زبان، انديشه Ùˆ ÙرهنگLanguage , Thought and Culture 1
پل هنله: زبان، انديشه Ùˆ Ùرهنگ
ترجمۀ یدالله موقن
Paul Henle: Language , Thought and Culture translated into Persian by Yadollah Moughen
يادداشت مترجم
«زبان، انديشه Ùˆ Ùرهنگ» مقالۀ مشهوري درباره نظريۀ زبانشناختی ور٠است Ùˆ نخستين مقاله از كتاب:
â€Paul Henle(ed.): Language , Thought and Culture(The University of Michighan press,1958)pp.1-24.
هومبولت معتقد بود:«تÙاوت ميان زبانهاي گوناگون، تÙاوت در آواها Ùˆ نشانهâ€Ù‡Ø§ نيست بلكه تÙاوت در جهانâ€Ø¨ÙŠÙ†ÙŠâ€Ù‡Ø§Ø³Øª.» Ùˆ ور٠نيز بر همين باور است. توشيهيكو ايزوتسو در اثر خود: خدا Ùˆ انسان در قرآن(ترجمۀ اØمدآرام، تهران، شركت سهامي انتشار،1361) در پانويس ص5 ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«در مورد نظريۀ اخير] Ùرضيۀ ساپير- ورÙ[ رجوع شود به تØقيق بسيار نقادانۀ استاد پل هنله در «زبان، انديشه Ùˆ Ùرهنگ». ظاهراً اين دو مكتب ] يعني مكتب هومبولت Ùˆ مكتب ساپير- ورÙ[ مدتها در دو كرانۀ اقيانوس اطلس به نظريۀ زبان شناختي واØدي پرداخته بودند، بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ هيچâ€Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ آشنايي با يكديگر داشته باشند.»
اما آر. اچ. روبينز در كتاب خود تاريخ مختصر زبان شناسي(ترجمه علي Ù…Øمد ØÙ‚ شناس، تهران، نشر مركز،1370) در ص 375 ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«پيش از اين نشان دادهâ€Ø§Ù†Ø¯ كه در زبانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ آمريكايي خط مستقيمی هست كه از هومبولت آغاز ميâ€Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ از رهگذر دي. جي. برينتون (كه مترجم برخي از آثار هومبولت به انگليسي است) Ùˆ اÙ. بوآس Ùˆ اي. ساپير به بي. ال. ور٠ميâ€Ø±Ø³Ø¯Â».
البته در ارائه نظريۀ نسبيت زباني جز هومبولت ØŒ لوسين لوي- برول Ùˆ ارنست كاسيرر نيز بر ور٠پيشي داشتهâ€Ø§Ù†Ø¯. نظريۀ نسبيت زباني با نظريۀ نسبيت Ùرهنگي Ùˆ نظريۀ نسبيت شناخت شناسي ارتباط ارگانيك دارد
پل هنله: زبان، انديشه Ùˆ Ùرهنگ
ترجمۀ یدالله موقن
â€Paul Henle: Language , Thought and Culture translated into Persian by Yadollah Moughen
1- زبان
معمولاً زبان را امري عادي ميâ€Ù¾Ù†Ø¯Ø§Ø±Ù†Ø¯. كاربرد آسان Ùˆ روان زبان سبب شده است تا آن را واسطهâ€Ø§ÙŠ Ø´Ùا٠براي انتقال انديشه بپندارند؛ زيرا ظاهراً مانعي در جريان عادي تÙكر ما ايجاد نميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ اين تصور پديد ميâ€Ø¢ÙŠØ¯ كه زبان وسيلهâ€Ø§ÙŠ است كه ميâ€ØªÙˆØ§Ù† آن را به يكسان براي انتقال هر گونه انديشهâ€Ø§ÙŠ به كار گرÙت. در عرصۀ علم نيز زبان Ùقط مورد علاقه زبانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø§Ù† Ùˆ شايد روانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø§Ù†ÙŠ باشد كه به رشد سخنگویی كودك يا Ø¢Ùازي] aphasia/ اختلال در سخنگويي[ علاقهâ€Ù…ندند، همين Ùˆ بس. چنين درياÙتي از زبان را تعدادي از زبانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø§Ù† Ùˆ انسانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø§Ù† مردود دانستهâ€Ø§Ù†Ø¯. ادوارد ساپير بيش از بيست سال پیش بر اين عقيده بود كه:
«رابطه ميان زبان Ùˆ تجربه رااغلب نادرست درك كردهâ€Ø§Ù†Ø¯. زبان برخلا٠آنچه سادهâ€Ù„ÙˆØانه ميâ€Ù¾Ù†Ø¯Ø§Ø±Ù†Ø¯ Ùقط سياهۀ منظمي از Ùقرهâ€Ù‡Ø§ÙŠ مختل٠تجربه†نيست كه ميâ€ØªÙˆØ§Ù† بدان استناد كرد Ø› بلكه سازمان سمبليك Ùˆ مستقل خلاقي نيز هست كه نه Ùقط به تجربهâ€Ø§ÙŠ كه بخش اعظمش بدون كمك زبان به دست آمده است ارجاع ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› بلكه در Øقیقت، زبان Øدود Ùˆ ثغور تجربه را بر اساس كمال صوري خود براي ما تعيين مي کند Ùˆ نیز به اين علت كه ما ناآگاهانه انتظارات ضمني خود را كه بر اثر وجود زبان در ما ايجاد شده به قلمرو تجربه Ùرا ميâ€Ø§Ùكنيم، زبان براي ما تجربه را درچارچوبي مشخص قرار ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯Â».1
ساپير ميâ€Ø§Ùزايد كه استØكام اين ادعا هنگامي به ثبوت ميâ€Ø±Ø³Ø¯ كه زبانهاي هندو اروپايي را، كه كم Ùˆ بيش مشابه هم â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ با زبانهايي مقايسه كنیم كه تÙاوت بارزي با آنها دارند؛ مانند زبانهاي بوميان Ø¢Ùريقا Ùˆ آمريكا.
بنجامين لي ور٠اين نظر ساپير را در سلسله مقالهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ2 بسط داده است. وي ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه زبان نوعي منطق Ùˆ چارچوب عام ارجاع را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ بدين طريق هر زباني تÙكر سخنگويان خود راشكل ميâ€Ø¨Ø®Ø´Ø¯. او همچنين مدعي است كه هر جا Ùرهنگ Ùˆ زباني با هم رشد كرده باشند، ارتباطهاي مهمي ميان جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠ عام دستور زبان وويژگيهاي آن Ùرهنگ، در كل، موجود است. ور٠براي اثبات اين نظر، زبانهاي سرخâ€Ù¾ÙˆØ³ØªØ§Ù† آمريكا Ùˆ بويژه زبان هوپي( Hopi) را با زبانهاي اروپايي مقايسه كرد وتÙاوتهاي زبانهاي اروپايي با يكديگر در مقام مقايسه يا تÙاوتهاي آنها با زبان هوپي چنان ناچيز بود كه او آنها را با عنوان كلي٠زبان٠ميانگين٠استاندارد٠اروپايي (Standard Average European Language) گروهâ€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠ كرد.
اگر نظر ور٠و پيروانش درست باشد، در علوم اجتماعي مطالعۀ زبان اهميتي تازه پيدا ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ در روانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ نقش مهمتري خواهد ياÙت Ùˆ در همه پژوهشهاي Ùرهنگي اهميتي درجه اول به دست خواهد â€Ø¢ÙˆØ±Ø¯ Ùˆ Øتي شايد كانوني گردد كه رشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ مختل٠علوم اجتماعي به گرد آن جمع شوند. به همين دليل Ùصل كنوني را به بررسي اين نظر اختصاص خواهيم داد Ùˆ بØØ« را با بررسي اصطلاØات زبان Ùˆ انديشه Ùˆ Ùرهنگ آغاز ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ… Ùˆ سپس به ترتيب درباره رابطۀ زبان با انديشه Ùˆ ارتباط زبان با Ùرهنگ به بØØ« ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø²ÙŠÙ….
2- چگونه زبان بر اندیشه ÙˆÙرهنگ تأثیر Ù…ÛŒ گذارد ØŸ
چون ارتباط ممكن ميان زبان Ùˆ انديشه Ùˆ Ùرهنگ تا Øدودي منوط به تعري٠اصطلاØات Ùوق خواهد بود، پس نخست آنها را تعري٠ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…. پيش از آنكه بخواهيم ارتباط ميان انديشه Ùˆ زبان را اثبات كنيم بايد به تØليل اين Ù…Ùاهيم بپردازيم. معمولاً زبان گواه اصلي وجود انديشه Ùˆ چگونگي آن است Ùˆ اگر مدعاي ور٠چيزي بيش از نظري معمولي Ùˆ بديهي باشد، بايد جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ويژه زبان Ùˆ انديشه را به روشني از يكديگر متمايز Ùˆ آنها را از هم جدا كنيم.
شايد بهتر باشد كه نخست به جستجوي جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ از زبان بپردازيم كه به روشني از انديشه جداشدنيâ€Ø§Ù†Ø¯Ùˆ ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ با آن مقايسه شوند. واژگان يك زبان، كه منظور سياهۀ واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ است كه در يك زبان وجود دارد، Ø¨ÙˆØ¶ÙˆØ ÙŠÙƒÙŠ از همين جنبهâ€Ù‡Ø§Ø³Øª. ميâ€ØªÙˆØ§Ù† با مقايسۀ واژگان دو زبان، ويژگيهاي هر يك از آنها را درياÙت يا لااقل تÙاوتهاي ميان آن دو را مشاهده كرد. شايد بتوان اين تÙاوتها را با تÙاوتهاي موجود در انديشهâ€Ù‡Ø§ وعقايدي كه به طور مشترك در دو زبان بيان ميâ€â€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ مقايسه كرد. خصلت ديگر Ùˆ نمايانتر زبانها، شيوۀ صر٠آنهاست. شايد بتوان از اين Ù„Øاظ نيز زبانهاي گوناگون را مقايسه كرد تا چنانچه تÙاوتهاي صرÙÙŠ با تÙاوتهايي كه در خود زبان بيان ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ ارتباطي داشته باشند،مشهود گردند. شيوۀ شكلâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ جمله نيز عنصر زباني است كه از Ù…Øتواي زبان جدا كردني Ùˆ با آن مقايسه شدني است. در بعضي موارد اصطلاØاتي كه پديدارهايي يكسان را در زبانهاي مختل٠بيان ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ متعلق به انواع كلمهâ€Ø§Ù†Ø¯. مثلاً آنچه در زباني با اسم بيان ميâ€Ø´ÙˆØ¯ شايد در زبانی ديگر با Ùعل نشان داده شود. اين مورد نيز تÙاوت ملموسي است كه با Ù…Øتواي دو زبان مقايسه شدني است.
مقولهâ€Ø§ÙŠ كه نوعاً آن را تÙكر ميâ€Ù†Ø§Ù…يم بايد هم در برگيرندۀ ادراك باشد Ùˆ هم آنچه شايد بتوان سازمان Ù…Ùهومي تجربه ناميد. بنابراين ور٠ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه در زبان شاني Shawnee) )تميز كردن تÙÙ†Ú¯ با سنبه را چنين توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯:«نقطهâ€Ø§ÙŠ خالي Ùˆ متØرك Ùˆ خشك را با ابزاري هدايت كردن».3 چنين توصيÙÙŠ قطعاً تÙاوتي در نظام تÙكر را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. در زبان انگليسي تاكيد بر اشيا Ùˆ اجسام مادي است، در Øالي كه در زبان شاني تاكيد بر امور ديگر است. بر اساس بعضي نظريهâ€Ù‡Ø§ØŒ اگر چنين تÙاوتهايي در نظام تÙكر را به اندازۀ كاÙÙŠ گسترش دهند به ÙلسÙÙ‡â€Ù‡Ø§ÙŠ گوناگون ميâ€Ø±Ø³Ù†Ø¯. به هر جهت آنها تÙاوتهايي در انديشه را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ كه با تÙاوتهاي زبانها ارتباط دارند.
بر شمردن عناصر زبان Ùˆ انديشه چندان مناقشهâ€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² نيست؛ اما وقتي پای مقولۀ Ùرهنگ به اين مسئله كشیده شود با مناقشه انسان شناختي روبهâ€Ø±Ùˆ ميâ€Ø´ÙˆÙŠÙ…ØŒ مثلاً مناقشه بر سر این Ú©Ù‡ Ùرهنگ در برگيرندۀ Ú†Ù‡ اموري است. اما تلاش ما در جهت پايان دادن به اين گونه مناقشه ها نيست بلكه Ùقط ميâ€ÙƒÙˆØ´ÙŠÙ… ديدگاهي را در مورد Ùرهنگ به طور اجمالي بيان كنيم كه براي مقايسۀ Ùرهنگ با زبان ثمربخشâ€ØªØ± از ديدگاههاي ديگر است؛ ولي جز اين، براي اين ديدگاه مزيت ديگري قائل نيستيم. اين ديدگاه Ùرهنگ را چنين تعري٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:«همۀ آن طرØهايي كه به طور ØµØ±ÙŠØ ÙŠØ§ تلويØÙŠØŒ خواه عقلاني خواه غيرعقلاني يا ضد عقلاني، به منظور الگوهاي بالقوۀ راهنماي٠رÙتار مردمان در هر عصر Ùˆ زماني Ø¢Ùريده شدهâ€Ø§Ù†Ø¯Â».4 از اين ديدگاه، Ùرهنگ، الگوهاي شيوۀ زيستن يا الگوهاي٠راهنما در زندگي است كه بر يك گروه اجتماعي Øاكم باشد. اين الگوها را نبايد اموري جدا از هم دانست بلكه اموريâ€Ø§Ù†Ø¯ كه از Ù„Øاظ كاركردي ] Ùونكسيونل[ باهم مرتبطâ€Ø§Ù†Ø¯. اين الگوها با هم تركيب ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ Ùˆ موضوعهاي( themes) معيني را ميâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯. يك موضوع، تعميم Ø³Ø·Ø Ø¨Ø§Ù„Ø§ØªØ±ÛŒ است. تعميمهاي Ø³Ø·ÙˆØ Ù¾Ø§ÙŠÙŠÙ†ØªØ± مستقيماً بر پايۀ موارد سلوك متكيâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› Ùˆ الگوهاي رÙتار را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯. تعميم اين الگوها، موضوعها را ميâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯Ø› هر موضوعي شامل Ù…Ùاهيمي است كه مثال بارز تعدادي از الگوهاي رÙتارند. سازگاري موضوعها ضروري نيست Ùˆ همچنان كه Ùاپلر (Opler ) مشاهده كرده است شايد در يك Ùرهنگ طبق دو موضوع زير عمل شود:«سالخوردگي مطلوب Ùˆ Ù…Øترم است» و«همۀ اشخاص بايد مقام خود را از طريق مشاركت در Ùعاليتهايي كه ويژه مقام آنهاست مدام اعتبار بخشند».5 در واقع Ù…Øدوديت يك موضوع]تم[ را عمل٠موضوع٠متعارض٠آن جبران مي كند Ùˆ اين امر براي بقاي جامعه ضروري است.
پس مسئلهâ€Ø§ÙŠ را كه ÙˆØ±Ù Ù…Ø·Ø±Ø ÙƒØ±Ø¯Ù‡ است ميâ€ØªÙˆØ§Ù† كمي روشنتر به اين صورت بيان كرد: Ú†Ù‡ ارتباطي ميان مكانيسمهاي زبان، مانند واژگان Ùˆ صر٠و جملهâ€Ø³Ø§Ø²ÙŠ با ادراك وسازمان دادن تجربه يا با الگوهاي گستردهâ€ØªØ± رÙتار وجود دارد؟ اين پرسش تا Øد قابل قبولي مشخص Ùˆ روشن است، جز دربارۀ ارتباطي كه اØتمالاً وجود دارد. بديهي است مطلوبترين هدÙ(كه در عين Øال بر سر آن كمتر مناقشه ميâ€Ø´ÙˆØ¯) اين است كه همبستهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ را بيابيم كه نشان دهند عناصر زباني٠معيني مثلاً با جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙ مشخصي از Ùرهنگ تغيير ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. ضروري نيست كه براي اين همبستهâ€Ù‡Ø§ÙŠ به دست آمده تقدم علّي قائل شويم. با اين وص٠ميâ€ØªÙˆØ§Ù† از يك طر٠اين رابطه درمورد طر٠ديگر آن نيز نتيجهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠÙ‡Ø§ÙŠÙŠ كرد. براي نشان دادن ارتباط ميان واژهâ€Ù‡Ø§ وعلايق يك جامعه شواهد مستقيم Ùˆ كاÙÙŠ وجود دارند. امادر مورد ساير ارتباطها، ياÙتن شواهد دشوار است. در چنين مواردي شواهد غير مستقيم را بايد در نظر گرÙت؛ Ùˆ شيوۀ استدلال تا Øدودي به اين صورت در مي آيد كه اگر شواهد بيشتري در دست ميâ€Ø¨ÙˆØ¯ØŒ وجود چنين همبستگي يا ارتباطي را ميâ€Ø´Ø¯ ياÙت. پيشâ€Ø¨ÙŠÙ†ÙŠ چنين همبستگي ميان عوامل مختل٠بر پايه رابطۀ علّي صورت ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. اين نوع شواهد Øتي در مورد رابطۀ ميان واژگان با Ùرهنگ كمك ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ تا شواهد همبستگي مستقيم را بيابيم. ما ØŒ به منزله بخشي از روانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ Øس مشترك خود، دلايل بسياري در اختيار داريم تا متقاعد شويم كه يك قوم براي اموري كه با آنها ارتباط دارد بايد واژه داشته باشد Ùˆ براي اموري كه با آنها ارتباط ندارد واژهâ€Ø§ÙŠ نداشته باشد. بنابراين در مورد اين ارتباط، آمادگي بيشتري داريم كه بپذيريم شواهد موجود كاÙÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯.
اين ادعا كه ميان زبان با Ùرهنگ رابطه علّي وجود دارد، البته روشن نميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه كدام يك از دو ØŒ ديگري را تØت تاثير قرار ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. شايد يكي عامل٠علّي٠ديگري باشد Ùˆ شايد هر دو معلولهاي٠علت٠مشتركي باشند يا ميا Ù† آن دو،عمل٠علّي٠متقابل وجود داشته باشد. در واقع، با در نظر گرÙتن اين موضوع كه زبان Ùˆ Ùرهنگ عواملي مرتبط با هم Ùˆ پايدارند، وجود رابطه علّي متقابل پذيرÙتنيâ€ØªØ± است. ارتباطهايي كه در بخش بعدي بررسي خواهيم كرد، بيشتر ارتباطهاي علّي خواهند بود.
