يدالله موقن : نظریۀ لوسین لوی-برول در بارۀ ذهنیت ابتدایی (1)
Yadollah Moughen : Lucien Levy-Bruhl's Theory of Primitive Mentality

لوی-برول و کاسیرر میان ذهنیت منطقی – علمی با ذهنیت عرفانی و پیش – منطقی (یا طبق اصطلاحات کاسیرر میان ذهنیت علمی و ذهنیت اسطوره ای ) گسستگی قایلند.
به ویژه لوی – برول ذهنیت عرفانی و پیش – منطقی را نسبت به تجربه بی تأثیر می داند و از این رو معتقد است که تکامل ذهنیت عرفانی الزاماً به ذهنیت علمی نمی انجامد. اما بعضی از انسان شناسان به دو نوع ذهنیت اعتقاد ندارند. مثلاً کلود لوی – ستراُس انسان شناس مشهور فرانسوی ذهن انسان را ایستا می داند یعنی اعتقاد دارد که ذهن بشر از همان آغاز با مجموعه ای از ساختارهای فطری مجهز است . لوی – ستراُس، برخلاف نظر پیاژه، معتقد است که این ساختارها به شیوه ای تکوینی از طریق واکنش با محیط تحول نمی یابند بلکه نهایت کاری که واکنش با محیط شاید انجام دهد این است که از میان این ساختارها بعضی از آنها را بر برخی دیگر ترجیح دهد و برگزیند. از این رو در بعضی فرهنگها برخی از این ساختارها شکل تخصصی تری یافته اند تا در دیگر فرهنگها. این ساختارها خود را بر بازنماییِ واقعیت و نیز بر شکلِ نهادها و مؤسسه های اجتماعی تحمیل می کنند.
فقط در جایی که سوژۀ دکارتی وجود داشته باشد یعنی انسانی که می تواند شک کند و دارای اراده و شهامت فکری و آگاهی و فهم باشد ، در آنجا می توان از اندیشیدن به معنای واقعی آن سخن گفت . اما در جایی که هر گونه ناهمنوایی با محیط و اجتماع سرکوب شود و کسی را پروای شک کردن نباشد و شهامت برای فهمیدن وجود نداشته باشد و اراده برای غلبه بر جهل موجود نباشد، در آنجا اندیشه ای نیست چون فردیت یا سوژۀ دکارتی شکل نگرفته است. بنابراین از خلاقیت های فردی اثری مشهود نیست . در چنین جامعه ای وظیفۀ هر کس فقط تقلید از گذشتۀ مقدس و باز تولید آن است.به دیگر سخن، باید گذشته را پرستید نه این که آن را موضوع نقد و بررسی قرار داد.. در حقیقت در چنین جوامعی ذهن، زندانی گذشته است. لوی – برول چنین جوامعی را مطالعه و ذهنیت حاکم بر آنها را توصیف کرده است.



نظریۀ لوسین لوی-برول در بارۀ ذهنیت ابتدایی
Yadollah Moughen : Lucien Levy-Bruhl's Theory of Primitive Mentality


لوی-برول و کاسیرر میان ذهنیت منطقی – علمی با ذهنیت عرفانی و پیش – منطقی (یا طبق اصطلاحات کاسیرر میان ذهنیت علمی و ذهنیت اسطوره ای ) گسستگی قایلند.
به ویژه لوی – برول ذهنیت عرفانی و پیش – منطقی را نسبت به تجربه بی تأثیر می داند و از این رو معتقد است که تکامل ذهنیت عرفانی الزاماً به ذهنیت علمی نمی انجامد. اما بعضی از انسان شناسان به دو نوع ذهنیت اعتقاد ندارند. مثلاً کلود لوی – ستراُس انسان شناس مشهور فرانسوی ذهن انسان را ایستا می داند یعنی اعتقاد دارد که ذهن بشر از همان آغاز با مجموعه ای از ساختارهای فطری مجهز است . لوی – ستراُس، برخلاف نظر لوی-برول و پیاژه، معتقد است که این ساختارها به شیوه ای تکوینی از طریق واکنش با محیط تحول نمی یابند بلکه نهایت کاری که واکنش با محیط شاید انجام دهد این است که از میان این ساختارها بعضی از آنها را بر برخی دیگر ترجیح دهد و برگزیند. از این رو در بعضی فرهنگها برخی از این ساختارها شکل تخصصی تری یافته اند تا در دیگر فرهنگها. این ساختارها خود را بر بازنماییِ واقعیت و نیز بر شکلِ نهادها و مؤسسه های اجتماعی تحمیل می کنند. این نظریه را نظریۀ ذهنِ فطری گویند. علاوه بر این نظریه، تئوری تجربه گرایان درباره ذهن انسان را داریم که معتقد است شناخت ، باز تولیدِ انفعالیِ تأثراتِ حسی و به خاطر آوردن آنهاست و این تأثرات حسی را مکانیسم های تداعی یا انگیزشهای پاسخی ، هماهنگ می کنند و اعتقادات و به ویژه مقولاتِ طبقه بندی کننده، در زبان هر فرهنگی به شکل کپسول وجود دارند و استدلال کردن ، کارکردی فطری است که در همۀ افراد بالغ، و در همه جا و همه وقت، مشابه است. مدل تجربه گرا از ذهن و مدل ذهن فطری، هر دو مدلهای ایستایی هستند که اعتقاد ندارند ساختارهای ذهنی در فرایندهایِ واکنش با محیط ، و به ویژه بر اثر فعالیت انسان ، انسانی که دارای خرد و اراده و شهامت و آگاهی است ، شکل می گیرند و رشد می کنند.
انسان شناسانی که نظریۀ ذهن فطری یا ذهن تجربه گرا را پذیرفته اند تصور می کنند که اندیشۀ انسان ابتدایی از اندیشۀ دانشمند غربی فقط از لحاظ محتوا تفاوت دارد. چون به اعتقاد آنان، ساختار واقعی اندیشه و فرایندهای شناخت در همۀ فرهنگها یکی است و فرایندهای استدلال و اندیشۀ اقوام مختلف در فرهنگهای گوناگون تفاوتی با یکدیگر ندارند.
یعنی این دسته از انسان شناسان به مسئلۀ "اندیشه ابتدایی" به گونه ای برخورد کرده اند و می کنند که ، گویی، این مسئله به سرشت "ابتدایی بودن"این انسانها باز می گردد.
