزيك سنتي و شناخت شناسي كلاسيك طلب مي‏كند. دستگاه و ابزارهاي رياضيِ مكانيك كوانتوم يا به طور عامتر فرماليسمِ انتزاعي آن، به نظر مي‏آيد كه به طور محكم و استوار استقرار يافته باشند؛ ودر واقع، هيچ فرماليسم ديگري كه ساختاري اساساً متفاوت با فرماليسم كنوني آن داشته باشد و به عنوان فرماليسم جانشين ، عموماً از سوي فيزيكدانان پذيرفته شده باشد،ارائه نشده است. تفسير اين فرماليسم كه بيش از نيم قرن از ابداع آن مي‏گذرد هنوز هم موضوع مناقشه‏هاي بي‏سابقه‏ است. در حقيقت،تفسير مكانيك كوانتوم مجادله‏آميزترين مسئله پژوهشهاي جاري در اساس و مباني فيزيك است و جامعۀ فيزيكدانان و فيلسوفان علم را به تعدادي«مكتب‏هاي فكري» متخاصم تقسيم كرده است».8
هايزنبرگ كه خود از بنيانگذاران نظريۀ مكانيك كوانتوم و واضع اصل عدم تعين است در خصوص همين مناقشات مي‏نويسد:
«انتقاد اينشتاين، لائوLau)) و ديگران را... مي‏توان به صورت زير بيان كرد: طرح رياضي نظريۀ كوانتوم براي توصيف آماري پديده‏هاي اتمي به نظر نابسنده مي‏نمايد. اما حتي اگر بيانيه‏هاي نظريۀ كوانتوم در خصوص احتمال وقوع رويدادهاي اتمي كاملاً صحيح باشد اين تفسير آن چه را واقعاً مستقل از مشاهدات ]فيزيكدان[ يا ميان مشاهدات]او[ روي مي‏دهد توصيف نمي‏كند. البته بي‏شك بايد چيزي مستقل از مشاهدات فيزيكدان] درون اتم[اتفاق بيفتد، اين چيزي كه روي مي‏دهد ضرورتي ندارد در قالب اصطلاحاتي مانند الكترون‏ها يا امواج يا كوانتاهاي نور توصيف شود. ولي تا زماني كه آنچه ] درون اتم مستقل از مشاهدات فيزيكدان[ روي مي‏دهد به نوعي توصيف نشود، وظيفۀ فيزيك كاملاً به انجام نرسيده است. اين موضوع پذيرفتني نيست كه فيزيك فقط به عمل مشاهده اكتفا كند. فيزيكدان بايد درعلم فيزيك اين نكته را اصل موضوعه قرار دهد كه او جهاني را مطالعه مي‏كند كه خود او آن را نيافريده است و حتي اگر فيزيكدان نيز آنجا نباشد، آن جهان وجود دارد و اساساً حضور فيزيكدان در وضع آن تغييري به وجود نمي‏آورد. بنابراین تفسير مكتب كپنهاگ از مكانيك كوانتوم فهم واقعي پديده‏هاي اتمي را ارائه نمي‏دهد».9
اما اين اختلاف نظر فقط ميان اينشتاين از يك سو و بوهر و هايزنبرگ در ديگر سو نبود بلكه اروين شرودينگر كه خود از بنيانگذاران مكانيك كوانتوم است و معادلۀ او در حل مسائل كوانتوم مشهور است، با تفسير بوهر و هايزنبرگ از مكانيك كوانتوم موافق نبود.
مي‏بينيم كه ميان بزرگترين فيزيكدانان قرن گذشته در مورد تفسير آخرين دستاوردهاي فيزيك مدرن اختلاف نظر عميقي وجود دارد. حتي در مورد وجود خود اتم نيز در آغاز قرن گذشته اختلاف نظر وجود داشت. فيلسوف و فيزيكدان برجسته اتريشي ارنست ماخ(1916-1838) به وجود اتم اعتقاد نداشت وفقط در بستر بيماري ومرگ، وقتي كه استفان مايرStefan Meyer) ) فيزيكدان اهل ونيز، صفحه‏اي را به او نشان داد كه بر آن ستاره‏هايي نوراني مي‏درخشيدند كه به وسيلۀ راديوم ايجاد شده بودند ماخ به وجود اتم اعتقاد پيدا كرد. ولي پي ير دوهم (1916-1861) كه فيزيكدان، فيلسوف علم و مورخ علم بود و بيش از پنجاه اثر در زمينۀ فيزيك و كتابهاي :« هدف و ساختار نظريه فيزيكي»10، و« نجات پديدارها »را در زمينۀ فلسفۀ فيزيك نگاشته بود و كتاب ده جلدي «منظومۀ جهان: تاريخ عقايد كيهان شناسي از افلاطون تا كوپرنيك»11، را در زمينۀ تاريخ نجوم تاليف كرده كه در واقع مفصلترين تاريخ نجوم است، هيچ گاه به وجود اتم اعتقاد پيدا نكرد.12
مسلماً از نظر كسي كه فيزيكدان يا فيلسوف علم به معناي اخص آن نباشد اين اختلاف نظرها و مجادلات حيرت آور است؛ و براي چنين شخص آماتوري وجود اين مجادلات دال بر باطل بودن علم است. روشنفكر جهان سومي نيز كه به هر چيزي فقط نوكي زده و به عمق هيچ علمي، چه علوم طبيعي و چه علوم اجتماعي، دست نيافته است همين مجادلات را دستاويز دفاع از عقايد سنتي و ارتجاعي خود قرار مي‏دهد.