3-تأثیر زبان بر اندیشه
اكنون پس از اين بØØ« اجمالي دربارۀ عوامل دخيل، به جستجوي شواهدي براي اثبات وجود اين ارتباطها بر ميâ€Ø¢ÙŠÙŠÙ…. بدين منظور مناسبترين روش اين است كه شواهدي دال بر پيوند ميان زبان Ùˆ انديشه ارائه دهيم؛ Ùˆ بØØ« را با بررسي رابطۀ ميان واژگان Ùˆ ادراك آغاز كنيم. زبانها از Ù„Øاظ واژگان آشكارا با يكديگر متÙاوتâ€Ø§Ù†Ø¯ واين تÙاوت به طورعام به تÙاوت Ù…Øيط سخنگويان آن زبانها وابسته است. مثلاً ور٠مشاهده كرده است كه زبانهاي اسكيمو ها براي انواع مختل٠بر٠واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠ گوناگوني دارند؛ در Øالي كه در زبانهاي اروپايي Ùقط يك واژه براي بر٠وجود دارد. اما در اين مورد زبان آزتك(( Aztek Øتي از زبانهاي اروپايي Ùقيرâ€ØªØ± است؛ زيرا Ùقط ستاك يك واژه را براي سرما، يخ Ùˆ بر٠به كار ميâ€Ø¨Ø±Ø¯.6
ساپير مدارك زيادي در مورد قلمرو وسيعتری ارائه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ مدعي است كه واژگان يك زبان، بوضوØØŒ Ù…Øيط جغراÙيايي Ùˆ اجتماعي يك قوم را منعكس ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. در واقع كل واژگان يك زبان«سياهۀ پيچيدهâ€Ø§ÙŠ از انديشهâ€Ù‡Ø§ØŒ تصورات، علايق Ùˆ مشاغلي است كه توجه آن قوم را به خوب جلب كردهâ€Ø§Ù†Ø¯...»7 او يادآور ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه در زبان قوم نوتâ€ÙƒØ§ Nootka) )كه در ساØÙ„ شمال غربي آمريكا به سر ميâ€Ø¨Ø±Ø¯ØŒ جانوران دريايي به دقت Ùˆ به تÙصيل تعري٠و باز نمایی ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯. بعضي ازاقوام صØرانشين اطلاعات زيادي دربارۀ Øبوبات وساير گياهان خوردني دارند. همين طور، زبان قوم پایي يوت (Paiute) ØŒ كه قومي صØرانشين است، ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ خصوصيات جغراÙيايي بيابان را به تÙصيل توصي٠كند واين موضوع در سرزميني كه مشخص كردن جاي چاههاي آب مستلزم دانستن نشانيهاي پيچيدهâ€Ø§ÙŠ است، ضروري است. ساپير خاطر نشان ميâ€Ø³Ø§Ø²Ø¯ كه آنچه در مورد Ù…Øيط طبيعي صادق است با ÙˆØ¶ÙˆØ Ø¨ÙŠØ´ØªØ±ÙŠ در مورد عرصۀ اجتماعي نيز صدق ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. در Ùرهنگهاي گوناگون. سلسله مراتب اجتماعي، با همۀ پيچيدگيهايش Ùˆ نيز تمايزات شغلي به تمامي در زبانشان انعكاس یاÙته اند.
تا اينجا استدلال Ùقط نشان داده است كه واژگان، Ù…Øيط يك قوم را منعكس ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. چون Ùرهنگ، بويژه در جايي كه صنعت رشد ناچيزي داشته شديداً به Ù…Øيط وابسته است،پس دليلي در دست است دال براينكه لااقل واژگان Ùˆ شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ عمل كرد آن، معلولهاي٠علت٠مشتركيâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› بنابراين هر يك ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ نمايۀ ديگري باشد.
اما مطالب بالا از ادراک چیزی نمی گویند Ùˆ اگر منظور از ادراک Ùقط ثبت Ùˆ ضبط امور ارائه شده باشد، در آنچه گذشت ربط چنداني با آن مشهود نيست. امادر واقع چنين نيست، زيرا شواهد بسياري وجود دارند كه نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ ادراك متاثر از مجموعۀ ذهني set ) ( mental است. برونر (Bruner) Ùˆ گودمن( Goodman) در مقالهâ€Ø§ÙŠ كه اكنون مقالۀكلاسيكی شده است،تاثيرات مجموعۀ ذهني را] بر ادراك [ خلاصه كردهâ€Ø§Ù†Ø¯.آنان ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯:
«اÙراد را ميâ€ØªÙˆØ§Ù† نسبت به ديدن اشيا Ùˆ شنيدن صداها همان گونه شرطي كرد كه نسبت به اموري مانند پرش زانو، پلك يا ØªØ±Ø´Ø Ø¨Ø²Ø§Ù‚. هر پژوهشگري در رشتۀ تلقين، خواه مآخذ بسياري را كه برد Bird) )دربارۀ اين موضوع Ùراهم آورده است دنبال كرده باشد يانه، اين مطلب را ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ كه اگر به شخصي تصويري كم رنگ را به دÙعات بسيار همراه با صدايي نشان دهند، در صورت قطع تصوير Ùˆ ايجاد صدا شخص مذكور ميâ€Ù¾Ù†Ø¯Ø§Ø±Ø¯ كه تصوير را نيز ميâ€Ø¨ÙŠÙ†Ø¯. اين ادراك نيست؟ چرا نيست؟ شخص مذكور آنچه را ميâ€Ø¨ÙŠÙ†Ø¯ با همان وضوØÙŠ گزارش ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه پديدۀ†Ùاي8 را».9
به علاوه آنان خاطرنشان ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ كه پاداش Ùˆ مكاÙات Ùˆ نیز تجربه وعوامل اجتماعي ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ بر Ù†ØÙˆÛ€ ادراك موثر باشند. پژوهش آنان نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه كودكان اندازۀ سكهâ€Ù‡Ø§ را بزرگتر از اندازۀ واقعي آنها تخمين ميâ€Ø²Ù†Ù†Ø¯Ø›ÙˆØŒ به طور كلي، هرچه ارزش پولي سكه بيشتر باشد مقدار خطا در تخمين اندازۀ آن بيشتر است. همچنين خطا در تخمين اندازۀ سكهâ€Ù‡Ø§ بيشتر است تا در اندازۀمقواâ€Ù‡Ø§ÙŠ بريده شدۀ هم اندازۀ آنها. در این مورد مقدار خطا در كودكان بيâ€Ø¨Ø¶Ø§Ø¹Øª بيشتر است تا در كودكان غني. همچنان كه آنان ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯ شخص ادراك كننده را نبايد«ابزار ثبتâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Û€ منÙعلي پنداشت كه Ùقط طرØÙŠ پيچيده دارد.»
پس پرسش به اين صورت Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه آيا دانستن واژهâ€Ø§ÙŠ از واژگان، واژهâ€Ø§ÙŠ كه لااقل در تجربۀ Øسي كاربردي داشته باشد، مجموعهâ€Ø§ÙŠ را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه ادراك را به سوي قالب آن واژه سوق Ù…ÛŒ دهد؟ وجود چنين مجموعهâ€Ø§ÙŠ به اين معني است كه Ùقط آن جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ از Ù…Øيط مشاهده ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ كه با كاربرد آن واژه مربوط باشند ولي ديگر جنبهâ€Ù‡Ø§ ناديده ميâ€Ù…انند. دربارۀ اين نكته شواهد مستقيم در دست نيست، اما ميâ€ØªÙˆØ§Ù† Øدس زد كه چنين مجموعهâ€Ø§ÙŠ وجود دارد. در كودكان Ùˆ تازه واردان به جامعه، انگيزهâ€Ø§ÙŠ قوي براي آموختن زبان آن جامعه وجود دارد؛ زيرا Ùقط از طريق دانستن زبان ميâ€ØªÙˆØ§Ù† نيازهاي خود را برآورد Ùˆ با ديگران ارتباط برقرار كرد. بنابراين توانايي در به كار بردن واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠ يك زبان با پاداش همراه است Ùˆ اين انگيزه با اين كش٠كه واژگان در بررسي Ù…Øيط Ù…Ùيد است تقويت ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. اگر انگيزۀ مذكور براي آموختن زبان وجود داشته باشد، پس استنتاج مجموعهâ€Ø§ÙŠ كه به كاربرد زبان كمك كند امري معقول خواهد بود واين مجموعه بر ادراك تاثيرميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ø¯.
بنابراين بادر نظر گرÙتن آنچه از منابع ديگر دربارۀ مجموعۀ ذهني ميâ€Ø¯Ø§Ù†ÙŠÙ…ØŒ ميâ€ØªÙˆØ§Ù† اظهار اين مطلب را با آنچه تا كنون Ú¯Ùته شده است سازگار دانست كه جهان براي اشخاصي كه واژگان متÙاوتي به كار ميâ€Ø¨Ø±Ù†Ø¯ØŒÙ…تÙاوت نمايان ميâ€Ø´ÙˆØ¯. زبانهاي مختل٠توجه را به جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠ متÙاوتي از Ù…Øيط معطو٠ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. در اينâ€Ø¨Ø§Ø±Ù‡ ميâ€ØªÙˆØ§Ù† مثالهاي متعددي ذكر كرد. مثلاً در زبان قوم ناواهو (Navaho) نام رنگها تقريباً مشابه رنگهايي است كه «سÙيد»، «سرخ»و «زرد» ميâ€Ù†Ø§Ù…يم، اما هيچ واژهâ€Ø§ÙŠ كه معادل«سياه»،«خاكستري» ØŒ «قهوهâ€Ø§ÙŠÂ»ØŒ «آبي»، و«سبز» باشد وجود ندارد. اما دو واژه هست كه مشابه «سياه» است، يكي سياهي٠تاريكي Ùˆ ديگري سياهي٠رنگ اجسامي مانند زغال. براي رنگهايي كه ما«خاكستري» Ùˆ «قهوهâ€Ø§ÙŠÂ» ميâ€Ù†Ø§Ù…يم، در آن زبان Ùقط يك واژه Ùˆ براي«آبي» Ùˆ «سبز» نيز تنها يك كلمه موجود است. تا آنجا كه به واژگان ارتباط ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ØŒ قوم ناواهو طي٠رنگها را به بخشهایي متÙاوت با بخشهاي طي٠رنگهاي ما تقسيم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اØتمال اين هست كه در مواردي، ادراك ناواهويي خود را در اين باره دردسر ندهد كه آيا رنگ جسمي كه ميâ€Ø¨ÙŠÙ†Ø¯ قهوهâ€Ø§ÙŠ است يا خاكستري؟! اÙراد قوم ناواهو نه تنها دربارۀ اينكه كه آيا رنگ جسمي كه در نور كم قرار گرÙته است آبي است يا سبز بØØ« نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ بلكه Øتي ميان رنگهاي آبي وسبز Ùرق نميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ù†Ø¯.
البته از اين مثال نبايد چنين برداشت كرد كه اÙراد قوم ناواهو از تمايز رنگهايي كه براي ما آشنا هستند ناتوانâ€Ø§Ù†Ø¯. آنان بيش از ما دچار كوررنگي نيستند، زيرا خود ما نيز Ùاقد واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ هستيم كه دو نوع سياهي را بيان كنند كه البته آنان، آنها را از يكديگر متمايز ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ù†Ø¯. نكتهâ€Ø§ÙŠ كه ميâ€Ø®ÙˆØ§Ù‡ÙŠÙ… بگوييم بيشتر اين است كه واژگان آنها، آنان را به اين جهت سوق ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه تمايزات ديگري را كه ما معمولاً درميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ… از چشم آنها پوشيده بدارد.
اگر ما در ادعاي خود كه واژگان، ادراك را متاثر ميâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯ØŒÙ…ØÙ‚ باشيم، پس بايد انتظار داشت كه واژگان، ديگر جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠ انديشه را نيز متأثر كنند. تقسيمâ€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠÙ‡Ø§ÙŠÙŠ كه در تجربۀ خود به عمل ميâ€Ø¢ÙˆØ±ÙŠÙ… به اين بستگي دارند كه امور را چگونه درياÙت ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…ØŒ پس اين تقسيمâ€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠÙ‡Ø§ نيز مانند ادراك در معرض همان تأثير زباني قرار دارند. دوباره انتظار ميâ€Ø±ÙˆØ¯ كه تأثير در هر دو جهت باشد. اگر در تÙكر پيرامون٠جهان،تصورات معيني را به كار ميâ€Ø¨Ø±ÙŠÙ… پس بايد اين تصورات را يا به طور مستقيم يا از طريق استعاره به واژگان بيÙزاييم Ùˆ شايد اين تأثير بر ديگر تأثيرات مقدم باشد. گرچه هنگامي كه اصطلاØÙŠ در واژگان وجود داشت، آن Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ù‡Ù… بر ادراك Øسي Ùˆ هم بر درياÙت Ù…Ùهومي تأثير ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ø¯.
صرÙها نيز در ميان آن امور زباني گنجانده شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ كه شايد برانديشه اثر گذار باشند. چون شكلهاي دستوري ،كمتر از واژگان تغيير ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ پس تأثير صرÙها، اگر وجود داشته باشد، ناÙذتر خواهد بود. ما مدعي هستيم كه چنين تأثيري وجود دارد Ùˆ مشابه تأثير واژگان است. صرÙها توجه ما را بر جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠ معيني از تجربه بيش از سايرجنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠ آن،متمركز ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ واز اين طريق بر ادراك ما اثر ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ù†Ø¯.
شايد بتوان با كمك مثالي Ùرضي شيوهâ€Ø§ÙŠ را Ø´Ø±Ø Ø¯Ø§Ø¯ كه صرÙها در اغلب موارد طبق آن عمل ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. Ùرض كنيد كه ستاك یک Ùعل، مثلاً AØŒ را داريم Ùˆ Ùرض كنيد كه در مرØله آغازين زبان، Ùقط خود A به كار ميâ€Ø±Ùته است. Ùرض كنيد كه در مرØله بعدي بهتر بوده است كه نشانگرهاي زمان دستوري( ( tense indicators به Ùعل اÙزوده شوند تا زمان گذشته، Øال Ùˆ آينده را نشان دهند. اين نشانگرها را ميâ€ØªÙˆØ§Ù† به صورت پسوندها به ستاك Ùعل اÙزود Ùˆ آنها را به شكل Ax ØŒ Ay ØŒ Az نشان داد. چون در هر موقعيتي كه پيش از اين،خود A به كار ميâ€Ø±Ùت اكنون A با پسوند به كار ميâ€Ø±ÙˆØ¯Ø› پس بديهي است كه ساده كردن صر٠ممكن ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اكنون از Ù„Øاظ زمان دستوري به ستاك خود Ùعل(يعني A) ديگر نيازي نيست؛ زيرا به جاي A يكي از شكلهاي پسونددار آن به كار ميâ€Ø±ÙˆØ¯. اما تلÙظ ستاك Ùعل از تلÙظ ديگر شكلهاي پسونددار آن آسانتر است؛ پس طبيعي است كه ستاك Ùعل(A) به جاي يكي از شكلهاي پسونددار آن Ùˆ به معناي اخير به كار رود. بدين شيوه Ax ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ مخÙ٠شود به صورت A درآيد. هر چند چنين كاري در مكالمه مناسب است، اما تأثيرش اين خواهد بود كه زبان را از واژهâ€Ø§ÙŠ كه معناي كهن A را داشته است Ù…Øروم Ù…ÛŒ كند. شايد اين امر زيانبخش نباشد اما موجب ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه به كار بردن زبان مستلزم تÙكر بيشتري باشد. ديگر نميâ€ØªÙˆØ§Ù† به سادگي درياÙت كه شرايط به كار بردن ستاك Ùعل(A) وجود داشته است Ùˆ A به كار ميâ€Ø±Ùته است. زيرا اكنون لازمۀ به كار گيري زبان، درياÙت اين نكته نيز شده است كه كدام يك از پسوندها را بايد به كار برد.هنگامي ميâ€ØªÙˆØ§Ù† از يك جنبۀ تجربه سخن Ú¯Ùت كه جنبۀ ديگر آن نيز مشاهده شده- Ùˆ از آن سخن رÙته- باشد. اين را ميâ€ØªÙˆØ§Ù† مشاهده الزامي ناميد كه به وسيلۀ صر٠القا ميâ€Ø´ÙˆØ¯. زمان دستوری، كه در بالا از آن بØØ« شد، Ùقط يك نوع از مشاهدۀ الزامي را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. آشكار است كه به كار بردن Ùعل در زبان انگليسي مستلزم مشاهداتي است،هم در مورد تعداد Ùˆ هم جنسيت شخص.
Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ù…Ø´Ø§Ù‡Ø¯Û€ الزامي را نبايد به اين معني گرÙت كه سخنگوي يك زبان ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ كه ناگزير است Ùقط جنبه â€Ù‡Ø§ÙŠ معيني از Ù…Øيط خود را مشاهده كند. او اغلب به طور طبيعي Ùˆ ناآگاهانه اين مشاهدات را انجام ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ قطعاً در انجام دادن آنها هيچ گونه الزامي اØساس نميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› Ùˆ البته در اينجا نيرويي واقعي يا Ùيزيكي در كار نيست. گرچه ممكن است Ùردي واژگان انگليسي را بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ تمايزات زمان دستوري Ùˆ جنسيت شخص را در نظر بگيرد به كار برد Ùˆ در شرايط مساعد مقصود خود را بÙهماند؛ اما در شرايط عادي Ùˆ نامساعد نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ مقصود خويش را برساند واز اين Ù„Øاظ در معرض استهزا Ùˆ تمسخر قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯.اين وضعیت Ùقط الزامي خارجي را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯Ø› اما به كار بردن زبان بر Øسب عادت، الزامي دروني را به وجود ميâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯.
