(2 )ماركسيسم و ديالكتيك لوچوكولتي ترجمۀ یدالله موقن
ترجمۀ Ùارسي اين مقاله از روي ترجمۀ انگليسي آن صورت گرÙته كه در مجلۀ نيولÙت ريâ€ÙˆÙŠÙˆØŒ شماره93(سپتامبر- اكتبر1975،ص29-3) چاپ شده است. كولتي در اين مقاله،نخست Ùرق ميان تقابل٠واقعي Ùˆ تناقض٠ديالكتيكي را Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ سپس اثبات ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه در كتاب سرمايه،تقابلها از نوع تناقضهاي٠ديالكتيكيâ€Ø§Ù†Ø¯. به همين دليل،ماركسيسم بر خلا٠علم، پايبند اصل امتناع تناقض نيست ونميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ علم باشد.
مترجم Ùارسي، در مقاله هر جا ارجاعهایي به آثار كانت،هگل،ماركس وكاسيرر وجود داشت، ترجمۀ انگليسي را با متن اصلي آلماني٠آثار ÙيلسوÙان٠Ùوق (تاآنجا كه در دسترسش بود) مقابله كرده Ùˆ از ترجمهâ€Ù‡Ø§ÙŠ انگليسي آثار Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ ماركس، جز آنچه مترجم انگليسي به كار برده، سود جسته است؛ Ùˆ چنانچه لغزشي در متن مشاهده نموده Ø§ØµÙ„Ø§Ø ÙƒØ±Ø¯Ù‡ است. عبارات داخل كروشهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ پانويسهايي كه با علامت Ù…. مشخص شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ همه از مترجم Ùارسي مقاله اند.
Lucio Colletti : Marxism and Dialectics ,translated by Yadollah Moughen
آثار دلاولپه
از آن رو بر آثاري كه در طول بØث« مجلۀآلماني ÙلسÙه» منتشر شدند درنگ بسيار كردم، چون آن آثار از بسياري جهات منطبق با انديشهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ هستند كه گالوانو دلاولپه48 در اثر خويش باعنوان: منطق به منزلهâ€ÙŠ علم اثباتي بيان كرده است. كتاب اخير چند سال پيش از بØØ« مجلهâ€ÙŠ آلماني منتشر شد Ùˆ چكيده تجربهâ€Ø§ÙŠ طولاني، اصيل Ùˆ بØØ«â€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² در ايتاليا بود. جز اختلا٠كوچكي كه نبايد مارا ]از ديدن تطابقها[ باز دارد، اين ادعاي دلاولپه كه تناقض٠ديالكتيكي مي تواند ابزاري عقلي براي تÙكر عيني يا تقابلهاي٠واقعي باشد،موضعگيري او را با موضعگيري منطقدانان لهستاني Ùˆ آلمان شرقي به طور Øيرت آوري به هم نزديك مي كند:
1- دÙاع از اصل ارسطويي متعين بودن]واقعيت[ØŒ يا اصل نامتناقض بودن خصلت موضوع يا Ù…Øتواي مادي Øكم.]نامتناقض بودن واقعيات Ùيزيكي كه موضوع داوري خرد قرار مي گيرند.[
2- انتقاد از Ù‡Ú¯Ù„ در مورد Ùرآيندهاي٠واقعي جلوه دادن٠امور٠موهوم، مانند مبادلهâ€ÙŠ انگارشي (speculative) ميان خرد Ùˆ ماده، Ùˆ بر اثر آن سردرگمي دربارهâ€ÙŠ تمايز ميان تناقض٠منطقي Ùˆ تضاد٠مادي،يا تمايز ميان تقابل٠مجامع وتقابل٠متناÙر(به معناي تضاد٠تقابلهاي٠سازشâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ±). مبادلۀ]انگارشي[هگل،همانâ€Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ كه در بالا ديديم، بدين صورت است: از يك سو تØويل اختلاÙهاي مادي به اختلاÙهاي درون مرزهاي خرد،تØويل اختلاÙهاي مادي به تناقض٠منطقي- ديالكتيكي Ù„Øظهâ€Ø§ÙŠØŒ Ùˆ از ديگر سو بازگرداندن پنهاني تقابلهاي٠نامتناقض يا تقابلهاي٠واقعي٠مادي (تقابلهايي كه قبلاً منسوخ Ùˆ متعالي شده بودند) Ùˆ ارائه آنها به منزلۀ تجليات يا شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ وجودي تقابلهايشان(تجليات٠تناقضهايشان) يا به منزلهâ€ÙŠ خرد٠ديالكتيكي كه در اين شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ وجودي تجسد ياÙته است.