برعکس ، باید گفت که مسئلۀ "اندیشه ابتدایی" در سرشت خود اندیشه جای دارد و رشد اندیشه در ارتباط با تجربه و از طریق فعالیت سوژه (انسان بخرد و دارای اراده و آگاهی) صورت می گیرد. خصوصیات عمومی آموختن و اندیشیدن در میان افراد کاملاً به انواع بازنمایی های جمعی محیط آنان بستگی دارند.
در هر جامعه ای این بازنمایی ها به صورت تشکل یافته وجود دارند و خود را بر تک تک اعضای جامعه تحمیل می کنند. فقط هنگامی که فهمیدیم چگونه اندیشیدن و آموختن در رابطه با کلیت محیط اجتماعی تحول می یابند در آن وقت می توانیم امیدوار باشیم که تمایزهای مفیدی دربارۀ شیوه های اندیشه ، که بر جوامع ابتدایی و بر جوامع پیشرفتۀ صنعتی حاکم اند، به عمل آوریم. فقط در جایی که سوژۀ دکارتی وجود داشته باشد یعنی انسانی که می تواند شک کند و دارای اراده و شهامت فکری و آگاهی و فهم باشد ، در آنجا می توان از اندیشیدن به معنای واقعی آن سخن گفت . اما در جایی که هر گونه ناهمنوایی با محیط و اجتماع سرکوب شود و کسی را پروای شک کردن نباشد و شهامت برای فهمیدن وجود نداشته باشد و اراده برای غلبه بر جهل موجود نباشد، در آنجا اندیشه ای نیست چون فردیت یا سوژۀ دکارتی شکل نگرفته است. بنابراین از خلاقیت های فردی اثری مشهود نیست . در چنین جامعه ای وظیفۀ هر کس فقط تقلید از گذشتۀ مقدس و باز تولید آن است.به دیگر سخن، باید گذشته را پرستید نه این که آن را موضوع نقد و بررسی قرار داد.. در حقیقت در چنین جوامعی ذهن، زندانی گذشته است. لوی – برول چنین جوامعی را مطالعه و ذهنیت حاکم بر آنها را توصیف کرده است.
1) مسئلۀ ذهنیت ابتدایی و روش بررسی آن
سرشت تفاوتهای میان شیوه های اندیشه چیست؟ طبق نظر مکتب روح انگاری تایلور و فریزر کارکردهای ذهنی بشر همیشه و همه جا یکی هستند. اما انسان ابتدایی آنها را به شیوه ای نادرست به کار می برد. اما اگر انسان غربی نیز در جای انسان وحشی قرار می گرفت و دانش اندکی که او دارد زمینه و بستر ذهن انسان غربی بود، انسان غربی نیز به همان شیوۀ انسانهای وحشی می اندیشیدو همان نتایج را می گرفت. تایلور و فریزر مدعی نیستند که انسانهای ابتدایی درست می اندیشند بلکه معتقدند که انسانهای ابتدایی قوانین تداعی را به طور نادرست به کار می برند، ولی کارکردهای ذهنی آنان با کارکردهای ذهنی دانشمند غربی هیچ فرقی ندارند و یکی هستند.
اما لوی – برول، برخلاف اعضای مکتب انسان شناسی انگلیسی، می گفت که تفاوت میان شیوۀ تفکر اقوام ابتدایی با شیوۀ تفکر غربی بنیادی است و نه سطحی و عَرَضی. اقوام ابتدایی به طور نادرست نمی اندیشند بلکه به طور متفاوت ، با شیوۀ تفکر غربیان، می اندیشند. انسان شناس غربی برای آن که شیوۀ اندیشیدن اقوام ابتدایی را دریابد ضروری است که خود را از فرایندهای ذهنی اش آزاد سازد.
البته میان انواع ذهنیتها وجوه مشترکی نیز وجود دارند، اما عملیات ذهنی را نمی توان فقط به یک نوع ذهنیت فرو کاست. اما پرسش این است که چگونه شده است که اقوام ابتدایی به طور متفاوت با غربیان می اندیشند؟
لوی – برول مدعی است که کارکردهای ذهنی فرد به منزلۀ فرد موجد چنین تفاوتی در شیوۀ اندیشه نیستند ، بلکه این تفاوت از آنجا ناشی می شود که گروه اجتماعی ، ذهن انسانهای ابتدایی را به شیوه ای متفاوت با ذهنیت غربی شکل می دهد. از نظر لوی – برول مسئله جمعی است نه فردی. بنابراین مسئلۀ تفاوت در شیوۀ اندیشه، مسئله ای جامعه شناختی است. بنابراین به اعتقاد او می توان از این طریق، ساختار روانشناسیِ جمعی هر اجتماعی را دریافت. برای این منظور باید نخست جوامعی را مطالعه کرد که شیوۀ تفکر در آنها بسیار دور از شیوۀ اندیشۀ غربیان باشد، یعنی جوامعی که مشخصۀ تفکر حاکم بر آنها کانکریت و عاطفی است نه انتزاعی و مفهومی.

2) خصوصیات ذهنیت ابتدایی
روشی که لوی – برول از طریق آن مسئلۀ شیوه های اندیشه را مطرح می کند در وهلۀ نخست به بررسی بازنمایی های جمعی می انجامد. منظور از بازنمایی های جمعی تشخیص شیوه های درکِ واقعیت است . این شیوه ها میان اعضای یک گروه اجتماعی مفروض مشترک اند. گرچه این بازنمایی های جمعی جدای از افراد گروه اجتماعی وجود ندارند، اما آنها سلطۀ خود را بر تک تک افراد تحمیل می کنند . وجود بازنماییها را نمی توان بر پایۀ روانشناسی صرفاً فردی تبیین کرد. علاوه بر این ، لوی – برول تحت تأثیر روانشناسی عواطف ریبو قرار داشت ، از این رو منظور او از اصطلاحِ بازنمایی ، صرفاً پدیده ای عقلانی نیست ، به ویژه در مورد اقوام ابتدایی، بلکه به نظر لوی – برول بازنماییها با عناصر عاطفی و محرک آمیخته اند. خصلتی که بازنماییهای جمعی اقوام ابتدایی را از مفاهیم متمایز می کند عرفانی بودن آنهاست.