مشاهداتي كه بر گويندۀ زبان تØميل ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ بر Øسب زبانها متÙاوتâ€Ø§Ù†Ø¯. بنابراين كلوكهان (Kluckhohn) Ùˆ لايتون ( Leighton) زبان انگليسي را با زبان ناواهويي مقايسه كرده اند Ùˆ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯:
«زبان انگليسي از ديدگاه سخنگوي زبان ناواهويي، زبان قاصري است؛ زيرا مطلب را بسيار Ú¯Ù†Ú¯ Ùˆ مبهم بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. مانند اين جمله: من «آن» را ميâ€Ø§Ù†Ø¯Ø§Ø²Ù…. زبان ناواهويي چهار خصيصه را ،که زبان انگليسي ناگÙته ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ø¯ يا مخاطب بايد آنها را از متن دريابد، مشخص ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:
1. شكل جمله بايد روشن كند كه آيا «آن» معرÙÙ‡ است يا نكره.
2. ستاك Ùعل به كار رÙته بر Øسب آنكه شيء گرد، دراز، مايع يا جاندار Ùˆ غيره باشد بايد تغيير â€ÙƒÙ†Ø¯.
3. بايد دقيقاً مشخص شود كه آيا عمل انداختن رخ داده يا در شر٠وقوع است يا آنكه موقع متوق٠شدنش Ùرا رسيده است؟ آيا عمل انداختن اتÙاقي صورت گرÙته يا همواره تكرار ميâ€Ø´ÙˆØ¯.
4. بايد ميزان كنترل شخصي كه جسم را ميâ€Ø§Ù†Ø¯Ø§Ø²Ø¯ بر سقوط آن ØŒ مشخص شود».10
دوروتي لي( Dorothy D. Lee ) يادآور ميâ€Ø´ÙˆØ¯ÙƒÙ‡ در زبان وينتويي( wintu ) ØŒ به شيوهâ€Ø§ÙŠ مشابه با زبان ناواهويي، لازم است كه با پسوندها نشان دادكه يك خبر بر پايۀ Ú†Ù‡ شواهدي قرار دارد Ùˆ بدين ترتيب زبان وينتويي مشاهدۀ خاصي را بر سخنگو تØميل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. خانم لي ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«وينتويي نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ به طور ساده بگويد: ماهي قزلâ€â€Ø¢Ù„ا «خوب است». بخش «خوب است» در اين جمله، كه زمان دستوري(Øال) Ùˆ شخص(ماهي) را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ نيازمند يكي از توضيØات زير است: من ميâ€Ø¨ÙŠÙ†Ù… كه ماهيâ€Ù‚زلâ€Ø¢Ù„ا خوب است، من ميâ€Ú†Ø´Ù… كه ماهي قزل آلا خوب است؛(يا اگر اين موضوع از طريق Øس ديگري جز ديدن دانسته ميâ€Ø´ÙˆØ¯): من استنباط ميâ€ÙƒÙ†Ù… كه ماهي قزل آلا خوب است، من داوري ميâ€ÙƒÙ†Ù… كه ماهي قزل آلا خوب است يا من شنيدهâ€Ø§Ù… كه ماهي قزل آلا خوب است».11
ميâ€ØªÙˆØ§Ù† مدعي شد كه درست مانند مورد واژگان، مشاهدۀ الزامي كه صرÙها تØميل ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ يك مجموعۀ ذهني را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯. بايد Ú¯Ùت كه در زبان انگليسي زمان وقوع عمل بيشتر مورد توجه قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ تا در زبان وينتويي. در زبان انگليسي ميâ€ØªÙˆØ§Ù† به آساني بدون ارائه شواهد خبر داد؛ Øال آنكه انتظار ميâ€Ø±ÙˆØ¯ زبان وينتويي در اين مورد هوشيارتر باشد. در اينجا نيز اين تأثير مانند تأثير واژگان است، با اين تÙاوت كه تأثير بر Ùقرهâ€Ù‡Ø§ÙŠ نسبتاً معدودتري تمركز ياÙته است؛ Ùقرهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ كه پايۀ صر٠را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ Ùˆ به همين سبب اثر صر٠بر آنها بيشتر است.
سرانجام زير عنوان زبان، عامل ساخت جمله قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. در Øالي كه در اینجا نیز انتظار ميâ€Ø±ÙˆØ¯ Ú©Ù‡ نخست، انديشه Ùˆ نيازهاي اجتماعي بر ساخت جمله موثر باشند؛ اما ممكن است تأثير معكوس نيز وجود داشته باشد.
اگر زبان انگليسي، Ùˆ به طور كلي، زبان ميانگين استاندارد اروپايي را در نظر بگيريم، دو نوع جمله غالب است. نخست جملهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ كه ميâ€Ø´ÙˆØ¯ آنها را نوع گزارۀ موضوع- Ù…Øمول ناميد ونمونۀ آنها را ميâ€ØªÙˆØ§Ù† این جمله دانست :« اين كتاب سرخ است».
دوم جملهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ كه ميâ€ØªÙˆØ§Ù† آنها را نوع عامل- عمل ناميد؛ مانند: جان ميâ€Ø¯ÙˆØ¯ يا جان مري را دوست دارد. در جملهâ€Ù‡Ø§ÙŠ نوع نخست عملي انجام نميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ بلكه Ùقط صÙت يا كيÙيتي به موضوع نسبت داده ميâ€Ø´ÙˆØ¯. در جملهâ€Ù‡Ø§ÙŠ نوع دوم موضوع به منزلۀ عامل در نظرگرÙته ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اما در هر دو نوع جمله، موضوع نوعاً چيزي است كه در سير زمان، شناختي است Ùˆ تداوم دارد. Øتي هنگامي كه موضوع، شيء نباشد باز هم اين تمايل وجود دارد كه از موضوع به گونهâ€Ø§ÙŠ سخن رود كه گويي شيء پايداري است. بدين ترتيب تعميركار از تنظيم موتور اتومبیل همان گونه سخن Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ از بستن چرخ آن. البته تنظیم موتور رابطهâ€Ø§ÙŠ است ميان Øركت اجزاي آن است، در Øالي كه چرخ اتومبيل يك شيء مادي است. شايد بگويند كه سخن Ú¯Ùتن از تنظيم موتور به اين شيوه، استعاري است Ùˆ شايد چنين باشد؛ اما نكته اين است كه اين استعاره از طريق Ù…Ùهوم٠شيء مادي صورت ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. اين گرايش، در زبان ما تسري دارد. به طور كلي، درباره رويدادها به گونهâ€Ø§ÙŠ سخن ميâ€Ø±ÙˆØ¯ كه گويي آن ها اشيايي پايدارند Ùˆ لااقل درسخنگويي به نظر ميâ€Ø±Ø³Ø¯ كه بخش اعظم سيال بودن تجربۀ گذرا از ميان برود. اين گرايش،همچنان كه ور٠مشاهده كرده است، Øتي به خود زمان نيز گسترش ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. ما از زمان به گونهâ€Ø§ÙŠ سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙŠÙ… يا دربارۀ آن به گونهâ€Ø§ÙŠ ميâ€Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´ÙŠÙ… كه گويي جوهري است كه گسترهâ€Ø§ÙŠ نامعلوم دارد. شايد بخشي از آن را، به همان معنايي كه بند رشته سوسيس را ميâ€Ø¨Ø±ÙŠÙ…ØŒ جدا كنيم؛ يا شايد پنج دقيقه را به همان معنايي صرÙÙ‡â€Ø¬ÙˆÙŠÙŠ ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ… كه تكه ای گوشت را.
چنین شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ كه از طريق آنها به جهان ميâ€Ù†Ú¯Ø±ÙŠÙ… نه تنها در سازمان دادن به جزئيات تجربه، بلكه براي ÙلسÙÙ‡ Ùˆ بويژه منطق Ùˆ متاÙيزيك مهمâ€Ø§Ù†Ø¯. منطق كلاسيك شكل گزارۀ موضوع- Ù…Øمول را اساسي ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³Øª Ùˆ پا Ùشاري ميâ€ÙƒØ±Ø¯ كه هر جملۀ منطقي بايد به شكل موضوع- Ù…Øمول باشد. جملهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ به شكل جان مري را دوست دارد بايد چنان تغيير داده Ù…ÛŒ شدند كه دوست داشتن مري به شكل Ù…Øمول جان در Ù…ÛŒ آمد. در منطق، استدلالهاي مختل٠طبقهâ€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠ ميâ€Ø´Ø¯Ù†Ø¯ Ùˆ در قالب نسبتهايي ميان موضوع Ùˆ Ù…Øمول بررسي ميâ€Ú¯Ø±Ø¯ÙŠØ¯Ù†Ø¯. گرچه چنين درياÙتي در قلمرو منطق درعصر ما،كم Ùˆ بيش،كاملاً مردود شناخته شده است اما شكي نيست كه نسبت موضوع Ùˆ Ù…Øمول تاقرن گذشته تأثيري عظيم بر انديشۀ ]غرب[ داشته است.
در متاÙيزيك Ù…Ùهوم٠موضوع Ùˆ Ù…Øمول به شكل ديگري ظاهر ميâ€Ø´ÙˆØ¯. يكي از مسائل كلاسيك ÙلسÙÙ‡ به هم پيوستن ادراك های Øسي Ùˆ سازمان ياÙتن آن بوده است. Ùرقي نميâ€ÙƒÙ†Ø¯ÙƒÙ‡ ادراك های Øسي جزء به جزء داده شده باشند يا به شكل يك كل]= گشتالت[. اين مسئله هنوز هم Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ø³Øª كه چگونه مشاهدات يك زمان با مشاهدات زمان ديگر ارتباط ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ù†Ø¯. پاسخ كلاسيك اين مسئله كه به طور كامل در آثار ارسطو پرورده شده اين است كه جهان از جوهرها تشكيل شده است وهر چيزي را كه تصور كنيم عَرَض يك جوهر است. جوهرها يا جوهر(اين مسئله كه آيا Ùقط يك جوهر در جهان هست يا جوهرهاي متعدد بسته به نظر Ùيلسو٠است) به منزلۀ چيزي تصور ميâ€Ø´Ø¯Ù†Ø¯ كه در سير زمان، پايدار Ùˆ Øتي در بعضي موارد جاودان بودند. بر همين اساس جوهرها، ادراكهاي يك زمان را با ادراكهاي زمان ديگر به هم پيوند ميâ€Ø¯Ø§Ø¯Ù†Ø¯. بدين ترتيب گستردهâ€ØªØ±ÙŠÙ† توصي٠جهان، طبق سنت ÙلسÙÙŠ غرب اين بود كه بگويند جهان شامل جوهرها Ùˆ عَرَضهاي آنهاست. توازي ميان جوهر٠متاÙيزيكي كه عَرَضهايي داشت(يا به وسيلۀ آن عَرَضها Ø¬Ø±Ø Ùˆ تعديل ميâ€Ø´Ø¯) با موضوع منطقي كه Ù…Øمولهايي داشت(يا به وسيلۀ آن Ù…Øمولها Ø¬Ø±Ø Ùˆ تعديل ميâ€Ø´Ø¯) چنان آشكار بود كه اغلب جوهر را چيزي تعري٠ميâ€ÙƒØ±Ø¯Ù†Ø¯ كه همواره موضوع است وهرگز Ù…Øمول نميâ€Ø´ÙˆØ¯Ø› طبق همين توازي،عَرَضها مشابه Ù…Øمولها بودند.
بخش اعظم ÙلسÙÛ€ قرن بيستم مجادله بر ضد چنين برداشتهايي بوده است. جاي منطق قديم را منطقي گرÙته است كه اجازه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ يك Ù…Øمول، موضوعهاي متعددي را به هم مرتبط كند. در اين منطق،كل Ù…Ùهوم موضوع ديگر اهميت كلاسيكش را از دست داده است. در متاÙيزيك نويسندگاني كه تÙكر ÙلسÙÙŠ آنان با يكديگر اختلا٠بارزي دارد مانند وايتهد، راسل Ùˆ برگسون در مردود دانستن Ùرمولهاي كلاسیكي جوهر با يكديگر مواÙÙ‚â€Ø§Ù†Ø¯. هم توازي ميان جوهر با موضوع Ùˆ هم ارتباط ميان منطق كلاسيك با دستور زبان ØªÙ‚Ø¨ÙŠØ Ø´Ø¯Ù‡ است. از اين رو راسل مصرانه ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«در يك كلام، جوهر،خطاي متاÙيزيكي است كه بر اثر ساخت جملهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ كه از موضوع Ùˆ Ù…Øمول تشكيل شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ به ساخت جهان انتقال ياÙته است».12Øال كه ارتباط ميان زبان ميانگين استاندارد اروپايي را با ÙلسÙÙ‡ مشاهده كرديم، به مقايسه اي باز ميâ€Ú¯Ø±Ø¯ÙŠÙ… كه ور٠ميان اين دو، با انديشه Ùˆ زبان هوپي به عمل آورده است.13 زبان ميانگين استاندارد اروپايي در پنج نقطۀ اصلي از زبان هوپي دور ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اين ناهمگرايي يا تÙاوتهايي دستوريâ€Ø§Ù†Ø¯ يا تÙاوتهايي در درياÙت از زمان. اين تÙاوتهاي عظيم زباني در نقاط زير مشهودند:1) جمع Ùˆ شمارش. 2) نام كميتهاي Ùيزيكي. 3) مراØÙ„ گردش (phases of cycles). 4) شكل زماني Ùعلها. 5) مدت، شدت Ùˆ تمايل. شايسته است كه درباره هر يك از اين تÙاوتها بØØ« شود.
1. زبان ميانگين استاندارد اروپايي اعداد جمع ( plural numbers ) Ùˆ اعداد اصلي (cardinal numbers) را نه Ùقط براي مجموعهâ€Ù‡Ø§ÙŠ( aggregates) واقعي كه يكجا ارائه شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ بلكه همچنين براي مجموعهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ به كار ميâ€Ø¨Ø±Ø¯ كه ور٠آنها را «خيالي» ميâ€Ù†Ø§Ù…د؛ مانند ده روز كه نميâ€ØªÙˆØ§Ù† آن را در يك ادراك به دست آورد. اما زبان هوپي جمع را در Øالت اخير به كار نميâ€Ø¨Ø±Ø¯ Ùˆ در جايي كه ما ده روز را به منزلۀ يك مجموعه ميâ€Ø¯Ø§Ù†ÙŠÙ…ØŒ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«تا روز يازدهم» يا«پس از روز دهم». تمايلي هست كه اين تÙاوت در شيوۀ سخنگويي ميان زبان ميانگين استاندارد اروپايي با زبان هوپي را مردود بشمارد Ùˆ آن را صرÙاً تÙاوتي در اصطلاØات (idioms) بداندكه براي زير ساخت انديشه هيچ اهميتي ندارد. اگر Ù…Ø±Ø¬Ø Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ† «ده روز» بر«پس از روز دهم» به تنهايي بررسي ميâ€Ø´Ø¯ØŒ بيâ€Ø´Ùƒ تبيين مناسب همان بود كه Ú¯Ùته شد. اما تÙاوت در الگوي انديشه از نوعي كه ور٠ميâ€Ø®ÙˆØ§Ù‡Ø¯ نشان دهد نمي تواند Ùقط بر يك مورد از كاربرد زباني متكي باشد،هراندازه هم اين مورد بارز باشد. Ùقط تعدد موارد ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ اين اØتمال را كاهش دهد كه ما با تÙاوتي اتÙاقي در شيوۀ سخنگویي روبهâ€Ø±Ùˆ نیستيم ØŒ بلکه برعكس تعدد موارد اين اØتمال را اÙزایش Ù…ÛŒ دهد كه در اينجا تÙاوت در شيوۀ انديشيدن Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ø³Øª. بنابراين اعتبار كل شواهدي كه ور٠ارائه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ø³Øª نه Ùقط يك Ùقره از آنها.
2. ور٠در زبان ميانگين استاندارد اروپايي دو نوع اسم را از يكديگر متمايز ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اسمهاي Ùرد individual nouns) ) [يا اسمهای شمارش پذير[ كه بر اجسامي با Øدود مشخص دلالت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯(مانند: يك درخت،يك چوبدست، يك مرد) Ùˆ اسمهاي انبوه ( mass nouns) [يا اسمهاي شمارش ناپذير[ كه«بر پيوستاري همگون(بي آنكه Øدود آن مشخص باشد)» دلالت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯(ورÙØŒ ص140،مانند: آب، چوب، گوشت). هر جا بخواهند مرزهاي يك اسم انبوه را نشان دهند آن را با چنين عباراتي بيان ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯: يك جام شيشه، يك قطعه صابون، يك Ùنجان قهوه، يك كيسه آراد. ور٠ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه چنين عباراتي كه در آنها واژهâ€Ø§ÙŠ براي ظر٠با واژهâ€Ø§ÙŠ براي مظرو٠تركيب شده است، راه را براي اين Ù…Ùهوم ÙلسÙÙŠ ازجهان هموار كرده است كه جهان تركيبي است از Ùرم Ùˆ ماده. او مدعي است كه چنين نظريهâ€Ø§ÙŠ براي Øس مشترك بيâ€Ø¯Ø±Ù†Ú¯ پذيرÙتي است:
«بنابراين اعتقاد به Ùرم Ùˆ ماده از طريق عادت زباني است. الگوهاي زبانی ما اغلب از ما ميâ€Ø®ÙˆØ§Ù‡Ù†Ø¯ تا شيء مادي را با تركيب دو واژه بناميم كه شيء مذكور را به Ùقرهâ€Ø§ÙŠ بي Ùرم Ùˆ â€Ø´ÙƒÙ„]= Ù…Øتوا، ماده[ Ùˆ Ùرم، بخش كند».(ورÙ،ص141)
برعكس در زبان هوپي اسمها همواره معنايي Ùردي دارند؛ Øتي اگر Øدود بعضي از اشياء مبهم يا نامعلوم باشند. ميان اسمهاي Ùردي با اسمهاي انبوه تقابلي نيست؛ از اين رو هيچ ارجاعي به ظر٠يا نوعي كالبد وجود ندارد، Ùˆ هيچ الگويي نيست كه تقسيم جهان را به Ùرم Ùˆ ماده Ùراهم آورد.