3- دÙاع از عناصر ضد انگارشي كانت Ùˆ نيز دÙاع از انتقاد ضد متاÙيزيكي او Ùˆ بويژه دÙاع از انتقاد اساسي او از لايب نيتس. دÙاعي كه Øتي امروز نیز اغلب موجب واكنشي شديد وغيظ آلود مي شود. گرچه لنين نقد خرد Ù…Øض كانت را نخوانده بود، با اين وص٠در کتاب: ماترياليسم Ùˆ انتقاد تجربي به طور شهودي Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠ دهد كه از بعضي جهات«كانت ماترياليست است» يا لااقل«به ماترياليسم گرايش دارد.»(رجوع كنيد به تمام مطالب Ùصل درباره«انتقاد از آيين كانت از ديدگاه Ú†Ù¾ Ùˆ راست»).
به خاطر عشق به ميهن(از اين گذشته،كاري است كه شده)ØŒ من از يادآوري اين موضوع خودداري مي كنم كه در ايتاليا خودبينان Ùˆ از خود راضيان يا اØمقهاي تمام عيار ماركسيسم كروچهâ€Ø§ÙŠ(سولونâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ كه از ماركسيسم چيزي جز اين نياموختهâ€Ø§Ù†Ø¯ كه انديشهâ€Ù‡Ø§ باید«دست Ùˆ پا» داشته باشند)ØŒ از پژوهشهاي دلاولپه با هو Ùˆ استهزاء Ùˆ ابراز تاس٠استقبال مي كردند. در اينجا كاÙÙŠ است Ú¯Ùته شود كه]به دليل جدي بودن بØØ«[ تولياتي]دبير كل وقت Øزب كمونيست ايتاليا[ خود آستينها را بالا زد تا به مطالعۀ رابطۀ ماركس با Ù‡Ú¯Ù„ بپردازد(اما خوشبختانه از نظر خود او، بعداً از اين كار دست كشيد).
آنچه تكان دهنده است اين است كه در آن زمان به ذهن هيچâ€ÙƒØ³ خطور نميâ€ÙƒØ±Ø¯ كه در پشت آنچه تلاشهاي ÙيلسوÙÙŠ عجيب Ùˆ غريب به نظر مي آمد- ÙيلسوÙÙŠ كه در مطالعۀ آثار ÙلسÙÙŠ پيشينيان غرق شده بود(درست توجه كنيد:كنكاش در آثار كانت Ùˆ ارسطو!)- مسئلهâ€Ø§ÙŠ عاجل Ùˆ Øياتي يعني رابطۀ ماركسيسم با علم Ù…Ø·Ø±Ø Ø¨Ø§Ø´Ø¯. به همين منظور، استقرار اصل امتناع تناقض گامي Øياتي بود. چون براي استقرار مجدد آن، ضروري بود كه اصطلاØ«تناقض» را از همۀ ابهامهایي كه Ù‡Ú¯Ù„ در خصوص آن ايجاد كرده بود، بپيرايند؛ Ùˆ با ديالكتيك٠ايدهâ€Ø¢Ù„يستی تصÙيه Øساب كنند، دلاولپه اين وظيÙÙ‡ را برعهده گرÙت Ùˆ آن را به انجام رساند. بدين ترتيب او راه را براي رهايي از ميراث كهنه Ùˆ سنگوارهâ€Ø§ÙŠ ديامات(=ماترياليسم ديالكتيكي)همواره كرد Ùˆ چون اين كار در ايتاليا صورت گرÙته بود نه در آلمان شرقي، ديگران نيز مي خواستند كه كار آغاز شده را به اتمام رسانند.