انتقاد از نظريا ت لوي- برول فقط از نظر آدم آماتور در علم و فلسفه دليل بر غلط بودن آنهاست؛ اما از نظر ذهن علمي و استدلالي، هر نظريه‏اي اگر ادعاي علمي بودن بكند خواه ناخواه در معرض انتقاد قرار مي‏گيرد و مسلماً نارساييهايي خواهد داشت.فقط اعتقادات اسطوره‏اي خود را مصون از خطا و نقصان مي‏دانند وانتقاد را بر نمي‏تابند و از بحراني كه هميشه گريبانگير نظريه‏هاي علمي است بر كنار مي‏مانند. نظريۀ لوي- برول در خصوص ذهنيت ابتدايي، در واقع، هم به شناخت شناسي ارتباط مي‏يابد و هم به روان‏شناسي تكويني و روان‏شناسيِ شناختی وانسانشناسیِ شناختی. در حقیقت لوی-برول ذهنیت غیر غربی را توصیف کرده است.

گرچه در زمان لوي- برول روان‏شناسي تكويني و مطالعه رشد ذهني كودكان و افراد بالغ در مرحله جنيني بوده‏اند، با اين وصف دستاوردهاي لوي- برول را ژان پياژه كه خود سرآمد روان‏شناسان تكويني و در عين حال منطقدان و فيلسوف برجسته‏اي نيز بود در آثار خود تحسین می کرد و آنها راتاییدمی نمود. هر مقوله ای از تفکر را که لوی-برول در آثار خود ونيز كاسيرر در جلد دوم:« فلسفۀ صورت‏هاي سمبليك: انديشه‏ي اسطوره‏اي» بررسي كرده‏اند، پياژه نيز آن رادر تفكر كودك مطالعه كرده است؛ مانند كتابهای:« زبان و انديشۀ كودك»، «درك كودك از عليت فيزيكی»، «درك كودك از فضا»، «درك كودك از زمان»، «درك كودك از عدد»،« درك كودك از واقعيت»،« درك كودك از جهان»،« آزمایشهایی درباره‏ي تناقض» و نيز ديگر كتابهاي او. پياژه در مقالۀ خود با عنوان: «منطق ژنتيكي و جامعه‏شناسي»13 پس از آنكه اميل دوركم و لوسين لوي- برول را بنيانگذاران جامعه‏شناسيِ شناخت ناميد مي‏گويد كه خارج از مكتب دوركم، پارتو (Pareto)نيز در اثر عظيم خود:« رساله‏اي درباره‏ي جامعه‏شناسي» و در آلمان ماكس شلر] در اثر خود:« شكلهاي شناخت و جامعه»[ به بررسي مسائل جامعه‏شناسيِ شناخت پرداخته‏اند. پياژه مي‏گويد او فقط در مقام شخصي كه در خصوص مراحل رشد ذهني كودك تحقيق كرده است درباره مسائل شناخت شناسي نظر مي‏دهد وعقايد او در اين مسائل به طور از پيشي نيست. او در سراسر مقالۀ ياد شده به دفاع از نظريات لوي- برول مي‏پردازد و انتقاد اميل دوركم و ديگران را مردود مي‏داند. پياژه مي‏ نویسد: در زبان سنتیِ روانشناسی که میان کارکرد های ذهن وساختار ذهن تمایزی نیست ما در یک دایره هستیم؛ زیرا برای کاربرد اصل امتناع تناقض باید مفاهیم را داشت که دقیقاً تعریف شده و به شکل اصول موضوعه در آمده باشند.اما از سوی دیگر برای تعریف درست و دقیق مفاهیم باید اصل امتناع تناقض را به کار برد.اصل امتناع سبب انسجام و یگانگی اندیشه می شود. اما انسجام چه نوع اندیشه ای ؟پاسخ این است که اصل امتناع تناقض اندیشۀ منطقی را منسجم و یگانه می کند.اما آیا انسجام اندیشۀ انسان ابتدایی از نوع دیگری نیست؟ انسجام اندیشۀ انسان ابتدایی بیشتر از نوع عاطفی و محرک است تا از نوع عقلانی؛ و اگر ما از اصل امتناع تناقض ، ساختار ذهن و کارکرد های ذهن را در می یابیم باید ساختار مفاهیم به قدر کافی تعریف شده باشند که اجازه دهند که استدلال بدون تناقض صورت گیرد.