عرفانی (mystic) به این معناست که این بازنماییها، به معنای مدرن، دربردارندۀ نوعی عرفان دینی اند. از این رو این بازنماییها به نیروهای جادویی و تأثیرات مرموز و اعمال پنهانی ای اعتقاد دارند که به حواس بشر دریافتنی نیستند. اما انسانهای ابتدایی وجود آنها را واقعی می دانند. لوی – برول می گوید « اگر بیشتر، محتوای بازنمایی های جمعی انسانهای ابتدایی را مدنظر داشته باشیم ذهنیت آنان را عرفانی می نامیم. اما چنانچه پیوندهای میان بازنمایی ها یا روابطی را که بازنمایی ها میان پدیده ها برقرار می کنند مورد توجه مان باشد ذهنیت آنان را پیش – منطقی می خوانیم. منظور ما از اصطلاح پیش – منطقی این نیست که این ذهنیت از نوعی است که از لحاظ زمانی در مرحلۀ پیش از پیدایش اندیشۀ منطقی قرار دارد.
آیا هرگز گروههایی از انسانها یا پیش – انسانها بوده اند که بازنمایی های جمعی آنان تحت قوانین منطقی نبوده اند؟ نمی دانیم ولی به هر صورت این امر بسیار نامحتمل است. باری ذهنیت این اقوام رشد نیافته که به خاطر فقدان اصطلاح مناسبتری آن را پیش – منطقی می نامیم چنان سرشتی ندارد. این ذهنیت نه ضد منطقی (antilogical) است و نه غیرمنطقی (alogical). منظور من از به کاربردن اصطلاح «پیش – منطقی» صرفاً این است که بیان کنم که این نوع ذهنیت برخلاف ذهنیت ما مقید به رعایت اصل امتناع تناقض نیست. ذهنیت ابتدایی، نخست و بیش از همه ، از قانون آمیختگی پیروی می کند. این ذهنیت که به این شیوه سمت گیری شده از آنچه متناقض است آشکارا مشعوف نمی شود (که در آن صورت این نوع ذهنیت در چشم ما صرفاً ذهنیتی مهمل وپریشان می نمود ) اما این ذهنیت برای اجتناب از تناقض هم به خود دردسر نمی دهد و غالباً نسبت به اصل امتناع تناقض کاملاً بی تفاوت است و همین موضوع سبب می شود که فهم این ذهنیت برایمان دشوار باشد».





بازنماییهای جمعیِ عرفانی اقوام ابتدایی صرفاً با ادراک از طریق تداعی معانی یا از طریق همبستگی اندیشه ها به هم مرتبط نمی شوند، بلکه بخشی مدغم از ادراک اند. همین مدغم بودن آنها با ادراک است که آنها را از خرافات موجود در جوامع غربی متمایز می کند. مثلاً انسان ابتدایی مستقیماً جانوری را مدغم با نیروهای جادویی اش و مدلول های اسطوره ای اش درک می کند، به این معنی که نیروهای جادویی جانور و مدلولهای عرفانی یا اسطوره ای جانور با خود آن، یکجا درک می شوند نه جدای از هم و همین نوع ادراک او را از ادراک مردم عادی غرب متمایز می کند. چون عوام غرب دیگر جانور را به همراه خواص جادویی یا اسطوره ای اش یک جا درک نمی کنند. در جهان انسان ابتدایی خط ممیزی وجود ندارد که جهان طبیعی را از جهان فوق طبیعی جدا کند.این دو جهان سخت به هم آمیخته اند.در حقیقت باید گفت که ذهنیت ابتدایی همواره از قلمرو زیر طبیعی به قلمرو فوق طبیعی گذر می کند و میان این دو تمایزی قایل نیست.
تفاوت میان ذهنیت اقوام ابتدایی با ذهنیت غربیان فقط منحصر به خصلت عرفانی بازنماییهای اقوام ابتدایی نمی شود بلکه همچنین این تفاوت در شیوه ای است که این بازنماییها به هم مرتبط می شوند. البته این سخن به این معنی نیست که این بازنماییها از منطق دیگری جز منطق غربی پیروی می کنند، زیرا این دو نوع ذهنیت برای یکدیگر کاملاً فهم ناپذیر نیستند. در اینجا گفتنی است که تفسیر ژان پیاژه از نظریه لوی – برول حاکی از این است که این دو نوع ذهنیت از دو نوع منطق پیروی می کنند، و اگر غربیان به شیوۀ دیگری می اندیشیدند نوع سومی از منطق پدیدار می شد. بنابراین، نظریۀ لوی – برول با چنین تفسیری نیز سازگار است. فان در لئو (Van der Leeuw) نیز معتقد است که لوی – برول به دو نوع ساختار ذهنی اعتقاد داشته است که قابل تحویل به یکدیگر نیستند. اما کازونوو معتقد است که لوی – برول از همان نخستین آثارش دربارۀ ذهنیت ابتدایی به وضوح نشان می دهد که راهنمای این ذهنیت ، منطقی متفاوت با منطق غربی نیست بلکه این ذهنیت صرفاً از قوانین منطق غربی تبعیت نمی کند و به همین معنا ، لوی-برول این ذهنیت را پیش – منطقی می نامد.
این سخن به هیچ وجه به معنای منطق شکن (para – logical) یا ضدمنطقی نیست و نیز این سخن به معنای مرحله ای در تکامل اندیشه نیست که پیش از پدیدارشدن اندیشۀ منطقی قرار داشته باشد. لوی – برول می نویسد:
«مایلم فقط بگویم که اندیشۀ ابتدایی برخلاف اندیشۀ ما ، خود را بیش از هر چیز مقید به اجتناب از تناقض نمی داند».
در حقیقت این ذهنیت از اصلی پیروی می کند که به طور رادیکال در تقابل با اصل امتناع تناقض نیست بلکه نسبت به آن فقط بی تفاوت است. این اصل را لوی – برول قانون آمیختگی می نامد. براساس این قانون یک چیز می تواند در عین حال هم خودش باشد و هم چیز دیگری . بازنماییهای جمعی اقوام ابتدایی می توانند به وسیلۀ پیوندهایی به هم متصل شوند که با پیوندهای منطقی وجه مشترکی ندارند. آنچه را تایلور و فریزر می خواستند با نظریه انی میسم ] = روح انگاری[ توضیح دهند در حقیقت معلول قانون آمیختگی است. در ادراک انسان ابتدایی جاندار و بی جان در بعضی نیروهای جادویی با هم سهیم اند. فقط در جوامعی که از مراحل ابتدایی پیشرفته تر هستند این نیروهای جادویی را به منزله ارواح می پندارند. در ادراک اقوام ابتدایی از کیهان پیوستاری از قدرتهای جادویی و اسرارآمیز (مانا (mana وجود دارد.