نتيجهâ€Ø§ÙŠÙ† كار Ú†Ù‡ بود؟ در نخستين مرØله، بخش اعظم آثار ÙلسÙÙŠ انگلس مردود شناخته شدند،نه به خاطر غرض شخصي بلكه به اين علت كه آنها سرچشمۀ ديامات، يا Ø¢Ùرينش شناسي متاÙيزيكي (metaphysical cosmogony ) Ùˆ «رمانس ÙلسÙي»بودند وماركسيسم(از زمان بين الملل سوم به بعد) به Ø³Ø·Ø Ø¢Ù†Ù‡Ø§ تنزل ياÙته بود. در Øالي كه در همان زمان،ماركسيسم به منزلۀ ماترياليسم تاريخي يعني به منزلۀتØليل سياسي- اقتصادي جامعه Ùˆ جهان مدرن عقيم شده بود. اگر چند بيانيهâ€ÙŠ معدود Ùˆ منÙرد ماركس را كه به نظر مي رسد درتاييد «ديالكتيك ماده» اظهار داشته اند كنار بگذاريم، بايد اين Øقيقت مسلم Ùˆ ترديدناپذير را در نظر بگيريم كه ماركس كتابهاي سرمايه،گروندريسه Ùˆ نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ارزش اضاÙÙŠ را به جاي گذاشته است- به سخن ديگر، او نه نظريهâ€Ø§ÙŠ دربارهâ€ÙŠ منشا جهان مادي، بلكه تØليلي از سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ مدرن ارائه داده است.
كل بØØ« دلاولپه دربارهâ€ÙŠ ديالكتيك Ùˆ وضع معكوس( contraposition ) Ùˆ تضاد كه در آن موقع غامض Ùˆ انتزاعي به نظر مي آمدند، اكنون روشن مي شود كه هد٠بسيار دقيقي داشتهâ€Ø§Ù†Ø¯. آنچه را پيروان ماترياليسم ديالكتيك به منزلۀتناقضات در جهان٠واقعي توصي٠مي كردند Ùˆ مي كنند، در واقع تضادها يا تقابلهاي٠واقعيâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ به همين دليل بيâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ضâ€Ø§Ù†Ø¯. در نتيجه، ماركسيسم در Øالي كه از كشاكشها Ùˆ تقابلهاي عيني در واقعيت سخن مي Ú¯Ùت، ديگر نمي بايست مدعي داشتن منطق خاصي(يعني ديالكتيك) براي خود باشد.(Ùˆ بدتر از اين، بكوشد تا اين منطق را برعلوم ديگر نيز تØميل كند) منطقي كه مغاير Ùˆ مخال٠منطقي است كه علوم موجود از آن پيروي مي كنند.]با كنار زدن ديالكتيك، [ ماركسيسم مي توانست به سخن Ú¯Ùتن از نبردها Ùˆ كشمكشهاي عيني در طبيعت ودر جامعه ادامه دهد Ùˆ منطق بيâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض٠علم را به كاربرد Ùˆ از اين هم بهتر، خود پس از اين،علم شود Ùˆ به گونهâ€ÙŠ علم عمل كند.
چشمâ€Ø§Ù†Ø¯Ø§Ø² جامعهâ€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠÙ ماترياليستي
در بطن Ùرمول دلاولپه ملاØظاتي قرار داشت. Ùرمول او ماركس را«گاليلۀ جهان اخلاقي» معرÙÙŠ مي كرد.(Ùرمولي وسوسهâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ù‡ Ùˆ Ø´Ú¯Ùتâ€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ²... Ùقط اگر درست ميâ€Ø¨ÙˆØ¯)در اين Ùرمول، به زبان مدرن Ùˆ با گنجينهâ€Ø§ÙŠ از ارجاعهای تاريخي- ÙلسÙÙŠ آرزوي ديرينه Ùˆ عميق ماركسيسم اØيا ميâ€Ø´Ø¯. آرزويي كه انگلس بر سر گور ماركس، لنين در اثرخود به نام: دوستان مردم Ùˆ هيلÙردينگ در كتاب خويش: سرمايهâ€ÙŠ مالي Ùˆ پس از آنان هزاران Ù†Ùر ديگر اظهار داشته بودند: آرزوي ماركسيسم كه خود را به منزلۀ شالودۀ علوم اجتماعي، به منزلۀ علم اجتماع مستقر كند. اما علم نه Ùقط به معناي استعارهâ€Ø§ÙŠ بلكه به معناي جدي آن،علمي كه بر همان اساسي متكي باشد كه علوم طبيعي استوارند(به رغم به كارگيري تكنيكهاي متÙاوت).