جای تردید است که اصل امتناع تناقض را در تفکرانسان ابتدایی و در تفکر کودک و در اندیشۀ حاکم بر جوامع سنتی بیابیم.14پياژه مي‏گويد كه نظريات لوي- برول نه فقط در خصوص جوامع عقب‏مانده بلكه در مورد جوامع تئوكراتيك نيز صادق اند(ص16-215). پياژه براي مفهوم «آمیختگی» یا خلط اهميت زيادي قائل است. خلط مبحث كردن و به جاي تجزيه و متمايز كردن امور آنها را در هم آميختن، يكي از خصوصيات تفكر عادي و معمولي بشر است. بنا به نظر پياژه تفكر عادي بشر در سیر تحولي خود ديالكتيكي است و بشر در بيشتر وقتها اصل امتناع تناقض را رعايت نمي‏كند؛ ولي گاهي اوقات نيز انسان منطقي مي‏انديشد و فقط در آن هنگام اصل امتناع تناقض اهميت پيدا مي‏كند. پياژه در اين خصوص دركتاب:« آزمايشهايي درباره تناقض» مي‏نويسد:

«تناقضِ منطقي، در واقع، عبارت از بيان همزمان اين مطلب است كه هم P و هم نقيض P صادق‏اند؛ يا اگر q پس P، به رغم وجود مجموعه‏اي از تعاريف، اصول وقضايا كه تا كنو ن در ستيشان پذيرفته شده‏اند و نيز به رغم قواعدي كه براي به كار بردن نفي و استلزام وجود دارد، همزمان گفته شود كه هم P. q ]يعني تركيب عطفي q و p [ و هم p نقيض. q ]يعني تركيب عطفي q و نقيض p [ درست‏اند، اين را تناقض گويند. به سخن ديگر تناقض منطقي عبارت از خطا در محاسبات صوري است كه اين خطا مربوط به روش استدلال مي‏شودو شخص مي‏تواند با به كار بردن درست همين روش استدلال از خطا] يا از تناقضِ منطقي[ اجتناب كند و از طريق همين روش مي‏توان خطا را كشفت كرد و آن را تصحيح نمود؛ اما در انديشه‏ي طبيعي، تناقضات اجتناب‏ناپذير مي‏نمايند، زيرا تناقضات از پرسشهايي ناشي مي‏شوند كه شخص بايد آن پرسشها را پيش خودش طرح نمايد بي‏آنكه در مورد آنها پيشاپيش دانشي داشته باشد كه از طريق آن بتواند از تناقضات پرهيز كند(يعني شخص فاقد مكانيسم صوري] يا استدلالي و منطقي[ است كه بتواند با به كارگيري آن دچار خطا نشود). اين پرسشها در عمل عبارت از اين‏اند كه كسي از خود بپرسد آيا عمل الف سازگار يا حتي مساعد براي انجام عمل ب هست يا آنكه آن دونا سازگارند و به طور ساده مانع تحقق يكديگرند؟ يگانه روشي كه در اختيار انديشۀ طبيعي يا انديشه‏اي كه هنوز منطقي و صوري نشده باشد اين است كه بكوشد اين اعمال را انجام دهد و سپس از روي نتايج به دست آمده داوري كندکه آيا آنها با يكديگر سازگار بوده‏اند يانه؟ در مرحلۀ پيشرفته‏تر انديشه، اين آزمونها ونتيجه‏گيريها را پيش‏بيني مي‏نمايد يا آنها را به درجات مختلف مفهومي مي‏كند.
اماحتي اگر تفكر طبيعي به مرحلۀ تعاريف نيز برسد، تا وقتي صوري بودن آن ناكامل باشد. اين تعاريف هنوز هم صرفاً عبارت‏انداز مرحلۀ كسب آگاهي از اعمالي كه قبلاً انجام شده‏اند. بنابراين نخستين مسئله اين است كه معين كنيم در تفكر طبيعي، يعني از ديدگاه اعمال و كارهاي شخصي،اين «تناقضات» چيستند؟(...)