3. در زبان ميانگين استاندارد اروپايي اصطلاØاتي مانند«تابستان»، «زمستان»،«بامداد» و«ساعت»، مراØÙ„ گردش را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ØŒ اما با آنها به همان شيوهâ€Ø§ÙŠ برخورد ميâ€Ø´ÙˆØ¯ÙƒÙ‡ با ديگر اسمها. آنها را ميâ€ØªÙˆØ§Ù† به منزلۀ موضوع يا شيء دستوري به كار برد Ùˆ ميâ€ØªÙˆØ§Ù† آنها را جمع بست Ùˆ به منزلۀ معدود عدد به همان شيوهâ€Ø§ÙŠ به كار برد كه اسمهاي اشياي Ùيزيكي را به كار ميâ€Ø¨Ø±Ù†Ø¯. اما زبان هوپي از اين Ù„Øاظ كاملاً متÙاوت است.اصطلاØاتي كه بر مراØÙ„ گردش دلالت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ از Ù„Øاظ زباني متمايز از اسمها هستند Ùˆ طبقهâ€Ø§ÙŠ را با شكل متمايز تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ كه زماني ها ناميده ميâ€Ø´ÙˆØ¯. ور٠ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯:
«اØساس تداوم٠ذهني] يا تداوم زمانی[ شيء نميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ يعني به صورت يك ناØيه، يك گستره يا يك كميت بيان نميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. دربارۀ زمان چيزي القا نميâ€Ø´ÙˆØ¯ مگر «تأخر مداوم». بنابراين زبان هوپي Ùاقد Ùقرهâ€Ø§ÙŠ بيâ€Ùرم است كه پاسخگوي «زمان» به آن Ù…Ùهومي باشد كه در زبانهاي اروپايي وجود دارد ».(ورÙ،ص143)
4. نظام زمان٠دستوري ما زمان را به سه بخش متمايز تقسيم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯: گذشته،Øال، آينده؛ Ùˆ بدين طريق به شيء شدن زمان،كه مانند Ùضا درك شود، كمك ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. در اين Ø·Ø±Ø Ø¯Ø´ÙˆØ§Ø±ÙŠÙ‡Ø§ÙŠ چندي موجود است كه بارزترين آنها زمان Øال دستوري است كه كاربردهاي گوناگوني دارد. ور٠مدعي است كه اين امور موجب آشÙتگي انديشه ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯.
اما Ùعلهاي زبان هوپي، زمان دستوري ندارند بلكه Ùقط داراي شكلهاي اعتباري (validity forms) â€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ نيز شكلهايي دارند كه ناظر به جنبهâ€Ù‡Ø§ ( (aspects Ùˆ وجوه((modals â€Ø§Ù†Ø¯. شكلهاي وجهي، عبارات را به هم متصل ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. سه شكل٠اعتباري وجود دارند، يكي به سادگي نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه گوينده رويدادي را گزارش مي دهد كه در گذشته يا اكنون اتÙاق اÙتاده است. ديگري انتظار گوينده را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ سومي نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه گوينده مطلبي را مي گويد كه آن را صادق دانسته است. شكلهاي٠جنبهâ€Ø§ÙŠØŒ درجات مختل٠استمرار]يا تداوم[ را به Ù„Øاظ رويداد گزارش ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ø› Ùˆ شكلهاي٠وجهي Ùقط هنگامي به كار ميâ€Ø±ÙˆÙ†Ø¯ كه مطلب شامل دو Ùعل يا دو جملۀ تبعي باشد. شكلهاي٠وجهي، نسبتهاي ميان دو جملۀ تبعي را(از جمله نسبتهاي زماني را) نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯. بنا بر نظر ور٠اين ساختار دستوري از شيء شدن زمان ممانعت به عمل Ù…ÛŒ آورد.
5. زبان ميانگين استاندارد اروپايي مدت، شدت Ùˆ تمايل را از طريق استعارهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ùضايي بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. بدين طريق:
«ما مدت را با] واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠÛŒ مانند :[ طولاني،كوتاه، زياد، سريع، ÙƒÙند Ùˆ غيره بيان ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…. شدت را با ]واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠ [ زياد، عظيم، خيلي، سنگين، سبك، بالا، پايين، تيز، ضعيÙØ› Ùˆ تمايل را با] واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠ[ بيشتر، اÙزون، رشد، برگشت، نزديك شدن، از ميان رÙتن، پديدآمدن، ظاهر شدن، متوق٠شدن، بركشيدن، پايين رÙتن، ملايم،يكنواخت، سريع، كند، Ùˆ مانند اينها توصي٠مي کنیم. يعني از طريق سياهۀ بيâ€Ø§Ù†ØªÙ‡Ø§ÛŒÛŒ از استعارهâ€Ù‡Ø§ كه كمتر ميâ€ØªÙˆØ§Ù† آنها را استعاره شناخت؛ زيرا آنها تنها واسطهâ€Ù‡Ø§ÙŠ زباني٠در دسترسâ€Ø§Ù†Ø¯. اصطلاØات غير استعاري در اين قلمرو Ùˆ مانند: قبل، بعد، زود، مستمر،مدام، شديد، بسيار، غالب، Ùقط انگشتâ€Ø´Ù…ارند ونيازها را كاملاً بر نميâ€Ø¢ÙˆØ±Ù†Ø¯Â».(ورÙ،ص145)
برعكس، زبان هوپي چنين استعارهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ ندارد Ùˆ مدت، شدت Ùˆ تمايل را به طور تØت اللÙظي بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ نشانهâ€Ø§ÙŠ از شكلهاي٠Ùضايي٠موجود در زبان ميانگين استاندارد اروپايي در آن باشد. Øتي دستۀ ويژهâ€Ø§ÙŠ از اصطلاØات به نام تانسورها (tensors) وجود دارند كه بسيار گستردهâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ بخش جداگانهâ€Ø§ÙŠ از سخنگويي را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ Ùˆ Ú©ÛŒÙیات Ùوق]يعني مدت، شدت Ùˆ تمايل[ را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. براي بيان Ú©ÛŒÙیات ياد شده، ديگر شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ زباني نيز به كار ميâ€Ø±ÙˆÙ†Ø¯.
ور٠تأثير اين تÙاوتهاي زباني را برانديشه با Ú¯Ùتن اين مطلب خلاصه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه تمايل سخنگويان زبانهاي اروپايي بيشتر اين است كه جهان را به صورت اشياء ببينند. اين اشيا نيز خود از مادهâ€Ø§ÙŠ بيâ€Ø´ÙƒÙ„ ساخته شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ كه Ùرمي مشخص ياÙتهâ€Ø§Ù†Ø¯. امور غير Ùضايي به صورت استعارهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ùضايي درك ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ اما برعكس، به نظر ميâ€Ø±Ø³Ø¯ كه زبان هوپي:
«واقعيت را بيشتر در قالب اصطلاØات وقايع(يا بهتر است بگوييم«وقوع» (eventing) ) تØليل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› واين كار را به دو شيوۀ عيني Ùˆ ذهني انجام ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. به طور عيني: Ùقط اگر تجربۀ Ùيزيكي، ادراك شدني باشد، رويدادها عمدتاً به منزلۀ خطوط كلي، رنگها، Øركات Ùˆ ديگر امور٠ادراك شدني٠Øسی بيان ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯. به طور ذهني: آن دسته از رويدادهاي Ùيزيكي Ùˆ نيز رويدادهاي غير Ùيزيكي كه تجلي عوامل نامرئي شناخته ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯Ø› Ùˆ ثبات Ùˆ بقا يا گذرا بودنشان Ùˆ نيز تمايلات آنها وابسته به همان عوامل نامرئي دانسته Ù…ÛŒ شوند. نتيجۀ اين وضع آن است كه موجودات همه به يك شيوه«متأخرتر Ùˆ متأخرتر نشوند»؛ بلكه بعضي از آنها مانند گياهان رشد ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ بعضي ديگر تکثیر Ùˆ سپس Ù…ØÙˆ ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ ØŒ برخي در راستاي مسخ شدن هستند، بعضي از موجودات به يك شكل مي مانند تا نيروهاي مخرب آنها را از ميان ببرند. در طبيعت٠هر موجودي، كه بتواند هم چون يك كل مشخص ظاهر شونيرويي هست از نوع تداوم، رشد، انØطاط،ثبات، دورزني يا خلاقيت». (ورÙ،ص147)
دوروتي لي نيز ارتباط مشابهي ميان شكلهاي دستوري زبان وینتویی با شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ انديشۀ غالب در قوم وينتو را مشاهده كرده است.14 هر Ùعل زبان وينتویی دو شكل به هم مرتبط دارد كه بر Øسب شرايط به كار ميâ€Ø±ÙˆÙ†Ø¯. مقولۀ نخست: ستاكها در ميان ديگر امور نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ كه موضوع ]Ùاعل[ به منزلۀ عاملي آزاد در Ùعاليتي كه به وسيلۀ Ùعل توصي٠ميâ€Ø´ÙˆØ¯ شركت دارد. در مقابل:
«به ستاك مقولۀ دوم، پسوندي متصل است كه معناي زيربنايي آن به نظر ميâ€Ø±Ø³Ø¯ كه الزامی طبيعي باشد Ùˆ با پسوندهاي وجۀ مقولۀ نخست متناظر است. اين پسوند براي نشان دادن يكجاي همۀ امور زير به كار ميâ€Ø±ÙˆØ¯: آخرت، عليت، بالقوه بودن، اØتمال، ضرورت Ùˆ رجوع به آيندۀ اجتنابâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ±ÙŠ كه بايد بیاید Ùˆ ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ هم بیاید Ùˆ Ùرد در برابر آن ناتوان Ùˆ زبون است. مرجع مقولۀ دوم Øالتي از وجود است كه در آن Ùرد عاملي آزاد نيست».15
تÙاوت در مقولهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ùعل از آن رو اهميت دارد كه بازتابي است از درياÙت غالب از جهان. وينتويي اØساس ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه Ùقط ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ بخشي از Ù…Øيط خود را كنترل كند. ولي ديگر بخشهاي Ù…Øیط كاملاً از كنترل او خارجâ€Ø§Ù†Ø¯. اين متاÙيزيك زير بنايي راميâ€ØªÙˆØ§Ù† چنين خلاصه كرد:
«وينتويي قلمرو كوچكي دارد كه در آن ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ اموری را برگزيندو انجام دهد، اØساس كند، بينديشد Ùˆ تصميم بگيرد. ميان اين جهان Ùˆ جهان Ù…Øيط بر آن، جهان ضرورت٠طبيعي قرار دارد كه در آن جا چيزهايي كه بالÙعل يا بالقوه وجود دارند، اجتناب ناپذير نيز هستند. درآن جا وجود ناشناختي Ùˆ بيان ناشدني است».16
در اينجا دوباره ميان تÙكر دربارۀ جهان، در گستردهâ€ØªØ±ÙŠÙ† جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠØ´ØŒ Ùˆ مقولات اساسي Ù†ØÙˆ زبان نوعي توازي وجود دارد. آن جنبۀ دستوري كه در پژوهش لي مورد تأكيد قرار گرÙته است، با آن جنبۀ هاي دستوري كه در بررسي ور٠نقش اصلي را دارند متÙاوت است، اما نتيجهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ اساسي لي Ùˆ ور٠يكي است.
پيش از آن كه مبØØ« رابطۀ ميان زبان Ùˆ انديشه را به پايان آوريم شايد مناسب باشد كه آنچه را كه خواستهâ€Ø§ÙŠÙ… اثبات كنيد Ùˆ آنچه را نخواستهâ€Ø§ÙŠÙ… اثبات كنيم، از نظر بگذرانيم. ما در جستجوي پيوندها Ùˆ روابط علّي ميان زبان از يك سو Ùˆ انديشه از ديگر سو بودهâ€Ø§ÙŠÙ…. ما مدعي تأثير واژگان وصرÙØ› مقدم بر همه، بر ادراك شدهâ€Ø§ÙŠÙ… Ùˆ مدعي تأثير روشهاي تركيب٠جملهâ€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠÙ‡Ø§ برانديشه، Ùˆ مقدم بر همه بر لايۀ انتزاعيâ€ØªØ± انديشه، شدهâ€Ø§ÙŠÙ…. در هيچ موردي نه ادعا كردهâ€Ø§ÙŠÙ… Ùˆ نه خواستهâ€Ø§ÙŠÙ… ادعا كنيم كه زبان يگانه عامل موثر، يا Øتي مقدمترين عامل موثر، بر انديشه است. در هيچ موردي مدعي نشدهâ€Ø§ÙŠÙ… كه رابطۀ علّي در جهت معكوس عمل نميâ€ÙƒÙ†Ø¯. زيرا خصلت استمرار زبان ونيز اين Øقيقت كه قوم در سير زمان تغيير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ اين امر را كاملاً ممکن ميâ€Ø³Ø§Ø²Ø¯ كه شرايط Ù…Øيط، سازمان اجتماعي Ùˆ شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ غالب انديشه، زبان را در معناي گستردۀ آن تغيير دهند. اما اين موضوع مانع از اين نميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه زبان بر رشد انديشۀ Ùرد تأثير داشته باشد؛ Ùˆ همه ادعاي ما نيز همين است. به علاوه مدعي نيستيم كه مطالعۀ يك زبان، ÙÙŠ Ù†Ùسه، كاÙÙŠ است تا خصلت كلي انديشۀ سخنگويان آن زبان را نشان دهد. تا Øدي شناخت عمومي از Ùرهنگ سخنگويان آن زبان ضروري است؛ ودر واقع بايد شك كرد كه خصوصيات اساسي انديشه يك قوم را بتوان Ùقط از مطالعۀ زبان آن به دست آورد، بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ دانش وسيعي از Ùرهنگ آن داشت.
سرانجام استدلال نكردهâ€Ø§ÙŠÙ… كه زبان تأثيري تØميلي بر انديشه دارد؛ يعني زبان Ùقط شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ معيني از ادراك Ùˆ سازمان بخشيدن به بيان را امكانâ€Ù¾Ø°ÙŠØ± Ùˆ بقيه را ناممكن ميâ€Ø³Ø§Ø²Ø¯. چون ادراك Ùˆ سازمان دادن تجربه معمولاً Ùقط از طريق زبان صورت ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒ همين مطلب را در جهت معکوس نيز ميâ€ØªÙˆØ§Ù† Ú¯Ùت. در زبانهاي طبيعي،عناصري كه بررسي كردهâ€Ø§ÙŠÙ… مانند واژگان، صر٠و شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ساخت جمله، وضع را براي بيان بعضي از امور ناممكن نميâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯ØŒ بلكه Ùقط وضع را براي بيان آنها دشوارتر ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. در زبانهاي مصنوعي، از آن نوعی كه منطقدان با آنها سر Ùˆ كار دارد Ùˆ در بخش چهارم مورد بØØ« قرار خواهند گرÙت، واژگان، ثابت Ùˆ تغيير ناپذيرند. قواعد براي تركيب سمبلها روشنâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ انواع شگردهاي ممكن مشخص شدهâ€Ø§Ù†Ø¯. در چنين زبانهاي الگويي، اغلب ميâ€ØªÙˆØ§Ù† نشان داد كه يك عبارت ارائه شده را نميâ€ØªÙˆØ§Ù† به زبان طبيعي بيان كرد. اما در زبانهاي طبيعي وضع با زبانهاي الگويي متÙاوت است. واژگان ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ با اÙزايش واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠ نو يا با گسترش مجازي واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠ كهنه رشد كنند. گاهي، اشخاص قواعد دستوري را رعايت نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ به Ù…Ùهوم بودن مطلب آسيب برسد، Ùˆ نيز به دشواري ميâ€ØªÙˆØ§Ù† نشان داد كه مطلب ارائه شدهâ€Ø§ÙŠ را نميâ€ØªÙˆØ§Ù† در قالب زبان طبيعي بيان كرد. لااقل در بØØ« كنوني ما نيازي به اين نبوده است] كه نشان داده شود[چنين بيانهاي بيان ناپذيري وجود دارند. هد٠اصلي ما اين است كه بگوييم بعضي از خصوصيات زباني، برخي از شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ادراك را غالبتر يا Ù…Øتملتر ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ اما نه اينكه این خصوصيات، ديگر شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ادراك را ناممكن Ù…ÛŒ سازند. به طور مشابه درخصوص نشان دادن پيامدهاي متاÙيزيكي زبان، مقصود ما اين نبوده است كه نشان دهيم در يك زبان، نظريات متعارض بيان شدني نيستند. از اين گذشته، در Øالي كه ور٠استدلال ميâ€ÙƒØ±Ø¯ متاÙيزيك غالب در زبان هوپي با متاÙيزيكي كه در بطن زبانهاي اروپايي است متÙاوت است، گزارش خود را از ÙلسÙÛ€ زبان هوپي به زبان انگليسي ارائه داده است. برگسون كه انديشۀ او در گذشته نگري (retrospect) ØŒ به شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ تÙكر نوع هوپي شبيهâ€ØªØ± است تا اروپايي، در بيان انديشۀ خود به زبان Ùرانسه بسيار موÙÙ‚ بوده است.
اين مطلب را نيز در پرانتز بگوييم كه نشان دادن رابطۀ ميان Ùرمهاي زباني Ùˆ متاÙيزيك به هيچ وجه با Øقيقت نظامهاي]Ùكري[ رقيب ارتباطي ندارد. اگر انديشۀ ارسطو با متاÙيزيك نهÙته در زبان ميانگين استاندارد اروپايي نزديكتر است تا انديشۀ برگسون، از اين سخن اين نتيجه گرÙته نميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه انديشۀ ارسطو درستâ€ØªØ± يا نادرست â€ØªØ± از انديشۀ برگسون است.
Øقيقتي كه هم اكنون مشاهده كرديم، يعني اين كه انديشۀ متاÙيزيكي ممكن است در جهت مخال٠با متاÙيزيك نوعي زباني باشدكه بدان نوشته شده است؛ بيش از پيش نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه انديشۀ متاÙيزيكي نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ از Ù„Øاظ زباني كاملاً مشروط باشد.
بنابراين هد٠اين بخش آن بودكه نشان دهد زبان يكي از عواملي است كه بر ادراك Ùˆ سازمان عمومي تجربه موثر است. اما ضروري نيست كه تأثير زبان مقدم بر تأثير عوامل ديگر يا يگانه عامل موثر باشد، يا اينكه تأثير آن الزامي باشد؛ ولي تأثير زبان را بر انديشه نميâ€ØªÙˆØ§Ù† ناديده گرÙت.