به نظر مي رسید كه Ù‡Ú¯Ù„ هيچâ€Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ ارتباطي با كتاب سرمايه نداشته باشد. كشاكش ميان سرمايه Ùˆ كارمزدي چيزي جز تقابل واقعي نبود، برخورد نيروهايي بود كه در اصل،با آن نيروهايي كه گاليله Ùˆ نيوتن تØليل كرده بودند، بيâ€ØªØ´Ø§Ø¨Ù‡ نبود. درست]به اين دليل كه[ مبارزهâ€ÙŠ ميان سرمايه Ùˆ كارمزدي، نبردي سخت Ùˆ راديكال است، پس آن را نبايد باتناقض٠ديالكتيكي اشتباه كرد. اين تÙسير تاكيد مجددي بود بر آنچه لابريولا ( Labriola) در زمان خود(بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ انگ پوزيتيويست بودن بخورد)،«طبيعي شدنÙ» تاريخ به وسيلۀ ماركسيسم ناميده بود. Ù…Ùهوم«شكل گيري (= Ùرماسيون) اجتماعي- اقتصادي» دوباره Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠ شد. ماركس دانشمندي شناخته مي شد كه نوعهاي خاصي را- نوعهايي را كه خصلتي«مصنوعي» يا تاريخي داشتند تØليل يا راه را براي تØليل آنها هموار كرده بود. اين نوعها، تيپهاي گوناگون جامعه را تشكيل مي دادند كه، در سير تلاش بشر، جانشين يكديگر مي شدند. بدين ترتيب:
«درست همان گونه كه Ù…Ùهوم ترانسÙورميسم]=تطور[كه در مورد تعداد بسياري از امور واقع به اثبات رسيده است به «كل» قلمرو زيست شناسي تعميم مي يابد،(گرچه هنوز نتوانسته â€Ø§Ù†Ø¯ كه تطور را در مورد بعضي از انواع جانوران Ùˆ گياهان به اثبات رسانند)...Ùˆ درست همان گونه كه ترانسÙورميسم ادعا نمي كند كه «كل»تاريخ شكل گيري انواع]جانوران وگياهان[ را تعيين مي كند، بلكه Ùقط مدعي است كه روشهاي اين تبيين را بر اساس علمي قرار مي دهد، همان گونه نيز ماترياليسم در تاريخ،هرگز ادعا نكرده است كه همه چيز را تبيين مي كند، بلكه(اگر سخن ماركس را در كتاب سرمايه به كار بريم) صرÙاً(يگانه روش علميÙ) تبيين٠تاريخ را نشان مي دهد».49
به همراه اينها، Ù…Ùهوم ماركسيسم به منزلۀ جامعه شناسي ماترياليستي، Ù…Ùاهيم تعميم علمي Ùˆ تكرار پذيري در تاريخ را پيش آورد. (لوپوريني خود در اين موضوع مقاله اي نگاشت كه هنوز هم خواندني است.)خلاصه آنكه در آن زمان هدÙØŒ پيوند متقابل جامعه شناسي Ùˆ تاريخ بود؛ از همان نوع پيوندي كه اي .اچ . كار سالها بعد هنگامي كه كتاب: تاريخ چيست؟ را نوشت، آن را Ùرمول بندي كرد: «بي معني است كه Ú¯Ùته شود تعميم دادن با تاريخ بيگانه است: تاريخ با تعميم دادنها پيشرÙت مي كند. هر Ú†Ù‡ تاريخ جامعهâ€Ø´Ù†Ø§Ø®ØªÙŠâ€ØªØ± شود وهر Ú†Ù‡ جامعهâ€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ تاريخيâ€ØªØ± شود، براي هر دو بهتر است.»50
بدين شيوه ابزار تئوريك ما تعمير Ùˆ مستقر شد(يا به نظر چنين مي رسيد). اين ابزار آماده بود تا در خدمت جنبشي قرار گيرد كه درست در آن زمان(يعني پس از مرگ استالين Ùˆ «گزارش Ù…Øرمانۀ»]خروشچÙ[) به نظر مي آمد كه به بهای چند دستگیها Ùˆ زخمهای عمیق، در شر٠تجدید Øیات باشد. به نظر Ù…ÛŒ آمد Ú©Ù‡ بهار جهان Ùرا رسيده باشد. در واقع Ùˆ متواضعانهâ€ØªØ± بايد Ú¯Ùت كه Ùقط چند تني از ما چنين باوري داشت.