نمی توان در اندیشۀ ابتدایی میان بازنمایی فردی که سرشتی منطقی و بازنمایی جمعی که سرشتی عرفانی و پیش – منطقی داشته باشد تمیز گذاشت. چنین تقسیم بندیی نادرست است. در واقع، فعالیت ذهنی انسان ابتدایی به تمامی اجتماعی شده است. در فعالیت ذهنی او عناصر منطقی و پیش – منطقی با هم همزیستی دارند. به دلیل همین وضعیت ، تحلیل ذهنیت ابتدایی بسیار دشوار است . با این وصف با شروع کردن از خصوصیات بنیادی این ذهنیت که هم اکنون نشان دادیم، توصیف آن محال نخواهد بود.
چون کارکردهای منطقی و پیش – منطقی در ذهن ابتدایی به طور تنگاتنگی به هم آمیخته اند، انسان ابتدایی توانایی چندانی در انتزاعی اندیشیدن و تعمیم دادن منطقی ندارد. موجودات زنده و اشیا که در ذهن انسان ابتدایی با یکدیگر آمیخته می شوند کلیت هایی را می سازند که بیشتر به صورت کیفی درک می شوند تا به شکل کمّی. کیفیات یا صفات اشیا یا جانوران را نمی توان به آسانی از آنها جدا کرد. این موضوع به وضوح در سیستم شمارش اقوام ابتدایی مشهود است.
برای آنان اعداد بیشتر، شکل متمایز کیفی دارند تا کمّی، و همین دریافت موجب شده است که در زبان اقوام ابتدایی ویژگیهای عجیبی به وجود آید. واژگان آنها بسیار غنی و مفصل است ، زیرا این واژگان کانکریت است نه انتزاعی ، و چون تصویرسازی می کند باید غنی و مفصل باشد ، و همین سرشت کانکریت ، نقش حافظه و به خاطرسپاری را در جوامع عقب مانده حائز اهمیت بسیار می کند. زبان ایما و اشاره که وضعیت و حرکت را بیان می کند باید به کمک سیستم زبان سمبلیک بیاید که به رغم غنای واژگانی اش برای متعین کردن امور کیفی نابسنده است.

3) جهان و انسان در ذهنیت ابتدایی
سمت گیری ذهن انسان ابتدایی در بازنمایی اش از جهان متفاوت با سمت گیری ذهن انسان فرهیختۀ غربی است ، به ویژه دریافت او از علیت متفاوت با برداشت انسان غربی از علیت است. اصل اساسی در پشت این تفاوت این است که ذهنیت ابتدایی علل واقعی را به نفع علل عرفانی کنار می گذارد.
آنچه برای انسان فرهیختۀ غربی علت حقیقی یک رویداد است برای انسان ابتدایی صرفاً پدیده ای است که قدرتهای عرفانی در آن دخیل اند. البته این نوع علیتِ اتفاقی و واهی بسیار دور از مفهوم مالبرانش در این باره است. زیرا آنچه انسان ابتدایی پشت پدیدارها جستجو می کند دلیل متافیزیکی وقوع آنها نیست. او در پی یافتن قدرتهای مخفی جادویی است که می پندارد موجب واقع شدن آنها شده اند . اما در اینجا روشن است که اگر اقوام ابتدایی را به استدلال سست و ضعیف متهم کنیم بر خطا خواهیم بود ، زیرا آنان طور دیگری استدلال می کنند. حتی مالبرانش در جستجوی علت واقعی ، یا در حقیقت ، علت متافیزیکی در پشت سطح پدیدارها بود و جستجوی این نوع علت متعلق به سنت دکارتی و فلسفۀ افلاطونی است که تبیین پدیدارها را فراسوی خواص حسّی آنها جستجو می کند. پارادیم تفکر انسان ابتدایی با پارادیم پدران کنیسه و کلیسا شباهت بسیار دارد. اعتقاد اقوام ابتدایی به علت اتفاقی ( یا موهومی) نتیجۀ مستقیم خصلت عرفانی بازنماییهای جمعی آنان است ، عمل نیروهای فوق طبیعی ، نخستین داده به ادارک آنان است. از این روست که مثلاً مرگ نامیمون و پیش هنگام را نه به علل طبیعی بلکه به عمل جادوگر منتسب می کنند. همین طور نیز انسان ابتدایی هر حادثه ای را نوعی تجلی امر غیبی می داند نه پیشامد. در نظر انسانهای ابتدایی معتبرترین نوع علیت ، علیت عرفانی است ، اما این علیت از طریق استنتاج یا استدلال درک نمی شود بلکه از طریق «پیش – پیوندها» به طور شهودی ارائه می شود ، پیش – پیوندهایی که رابطه ای مستقیم میان ادراک حسی با نیروهای عرفانی یا جادویی نامریی برقرار می کنند.
انسان ابتدایی، مانند کودک اما به شیوه ای که نمی توان این مقایسه را خیلی کش داد ،از وجود شخص خودش حسی دارد ، اما تصور واضحی از خود (self) ندارد. او خود را آفریده ای متمایز از موجودات و اشیایی که پیرامون او هستند نمی بیند. او کیهان را چیزی که از عناصر جدا تشکیل شده است نمی شناسد برای او همۀ موجودات، مخزنِ شکلی بی نام و غیرشخصی هستند که انسان شناسان این شکل بی نام و غیرشخصی را مانا می نامند .
بنابراین میان همۀ اشیاءو همۀ جانداران و همۀ گیاهان نوعی همگونی ذاتی یا نوعی خویشاوندی در ذات وجود دارد . در ذهن انسان ابتدایی امر روحی از امر مادی متمایز نیست.