ترجمۀ یدالله موقن
Paul Henle: Language , Thought and Culture translated into Persian by Yadollah Moughen
يادداشت مترجم
«زبان، انديشه Ùˆ Ùرهنگ» مقالۀ مشهوري درباره نظريۀ زبانشناختی ور٠است Ùˆ نخستين مقاله از كتاب:
â€Paul Henle(ed.): Language , Thought and Culture(The University of Michighan press,1958)pp.1-24.
هومبولت معتقد بود:«تÙاوت ميان زبانهاي گوناگون، تÙاوت در آواها Ùˆ نشانهâ€Ù‡Ø§ نيست بلكه تÙاوت در جهانâ€Ø¨ÙŠÙ†ÙŠâ€Ù‡Ø§Ø³Øª.» Ùˆ ور٠نيز بر همين باور است. توشيهيكو ايزوتسو در اثر خود: خدا Ùˆ انسان در قرآن(ترجمۀ اØمدآرام، تهران، شركت سهامي انتشار،1361) در پانويس ص5 ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«در مورد نظريۀ اخير] Ùرضيۀ ساپير- ورÙ[ رجوع شود به تØقيق بسيار نقادانۀ استاد پل هنله در «زبان، انديشه Ùˆ Ùرهنگ». ظاهراً اين دو مكتب ] يعني مكتب هومبولت Ùˆ مكتب ساپير- ورÙ[ مدتها در دو كرانۀ اقيانوس اطلس به نظريۀ زبان شناختي واØدي پرداخته بودند، بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ هيچâ€Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ آشنايي با يكديگر داشته باشند.»
اما آر. اچ. روبينز در كتاب خود تاريخ مختصر زبان شناسي(ترجمه علي Ù…Øمد ØÙ‚ شناس، تهران، نشر مركز،1370) در ص 375 ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«پيش از اين نشان دادهâ€Ø§Ù†Ø¯ كه در زبانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ آمريكايي خط مستقيمی هست كه از هومبولت آغاز ميâ€Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ از رهگذر دي. جي. برينتون (كه مترجم برخي از آثار هومبولت به انگليسي است) Ùˆ اÙ. بوآس Ùˆ اي. ساپير به بي. ال. ور٠ميâ€Ø±Ø³Ø¯Â».
البته در ارائه نظريۀ نسبيت زباني جز هومبولت ØŒ لوسين لوي- برول Ùˆ ارنست كاسيرر نيز بر ور٠پيشي داشتهâ€Ø§Ù†Ø¯. نظريۀ نسبيت زباني با نظريۀ نسبيت Ùرهنگي Ùˆ نظريۀ نسبيت شناخت شناسي ارتباط ارگانيك دارد
پل هنله: زبان، انديشه Ùˆ Ùرهنگ
ترجمۀ یدالله موقن
â€Paul Henle: Language , Thought and Culture translated into Persian by Yadollah Moughen
1- زبان
معمولاً زبان را امري عادي ميâ€Ù¾Ù†Ø¯Ø§Ø±Ù†Ø¯. كاربرد آسان Ùˆ روان زبان سبب شده است تا آن را واسطهâ€Ø§ÙŠ Ø´Ùا٠براي انتقال انديشه بپندارند؛ زيرا ظاهراً مانعي در جريان عادي تÙكر ما ايجاد نميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ اين تصور پديد ميâ€Ø¢ÙŠØ¯ كه زبان وسيلهâ€Ø§ÙŠ است كه ميâ€ØªÙˆØ§Ù† آن را به يكسان براي انتقال هر گونه انديشهâ€Ø§ÙŠ به كار گرÙت. در عرصۀ علم نيز زبان Ùقط مورد علاقه زبانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø§Ù† Ùˆ شايد روانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø§Ù†ÙŠ باشد كه به رشد سخنگویی كودك يا Ø¢Ùازي] aphasia/ اختلال در سخنگويي[ علاقهâ€Ù…ندند، همين Ùˆ بس. چنين درياÙتي از زبان را تعدادي از زبانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø§Ù† Ùˆ انسانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø§Ù† مردود دانستهâ€Ø§Ù†Ø¯. ادوارد ساپير بيش از بيست سال پیش بر اين عقيده بود كه:
«رابطه ميان زبان Ùˆ تجربه رااغلب نادرست درك كردهâ€Ø§Ù†Ø¯. زبان برخلا٠آنچه سادهâ€Ù„ÙˆØانه ميâ€Ù¾Ù†Ø¯Ø§Ø±Ù†Ø¯ Ùقط سياهۀ منظمي از Ùقرهâ€Ù‡Ø§ÙŠ مختل٠تجربه†نيست كه ميâ€ØªÙˆØ§Ù† بدان استناد كرد Ø› بلكه سازمان سمبليك Ùˆ مستقل خلاقي نيز هست كه نه Ùقط به تجربهâ€Ø§ÙŠ كه بخش اعظمش بدون كمك زبان به دست آمده است ارجاع ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› بلكه در Øقیقت، زبان Øدود Ùˆ ثغور تجربه را بر اساس كمال صوري خود براي ما تعيين مي کند Ùˆ نیز به اين علت كه ما ناآگاهانه انتظارات ضمني خود را كه بر اثر وجود زبان در ما ايجاد شده به قلمرو تجربه Ùرا ميâ€Ø§Ùكنيم، زبان براي ما تجربه را درچارچوبي مشخص قرار ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯Â».1
ساپير ميâ€Ø§Ùزايد كه استØكام اين ادعا هنگامي به ثبوت ميâ€Ø±Ø³Ø¯ كه زبانهاي هندو اروپايي را، كه كم Ùˆ بيش مشابه هم â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ با زبانهايي مقايسه كنیم كه تÙاوت بارزي با آنها دارند؛ مانند زبانهاي بوميان Ø¢Ùريقا Ùˆ آمريكا.
بنجامين لي ور٠اين نظر ساپير را در سلسله مقالهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ2 بسط داده است. وي ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه زبان نوعي منطق Ùˆ چارچوب عام ارجاع را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ بدين طريق هر زباني تÙكر سخنگويان خود راشكل ميâ€Ø¨Ø®Ø´Ø¯. او همچنين مدعي است كه هر جا Ùرهنگ Ùˆ زباني با هم رشد كرده باشند، ارتباطهاي مهمي ميان جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠ عام دستور زبان وويژگيهاي آن Ùرهنگ، در كل، موجود است. ور٠براي اثبات اين نظر، زبانهاي سرخâ€Ù¾ÙˆØ³ØªØ§Ù† آمريكا Ùˆ بويژه زبان هوپي( Hopi) را با زبانهاي اروپايي مقايسه كرد وتÙاوتهاي زبانهاي اروپايي با يكديگر در مقام مقايسه يا تÙاوتهاي آنها با زبان هوپي چنان ناچيز بود كه او آنها را با عنوان كلي٠زبان٠ميانگين٠استاندارد٠اروپايي (Standard Average European Language) گروهâ€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠ كرد.
اگر نظر ور٠و پيروانش درست باشد، در علوم اجتماعي مطالعۀ زبان اهميتي تازه پيدا ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ در روانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ نقش مهمتري خواهد ياÙت Ùˆ در همه پژوهشهاي Ùرهنگي اهميتي درجه اول به دست خواهد â€Ø¢ÙˆØ±Ø¯ Ùˆ Øتي شايد كانوني گردد كه رشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ مختل٠علوم اجتماعي به گرد آن جمع شوند. به همين دليل Ùصل كنوني را به بررسي اين نظر اختصاص خواهيم داد Ùˆ بØØ« را با بررسي اصطلاØات زبان Ùˆ انديشه Ùˆ Ùرهنگ آغاز ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ… Ùˆ سپس به ترتيب درباره رابطۀ زبان با انديشه Ùˆ ارتباط زبان با Ùرهنگ به بØØ« ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø²ÙŠÙ….
2- چگونه زبان بر اندیشه ÙˆÙرهنگ تأثیر Ù…ÛŒ گذارد ØŸ
چون ارتباط ممكن ميان زبان Ùˆ انديشه Ùˆ Ùرهنگ تا Øدودي منوط به تعري٠اصطلاØات Ùوق خواهد بود، پس نخست آنها را تعري٠ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…. پيش از آنكه بخواهيم ارتباط ميان انديشه Ùˆ زبان را اثبات كنيم بايد به تØليل اين Ù…Ùاهيم بپردازيم. معمولاً زبان گواه اصلي وجود انديشه Ùˆ چگونگي آن است Ùˆ اگر مدعاي ور٠چيزي بيش از نظري معمولي Ùˆ بديهي باشد، بايد جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ويژه زبان Ùˆ انديشه را به روشني از يكديگر متمايز Ùˆ آنها را از هم جدا كنيم.
شايد بهتر باشد كه نخست به جستجوي جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ از زبان بپردازيم كه به روشني از انديشه جداشدنيâ€Ø§Ù†Ø¯Ùˆ ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ با آن مقايسه شوند. واژگان يك زبان، كه منظور سياهۀ واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ است كه در يك زبان وجود دارد، Ø¨ÙˆØ¶ÙˆØ ÙŠÙƒÙŠ از همين جنبهâ€Ù‡Ø§Ø³Øª. ميâ€ØªÙˆØ§Ù† با مقايسۀ واژگان دو زبان، ويژگيهاي هر يك از آنها را درياÙت يا لااقل تÙاوتهاي ميان آن دو را مشاهده كرد. شايد بتوان اين تÙاوتها را با تÙاوتهاي موجود در انديشهâ€Ù‡Ø§ وعقايدي كه به طور مشترك در دو زبان بيان ميâ€â€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ مقايسه كرد. خصلت ديگر Ùˆ نمايانتر زبانها، شيوۀ صر٠آنهاست. شايد بتوان از اين Ù„Øاظ نيز زبانهاي گوناگون را مقايسه كرد تا چنانچه تÙاوتهاي صرÙÙŠ با تÙاوتهايي كه در خود زبان بيان ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ ارتباطي داشته باشند،مشهود گردند. شيوۀ شكلâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ جمله نيز عنصر زباني است كه از Ù…Øتواي زبان جدا كردني Ùˆ با آن مقايسه شدني است. در بعضي موارد اصطلاØاتي كه پديدارهايي يكسان را در زبانهاي مختل٠بيان ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ متعلق به انواع كلمهâ€Ø§Ù†Ø¯. مثلاً آنچه در زباني با اسم بيان ميâ€Ø´ÙˆØ¯ شايد در زبانی ديگر با Ùعل نشان داده شود. اين مورد نيز تÙاوت ملموسي است كه با Ù…Øتواي دو زبان مقايسه شدني است.
مقولهâ€Ø§ÙŠ كه نوعاً آن را تÙكر ميâ€Ù†Ø§Ù…يم بايد هم در برگيرندۀ ادراك باشد Ùˆ هم آنچه شايد بتوان سازمان Ù…Ùهومي تجربه ناميد. بنابراين ور٠ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه در زبان شاني Shawnee) )تميز كردن تÙÙ†Ú¯ با سنبه را چنين توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯:«نقطهâ€Ø§ÙŠ خالي Ùˆ متØرك Ùˆ خشك را با ابزاري هدايت كردن».3 چنين توصيÙÙŠ قطعاً تÙاوتي در نظام تÙكر را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. در زبان انگليسي تاكيد بر اشيا Ùˆ اجسام مادي است، در Øالي كه در زبان شاني تاكيد بر امور ديگر است. بر اساس بعضي نظريهâ€Ù‡Ø§ØŒ اگر چنين تÙاوتهايي در نظام تÙكر را به اندازۀ كاÙÙŠ گسترش دهند به ÙلسÙÙ‡â€Ù‡Ø§ÙŠ گوناگون ميâ€Ø±Ø³Ù†Ø¯. به هر جهت آنها تÙاوتهايي در انديشه را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ كه با تÙاوتهاي زبانها ارتباط دارند.
بر شمردن عناصر زبان Ùˆ انديشه چندان مناقشهâ€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² نيست؛ اما وقتي پای مقولۀ Ùرهنگ به اين مسئله كشیده شود با مناقشه انسان شناختي روبهâ€Ø±Ùˆ ميâ€Ø´ÙˆÙŠÙ…ØŒ مثلاً مناقشه بر سر این Ú©Ù‡ Ùرهنگ در برگيرندۀ Ú†Ù‡ اموري است. اما تلاش ما در جهت پايان دادن به اين گونه مناقشه ها نيست بلكه Ùقط ميâ€ÙƒÙˆØ´ÙŠÙ… ديدگاهي را در مورد Ùرهنگ به طور اجمالي بيان كنيم كه براي مقايسۀ Ùرهنگ با زبان ثمربخشâ€ØªØ± از ديدگاههاي ديگر است؛ ولي جز اين، براي اين ديدگاه مزيت ديگري قائل نيستيم. اين ديدگاه Ùرهنگ را چنين تعري٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:«همۀ آن طرØهايي كه به طور ØµØ±ÙŠØ ÙŠØ§ تلويØÙŠØŒ خواه عقلاني خواه غيرعقلاني يا ضد عقلاني، به منظور الگوهاي بالقوۀ راهنماي٠رÙتار مردمان در هر عصر Ùˆ زماني Ø¢Ùريده شدهâ€Ø§Ù†Ø¯Â».4 از اين ديدگاه، Ùرهنگ، الگوهاي شيوۀ زيستن يا الگوهاي٠راهنما در زندگي است كه بر يك گروه اجتماعي Øاكم باشد. اين الگوها را نبايد اموري جدا از هم دانست بلكه اموريâ€Ø§Ù†Ø¯ كه از Ù„Øاظ كاركردي ] Ùونكسيونل[ باهم مرتبطâ€Ø§Ù†Ø¯. اين الگوها با هم تركيب ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ Ùˆ موضوعهاي( themes) معيني را ميâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯. يك موضوع، تعميم Ø³Ø·Ø Ø¨Ø§Ù„Ø§ØªØ±ÛŒ است. تعميمهاي Ø³Ø·ÙˆØ Ù¾Ø§ÙŠÙŠÙ†ØªØ± مستقيماً بر پايۀ موارد سلوك متكيâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› Ùˆ الگوهاي رÙتار را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯. تعميم اين الگوها، موضوعها را ميâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯Ø› هر موضوعي شامل Ù…Ùاهيمي است كه مثال بارز تعدادي از الگوهاي رÙتارند. سازگاري موضوعها ضروري نيست Ùˆ همچنان كه Ùاپلر (Opler ) مشاهده كرده است شايد در يك Ùرهنگ طبق دو موضوع زير عمل شود:«سالخوردگي مطلوب Ùˆ Ù…Øترم است» و«همۀ اشخاص بايد مقام خود را از طريق مشاركت در Ùعاليتهايي كه ويژه مقام آنهاست مدام اعتبار بخشند».5 در واقع Ù…Øدوديت يك موضوع]تم[ را عمل٠موضوع٠متعارض٠آن جبران مي كند Ùˆ اين امر براي بقاي جامعه ضروري است.
پس مسئلهâ€Ø§ÙŠ را كه ÙˆØ±Ù Ù…Ø·Ø±Ø ÙƒØ±Ø¯Ù‡ است ميâ€ØªÙˆØ§Ù† كمي روشنتر به اين صورت بيان كرد: Ú†Ù‡ ارتباطي ميان مكانيسمهاي زبان، مانند واژگان Ùˆ صر٠و جملهâ€Ø³Ø§Ø²ÙŠ با ادراك وسازمان دادن تجربه يا با الگوهاي گستردهâ€ØªØ± رÙتار وجود دارد؟ اين پرسش تا Øد قابل قبولي مشخص Ùˆ روشن است، جز دربارۀ ارتباطي كه اØتمالاً وجود دارد. بديهي است مطلوبترين هدÙ(كه در عين Øال بر سر آن كمتر مناقشه ميâ€Ø´ÙˆØ¯) اين است كه همبستهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ را بيابيم كه نشان دهند عناصر زباني٠معيني مثلاً با جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙ مشخصي از Ùرهنگ تغيير ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. ضروري نيست كه براي اين همبستهâ€Ù‡Ø§ÙŠ به دست آمده تقدم علّي قائل شويم. با اين وص٠ميâ€ØªÙˆØ§Ù† از يك طر٠اين رابطه درمورد طر٠ديگر آن نيز نتيجهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠÙ‡Ø§ÙŠÙŠ كرد. براي نشان دادن ارتباط ميان واژهâ€Ù‡Ø§ وعلايق يك جامعه شواهد مستقيم Ùˆ كاÙÙŠ وجود دارند. امادر مورد ساير ارتباطها، ياÙتن شواهد دشوار است. در چنين مواردي شواهد غير مستقيم را بايد در نظر گرÙت؛ Ùˆ شيوۀ استدلال تا Øدودي به اين صورت در مي آيد كه اگر شواهد بيشتري در دست ميâ€Ø¨ÙˆØ¯ØŒ وجود چنين همبستگي يا ارتباطي را ميâ€Ø´Ø¯ ياÙت. پيشâ€Ø¨ÙŠÙ†ÙŠ چنين همبستگي ميان عوامل مختل٠بر پايه رابطۀ علّي صورت ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. اين نوع شواهد Øتي در مورد رابطۀ ميان واژگان با Ùرهنگ كمك ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ تا شواهد همبستگي مستقيم را بيابيم. ما ØŒ به منزله بخشي از روانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ Øس مشترك خود، دلايل بسياري در اختيار داريم تا متقاعد شويم كه يك قوم براي اموري كه با آنها ارتباط دارد بايد واژه داشته باشد Ùˆ براي اموري كه با آنها ارتباط ندارد واژهâ€Ø§ÙŠ نداشته باشد. بنابراين در مورد اين ارتباط، آمادگي بيشتري داريم كه بپذيريم شواهد موجود كاÙÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯.
اين ادعا كه ميان زبان با Ùرهنگ رابطه علّي وجود دارد، البته روشن نميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه كدام يك از دو ØŒ ديگري را تØت تاثير قرار ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. شايد يكي عامل٠علّي٠ديگري باشد Ùˆ شايد هر دو معلولهاي٠علت٠مشتركي باشند يا ميا Ù† آن دو،عمل٠علّي٠متقابل وجود داشته باشد. در واقع، با در نظر گرÙتن اين موضوع كه زبان Ùˆ Ùرهنگ عواملي مرتبط با هم Ùˆ پايدارند، وجود رابطه علّي متقابل پذيرÙتنيâ€ØªØ± است. ارتباطهايي كه در بخش بعدي بررسي خواهيم كرد، بيشتر ارتباطهاي علّي خواهند بود.