مسئلۀ دوم ما اين است كه سرشت«نسخها» را در ارتباط با اين تناقضاتِ«طبيعي» تعيين كنيم. در اينجا نيز تقابل با انديشۀ صوري و استدلالي كاملاً مشهود است. زيرا نمي‏توان تناقض منطقي يا صوري را «منسوخ» كرد، و نمي‏توان اين نوع تناقض را با تصحيح موضعي در استدلال يا تغيير تئوري رفع كرد يا مردود شناخت. در عمل هيچ منطق برشونده اي ]ترانساندان/ نسخ كننده (transcendence)[وجود ندارد؛ وهمچنان كه هنريكHenriques)) در مركز تحقيقاتي ما نشان داده است، چنانچه كسي از «نسخِ ديالكتيكيِ» تناقضات در بسياري حوزه‏ها سخن گويد ،بايد سخن او را صرفاً حاكي از اين دانست كه تناقضِ ديالكتيكي به انديشۀ طبيعي نزديكتر است تا به منطقِ صوري».15
اين سخن يكي از بزرگترين پژوهشگراني است كه در زمينۀ رشد ذهني كودك عمري را دست به تحقيق تجربي زده است. ماحصل سخن او اين است كه تفكر طبيعي بشر منطقي نيست؛ بشر امور را در هم مي آمیزد و خود به خود قادر به طبقه‏بندي اشيا و امور نيست. هم چنان كه كودك 4 يا 5 ساله، سايۀِ روي تابلو را سايۀ زير درختان مي‏داند يعني در آغاز سايه‏ها را اموري منفرد مي‏پندارد، همين طور نيز انسان ابتدايي امور را منفرد مي‏بيند و از امر كلي و عمومي استنباط ناقصي دارد. ذهنيت پيش- منطقي، بنابر نظر پياژه، مختص جوامع عقب‏مانده نيست بلكه ذهنيت انسان به طور طبيعي، پيش- منطقي است، مگر آنكه فرهنگ جامعه، ذهن او را بپروراند واستدلالي و منطقي كند. به ديگر سخن ذهنيتِ منطقي دستاورد فرهنگي است نه ميراث زيستي و ژنتيكي نوع انسان. وقتي مي‏گوييم ذهن روشنفكران ايراني «پيش- منطقي» است،از آن روست كه ذهن آنان قادر به طبقه‏بندي منطقي نيست و امور را منفرد مي‏بيند. شايد با ذكر مثالي بتوانيم نظر خود را روشنتر كنيم. چند هزار سال پيش، افلاطون و ارسطو در آثار خود حكومتها را به انواع مختلف تقسيم كردند و صفات و خصوصيات هر يك را برشمردند. اما تحصيلكرده‏ي ايراني، به رغم آشناييش با آثار افلاطون و ارسطو و ديگر متفكران غربي، از طبقه‏بندي منطقي حكومتها عاجز است. تقسيم‏بندي تحصيلکرده و روشنفكر ايرانی بر اساس عاطفي و بغض و كينه‏هاي شخصي است. او حكومتها را به دست نشاندگان امپرياليست و ضد امپرياليست تقسيم مي‏كند. براي او انواع حكومت مانند اليگارشي، سلطنتي، تئوكراتيك و جمهوري وجود ندارند. او حكومتها را نه ناشي از تاريخ، رسوم، خلقيات و دين يك قوم بلكه برخاسته از ارادۀ انگليس يا آمريكا مي‏داند؛ حتي كساني كه در دانشگاههاي غرب درس خوانده‏اند، آن چنان زير سيطرۀ تفكر بومي و سنتي بوده‏اند كه فرهنگ غرب بر ساختار ذهنشان اثری نگذاشته است و آنان نيز پيشداوريهاي خود را به عنوان آخرين پژوهشهاي علمي قلمداد مي‏كنند؛ و يكي از مشكلات عمدۀ ما نيز همين است كه گويي ذهن تحصيلكردۀ ايراني با روش علمي و تحقيق علمي سرسازگاري ندارد.
كارل گوستا و يونگ در خصوص اقوام ابتدايي مي‏نويسد:
«در ميان اين اقوام، كه خود- آگاهيشان در مدارج متفاوتي از خود- آگاهي ما غربیها قرار دارد، «روح»به عنوان چيزي واحد احساس نمي‏شود. بسياري از اقوام ابتدایي تصور مي‏كنند كه هر كس علاوه بر روح خودش داراي يك «روح جنگلي» نيز هست و روح جنگلي در يك حيوان وحشي يا در یک درخت كه فردی خاص با آن، نوعي همانندي روحي دارد، جايگير شده است. اين همان چيزي است كه انسان‏شناس شهير فرانسوي لوسین لوي- برول آن را «آميختگیِ عرفاني» ناميده است. او بعداً، بر اثر فشار منتقدان اين اصطلاح را پس گرفت، ولي به عقيدۀ من منتقدان اشتباه مي‏كردند. در روان‏شناسي اين حقيقت شناخته شده‏اي است كه فرد ممكن است چنين همانندي ناخودآگاهی بايك شخص يا شيء داشته باشد.