علاوه بر اینها، ذهنیت ابتدایی، فرد را از نوعی که بدان تعلق دارد جدا نمی کند و تا آنجا که به انسان ابتدایی ارتباط می یابد او فرد را جدای از گروه اجتماعیش در نمی یابد.ریشۀ همۀ عصبیت های قبیلل ای و دینی و قومی و ملی و نژادی راباید در همین بازنمایی دانست. این اعتقاد به وضوح در توتمیسم مشهود است. خلاصۀ کلام این که جسم از روح متمایز نیست و «خود» در مرزهای جسم محدود نمی شود بلکه به آنچه لوی – برول متعلقات (appurtenances) می نامد نیز گسترش می یابد؛ مثلاً به ناخنها، جای پاها ، لباسها و غیره. رابطۀ آمیختگی میان فرد و متعلقات او نتیجۀ انتقال تصورات یا احساسات نیست یعنی مانند حالتی نیست که میان یک شخص و عکس او وجود دارد ، بلکه انسان ابتدایی آمیختگی میان شخص و متعلقات او را مستقیماً احساس می کند. ما باید طبق همین اصل متعلقات ، آن تصوراتی را تفسیر کنیم که با واژه های روح ، همتای شخص، سایۀ شخص، بازتاب شخص و غیره ترجمه می کنیم. این ذهنیت میان یک و دو و حتی دو و بسیار تمایز قایل می شود ،اما دو تا بودن فرد نیز با یگانگی بنیادی او سازش پذیر است . به این شیوه باید اعتقاداتی مانند در همه جا بودن فرد یا دو پاره شدن شخص به هنگام رویا را تبیین کرد. تحلیل اعتقادات مربوط به مرگ و شعایر و مناسک مرتبط با آن ، این موضوع را اثبات می کنند.
مثلاً مرگِ یکی از اعضای گروه ، کل گروه را تحت تأثیر قرار می دهد. انسانهای ابتدایی معتقدند که در حالی که مرده هنوز با جنازه یگانه است به جهان مردگان وارد می شود. این اعتقاد را می توان با کارکرد نامها نیز به اثبات رساند. نام یک شخص، او را به گروه می پیوندند و از این طریق به او شخصیت می بخشد. نام شخص جزو متعلقات اوست. اغلب بر نوزاد نام نیایی را می گذارند که معتقدند دوباره در او حلول کرده است.
خلاصه این که در ذهنیت ابتدایی بازنماییهای جمعیِ عرفانی و پیش – منطقی و اصل آمیختگی کل ادراک انسان ابتدایی از جهان و نیز از خودش را متفاوت با ادراک غربیان می کند.
اگر اقوام ابتدایی در این شیوۀ تفکر در جا می زنند، علتش این است که سرشت عرفانی ذهنیت شان، شیوۀ تفکر آنان را نسبت به تجربه رویین تر کرده است ، به این معنی که تجربه بر این نوع ذهنیت بی اثر است و این ذهنیت نسبت به واقعیات عینی که متناقض یا ناسازگار با اعتقاداتش هستند بی تفاوت و بی اعتناست. علت دیگر فقدان حساسیت نسبت به تناقضها و ناسازگاریها این است که انسانهای ابتدایی به طور جمعی اصولاً با نوآوری و خلاقیت فردی مخالفند. نوگریزی یا عناد با نوگرایی خصلت اساسی شیوۀ وجودی اقوام ابتدایی است. گرچه این نظریه ها تا حدودی توضیح می دهند که چرا بعضی اقوام در ذهنیت ابتدایی محبوس شده اند اما چنانچه بپرسیم که چه رابطه ای میان این ذهنیت و ذهنیت علمی وجود دارد مسائل پیچیده ای مطرح می شوند.

4 – ذهنیت ابتدایی و ذهنیت علمی
لوسین لوی – برول در جستجوی مراحل میانی میان این دو حدّ افراطی بود. گرچه او تصور یک تکامل تک خطی را مردود می شمرد ، تکاملی که از مرحلۀ پیش – منطقی آغاز شود و به مرحلۀ اندیشـۀ منطقی بینجامد. اما او در قلب جهان ابتدایی مراحلی را تشخیص می داد که از پی یکدیگر سر بر کشیده بودند و وجود همین مراحل ، انتقال از یک نوع تمدن را به نوع دیگر آن فهم پذیرتر می کردند.
در حقیقت در میان جوامعی که به مرحلۀ خواندن و نوشتن نرسیده اند یعنی آن جوامعی که گاهی اوقات جوامع ساده تر یا ابتدایی تر نامیده می شوند، جوامعی وجود دارند که آمیختگی ، دیگر مستقیماً احساس و تجربه نمی شود بلکه یک بازنمایی با واسطه شده است. از این مرحله به بعد فرد دیگر ، مثلاً ، نمی گوید که او جانور است بلکه می گوید که فلان جانور توتمی نیای اوست. در این مرحله وجود اسطوره ها و سمبلیها ضروری می شوند، زیرا بدون آنها آمیختگیها نمی توانند تصور شوند. به این ترتیب این مرحله، مرحله ای است که به تفکر مفهومی می انجامد، به ویژه هنگامی که عنصر شناختی از عوامل محرک و عاطفی جدا شده باشد.
پیش – پیوندها که از آغاز، ادراک را عرفانی می کردند نیروی خود را از دست می دهند و فرد نسبت به تناقضها و درسهای تجربه حساس می شود.
قطعاً روند تکاملی پیوسته ای میان مرحلۀ واقعاً ابتدایی (مانند مرحله ای که بومیان استرالیا در آن به سر می برده اند ) و مرحله تکامل یافته (مانند مرحله ای که سرخ پوستان قاره آمریکا در آن بوده اند) وجود دارد در مرحلۀ اخیر امر مقدس از امر غیرمقدس متمایز می شود اما موضوع مهم این است که در پایان این تغییرات و تبدلات که گاهی اوقات با وقفه ها و بازگشت های به عقب همراه اند، می توان انتقال از ذهنیت و اقعاً ابتدایی را به اندیشۀ مفهومی کشف کرد ممکن است این پرسش اساسی در اینجا مطرح شود که آیا دورشدن جوامع از مرحلۀ ذهنیت ابتدایی می تواند به گسستن کامل آنها از ذهنیت عرفانی بینجامد.
لوی – برول در پاسخ می گوید که ذهنیت عرفانی کاملاً ناپدید نمی شود مفاهیم فقط می توانند از بازنماییهای جمعی سر بر کشند. از این رو در مفاهیم همیشه مقداری عناصر عرفانی ته نشین شده اند. علاوه بر این ، مفهوم نمی تواند در همه موارد خود را از هالۀ عناصر محرک و عاطفی رها سازد.
سرانجام این که چون ذهنیت عرفانی نسبت به اندیشۀ منطقی حالتی خصمانه ندارد بلکه فقط نسبت به آن بی تفاوت و بی اعتناست، بنابراین این امکان وجود دارد که ذهنیت عرفانی پابرجا بماند و احساسی از آمیختگی عرفانی را حفظ کند، حتی اگر اندیشۀ منطقی پیشرفت نامحدودی بکند، از این رو همزیستی این دو نوع ذهنیت ممکن است . این ادعا پذیرفتنی نیست.زیرا حتی در تاریخ غرب نیز بر خورد این دو ذهنیت بسیار خشن بوده است، کافی است که انکیزیسیون را به خاطر آوریم. اکنون در سطح جهانی شاهد بر خورد بسیار خشن این دو نوع ذهنیت هستیم. لوی – برول مدعی است که اندیشۀ عرفانی به یک نیاز در سرشت انسان پاسخ می گوید ، زیرا اندیشۀ عقلانی نمی تواند کاملاً سرشت بشر را ارضا کند.