3-تأثیر زبان بر اندیشه
اكنون پس از اين بØØ« اجمالي دربارۀ عوامل دخيل، به جستجوي شواهدي براي اثبات وجود اين ارتباطها بر ميâ€Ø¢ÙŠÙŠÙ…. بدين منظور مناسبترين روش اين است كه شواهدي دال بر پيوند ميان زبان Ùˆ انديشه ارائه دهيم؛ Ùˆ بØØ« را با بررسي رابطۀ ميان واژگان Ùˆ ادراك آغاز كنيم. زبانها از Ù„Øاظ واژگان آشكارا با يكديگر متÙاوتâ€Ø§Ù†Ø¯ واين تÙاوت به طورعام به تÙاوت Ù…Øيط سخنگويان آن زبانها وابسته است. مثلاً ور٠مشاهده كرده است كه زبانهاي اسكيمو ها براي انواع مختل٠بر٠واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠ گوناگوني دارند؛ در Øالي كه در زبانهاي اروپايي Ùقط يك واژه براي بر٠وجود دارد. اما در اين مورد زبان آزتك(( Aztek Øتي از زبانهاي اروپايي Ùقيرâ€ØªØ± است؛ زيرا Ùقط ستاك يك واژه را براي سرما، يخ Ùˆ بر٠به كار ميâ€Ø¨Ø±Ø¯.6
ساپير مدارك زيادي در مورد قلمرو وسيعتری ارائه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ مدعي است كه واژگان يك زبان، بوضوØØŒ Ù…Øيط جغراÙيايي Ùˆ اجتماعي يك قوم را منعكس ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. در واقع كل واژگان يك زبان«سياهۀ پيچيدهâ€Ø§ÙŠ از انديشهâ€Ù‡Ø§ØŒ تصورات، علايق Ùˆ مشاغلي است كه توجه آن قوم را به خوب جلب كردهâ€Ø§Ù†Ø¯...»7 او يادآور ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه در زبان قوم نوتâ€ÙƒØ§ Nootka) )كه در ساØÙ„ شمال غربي آمريكا به سر ميâ€Ø¨Ø±Ø¯ØŒ جانوران دريايي به دقت Ùˆ به تÙصيل تعري٠و باز نمایی ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯. بعضي ازاقوام صØرانشين اطلاعات زيادي دربارۀ Øبوبات وساير گياهان خوردني دارند. همين طور، زبان قوم پایي يوت (Paiute) ØŒ كه قومي صØرانشين است، ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ خصوصيات جغراÙيايي بيابان را به تÙصيل توصي٠كند واين موضوع در سرزميني كه مشخص كردن جاي چاههاي آب مستلزم دانستن نشانيهاي پيچيدهâ€Ø§ÙŠ است، ضروري است. ساپير خاطر نشان ميâ€Ø³Ø§Ø²Ø¯ كه آنچه در مورد Ù…Øيط طبيعي صادق است با ÙˆØ¶ÙˆØ Ø¨ÙŠØ´ØªØ±ÙŠ در مورد عرصۀ اجتماعي نيز صدق ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. در Ùرهنگهاي گوناگون. سلسله مراتب اجتماعي، با همۀ پيچيدگيهايش Ùˆ نيز تمايزات شغلي به تمامي در زبانشان انعكاس یاÙته اند.
تا اينجا استدلال Ùقط نشان داده است كه واژگان، Ù…Øيط يك قوم را منعكس ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. چون Ùرهنگ، بويژه در جايي كه صنعت رشد ناچيزي داشته شديداً به Ù…Øيط وابسته است،پس دليلي در دست است دال براينكه لااقل واژگان Ùˆ شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ عمل كرد آن، معلولهاي٠علت٠مشتركيâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› بنابراين هر يك ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ نمايۀ ديگري باشد.
اما مطالب بالا از ادراک چیزی نمی گویند Ùˆ اگر منظور از ادراک Ùقط ثبت Ùˆ ضبط امور ارائه شده باشد، در آنچه گذشت ربط چنداني با آن مشهود نيست. امادر واقع چنين نيست، زيرا شواهد بسياري وجود دارند كه نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ ادراك متاثر از مجموعۀ ذهني set ) ( mental است. برونر (Bruner) Ùˆ گودمن( Goodman) در مقالهâ€Ø§ÙŠ كه اكنون مقالۀكلاسيكی شده است،تاثيرات مجموعۀ ذهني را] بر ادراك [ خلاصه كردهâ€Ø§Ù†Ø¯.آنان ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯:
«اÙراد را ميâ€ØªÙˆØ§Ù† نسبت به ديدن اشيا Ùˆ شنيدن صداها همان گونه شرطي كرد كه نسبت به اموري مانند پرش زانو، پلك يا ØªØ±Ø´Ø Ø¨Ø²Ø§Ù‚. هر پژوهشگري در رشتۀ تلقين، خواه مآخذ بسياري را كه برد Bird) )دربارۀ اين موضوع Ùراهم آورده است دنبال كرده باشد يانه، اين مطلب را ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ كه اگر به شخصي تصويري كم رنگ را به دÙعات بسيار همراه با صدايي نشان دهند، در صورت قطع تصوير Ùˆ ايجاد صدا شخص مذكور ميâ€Ù¾Ù†Ø¯Ø§Ø±Ø¯ كه تصوير را نيز ميâ€Ø¨ÙŠÙ†Ø¯. اين ادراك نيست؟ چرا نيست؟ شخص مذكور آنچه را ميâ€Ø¨ÙŠÙ†Ø¯ با همان وضوØÙŠ گزارش ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه پديدۀ†Ùاي8 را».9
به علاوه آنان خاطرنشان ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ كه پاداش Ùˆ مكاÙات Ùˆ نیز تجربه وعوامل اجتماعي ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ بر Ù†ØÙˆÛ€ ادراك موثر باشند. پژوهش آنان نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه كودكان اندازۀ سكهâ€Ù‡Ø§ را بزرگتر از اندازۀ واقعي آنها تخمين ميâ€Ø²Ù†Ù†Ø¯Ø›ÙˆØŒ به طور كلي، هرچه ارزش پولي سكه بيشتر باشد مقدار خطا در تخمين اندازۀ آن بيشتر است. همچنين خطا در تخمين اندازۀ سكهâ€Ù‡Ø§ بيشتر است تا در اندازۀمقواâ€Ù‡Ø§ÙŠ بريده شدۀ هم اندازۀ آنها. در این مورد مقدار خطا در كودكان بيâ€Ø¨Ø¶Ø§Ø¹Øª بيشتر است تا در كودكان غني. همچنان كه آنان ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯ شخص ادراك كننده را نبايد«ابزار ثبتâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Û€ منÙعلي پنداشت كه Ùقط طرØÙŠ پيچيده دارد.»
پس پرسش به اين صورت Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه آيا دانستن واژهâ€Ø§ÙŠ از واژگان، واژهâ€Ø§ÙŠ كه لااقل در تجربۀ Øسي كاربردي داشته باشد، مجموعهâ€Ø§ÙŠ را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه ادراك را به سوي قالب آن واژه سوق Ù…ÛŒ دهد؟ وجود چنين مجموعهâ€Ø§ÙŠ به اين معني است كه Ùقط آن جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ از Ù…Øيط مشاهده ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ كه با كاربرد آن واژه مربوط باشند ولي ديگر جنبهâ€Ù‡Ø§ ناديده ميâ€Ù…انند. دربارۀ اين نكته شواهد مستقيم در دست نيست، اما ميâ€ØªÙˆØ§Ù† Øدس زد كه چنين مجموعهâ€Ø§ÙŠ وجود دارد. در كودكان Ùˆ تازه واردان به جامعه، انگيزهâ€Ø§ÙŠ قوي براي آموختن زبان آن جامعه وجود دارد؛ زيرا Ùقط از طريق دانستن زبان ميâ€ØªÙˆØ§Ù† نيازهاي خود را برآورد Ùˆ با ديگران ارتباط برقرار كرد. بنابراين توانايي در به كار بردن واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠ يك زبان با پاداش همراه است Ùˆ اين انگيزه با اين كش٠كه واژگان در بررسي Ù…Øيط Ù…Ùيد است تقويت ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. اگر انگيزۀ مذكور براي آموختن زبان وجود داشته باشد، پس استنتاج مجموعهâ€Ø§ÙŠ كه به كاربرد زبان كمك كند امري معقول خواهد بود واين مجموعه بر ادراك تاثيرميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ø¯.
بنابراين بادر نظر گرÙتن آنچه از منابع ديگر دربارۀ مجموعۀ ذهني ميâ€Ø¯Ø§Ù†ÙŠÙ…ØŒ ميâ€ØªÙˆØ§Ù† اظهار اين مطلب را با آنچه تا كنون Ú¯Ùته شده است سازگار دانست كه جهان براي اشخاصي كه واژگان متÙاوتي به كار ميâ€Ø¨Ø±Ù†Ø¯ØŒÙ…تÙاوت نمايان ميâ€Ø´ÙˆØ¯. زبانهاي مختل٠توجه را به جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠ متÙاوتي از Ù…Øيط معطو٠ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. در اينâ€Ø¨Ø§Ø±Ù‡ ميâ€ØªÙˆØ§Ù† مثالهاي متعددي ذكر كرد. مثلاً در زبان قوم ناواهو (Navaho) نام رنگها تقريباً مشابه رنگهايي است كه «سÙيد»، «سرخ»و «زرد» ميâ€Ù†Ø§Ù…يم، اما هيچ واژهâ€Ø§ÙŠ كه معادل«سياه»،«خاكستري» ØŒ «قهوهâ€Ø§ÙŠÂ»ØŒ «آبي»، و«سبز» باشد وجود ندارد. اما دو واژه هست كه مشابه «سياه» است، يكي سياهي٠تاريكي Ùˆ ديگري سياهي٠رنگ اجسامي مانند زغال. براي رنگهايي كه ما«خاكستري» Ùˆ «قهوهâ€Ø§ÙŠÂ» ميâ€Ù†Ø§Ù…يم، در آن زبان Ùقط يك واژه Ùˆ براي«آبي» Ùˆ «سبز» نيز تنها يك كلمه موجود است. تا آنجا كه به واژگان ارتباط ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ØŒ قوم ناواهو طي٠رنگها را به بخشهایي متÙاوت با بخشهاي طي٠رنگهاي ما تقسيم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اØتمال اين هست كه در مواردي، ادراك ناواهويي خود را در اين باره دردسر ندهد كه آيا رنگ جسمي كه ميâ€Ø¨ÙŠÙ†Ø¯ قهوهâ€Ø§ÙŠ است يا خاكستري؟! اÙراد قوم ناواهو نه تنها دربارۀ اينكه كه آيا رنگ جسمي كه در نور كم قرار گرÙته است آبي است يا سبز بØØ« نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ بلكه Øتي ميان رنگهاي آبي وسبز Ùرق نميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ù†Ø¯.
البته از اين مثال نبايد چنين برداشت كرد كه اÙراد قوم ناواهو از تمايز رنگهايي كه براي ما آشنا هستند ناتوانâ€Ø§Ù†Ø¯. آنان بيش از ما دچار كوررنگي نيستند، زيرا خود ما نيز Ùاقد واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ هستيم كه دو نوع سياهي را بيان كنند كه البته آنان، آنها را از يكديگر متمايز ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ù†Ø¯. نكتهâ€Ø§ÙŠ كه ميâ€Ø®ÙˆØ§Ù‡ÙŠÙ… بگوييم بيشتر اين است كه واژگان آنها، آنان را به اين جهت سوق ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه تمايزات ديگري را كه ما معمولاً درميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ… از چشم آنها پوشيده بدارد.
اگر ما در ادعاي خود كه واژگان، ادراك را متاثر ميâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯ØŒÙ…ØÙ‚ باشيم، پس بايد انتظار داشت كه واژگان، ديگر جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠ انديشه را نيز متأثر كنند. تقسيمâ€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠÙ‡Ø§ÙŠÙŠ كه در تجربۀ خود به عمل ميâ€Ø¢ÙˆØ±ÙŠÙ… به اين بستگي دارند كه امور را چگونه درياÙت ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…ØŒ پس اين تقسيمâ€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠÙ‡Ø§ نيز مانند ادراك در معرض همان تأثير زباني قرار دارند. دوباره انتظار ميâ€Ø±ÙˆØ¯ كه تأثير در هر دو جهت باشد. اگر در تÙكر پيرامون٠جهان،تصورات معيني را به كار ميâ€Ø¨Ø±ÙŠÙ… پس بايد اين تصورات را يا به طور مستقيم يا از طريق استعاره به واژگان بيÙزاييم Ùˆ شايد اين تأثير بر ديگر تأثيرات مقدم باشد. گرچه هنگامي كه اصطلاØÙŠ در واژگان وجود داشت، آن Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ù‡Ù… بر ادراك Øسي Ùˆ هم بر درياÙت Ù…Ùهومي تأثير ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ø¯.
صرÙها نيز در ميان آن امور زباني گنجانده شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ كه شايد برانديشه اثر گذار باشند. چون شكلهاي دستوري ،كمتر از واژگان تغيير ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ پس تأثير صرÙها، اگر وجود داشته باشد، ناÙذتر خواهد بود. ما مدعي هستيم كه چنين تأثيري وجود دارد Ùˆ مشابه تأثير واژگان است. صرÙها توجه ما را بر جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠ معيني از تجربه بيش از سايرجنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠ آن،متمركز ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ واز اين طريق بر ادراك ما اثر ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ù†Ø¯.
شايد بتوان با كمك مثالي Ùرضي شيوهâ€Ø§ÙŠ را Ø´Ø±Ø Ø¯Ø§Ø¯ كه صرÙها در اغلب موارد طبق آن عمل ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. Ùرض كنيد كه ستاك یک Ùعل، مثلاً AØŒ را داريم Ùˆ Ùرض كنيد كه در مرØله آغازين زبان، Ùقط خود A به كار ميâ€Ø±Ùته است. Ùرض كنيد كه در مرØله بعدي بهتر بوده است كه نشانگرهاي زمان دستوري( ( tense indicators به Ùعل اÙزوده شوند تا زمان گذشته، Øال Ùˆ آينده را نشان دهند. اين نشانگرها را ميâ€ØªÙˆØ§Ù† به صورت پسوندها به ستاك Ùعل اÙزود Ùˆ آنها را به شكل Ax ØŒ Ay ØŒ Az نشان داد. چون در هر موقعيتي كه پيش از اين،خود A به كار ميâ€Ø±Ùت اكنون A با پسوند به كار ميâ€Ø±ÙˆØ¯Ø› پس بديهي است كه ساده كردن صر٠ممكن ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اكنون از Ù„Øاظ زمان دستوري به ستاك خود Ùعل(يعني A) ديگر نيازي نيست؛ زيرا به جاي A يكي از شكلهاي پسونددار آن به كار ميâ€Ø±ÙˆØ¯. اما تلÙظ ستاك Ùعل از تلÙظ ديگر شكلهاي پسونددار آن آسانتر است؛ پس طبيعي است كه ستاك Ùعل(A) به جاي يكي از شكلهاي پسونددار آن Ùˆ به معناي اخير به كار رود. بدين شيوه Ax ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ مخÙ٠شود به صورت A درآيد. هر چند چنين كاري در مكالمه مناسب است، اما تأثيرش اين خواهد بود كه زبان را از واژهâ€Ø§ÙŠ كه معناي كهن A را داشته است Ù…Øروم Ù…ÛŒ كند. شايد اين امر زيانبخش نباشد اما موجب ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه به كار بردن زبان مستلزم تÙكر بيشتري باشد. ديگر نميâ€ØªÙˆØ§Ù† به سادگي درياÙت كه شرايط به كار بردن ستاك Ùعل(A) وجود داشته است Ùˆ A به كار ميâ€Ø±Ùته است. زيرا اكنون لازمۀ به كار گيري زبان، درياÙت اين نكته نيز شده است كه كدام يك از پسوندها را بايد به كار برد.هنگامي ميâ€ØªÙˆØ§Ù† از يك جنبۀ تجربه سخن Ú¯Ùت كه جنبۀ ديگر آن نيز مشاهده شده- Ùˆ از آن سخن رÙته- باشد. اين را ميâ€ØªÙˆØ§Ù† مشاهده الزامي ناميد كه به وسيلۀ صر٠القا ميâ€Ø´ÙˆØ¯. زمان دستوری، كه در بالا از آن بØØ« شد، Ùقط يك نوع از مشاهدۀ الزامي را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. آشكار است كه به كار بردن Ùعل در زبان انگليسي مستلزم مشاهداتي است،هم در مورد تعداد Ùˆ هم جنسيت شخص.
Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ù…Ø´Ø§Ù‡Ø¯Û€ الزامي را نبايد به اين معني گرÙت كه سخنگوي يك زبان ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ كه ناگزير است Ùقط جنبه â€Ù‡Ø§ÙŠ معيني از Ù…Øيط خود را مشاهده كند. او اغلب به طور طبيعي Ùˆ ناآگاهانه اين مشاهدات را انجام ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ قطعاً در انجام دادن آنها هيچ گونه الزامي اØساس نميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› Ùˆ البته در اينجا نيرويي واقعي يا Ùيزيكي در كار نيست. گرچه ممكن است Ùردي واژگان انگليسي را بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ تمايزات زمان دستوري Ùˆ جنسيت شخص را در نظر بگيرد به كار برد Ùˆ در شرايط مساعد مقصود خود را بÙهماند؛ اما در شرايط عادي Ùˆ نامساعد نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ مقصود خويش را برساند واز اين Ù„Øاظ در معرض استهزا Ùˆ تمسخر قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯.اين وضعیت Ùقط الزامي خارجي را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯Ø› اما به كار بردن زبان بر Øسب عادت، الزامي دروني را به وجود ميâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯.