اين همانندي، در ميان اقوام ابتدايي، شكلهاي مختلف به خود مي‏گيرد. اگر روح جنگلي متعلق به يك حيوان باشد، خود حيوان نسبت به شخص ،نوعي برادر شمرده مي‏شود. مثلاً تصور مي‏كنند كسي كه برادرش تمساح است، مي‏تواند در يك رودخانه پر از تمساح شنا كند بي‏آنكه آسيبي ببيند. اگر روح جنگلي، يك درخت باشد، چنين تصور مي‏كنندكه آن درخت ،نوعي ولايت پدري يا مادري بر فرد دارد».16
پس يونگ معتقداست كه لوي- برول در راه درستي گام برمي‏داشته است .
پياژه در كتاب خود:« ساختار گرايي» به انتقاد از نظريۀ لوي- ستروس مي‏پردازد و مي‏نويسد:
«به نظر من همان طور که لوی- برول در آثار اولیۀ خود دچار افراط شد در یادداشت هایی که پس از مرگش منتشر شده و حاکی از اینست که از نظریۀ [ذهنیت« پیش-منطقی »] دست بر داشته دچار تفریط شده است.«ذهنیت ابتدایی » وجود ندارد اما ذهنیت« پیش-منطقی »] به معنای سطح پیش از عملیاتی اندیشه یعنی سطحی که به عملیات ملموس[ یا کانکریت در تقابل با عملیات انتزاعی ] محدود می شود می تواند وجود داشته باشد."آمیختگی" مفهومی است بسیار در خور توجه،که در آن نه پیوندی عرفانی که اصل امتناع تناقض و اصل اینهمانی را نقض می کند بلکه رابطه ای را ببینیم که میان ذهن کودکان مشترک است؛یعنی ذهنیتی که نه هنوز امور را می تواند به انواع طبقه بندی کند و نه آنها را اموری منفرد می بیند؛مثلاً کودک چهار یا پنج ساله سایه ای را که بر تابلو افتاده است " سایۀ زیر درختان "می داندیا سایۀ شب می پندارد. کودک سایه ها را در طبقه ای عمومی قرار نمی دهد.اما این سخن به این معنی نیست که او سایۀ زیر درختان را به طور فضایی به روی تابلو "منتقل" می کند.البته شاید کودک به خاطر فقدان بیانی بهتر چنین چیزی بگوید.در اینجا نوعی آمیختگی بی واسطۀ اشیا [در ذهن کودک ] مشاهده می شود که در سنین بالا تر وقتی که قانون آنها را درک کرد آنها را از یکدیگر تفکیک و طبقه بندی می کند.حتی اگر [ طبق نظر ستروس] آمیختگی را صرفاً نوعی اندیشۀ تمثیلی بدانیم ( رجوع کنید به اندیشۀ وحشی ، اثر لوی- ستروس ترجمۀ انگلیسی آن صفحۀ 263 )باز هم مفهوم "آمیختگی" از لحاظ معنای دو گانۀ " پیش –منطقی" در خور توجه است:یکی به معنای پیش- منطقی بودن از دیدگاه منطقِ محض ودیگری به معنای مرحلۀ آگاهی برای منطقی شدن »17 و در جای دیگری در همان کتاب می گوید:
«بي‏شك نظامهاي خويشاوندي كه لوي- ستروس توصيف مي‏كند شاهدي است بر اينكه منطق اقوام ابتدايي پيشرفته‏تر از ]مرحلۀ پيش- عملياتي يا پيش- منطقي[ است. اما نيازي به گفتن اين مطلب نيست كه براي هر قوم شناسي اين موضوع كاملاً واضح است كه چنين نظامهاي خويشاوندي را افراد ابداع نكرده‏اند... بلكه طي زماني طولاني شكل گرفته‏اند؛ و به همين دليل آفريدن اين نظامهاي خويشاوندي فراسوي توان تك تك افراد يك قوم ابتدايي است و آنها را بايد دستاورد نهادها دانست.(مي‏توان اين تشبيه را به كا برد: طريقي كه موريانه‏ها لانۀ خود را مي‏سازند، به هيچ وجه اطلاعي متقن در خصوص رفتار هندسي آنها در ديگر موقعيتها به دست نمي‏دهد). اگر مفهوم خود تنظيمي يا تعادل] در هر مرحله از رشد ذهني[ معنايي داشته باشد منطقي يا پيش – منطقي بودنِ ذهن اعضاي يك جامعه را نمي‏توان فقط با آفرينشهاي فرهنگي كه شكل متحجري يافته‏اند سنجيد. مسئلۀ‏ واقعي اين است كه نشان داده شود چگونه فرد، ابزارهاي جمعي]يا گروهي[ را در استدلالها و تفكر روزمره خويش به كار مي‏گيرد(...) نظامهاي خويشاوندي، نظامهاي پايان يافته و خود- محصوري هستند كه داراي انتظام‏اند ودامنه‏شان محدود است. اما آنچه ما خواهان دانستنش هستيم خلاقيتهاي فردي است.