می توان خصلتهاي تفكر در جامعۀ سنتي را چنين توصيف ‏كرد:
1- در جامعه سنتي فراگردهاي طبيعي و اجتماعي را نمي‏توان مورد تحليل علّي قرار داد؛
2- جهان طبيعي فقط تا جايي كه انسان را تحت تاثير قرار مي‏دهد تجربه مي‏شود؛ بنابراين خواص اشياي طبيعي، ذهني مي‏شوند و به صفات حسي وابسته مي‏گردند؛
3- براي انجام دادن بسياري كارها هيچ نيازي به برنامه‏ريزي دقيق، آزمايش يا اندازه‏گيري احساس نمي‏شود؛
4- از لحاظ تكنولوژيكي دامنۀ مسائل بسيار محدود است و آنها را مي‏توان با روشهاي سنتي حل كرد؛
5- تكنولوژي به علت پيشرفته نبودن آن، مقام شامخي ندارد؛ بنابراين مسئلۀ تكنولوژيكي به منزلۀ مسئله‏اي تخصصي به دشواري قابل طرح است؛
6- پرسش و چون و چرا كردن در مسائل و ناهمنوايي با سنت بشدت سركوب مي‏شود؛
7- از رشد تجربۀ فردي ممانعت به عمل مي‏آيد، در ديدگاهها همگرايي و يكنواختي وجود دارد:
8- مسائل زندگي روزمره عمدتاً مسائل شخصي‏اند كه انديشۀ پيش- عملياتي ]در روان‏شناسي تكويني پياژه دومين مرحله از مراحل چهارگانه در رشد ذهني كه معادل اصطلاح «پيش- منطقي» در نظريات لوي- برول است[ براي حل آنها كفايت مي‏كند؛
9- ارائه دليل و برهان] استدلال[ به شكل غير منطقي و ناهمساز صورت مي‏گيرد و هيچ تصوري از استنتاج صرفاً صوري يا منطقي وجود ندارد. استدلال منطقي بر پايه فرضياتي كه خود شخص تجربه نكرده باشد مردود شناخته مي‏شود؛
10- بسياري از موسسات و نهادها هدف مشخصي ندارند و فقط بر پايۀ مقام و منزلت متكي‏اند نه قرارداد؛ و با ارزشهاي سمبليك و اخلاقي اشباع شده‏اند و با كارآيي و برنامه‏ريزي در تقابل‏اند؛ و
11- جامعه به كساني كه از هوش و ذكاوت عالي برخوردارند و علائق فكري دارند اجازه نمي‏دهد كه در محلي جمع شوند و به بحث بپردازند.
اختلاف در ساختار تفکر وقتی مشهود می شود که به مقابله و مقایسۀ تفکر حاکم بر جوامع سنتی یا پیش- صنعتی با تفکر حاکم بر جوامع پیشرفتۀ صنعتی بپردازیم.
گفتنی است که در کشورهایی که زیر نفوذ فرهنگ انگلوساکسون هستند مسئله ای به نام «ذهنیت» چندان مورد توجه و بحث قرار نمی گیرد. اما در فرهنگهای فرانسوی و آلمانی مسئلۀ «ذهنیت» موضوع بسیار مهمی است. مثلاً هر کس که آثار فیلسوف آلمانی ویلهلم دیلتای را خوانده باشد می داند که همه جا سخن بر سر ذهنیتها و جهانی بینی ها است. سیستم فلسفی هر فیلسوف، ذهنیت آن فیلسوف را نشان می دهد.
هرسیستم فلسفی بیان نظریات شخص فیلسوف است؛ از این رو همۀ سیستم های فلسفی حقیقتی نسبی در بردارند و نه مطلق. ذهنیت عصر رنسانس یا ذهنیت انسان رنسانسی موضوعی است که دیلتای بسیار بدان پرداخته است. ذهنیت انسان عصر روشنگری نیز ذهنیتی متمایز از ذهنیت قرون وسطا و حتی عصر رنسانس است. ذهنیت ایرانی متمایز از ذهنیت انسان غربی یا ذهنیت هندی و چینی است. رفتن در ذهنیت دیگران و آن را به نمایش گذاشتن کار مورخان، داستان نویسان و نمایشنامه نویسان است.
شکسپیر می توانست به «ذهنیتها»ی متفاوت راه یابد و آنها را در نمایشنامه های خود نشان دهد. مثلاً در تراژدی مکبث، «ذهنیت عرفانی» مکبث را به طور درخشان نشان می دهد. ذهنیت مکبث مانند ذهنیت انسانهای ابتدایی است. او نیز کارهای خود را براساس غیبگویی جادوگران تنظیم می کند اشباح مردگان در برابرش حاضر می شوند و آینده را پشگویی می کنند.
نه تنها ذهنیت مکبث، ذهنیتی عرفانی است بلکه تماشاچیان این نمایشنامه نیز باید ذهنیتی عرفانی داشته باشند تا صحنه های نمایش برایشان نامفهوم و غریب نباشد. وقتی لوی – برول می گوید در کنار ذهنیت منطقی – علمی ، ذهنیتِعرفانی قرار دارد که دامنه اش بسیار پهناورتر از ذهنیتِ منطقی – علمی است سخنی درست می گوید.
ذهنیت عرفانی همچنان در کشورهای غربی به حیات خود ادامه می دهد که کلیسا و کنیسه نمادهای مشهود آن هستند و اخیراً پست مدرنیست ها که بسیاری از اندیشه های لوی – برول را گرفته اند و به نام خودشان ثبت کرده اند درصدد احیای ذهنیت ابتدایی هستند.