مشاهداتي كه بر گويندۀ زبان تØميل ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ بر Øسب زبانها متÙاوتâ€Ø§Ù†Ø¯. بنابراين كلوكهان (Kluckhohn) Ùˆ لايتون ( Leighton) زبان انگليسي را با زبان ناواهويي مقايسه كرده اند Ùˆ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯:
«زبان انگليسي از ديدگاه سخنگوي زبان ناواهويي، زبان قاصري است؛ زيرا مطلب را بسيار Ú¯Ù†Ú¯ Ùˆ مبهم بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. مانند اين جمله: من «آن» را ميâ€Ø§Ù†Ø¯Ø§Ø²Ù…. زبان ناواهويي چهار خصيصه را ،که زبان انگليسي ناگÙته ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ø¯ يا مخاطب بايد آنها را از متن دريابد، مشخص ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:
1. شكل جمله بايد روشن كند كه آيا «آن» معرÙÙ‡ است يا نكره.
2. ستاك Ùعل به كار رÙته بر Øسب آنكه شيء گرد، دراز، مايع يا جاندار Ùˆ غيره باشد بايد تغيير â€ÙƒÙ†Ø¯.
3. بايد دقيقاً مشخص شود كه آيا عمل انداختن رخ داده يا در شر٠وقوع است يا آنكه موقع متوق٠شدنش Ùرا رسيده است؟ آيا عمل انداختن اتÙاقي صورت گرÙته يا همواره تكرار ميâ€Ø´ÙˆØ¯.
4. بايد ميزان كنترل شخصي كه جسم را ميâ€Ø§Ù†Ø¯Ø§Ø²Ø¯ بر سقوط آن ØŒ مشخص شود».10
دوروتي لي( Dorothy D. Lee ) يادآور ميâ€Ø´ÙˆØ¯ÙƒÙ‡ در زبان وينتويي( wintu ) ØŒ به شيوهâ€Ø§ÙŠ مشابه با زبان ناواهويي، لازم است كه با پسوندها نشان دادكه يك خبر بر پايۀ Ú†Ù‡ شواهدي قرار دارد Ùˆ بدين ترتيب زبان وينتويي مشاهدۀ خاصي را بر سخنگو تØميل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. خانم لي ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«وينتويي نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ به طور ساده بگويد: ماهي قزلâ€â€Ø¢Ù„ا «خوب است». بخش «خوب است» در اين جمله، كه زمان دستوري(Øال) Ùˆ شخص(ماهي) را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ نيازمند يكي از توضيØات زير است: من ميâ€Ø¨ÙŠÙ†Ù… كه ماهيâ€Ù‚زلâ€Ø¢Ù„ا خوب است، من ميâ€Ú†Ø´Ù… كه ماهي قزل آلا خوب است؛(يا اگر اين موضوع از طريق Øس ديگري جز ديدن دانسته ميâ€Ø´ÙˆØ¯): من استنباط ميâ€ÙƒÙ†Ù… كه ماهي قزل آلا خوب است، من داوري ميâ€ÙƒÙ†Ù… كه ماهي قزل آلا خوب است يا من شنيدهâ€Ø§Ù… كه ماهي قزل آلا خوب است».11
ميâ€ØªÙˆØ§Ù† مدعي شد كه درست مانند مورد واژگان، مشاهدۀ الزامي كه صرÙها تØميل ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ يك مجموعۀ ذهني را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯. بايد Ú¯Ùت كه در زبان انگليسي زمان وقوع عمل بيشتر مورد توجه قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ تا در زبان وينتويي. در زبان انگليسي ميâ€ØªÙˆØ§Ù† به آساني بدون ارائه شواهد خبر داد؛ Øال آنكه انتظار ميâ€Ø±ÙˆØ¯ زبان وينتويي در اين مورد هوشيارتر باشد. در اينجا نيز اين تأثير مانند تأثير واژگان است، با اين تÙاوت كه تأثير بر Ùقرهâ€Ù‡Ø§ÙŠ نسبتاً معدودتري تمركز ياÙته است؛ Ùقرهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ كه پايۀ صر٠را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ Ùˆ به همين سبب اثر صر٠بر آنها بيشتر است.
سرانجام زير عنوان زبان، عامل ساخت جمله قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. در Øالي كه در اینجا نیز انتظار ميâ€Ø±ÙˆØ¯ Ú©Ù‡ نخست، انديشه Ùˆ نيازهاي اجتماعي بر ساخت جمله موثر باشند؛ اما ممكن است تأثير معكوس نيز وجود داشته باشد.
اگر زبان انگليسي، Ùˆ به طور كلي، زبان ميانگين استاندارد اروپايي را در نظر بگيريم، دو نوع جمله غالب است. نخست جملهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ كه ميâ€Ø´ÙˆØ¯ آنها را نوع گزارۀ موضوع- Ù…Øمول ناميد ونمونۀ آنها را ميâ€ØªÙˆØ§Ù† این جمله دانست :« اين كتاب سرخ است».
دوم جملهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ كه ميâ€ØªÙˆØ§Ù† آنها را نوع عامل- عمل ناميد؛ مانند: جان ميâ€Ø¯ÙˆØ¯ يا جان مري را دوست دارد. در جملهâ€Ù‡Ø§ÙŠ نوع نخست عملي انجام نميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ بلكه Ùقط صÙت يا كيÙيتي به موضوع نسبت داده ميâ€Ø´ÙˆØ¯. در جملهâ€Ù‡Ø§ÙŠ نوع دوم موضوع به منزلۀ عامل در نظرگرÙته ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اما در هر دو نوع جمله، موضوع نوعاً چيزي است كه در سير زمان، شناختي است Ùˆ تداوم دارد. Øتي هنگامي كه موضوع، شيء نباشد باز هم اين تمايل وجود دارد كه از موضوع به گونهâ€Ø§ÙŠ سخن رود كه گويي شيء پايداري است. بدين ترتيب تعميركار از تنظيم موتور اتومبیل همان گونه سخن Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ از بستن چرخ آن. البته تنظیم موتور رابطهâ€Ø§ÙŠ است ميان Øركت اجزاي آن است، در Øالي كه چرخ اتومبيل يك شيء مادي است. شايد بگويند كه سخن Ú¯Ùتن از تنظيم موتور به اين شيوه، استعاري است Ùˆ شايد چنين باشد؛ اما نكته اين است كه اين استعاره از طريق Ù…Ùهوم٠شيء مادي صورت ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. اين گرايش، در زبان ما تسري دارد. به طور كلي، درباره رويدادها به گونهâ€Ø§ÙŠ سخن ميâ€Ø±ÙˆØ¯ كه گويي آن ها اشيايي پايدارند Ùˆ لااقل درسخنگويي به نظر ميâ€Ø±Ø³Ø¯ كه بخش اعظم سيال بودن تجربۀ گذرا از ميان برود. اين گرايش،همچنان كه ور٠مشاهده كرده است، Øتي به خود زمان نيز گسترش ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. ما از زمان به گونهâ€Ø§ÙŠ سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙŠÙ… يا دربارۀ آن به گونهâ€Ø§ÙŠ ميâ€Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´ÙŠÙ… كه گويي جوهري است كه گسترهâ€Ø§ÙŠ نامعلوم دارد. شايد بخشي از آن را، به همان معنايي كه بند رشته سوسيس را ميâ€Ø¨Ø±ÙŠÙ…ØŒ جدا كنيم؛ يا شايد پنج دقيقه را به همان معنايي صرÙÙ‡â€Ø¬ÙˆÙŠÙŠ ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ… كه تكه ای گوشت را.
چنین شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ كه از طريق آنها به جهان ميâ€Ù†Ú¯Ø±ÙŠÙ… نه تنها در سازمان دادن به جزئيات تجربه، بلكه براي ÙلسÙÙ‡ Ùˆ بويژه منطق Ùˆ متاÙيزيك مهمâ€Ø§Ù†Ø¯. منطق كلاسيك شكل گزارۀ موضوع- Ù…Øمول را اساسي ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³Øª Ùˆ پا Ùشاري ميâ€ÙƒØ±Ø¯ كه هر جملۀ منطقي بايد به شكل موضوع- Ù…Øمول باشد. جملهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ به شكل جان مري را دوست دارد بايد چنان تغيير داده Ù…ÛŒ شدند كه دوست داشتن مري به شكل Ù…Øمول جان در Ù…ÛŒ آمد. در منطق، استدلالهاي مختل٠طبقهâ€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠ ميâ€Ø´Ø¯Ù†Ø¯ Ùˆ در قالب نسبتهايي ميان موضوع Ùˆ Ù…Øمول بررسي ميâ€Ú¯Ø±Ø¯ÙŠØ¯Ù†Ø¯. گرچه چنين درياÙتي در قلمرو منطق درعصر ما،كم Ùˆ بيش،كاملاً مردود شناخته شده است اما شكي نيست كه نسبت موضوع Ùˆ Ù…Øمول تاقرن گذشته تأثيري عظيم بر انديشۀ ]غرب[ داشته است.
در متاÙيزيك Ù…Ùهوم٠موضوع Ùˆ Ù…Øمول به شكل ديگري ظاهر ميâ€Ø´ÙˆØ¯. يكي از مسائل كلاسيك ÙلسÙÙ‡ به هم پيوستن ادراك های Øسي Ùˆ سازمان ياÙتن آن بوده است. Ùرقي نميâ€ÙƒÙ†Ø¯ÙƒÙ‡ ادراك های Øسي جزء به جزء داده شده باشند يا به شكل يك كل]= گشتالت[. اين مسئله هنوز هم Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ø³Øª كه چگونه مشاهدات يك زمان با مشاهدات زمان ديگر ارتباط ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ù†Ø¯. پاسخ كلاسيك اين مسئله كه به طور كامل در آثار ارسطو پرورده شده اين است كه جهان از جوهرها تشكيل شده است وهر چيزي را كه تصور كنيم عَرَض يك جوهر است. جوهرها يا جوهر(اين مسئله كه آيا Ùقط يك جوهر در جهان هست يا جوهرهاي متعدد بسته به نظر Ùيلسو٠است) به منزلۀ چيزي تصور ميâ€Ø´Ø¯Ù†Ø¯ كه در سير زمان، پايدار Ùˆ Øتي در بعضي موارد جاودان بودند. بر همين اساس جوهرها، ادراكهاي يك زمان را با ادراكهاي زمان ديگر به هم پيوند ميâ€Ø¯Ø§Ø¯Ù†Ø¯. بدين ترتيب گستردهâ€ØªØ±ÙŠÙ† توصي٠جهان، طبق سنت ÙلسÙÙŠ غرب اين بود كه بگويند جهان شامل جوهرها Ùˆ عَرَضهاي آنهاست. توازي ميان جوهر٠متاÙيزيكي كه عَرَضهايي داشت(يا به وسيلۀ آن عَرَضها Ø¬Ø±Ø Ùˆ تعديل ميâ€Ø´Ø¯) با موضوع منطقي كه Ù…Øمولهايي داشت(يا به وسيلۀ آن Ù…Øمولها Ø¬Ø±Ø Ùˆ تعديل ميâ€Ø´Ø¯) چنان آشكار بود كه اغلب جوهر را چيزي تعري٠ميâ€ÙƒØ±Ø¯Ù†Ø¯ كه همواره موضوع است وهرگز Ù…Øمول نميâ€Ø´ÙˆØ¯Ø› طبق همين توازي،عَرَضها مشابه Ù…Øمولها بودند.
بخش اعظم ÙلسÙÛ€ قرن بيستم مجادله بر ضد چنين برداشتهايي بوده است. جاي منطق قديم را منطقي گرÙته است كه اجازه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ يك Ù…Øمول، موضوعهاي متعددي را به هم مرتبط كند. در اين منطق،كل Ù…Ùهوم موضوع ديگر اهميت كلاسيكش را از دست داده است. در متاÙيزيك نويسندگاني كه تÙكر ÙلسÙÙŠ آنان با يكديگر اختلا٠بارزي دارد مانند وايتهد، راسل Ùˆ برگسون در مردود دانستن Ùرمولهاي كلاسیكي جوهر با يكديگر مواÙÙ‚â€Ø§Ù†Ø¯. هم توازي ميان جوهر با موضوع Ùˆ هم ارتباط ميان منطق كلاسيك با دستور زبان ØªÙ‚Ø¨ÙŠØ Ø´Ø¯Ù‡ است. از اين رو راسل مصرانه ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«در يك كلام، جوهر،خطاي متاÙيزيكي است كه بر اثر ساخت جملهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ كه از موضوع Ùˆ Ù…Øمول تشكيل شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ به ساخت جهان انتقال ياÙته است».12Øال كه ارتباط ميان زبان ميانگين استاندارد اروپايي را با ÙلسÙÙ‡ مشاهده كرديم، به مقايسه اي باز ميâ€Ú¯Ø±Ø¯ÙŠÙ… كه ور٠ميان اين دو، با انديشه Ùˆ زبان هوپي به عمل آورده است.13 زبان ميانگين استاندارد اروپايي در پنج نقطۀ اصلي از زبان هوپي دور ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اين ناهمگرايي يا تÙاوتهايي دستوريâ€Ø§Ù†Ø¯ يا تÙاوتهايي در درياÙت از زمان. اين تÙاوتهاي عظيم زباني در نقاط زير مشهودند:1) جمع Ùˆ شمارش. 2) نام كميتهاي Ùيزيكي. 3) مراØÙ„ گردش (phases of cycles). 4) شكل زماني Ùعلها. 5) مدت، شدت Ùˆ تمايل. شايسته است كه درباره هر يك از اين تÙاوتها بØØ« شود.
1. زبان ميانگين استاندارد اروپايي اعداد جمع ( plural numbers ) Ùˆ اعداد اصلي (cardinal numbers) را نه Ùقط براي مجموعهâ€Ù‡Ø§ÙŠ( aggregates) واقعي كه يكجا ارائه شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ بلكه همچنين براي مجموعهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ به كار ميâ€Ø¨Ø±Ø¯ كه ور٠آنها را «خيالي» ميâ€Ù†Ø§Ù…د؛ مانند ده روز كه نميâ€ØªÙˆØ§Ù† آن را در يك ادراك به دست آورد. اما زبان هوپي جمع را در Øالت اخير به كار نميâ€Ø¨Ø±Ø¯ Ùˆ در جايي كه ما ده روز را به منزلۀ يك مجموعه ميâ€Ø¯Ø§Ù†ÙŠÙ…ØŒ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«تا روز يازدهم» يا«پس از روز دهم». تمايلي هست كه اين تÙاوت در شيوۀ سخنگويي ميان زبان ميانگين استاندارد اروپايي با زبان هوپي را مردود بشمارد Ùˆ آن را صرÙاً تÙاوتي در اصطلاØات (idioms) بداندكه براي زير ساخت انديشه هيچ اهميتي ندارد. اگر Ù…Ø±Ø¬Ø Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ† «ده روز» بر«پس از روز دهم» به تنهايي بررسي ميâ€Ø´Ø¯ØŒ بيâ€Ø´Ùƒ تبيين مناسب همان بود كه Ú¯Ùته شد. اما تÙاوت در الگوي انديشه از نوعي كه ور٠ميâ€Ø®ÙˆØ§Ù‡Ø¯ نشان دهد نمي تواند Ùقط بر يك مورد از كاربرد زباني متكي باشد،هراندازه هم اين مورد بارز باشد. Ùقط تعدد موارد ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ اين اØتمال را كاهش دهد كه ما با تÙاوتي اتÙاقي در شيوۀ سخنگویي روبهâ€Ø±Ùˆ نیستيم ØŒ بلکه برعكس تعدد موارد اين اØتمال را اÙزایش Ù…ÛŒ دهد كه در اينجا تÙاوت در شيوۀ انديشيدن Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ø³Øª. بنابراين اعتبار كل شواهدي كه ور٠ارائه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ø³Øª نه Ùقط يك Ùقره از آنها.
2. ور٠در زبان ميانگين استاندارد اروپايي دو نوع اسم را از يكديگر متمايز ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اسمهاي Ùرد individual nouns) ) [يا اسمهای شمارش پذير[ كه بر اجسامي با Øدود مشخص دلالت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯(مانند: يك درخت،يك چوبدست، يك مرد) Ùˆ اسمهاي انبوه ( mass nouns) [يا اسمهاي شمارش ناپذير[ كه«بر پيوستاري همگون(بي آنكه Øدود آن مشخص باشد)» دلالت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯(ورÙØŒ ص140،مانند: آب، چوب، گوشت). هر جا بخواهند مرزهاي يك اسم انبوه را نشان دهند آن را با چنين عباراتي بيان ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯: يك جام شيشه، يك قطعه صابون، يك Ùنجان قهوه، يك كيسه آراد. ور٠ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه چنين عباراتي كه در آنها واژهâ€Ø§ÙŠ براي ظر٠با واژهâ€Ø§ÙŠ براي مظرو٠تركيب شده است، راه را براي اين Ù…Ùهوم ÙلسÙÙŠ ازجهان هموار كرده است كه جهان تركيبي است از Ùرم Ùˆ ماده. او مدعي است كه چنين نظريهâ€Ø§ÙŠ براي Øس مشترك بيâ€Ø¯Ø±Ù†Ú¯ پذيرÙتي است:
«بنابراين اعتقاد به Ùرم Ùˆ ماده از طريق عادت زباني است. الگوهاي زبانی ما اغلب از ما ميâ€Ø®ÙˆØ§Ù‡Ù†Ø¯ تا شيء مادي را با تركيب دو واژه بناميم كه شيء مذكور را به Ùقرهâ€Ø§ÙŠ بي Ùرم Ùˆ â€Ø´ÙƒÙ„]= Ù…Øتوا، ماده[ Ùˆ Ùرم، بخش كند».(ورÙ،ص141)
برعكس در زبان هوپي اسمها همواره معنايي Ùردي دارند؛ Øتي اگر Øدود بعضي از اشياء مبهم يا نامعلوم باشند. ميان اسمهاي Ùردي با اسمهاي انبوه تقابلي نيست؛ از اين رو هيچ ارجاعي به ظر٠يا نوعي كالبد وجود ندارد، Ùˆ هيچ الگويي نيست كه تقسيم جهان را به Ùرم Ùˆ ماده Ùراهم آورد.