بنابراين به نظر ما مسئلۀ ]كاركردهاي ذهني در جوامع عقب‏مانده و بسته[ همچنان مطرح است».18
یکی از انسان شناسان به نام جک گودی نیز در کتابش : «اهلی شدن ذهن وحشی» نتیجه گیری می کند که:« در پشتِ تمایز لوی-برول از ذهنیت =پیش- منطقی و ذهنیتِ منطقی ونیز درپشت بحث او از قانون تناقض عنصر توجیه پذیری وجود دارد».19
مي‏بينيم كه حتی بخشهایی از نظریۀ لوی-برول که خود او در یادداشتهایش جرح و تعدیل کرده است مورد تایید پیروانش قرار نمی گیرد وآنان نظریۀ ذهنیت پیش-منطقی را همچنان معتبر می دانند.پس مسئله پيچيده‏تر از آن است كه بعضي از انسان‏شناسان مي‏پندارند و موضوع كاركردهاي ذهني چه در جوامع عقب‏مانده و چه در جوامع پيشرفتۀ صنعتي همچنان موضوع مطرحي است كه برخلاف نظر آماتورهاي جهان سومي بساط بحث برچيده نشده است. گوستاو جاهودا در كتاب خود:« روان‏شناسي و انسان‏شناسي» در خصوص واكنشي كه نظریۀ لوي- برول در بارۀ ذهنیت ابتدایی برانگيخت مي‏نويسد:
«همه واكنشها نسبت به نظريۀ لوي- برول خصمانه نبود، و بحثي كه دربارۀ نظريۀ او در انجمن فلسفۀ فرانسه در سال 1923 در گرفت در خور ثبت است، پيرو (Pieron) شديداً از لوي- برول دفاع كرد. در آن جلسه پيرو مسئلۀ مهمي را مطرح كرد كه لوي- برول مستقيماً بدان نپرداخته بود و نياز به پاسخ داشت.
]پيرو گفت:[
«آيا تفكر منطقي از ساختارهاي اجتماعي خاصي نشئت مي‏گيرد، يا اين نوع تفكر نتيجۀ طبيعي چگونگي كاركردهاي كالبد انسان است؟(...) از لحظه‏اي كه جامعه‏ي انساني شكل مي‏گيرد مي‏توان در آن، دو جنبه را فرض گرفت كه هر دوی آنها براي بقاي جامعه ضروري‏اند:
1) نوعي تعادل در رفتار اعضاي اجتماع نسبت به يكديگر كه مانع پاره‏پاره شدن اجتماع شود؛ 2) انطباق اين اعضا با تنازع پيروزمندانه برمحيط.«انديشۀ پيش- منطقي» جنبۀ خاصي از جامعه است. اما بر اثر نياز مبرم، انديشۀ پيش- منطقي نسبت به تجربه بي‏تفاوت نمانده و به ويژه از طريق فعاليتهاي فني وعملي تاثير پذيرفته است».
اين نكته سنجي موثر روان‏شناس فرانسوي كه علائق زيست شناختي نيز داشت، از يك سو پيشاپيش يكي از مسائل كليدي را مطرح كرده است كه نظريۀ هاي‏ انسان شناختی‏ مي‏بايست با آن روبه‏رو شوند و از ديگر سو بعضي از مسائل بنياديني را طرح نموده كه پياژه بعداً بدانها پرداخت».20
اما پياژه مانند لوي- برول بر اين عقيده است كه حتي انسانهاي جوامع امروزي نيز وقتي پاي اعتقادات اساسيشان در ميان باشد، به امور تجربي كه ناقض آن اعتقادات‏اند بي‏اعتنا مي‏مانند و در پايبندي به اعتقادات سنتي شان سر سختي نشان مي‏دهند. نکتۀ مهم دیگر این که با هر جامعه ای نوعی ذهنیت خاص آن جامعه وجود دارد.