سکات لیتلتون که متخصص آرای دومزیل و صاحب تالیفاتی در زمینه اسطوره شناسی تطبیقی است ، در سال 1985 در مقدمه ای که بر کتاب "کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده" (چاپ انتشارات دانشگاه پرینستون آمریکا) نگاشته است می گوید:
«هنگامی که از او دعوت شد تا مقدمه ای بر چاپ تازۀ کتاب لوی – برول بنویسد، تحت تأثیر استادان سابق خود بر این باور بود که لوی – برول برغم آنکه پژوهشگر برجسته ای بوده ، ساخت اندیشه اقوام ابتدایی را درست درک نکرده است و نظریات او دیگر وزن و اعتباری ندارند. نظر همۀ انسان شناسان و مردم شناسان آمریکایی و انگلیسی اواخر دهۀ بیست یا سی درباره لوی – برول منفی بود و او نیز انتظار داشته که پس از بازخوانی کتاب لوی – برول، با پل رادین 1روبرت لووی2 و برونیسلا مالینوسکی3و دیگر منتقدان لوی – برول در این ارزیابی منفی هم آواز شود.
او می افزاید:
«اما آنچه در دنبال می آید در بیشتر بخشها مطابق آن انتظار نیست. پس از بازخوانی "کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده" و تعداد دیگری از آثار نخستین لوی – برول به این نتیجه رسیدم که کتاب او ارزش چاپ مجدد را دارد و وی کاملاً شایسته این است که از بوتۀ فراموشی به درآید. به علاوه می توان گفت که لوی – برول در کتاب "کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده" و در دیگر آثار خود بسیاری از اندیشه هایی را ارائه داده است که فقط در این اواخر به وسیلۀ کسانی اظهار شده اند که خود را از لحاظ علمی مدیون او نمی دانسته اند.
بیشتر این اندیشه ها در بردارندۀ آن چیزی است که به سبب فقدان اصطلاح مناسبتر می توان آن را "نسبیت شناخت شناسی" نامید. این مفهوم به این معنی است که منطقی که ما در توصیفهای خود از جهان به کار می بریم همگانی و جهانی نیست بلکه بیشتر کارکرد شرایط محیطی – تکنولوژیکی ، میراث زبان خاص ما و میراث ایدئولوژیکی ماست و هیچ منطقی ضرورتاً نسبت به منطق دیگر برتری ندارد.
همچنان که خواهیم دید در اینجا طنزی وجود دارد ؛ زیرا لوی – برول را برای زمانی طولانی به خاطر قوم – محوری اش مورد انتقاد قرار می دادند. چون ظاهراً بر این عقیده پافشاری می کرده است که شیوۀ تفکر (یا منطق) غربی ذاتاً بهتر از شیوۀ تفکری (یا منطقی) است که بر ذهن اقوام ابتدایی و عوام حاکم است. با نگاهی به آثار لوی – برول در می یابیم که این انتقاد و بسیاری انتقادهای دیگری که از نظریات او شده بی اساس است. در واقع بینشی که بسیاری از انسان شناسان معاصر به کار برده اند (و فقط بر تعداد کمی از آنان می توان برچسب قوم – محوری زد) با آنچه در سراسر آثار لوی – برول از جمله همین کتاب "کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده" ارائه شده است به طور بارزی شباهت دارد. این ادعا به ویژه زمانی درست است که به مطالعۀ دامنۀ شناخت انسانی و گوناگونی آن بپردازیم. من فقط پس از آنکه به این شباهت پی بردم نظر خود را نسبت به موقعیت لوی – برول در تاریخ نظریۀ انسان شناختی تغییر دادم.
بنابراین ]برای یافتن شباهت اندیشۀ لوی – برول با نظریات اخیر[ ضروری است که رشد و تحول سه شاخۀ فرعی انسان شناسی :
1 – انسان شناسی معرفت شناختی
2 – انسان شناسی ساختاری (شامل «اسطوره شناسی تطبیقی جدید»)
3 – انسان شناسی سمبلیک
را بازبینی کنیم و نشان دهیم که تا چه اندازه لوی – برول در ارائه چارچوبهای مفهومی ای که سه شاخۀ نامبرده متداول کرده اند پیشگام بوده است».
سکات لیتلتون سپس نام لوی – برول را در کنار نخبگان بزرگ قرن بیستم : آلبرت انیشتاین، هایزنبرگ، وایتهد، برتراندراسل ، ارنست کاسیرر، ادموند هوسرل، فروید ، ماکس وبر، امیل دورکم، مارسل موس، زیمل، پارتو، سوسور ، پیکاسو، کافکا و چند تنی دیگر قرار می دهد و می گوید:
«هدف لوی – برول نخست این بود که «علم اخلاق» را پایه گذاری کند، یعنی قواعدی را کشف نماید که زیرساخت موازین اخلاقی در همۀ نقاط جهان باشند. اما به زودی پی برد که موازین اخلاقی نسبت به سطح پیچیدگی فرهنگها متفاوتند و همین نتیجه گیری او را به مطالعۀ انسان شناسی و ارائه نسبیت فرهنگی رهنمون شد. اما نظریات لوی – برول مغایر با سنت انسان شناسی انگلیسی است. سنت مذکور متأثیر از نظریۀ تکامل و بر سه فرض استوار است:
1 – اندیشۀ پیشرفت
2 – داشتن ایمانی تزلزل ناپذیر به کارایی روش تطبیقی
3 – اصل یگانگی عقلی انسان به این معنی که فراگردهای اساسی تفکر انسان همه جا یکسانند و اگر هر جامعه ای را به حال خود بگذارند به طور مستقل از همان مراحل عقلانی گذر می کند که جوامع پیشرفته تر قبلاً از آنها گذر کرده اند.
فرض آخری بیش از دو فرض دیگر مایۀ دردسر لوی – برول شد. زیرا هر چه او الگوهای منطقی را که در موازین اخلاقی جوامع ابتدایی متجلی اند عمیق تر بررسی می کرد فرض آخری (یا تکامل خطی مستقیم) در نظرش بی اعتبارتر می شد».
سکات لیتلتون می نویسد:
«در اینجا لازم است دقیقاً معنایی را که لوی – برول از منطق در نظر دارد روشن کنیم. در آثار او «منطق» به معنای منطق صوری (که در ریاضیات و در اثبات قضایای هندسی به کار می رود) نیست. پیامد نظریۀ او ضرورتاً این نیست که شیوۀ تفکر انسان ]برحسب تعلقش به جوامع مختلف[ در رویارویی با مسائل روزمره ای که به بقای او مربوط می شوند تفاوتی اساسی پیدا می کند. در واقع همچنان که خود لوی - برول می گوید چنین نتیجه گیری ای «فرارفتن بیش از اندازه » ]از واقعیات ارائه شده[ است. به نظر می رسد که منظور او از «منطق» بیشتر قواعد صوریِ تفکر استدلالی باشد که منطق دانان غربی می پندارند همگانی و جهانی اند. مهمترین این قواعد «قاعده امتناع تناقض» است که بیان می کند یک شئ نمی تواند همزمان در دو مکان باشد. اما به نظر می آید که «بازنمایی های جمعی» اقوام ابتدایی این قاعده را با بی اعتنایی نقض کند. در حقیقت به نظر می رسد که خصلت الگوهای اندیشه ای که وی بعداً آن را «ذهنیت ابتدایی» نامید کاملاً فاقد چنین قواعد منطقی (از جمله قاعده امتناع تناقض) باشند.