3. در زبان ميانگين استاندارد اروپايي اصطلاØاتي مانند«تابستان»، «زمستان»،«بامداد» و«ساعت»، مراØÙ„ گردش را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ØŒ اما با آنها به همان شيوهâ€Ø§ÙŠ برخورد ميâ€Ø´ÙˆØ¯ÙƒÙ‡ با ديگر اسمها. آنها را ميâ€ØªÙˆØ§Ù† به منزلۀ موضوع يا شيء دستوري به كار برد Ùˆ ميâ€ØªÙˆØ§Ù† آنها را جمع بست Ùˆ به منزلۀ معدود عدد به همان شيوهâ€Ø§ÙŠ به كار برد كه اسمهاي اشياي Ùيزيكي را به كار ميâ€Ø¨Ø±Ù†Ø¯. اما زبان هوپي از اين Ù„Øاظ كاملاً متÙاوت است.اصطلاØاتي كه بر مراØÙ„ گردش دلالت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ از Ù„Øاظ زباني متمايز از اسمها هستند Ùˆ طبقهâ€Ø§ÙŠ را با شكل متمايز تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ كه زماني ها ناميده ميâ€Ø´ÙˆØ¯. ور٠ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯:
«اØساس تداوم٠ذهني] يا تداوم زمانی[ شيء نميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ يعني به صورت يك ناØيه، يك گستره يا يك كميت بيان نميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. دربارۀ زمان چيزي القا نميâ€Ø´ÙˆØ¯ مگر «تأخر مداوم». بنابراين زبان هوپي Ùاقد Ùقرهâ€Ø§ÙŠ بيâ€Ùرم است كه پاسخگوي «زمان» به آن Ù…Ùهومي باشد كه در زبانهاي اروپايي وجود دارد ».(ورÙ،ص143)
4. نظام زمان٠دستوري ما زمان را به سه بخش متمايز تقسيم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯: گذشته،Øال، آينده؛ Ùˆ بدين طريق به شيء شدن زمان،كه مانند Ùضا درك شود، كمك ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. در اين Ø·Ø±Ø Ø¯Ø´ÙˆØ§Ø±ÙŠÙ‡Ø§ÙŠ چندي موجود است كه بارزترين آنها زمان Øال دستوري است كه كاربردهاي گوناگوني دارد. ور٠مدعي است كه اين امور موجب آشÙتگي انديشه ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯.
اما Ùعلهاي زبان هوپي، زمان دستوري ندارند بلكه Ùقط داراي شكلهاي اعتباري (validity forms) â€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ نيز شكلهايي دارند كه ناظر به جنبهâ€Ù‡Ø§ ( (aspects Ùˆ وجوه((modals â€Ø§Ù†Ø¯. شكلهاي وجهي، عبارات را به هم متصل ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. سه شكل٠اعتباري وجود دارند، يكي به سادگي نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه گوينده رويدادي را گزارش مي دهد كه در گذشته يا اكنون اتÙاق اÙتاده است. ديگري انتظار گوينده را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ سومي نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه گوينده مطلبي را مي گويد كه آن را صادق دانسته است. شكلهاي٠جنبهâ€Ø§ÙŠØŒ درجات مختل٠استمرار]يا تداوم[ را به Ù„Øاظ رويداد گزارش ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ø› Ùˆ شكلهاي٠وجهي Ùقط هنگامي به كار ميâ€Ø±ÙˆÙ†Ø¯ كه مطلب شامل دو Ùعل يا دو جملۀ تبعي باشد. شكلهاي٠وجهي، نسبتهاي ميان دو جملۀ تبعي را(از جمله نسبتهاي زماني را) نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯. بنا بر نظر ور٠اين ساختار دستوري از شيء شدن زمان ممانعت به عمل Ù…ÛŒ آورد.
5. زبان ميانگين استاندارد اروپايي مدت، شدت Ùˆ تمايل را از طريق استعارهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ùضايي بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. بدين طريق:
«ما مدت را با] واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠÛŒ مانند :[ طولاني،كوتاه، زياد، سريع، ÙƒÙند Ùˆ غيره بيان ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…. شدت را با ]واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠ [ زياد، عظيم، خيلي، سنگين، سبك، بالا، پايين، تيز، ضعيÙØ› Ùˆ تمايل را با] واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠ[ بيشتر، اÙزون، رشد، برگشت، نزديك شدن، از ميان رÙتن، پديدآمدن، ظاهر شدن، متوق٠شدن، بركشيدن، پايين رÙتن، ملايم،يكنواخت، سريع، كند، Ùˆ مانند اينها توصي٠مي کنیم. يعني از طريق سياهۀ بيâ€Ø§Ù†ØªÙ‡Ø§ÛŒÛŒ از استعارهâ€Ù‡Ø§ كه كمتر ميâ€ØªÙˆØ§Ù† آنها را استعاره شناخت؛ زيرا آنها تنها واسطهâ€Ù‡Ø§ÙŠ زباني٠در دسترسâ€Ø§Ù†Ø¯. اصطلاØات غير استعاري در اين قلمرو Ùˆ مانند: قبل، بعد، زود، مستمر،مدام، شديد، بسيار، غالب، Ùقط انگشتâ€Ø´Ù…ارند ونيازها را كاملاً بر نميâ€Ø¢ÙˆØ±Ù†Ø¯Â».(ورÙ،ص145)
برعكس، زبان هوپي چنين استعارهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ ندارد Ùˆ مدت، شدت Ùˆ تمايل را به طور تØت اللÙظي بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ نشانهâ€Ø§ÙŠ از شكلهاي٠Ùضايي٠موجود در زبان ميانگين استاندارد اروپايي در آن باشد. Øتي دستۀ ويژهâ€Ø§ÙŠ از اصطلاØات به نام تانسورها (tensors) وجود دارند كه بسيار گستردهâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ بخش جداگانهâ€Ø§ÙŠ از سخنگويي را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ Ùˆ Ú©ÛŒÙیات Ùوق]يعني مدت، شدت Ùˆ تمايل[ را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. براي بيان Ú©ÛŒÙیات ياد شده، ديگر شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ زباني نيز به كار ميâ€Ø±ÙˆÙ†Ø¯.
ور٠تأثير اين تÙاوتهاي زباني را برانديشه با Ú¯Ùتن اين مطلب خلاصه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه تمايل سخنگويان زبانهاي اروپايي بيشتر اين است كه جهان را به صورت اشياء ببينند. اين اشيا نيز خود از مادهâ€Ø§ÙŠ بيâ€Ø´ÙƒÙ„ ساخته شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ كه Ùرمي مشخص ياÙتهâ€Ø§Ù†Ø¯. امور غير Ùضايي به صورت استعارهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ùضايي درك ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ اما برعكس، به نظر ميâ€Ø±Ø³Ø¯ كه زبان هوپي:
«واقعيت را بيشتر در قالب اصطلاØات وقايع(يا بهتر است بگوييم«وقوع» (eventing) ) تØليل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› واين كار را به دو شيوۀ عيني Ùˆ ذهني انجام ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. به طور عيني: Ùقط اگر تجربۀ Ùيزيكي، ادراك شدني باشد، رويدادها عمدتاً به منزلۀ خطوط كلي، رنگها، Øركات Ùˆ ديگر امور٠ادراك شدني٠Øسی بيان ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯. به طور ذهني: آن دسته از رويدادهاي Ùيزيكي Ùˆ نيز رويدادهاي غير Ùيزيكي كه تجلي عوامل نامرئي شناخته ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯Ø› Ùˆ ثبات Ùˆ بقا يا گذرا بودنشان Ùˆ نيز تمايلات آنها وابسته به همان عوامل نامرئي دانسته Ù…ÛŒ شوند. نتيجۀ اين وضع آن است كه موجودات همه به يك شيوه«متأخرتر Ùˆ متأخرتر نشوند»؛ بلكه بعضي از آنها مانند گياهان رشد ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ بعضي ديگر تکثیر Ùˆ سپس Ù…ØÙˆ ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ ØŒ برخي در راستاي مسخ شدن هستند، بعضي از موجودات به يك شكل مي مانند تا نيروهاي مخرب آنها را از ميان ببرند. در طبيعت٠هر موجودي، كه بتواند هم چون يك كل مشخص ظاهر شونيرويي هست از نوع تداوم، رشد، انØطاط،ثبات، دورزني يا خلاقيت». (ورÙ،ص147)
دوروتي لي نيز ارتباط مشابهي ميان شكلهاي دستوري زبان وینتویی با شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ انديشۀ غالب در قوم وينتو را مشاهده كرده است.14 هر Ùعل زبان وينتویی دو شكل به هم مرتبط دارد كه بر Øسب شرايط به كار ميâ€Ø±ÙˆÙ†Ø¯. مقولۀ نخست: ستاكها در ميان ديگر امور نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ كه موضوع ]Ùاعل[ به منزلۀ عاملي آزاد در Ùعاليتي كه به وسيلۀ Ùعل توصي٠ميâ€Ø´ÙˆØ¯ شركت دارد. در مقابل:
«به ستاك مقولۀ دوم، پسوندي متصل است كه معناي زيربنايي آن به نظر ميâ€Ø±Ø³Ø¯ كه الزامی طبيعي باشد Ùˆ با پسوندهاي وجۀ مقولۀ نخست متناظر است. اين پسوند براي نشان دادن يكجاي همۀ امور زير به كار ميâ€Ø±ÙˆØ¯: آخرت، عليت، بالقوه بودن، اØتمال، ضرورت Ùˆ رجوع به آيندۀ اجتنابâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ±ÙŠ كه بايد بیاید Ùˆ ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ هم بیاید Ùˆ Ùرد در برابر آن ناتوان Ùˆ زبون است. مرجع مقولۀ دوم Øالتي از وجود است كه در آن Ùرد عاملي آزاد نيست».15
تÙاوت در مقولهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ùعل از آن رو اهميت دارد كه بازتابي است از درياÙت غالب از جهان. وينتويي اØساس ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه Ùقط ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ بخشي از Ù…Øيط خود را كنترل كند. ولي ديگر بخشهاي Ù…Øیط كاملاً از كنترل او خارجâ€Ø§Ù†Ø¯. اين متاÙيزيك زير بنايي راميâ€ØªÙˆØ§Ù† چنين خلاصه كرد:
«وينتويي قلمرو كوچكي دارد كه در آن ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ اموری را برگزيندو انجام دهد، اØساس كند، بينديشد Ùˆ تصميم بگيرد. ميان اين جهان Ùˆ جهان Ù…Øيط بر آن، جهان ضرورت٠طبيعي قرار دارد كه در آن جا چيزهايي كه بالÙعل يا بالقوه وجود دارند، اجتناب ناپذير نيز هستند. درآن جا وجود ناشناختي Ùˆ بيان ناشدني است».16
در اينجا دوباره ميان تÙكر دربارۀ جهان، در گستردهâ€ØªØ±ÙŠÙ† جنبهâ€Ù‡Ø§ÙŠØ´ØŒ Ùˆ مقولات اساسي Ù†ØÙˆ زبان نوعي توازي وجود دارد. آن جنبۀ دستوري كه در پژوهش لي مورد تأكيد قرار گرÙته است، با آن جنبۀ هاي دستوري كه در بررسي ور٠نقش اصلي را دارند متÙاوت است، اما نتيجهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ اساسي لي Ùˆ ور٠يكي است.
پيش از آن كه مبØØ« رابطۀ ميان زبان Ùˆ انديشه را به پايان آوريم شايد مناسب باشد كه آنچه را كه خواستهâ€Ø§ÙŠÙ… اثبات كنيد Ùˆ آنچه را نخواستهâ€Ø§ÙŠÙ… اثبات كنيم، از نظر بگذرانيم. ما در جستجوي پيوندها Ùˆ روابط علّي ميان زبان از يك سو Ùˆ انديشه از ديگر سو بودهâ€Ø§ÙŠÙ…. ما مدعي تأثير واژگان وصرÙØ› مقدم بر همه، بر ادراك شدهâ€Ø§ÙŠÙ… Ùˆ مدعي تأثير روشهاي تركيب٠جملهâ€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠÙ‡Ø§ برانديشه، Ùˆ مقدم بر همه بر لايۀ انتزاعيâ€ØªØ± انديشه، شدهâ€Ø§ÙŠÙ…. در هيچ موردي نه ادعا كردهâ€Ø§ÙŠÙ… Ùˆ نه خواستهâ€Ø§ÙŠÙ… ادعا كنيم كه زبان يگانه عامل موثر، يا Øتي مقدمترين عامل موثر، بر انديشه است. در هيچ موردي مدعي نشدهâ€Ø§ÙŠÙ… كه رابطۀ علّي در جهت معكوس عمل نميâ€ÙƒÙ†Ø¯. زيرا خصلت استمرار زبان ونيز اين Øقيقت كه قوم در سير زمان تغيير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ اين امر را كاملاً ممکن ميâ€Ø³Ø§Ø²Ø¯ كه شرايط Ù…Øيط، سازمان اجتماعي Ùˆ شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ غالب انديشه، زبان را در معناي گستردۀ آن تغيير دهند. اما اين موضوع مانع از اين نميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه زبان بر رشد انديشۀ Ùرد تأثير داشته باشد؛ Ùˆ همه ادعاي ما نيز همين است. به علاوه مدعي نيستيم كه مطالعۀ يك زبان، ÙÙŠ Ù†Ùسه، كاÙÙŠ است تا خصلت كلي انديشۀ سخنگويان آن زبان را نشان دهد. تا Øدي شناخت عمومي از Ùرهنگ سخنگويان آن زبان ضروري است؛ ودر واقع بايد شك كرد كه خصوصيات اساسي انديشه يك قوم را بتوان Ùقط از مطالعۀ زبان آن به دست آورد، بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ دانش وسيعي از Ùرهنگ آن داشت.
سرانجام استدلال نكردهâ€Ø§ÙŠÙ… كه زبان تأثيري تØميلي بر انديشه دارد؛ يعني زبان Ùقط شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ معيني از ادراك Ùˆ سازمان بخشيدن به بيان را امكانâ€Ù¾Ø°ÙŠØ± Ùˆ بقيه را ناممكن ميâ€Ø³Ø§Ø²Ø¯. چون ادراك Ùˆ سازمان دادن تجربه معمولاً Ùقط از طريق زبان صورت ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒ همين مطلب را در جهت معکوس نيز ميâ€ØªÙˆØ§Ù† Ú¯Ùت. در زبانهاي طبيعي،عناصري كه بررسي كردهâ€Ø§ÙŠÙ… مانند واژگان، صر٠و شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ساخت جمله، وضع را براي بيان بعضي از امور ناممكن نميâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯ØŒ بلكه Ùقط وضع را براي بيان آنها دشوارتر ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. در زبانهاي مصنوعي، از آن نوعی كه منطقدان با آنها سر Ùˆ كار دارد Ùˆ در بخش چهارم مورد بØØ« قرار خواهند گرÙت، واژگان، ثابت Ùˆ تغيير ناپذيرند. قواعد براي تركيب سمبلها روشنâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ انواع شگردهاي ممكن مشخص شدهâ€Ø§Ù†Ø¯. در چنين زبانهاي الگويي، اغلب ميâ€ØªÙˆØ§Ù† نشان داد كه يك عبارت ارائه شده را نميâ€ØªÙˆØ§Ù† به زبان طبيعي بيان كرد. اما در زبانهاي طبيعي وضع با زبانهاي الگويي متÙاوت است. واژگان ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ با اÙزايش واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠ نو يا با گسترش مجازي واژهâ€Ù‡Ø§ÙŠ كهنه رشد كنند. گاهي، اشخاص قواعد دستوري را رعايت نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ به Ù…Ùهوم بودن مطلب آسيب برسد، Ùˆ نيز به دشواري ميâ€ØªÙˆØ§Ù† نشان داد كه مطلب ارائه شدهâ€Ø§ÙŠ را نميâ€ØªÙˆØ§Ù† در قالب زبان طبيعي بيان كرد. لااقل در بØØ« كنوني ما نيازي به اين نبوده است] كه نشان داده شود[چنين بيانهاي بيان ناپذيري وجود دارند. هد٠اصلي ما اين است كه بگوييم بعضي از خصوصيات زباني، برخي از شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ادراك را غالبتر يا Ù…Øتملتر ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ اما نه اينكه این خصوصيات، ديگر شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ادراك را ناممكن Ù…ÛŒ سازند. به طور مشابه درخصوص نشان دادن پيامدهاي متاÙيزيكي زبان، مقصود ما اين نبوده است كه نشان دهيم در يك زبان، نظريات متعارض بيان شدني نيستند. از اين گذشته، در Øالي كه ور٠استدلال ميâ€ÙƒØ±Ø¯ متاÙيزيك غالب در زبان هوپي با متاÙيزيكي كه در بطن زبانهاي اروپايي است متÙاوت است، گزارش خود را از ÙلسÙÛ€ زبان هوپي به زبان انگليسي ارائه داده است. برگسون كه انديشۀ او در گذشته نگري (retrospect) ØŒ به شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ تÙكر نوع هوپي شبيهâ€ØªØ± است تا اروپايي، در بيان انديشۀ خود به زبان Ùرانسه بسيار موÙÙ‚ بوده است.
اين مطلب را نيز در پرانتز بگوييم كه نشان دادن رابطۀ ميان Ùرمهاي زباني Ùˆ متاÙيزيك به هيچ وجه با Øقيقت نظامهاي]Ùكري[ رقيب ارتباطي ندارد. اگر انديشۀ ارسطو با متاÙيزيك نهÙته در زبان ميانگين استاندارد اروپايي نزديكتر است تا انديشۀ برگسون، از اين سخن اين نتيجه گرÙته نميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه انديشۀ ارسطو درستâ€ØªØ± يا نادرست â€ØªØ± از انديشۀ برگسون است.
Øقيقتي كه هم اكنون مشاهده كرديم، يعني اين كه انديشۀ متاÙيزيكي ممكن است در جهت مخال٠با متاÙيزيك نوعي زباني باشدكه بدان نوشته شده است؛ بيش از پيش نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه انديشۀ متاÙيزيكي نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ از Ù„Øاظ زباني كاملاً مشروط باشد.
بنابراين هد٠اين بخش آن بودكه نشان دهد زبان يكي از عواملي است كه بر ادراك Ùˆ سازمان عمومي تجربه موثر است. اما ضروري نيست كه تأثير زبان مقدم بر تأثير عوامل ديگر يا يگانه عامل موثر باشد، يا اينكه تأثير آن الزامي باشد؛ ولي تأثير زبان را بر انديشه نميâ€ØªÙˆØ§Ù† ناديده گرÙت.