پياژه در مقاله‏اي با عنوان :« نياز به پژوهشهاي فرهنگي تطبيقي براي روان‏شناسي تكويني و اهميت اين پژوهشها» مي‏نويسد:
«مايليم كه آن نوع پژوهشهاي فرهنگي تطبيقي را مطالعه كنيم كه به كاركردهاي شناختي، به منزله يك كل ، مربوط مي‏شوند و فقط به مطالعۀ رشد ذهني كودك منحصر نشده باشند؛ و از آن جمله مراحل نهايي رشد ذهني بزرگسالان را در نظر گيرند. هنگامي كه لوي – برول مسئلۀ«پيش – منطقي»بودنِ «ذهنيت ابتدايي را مطرح كرد بي‏شك تقابل]ميان «ذهنيت ابتدايي» و «ذهنيت علمي»[ را بيش از حد برجسته نموده، درست همانطور كه بعداً در اثري كه پس از مرگش انتشار يافته، در مورد يكساني ساختارهاي ذهني] در همۀ فرهنگها[ راه غلو پوييده است... اين امر متحمل است(و اسناد و مدارك قوم شناختي نيز آن را القاء مي‏كنند) كه در بسياري از فرهنگها تفكر بزرگسالان از مرحلۀ عمليات انضمامي(كانكريت/ عملي) فراتر نرود و به مرحلۀ عمليات منطقي]يا تفكر استدلالي و انتزاعي[ كه در فرهنگ ما]=اروپاي غربي و آمريكاي شمالي[ در 12 تا15 سالگي حاصل مي‏شود، نرسد».21
در اينجا پياژه صريحاً مي‏گويد كه تفكر در بيشتر فرهنگها به مرحلۀ استدلالي و انتزاعي نمي‏رسد، پس اين سوال مطرح مي‏شود كه چرا بعضي انسان‏شناسان چنين نظري را قبول ندارند؟ هالپيك كه خود مدتي در ميان قبايل حبشه به سر برده و رسالۀ دكترايش را نيز دربارۀ نظام ارزشي آنها نگاشته است، در اين خصوص در كتاب خود:« مباني تفكر ابتدايي»،كه كرسي استادي انسان‏شناسي اجتماعي را براي او به ارمغان آورده است، مي‏نويسد:
«بعضي از پژوهشگران اين نظر را، كه «ذهنيت ابتدايي» وجود دارد، به پاي نژادپرستي مي‏گذارند، زيرا تصور مي‏كنند كه بيان اين مطلب به اين معني است كه مغز انسانهاي ابتدايي با مغز ما متفاوت است، از اين رو هوش آنان به طور فطري كمتر از هوش ماست. مسئلۀ تفكر ابتدايي مانند هر مسئلۀ ديگري در علوم انساني با پيشداوريهاي سياسي آلوده شده است. از سكوت غير انتقادي بعضي از پژوهشگران كه ديد ويكتوريايي دارند گرفته تا تصميم غير انتقادي بعضي از پروفسورهاي مدرن كه مصمم‏اند اثبات كنند که برادران تحت ستم ما در جهان سوم اگر چه فاقد شناخت علمي هستند و مشغوليت ذهني آنان مسائل غير تكنولوژيكي است، با اين وصف اگر آنان از لحاظ فكري از ما برتر نباشد لااقل با ما برابرند».22
ولي همچنان كه خود هالپيك در پانوشت همين مطلب مي‏گويد اين نوع اظهارات، آرزو اندیشی است . گرفتن اين نوع ژستها بيشتر بيانگر اين است كه اين پژوهشگران آرزو دارندكه اي كاش جهان چنين بود! اما متاسفانه جهان مطابق تمنيات و آرزوهاي روشنفكرانه‏ي آنان نيست. تفاوت در ساختارتفكر، همچنان كه بارها در همين مقاله گفته شده است، مسئله‏اي فرهنگي- اجتماعي است نه ژنتيكي و نژادی. هالپيك در كتاب ياد شده(پانوشت صفحۀ50) به تمجيد از لوي- برول مي‏پردازد و مي‏گويد:
«گرچه لوي- برول از امكانات و وسائل روان‏شناسي شناختي آگاه نبود با اين وصف آنچه او در خصوص ذهنيت «پيش – منطقي » مي‏گويد با آنچه ژان پياژه در مورد مرحلۀ«پيش- عملياتي» در رشد ذهني مي‏نامد يكي است و مسائلي كه در آثار لوي- برول مطرح شده در خور توجه اند و توجيه شدني».
هالپيك مي‏گويد:«اختلاف در ساختار تفكر وقتي مشهود مي‏شود كه تفكر حاكم بر جوامع سنتي يا پيش- صنعتي با تفكر حاكم بر جوامع پيشرفتۀ صنعتي را مقابله و مقايسه كنيم.»