این الگوها بیشتر مطابق مدلی هستند که می توان آن را «پیش – منطقی» توصیف کرد. در این مدل اندیشه آن قواعدی که ]رعایتشان در تفکر استدلالی[ از زمان ارسطو ضروری بوده اند کاربردی ندارند. آنچه نظر لوی – برول را جلب می کرد تفاوت واضحی است که میان تفکر استدلالی و ساخت ذهن اقوام ابتدایی وجود دارد. تفاوتی که به نظر می رسد اصل یگانگی عقلی بشر را نقض کند ، اصلی که نظریۀ تکامل خطیِ مستقیم به آن اعتقاد داشت».
سکات لیتلتون نظر خود را جمع بندی می کند و می گوید:
«لوی- برول پیشاهنگ بزرگی است که شایسته این است که نام او در کنار و همتراز با فریزر، دورکم و ماکس وبر و دیگر نخبگانی قرار گیرد که در آن پانزده سال به یادماندنی میان سالهای 1915 – 1900 پایه های علم مدرن اجتماع را گذاشتند.
در عین حال این نتیجه گیری اساسی مولف کتاب "کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده" ، که لااقل دو شیوۀ تفکر متقابل یا دو «منطق» وجود دارند که اگر همۀ شرایط دیگر مشابه باشند یکی از آنها را در جوامع ابتدایی می یابیم و دیگری را در جوامع غربی ، لااقل به نظر من مسئله ساز است و باید روزی در مقابل یافته های عظیم ]انسان شناختی[ که از سال 1910 به این سو گردآوری شده اند مورد آزمون قرار گیرد.
چنانچه به راستی از بوته چنین آزمونی موفق بیرون آید شاید بر نهاد (تز) اساسی او برای فهم عمیق تر اینکه انسانها، چه ابتدایی چه غیرابتدایی، چگونه می اندیشند شالوده ای فراهم کند و بیش از همه به همین دلیل من خواندن کتاب "کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده" را به همه دانش پژوهان جدی رشته های مختلف انسان شناسی توصیه می کنم».4
نگارنده نیز به همین دلیل کتاب مذکور را به فارسی ترجمه کرده است تا خواننده فارسی زبان نیز دریابد که «انسانها ، چه ابتدایی ، چه غیرابتدایی، چگونه می اندیشند».
لوی – برول اعتقاد ندارد که ذهنیت عرفانی و پیش منطقی بر اثر تکامل یا تحول اجتماعی به ذهنیت علمی و منطقی تبدیل می شود. ذهنیت عرفانی و پیش منطقی در روند تحول و تکامل قرار نمی گیرد. این نوع ذهنیت را می توان آن چیزی دانست که دکارت مدعی بود به قدمت نوع بشر است نه خرد منطقی – ریاضی را . ذهنیت منطقی – ریاضی در روند تغییر قرار می گیرد و روز به روز پیچیده تر و دقیقتر می شود و پیشرفت و ترقی جوامع غربی محصول همین عقلانیت است. فقط ذهنیت منطقی – ریاضی یا خرد ریاضی را می توان در سراسر جهان یکی دانست و یگانگی آن را اصل موضوعه کرد. اما ذهنیت عرفانی و پیش- منطقی از فرهنگی به فرهنگ دیگر فرق می کند، گرچه شاید منطق ویژۀ آن تا حدودی جهان شمول باشد ، اما تنوع و گوناگونی فرهنگها بیشتر محصول همین ذهنیت عرفانی و پیش- منطقی است تا ذهنیت منطقی – ریاضی. شاید بتوان گفت که ذهنیت عرفانی ، ذهنیت پایه ای و ذهنیت فطری بشر است در حالی که ذهنیت منطقی – علمی ابداعی و اکتسابی است.



تحقيقات الكساندر لوريا، روان‏شناس و انسان‏شناس روسي، نيز نظريۀ لوي – برول را درخصوص«ذهنيت پيش- منطقي»تاييد مي‏كند. لوريا از كشاورز بي‏سواد سي و هفت ساله‏اي كه در يكي از روستاهاي شهر كاشغر در ازبكستان زندگي مي‏كرده است مي‏پرسد:
«در قطب شمال كه سراسر سال پوشيده از برف است، همه خرسها سفيدند(كبري)؛ نوايا سمليا در قطب شمال است و آنجا نيز سراسر سال پوشيده از برف است(صغري)؛ خرسهاي آن جاكه چه رنگي دارند؟سوال : كبري و صغري تكرار مي‏شود:
پاسخ : نمي‏دانم؛ من فقط خرس سياه ديده‏ام نه رنگ ديگري، هر منطقه‏اي جانوران خاص خود را دارد، اگر سفيداست، همه سفيد خواهند بود؛ واگر زرد باشد، همه زرد خواهند بود.
سوال:اما در نوايا سمليا خرسها چه رنگي دارند؟
پاسخ: ما فقط دربارۀ آنچه مي‏بينيم سخن مي‏گوييم نه دربارۀ آنچه نديده‏ايم.
سوال: اما كلمات من تلويحاً چه چيزي را بيان مي‏كنند؟
پاسخ: خوب،كلمات تو مانند اين است : تزار ما مانند تزار تو نيست و تزار تو مانند تزار ما نيست! به سوال تو فقط كسي مي‏تواند پاسخ دهد كه خود در آنجا بوده است. اگر شخص خوددر آنجا نبوده بر اساس مطلب تو نمي‏تواند چيزي بگويد».5
مي‏بينيم كه كشاورز ازبك از استنتاج سادۀ منطقي عاجز است. و اگر به ياد آوريم كه زيج الغ بيگ در ازبكستان تنظيم و تاليف شده و زماني تفكر علمي در آنجا رواج داشته است، بيشتر به اهميت نظريۀ لوي- برول واقف مي‏شويم.