فقط اگر تصوري از آنچه زندگي در جهاني كه ديدگاه علمي هنوز به آن رخنه نكرده است داشته باشيم مي‏توانيم خصوصيات مقولات كلي تفكر انسان را شناسايي كنيم؛ و با اين كار شبح لوي- برول را احضار كرده‏ايم. چه مخالف نظريات لوي- برول باشيم و چه موافق آنها، ديگر نمي‏توانيم به موقعيت پيش از دستاوردهاي عظيم لوي- برول باز گرديم. شبح او هميشه با ماست..
اگر لوي- برول، ژان پياژه و هالپيك و ديگران درست بگويند و تفكر در فرهنگهاي سنتي در مرحله«پيش- منطقي» متوقف شود، بايد علت العلل مشكلات كشورهاي آسيايي و آفريقايي را در ساختار تفكرشان دانست.





پانوشت ها :
1-Werner Heisenberg ,Physics and Philosophy ,Geoge Allen &Unwin,London ,1958,p.145.

2-Herbert Dingle ,The Special Theory of Relativity ,Methuen , London 1940 ,pp.v-vi.
3-Herbert Dingle , Science at the Cross-Raods,Martin Brian & O'Keeffe , London ,1972, pp.47-8.
4-L. Essen ,The Special Theory of Relativity ,A Critical Analysis,Oxford U. P. 1971,p. 3.
5-A. Eistein " Zur Elektrodynamik bewegter Koerper "
در کتاب :
H.A. Lorenz ,A. Einstein ,H. Minkowski.Das Relativitaet Prinzip, B. G. Teubner ,Stuttgart, 1923,P.26.
و در ترجمۀ انگلیسی آن (چاپ دوور ( Dover) 1923 )صفحات 38-37.
6-Ives,H. E. and Stillwell, G. R. (1937 )"Graphical Exposition of the Michelson Morley Experiment " Journal of the Optical Society of America , 27 ,pp. 177-80.
Kartov ,V.(1970 ) " Does Roemer 's Method Yield A Unidirectional Speed of Light "
Australian Journal of Physics , 23,pp. 243-53.
7- A. Einstein ,op.cit.pp.33034,( in Enghlish trans. P.46).
8- Max Jammer ,The Philosophy of Quantum Mechanics ,John Wiley & Sons ,London , 1974 ,p. vi.
9-Heisenberg ,op. cit. ,p.126.
هم جنین رجوع کنید به مقالۀ اینشتاین ،تولمن و پودولسکی با عنوان « شناخت گذشته و آینده در مکانیک کوانتوم » در همین سایت.

10-Pier Duhem ,The Aim and Structure of Physical Theory ,(Translated from French by Philip P. Wiener ) Princeton U. P. 1954.
11- Pier Duhem , Le System du Monde , Histoire des doctrines Cosmologique de platon a Copernic ,dix volumes ,Hermann , Paris , 1913-59.
12-به نقل از مقدمۀ جکی ( Jaki) بر ترجمۀ انگلیسی :
Pier Duhem , To Save the Phenamena ,( Enghlish translation ) The University of Chicago Press , 1969, p.xiv.
13-این مقاله :

"Logique Genetque et Sociologie "
نخست در مجلۀ:

Revue philosphique de la France et de Etranger, 53 , 1928, nos 3 et 4 , 161- 205

و سپس در کتاب زیر به جاپ رسید :


Jean Piaget ,Etudes Sociologiques , Geneve ,1977 ,201- 239.
14- Jean Piaget , op.cit. pp.213-214.
15- Jean Piaget , Experiments in Contradiction , ( Trans. By Dereke Coltman ), The University of Chicago Press ,1980 , pp.286-7.

16-کارل گوستاو یونگ:انسان و سمبلهایش ، ترجمۀ ابو طالب صارمی (تهران ، 1352 )صفحات 29-28. یونگ در دیگر آثارش نیز به کتاب های لوی- برول استناد می کند.
17- Jean Piaget , Structuralism ,(Trans. And edited by Chaninh Maschler ), London,RKP. 1971, p.116.
18- Jean Piaget , op.cit.p.117.
19-Jack goody ,The Domestication of the Savage Mind ,Cambridge University Press , 1977 , 1990, P. 12.

20-Gustave Jahoda , Psychology and Anthropology , 1982 p. 176.
از جاهودا کتاب زیر به فارسی ترجمه شده است : روان شناسی خرافات ) ترجمۀ محمد تقی براهنی ، تهران ، نشر ، النرز ، چاپ سوم 1371 ).
21- Jean Piaget , " Need and Significance of Cross- Cultural Studies in Genetic psychology "
در کتاب :
Berry and Dasen (eds. ),Culture and Cognition : Readings in Cross –Cultural Psychology , London , Methuen , 1974, p. 3o9.
22-C. P. Hallpike ,The Foundations of Primitive Thought , Oxford U. P. 1979,pp.1-2.
پایان