مسئلۀ بت شدگي٠كالا( fetishism of commodity)
مسئله اي كه كل بØØ« بر آن متكي بود]يعني Øذ٠ديالكتيك[اكنون مي رÙت تا به نقطهâ€Ø§ÙŠ بØراني برسد. به هنگام خواندن Ùˆ باز خواندن كتاب سرمايه Ùˆ بويژه بخشهاي نخست كه به اقرار خود ماركس دشوارترين بخشهاي آنâ€Ø§Ù†Ø¯(تازه اگر بعضي بخشها كاملاً نامÙهوم نباشند)،كم كم به ذهن من خطور مي كرد كه نظريهâ€ÙŠ ارزش كاملاً منطبق با نظريهâ€ÙŠ از خودبيگانگي Ùˆ بت شدگي است.«كار انتزاعي» يا كاري كه «ارزش» ميâ€Ø¢Ùريند، كار از خودبيگانه است.51 بدين ترتيب شهودي52كه سالها پيش داشتم دوباره پديدار شد؛ شهودي كه در آغاز Ùصل ششم مقدمۀ خود بر ]ترجمۀ ايتاليايي[ يادداشتهاي ÙلسÙÙŠ لنين ذكر كرده بودم. اما تا زماني كه در چارچوب مكتب دلاولپه ميâ€Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´ÛŒØ¯Ù…ØŒ نمي توانستم آن را گسترش دهم Ùˆ بپرورم. آن شهود، اين بود: Ùرآيند(پروسه)â€Ù‡Ø§ÙŠÙ واقعي جلوه دادن٠امور موهوم،]مانند[ اثبات اينكه امر انتزاعي وجودي مستقل دارد، يا تعويض جاي موصو٠با صÙت(يا مسنداليه با مسند)ØŒ در چشم ماركس شيوه هاي منطق هگلي نيستند كه براي بازتاب واقعيت، معيوب باشند، بلكه در واقع Ùرآيندهايي هستند كه او در ساختار جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ùˆ شيوهâ€ÙŠ كاركرد آن تشخيص داده است(يا تصور مي كرد كه تشخيص داده است؛ اختلا٠اين دو در اين Ù„Øظه مهم نيست)
به نظر من ترديدي نيست كه در اين Ù…Ùهوم Øقيقتي وجود دارد. دلاولپه هرگز موÙÙ‚ نشد براي نظريۀ†بت شدگي در آثار ماركس شرØÙŠ ارائه دهد. آشكار است كه علت آن بيâ€Ù…يلي او نبود، بلكه علتش اين بودكه در Ø·Ø±Ø Ø§Ø³ØªØ¯Ù„Ø§Ù„ÙŠ او اين نظريه نمي توانست جايي داشته باشد. اما اين نظريه(به رغم نام ناخوشايندش، كه اگر مي توانستم با كمال ميل آن را تغيير مي دادم) مولÙÙ‡â€Ø§ÙŠ اساسي دراستدلال اقتصادي ماركس است Ùˆ بخش سازندهâ€Ø§ÙŠ از نظريهâ€ÙŠ سرمايهâ€ØŒ نظريۀ سود، نظريهâ€ÙŠ بهره،و نظريۀ اجارهâ€ÙŠ زمين را تشكيل مي دهد. واين- اگر بخواهيم Ùقط يك نمونه را ذكر كنيم- در بخش سوم كتاب: نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ارزش اضاÙÙŠ(كه با ضميمهâ€ÙŠ نخست Ùˆ پاراگراÙÙŠ باعنوان «تبديل روابط شيوۀ توليد سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ به بت» آغاز مي â€Ø´ÙˆØ¯) نشان داده شده است:
«شكل درآمد Ùˆ منابع درآمد، بت â€Ù¾Ø±Ø³ØªØ§Ù†Ù‡â€ØªØ±ÙŠÙ† مناسبات شيوۀ توليد سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ اند. اين شكل وجوديشان، جدا شده از پيوندهاي پنهاني Ùˆ Øلقه هاي رابط مياني، در Ø³Ø·Ø Ø¸Ø§Ù‡Ø± مي شود. بدين ترتيب زمين منبع اجاره، سرمايه منبع سود Ùˆ كار منبع دستمزد مي شود».
اين مطلب بدين معني نيست كه اقتصاددانان جهان را به شيوه اي واژگونه تÙسير مي كنند بلكه شيوۀ †وجودي خود واقعيت، واژگونه است. در واقع ماركس Ùوراً مي اÙزايد:
«شكل تØري٠شدهâ€Ø§ÙŠ كه واژگونگي واقعي در آن بيان مي شود به طور طبيعي در نظريات كارگزاران اين شيوهâ€ÙŠ توليد، بازآÙريني مي شود.53 در Øالي كه بهره صرÙاً بخشي از سود است كه با عنوان خاصي مستقر شده است، در اينجا به منزلۀ ارزش اضاÙÙŠ نمايان مي شود كه به طور خاص چنان سرمايه اي آن را Ø¢Ùريده است. بهره، كه از Ùرآيند توليد Ùˆ از روابطي كه منجر به تناقض ميان اين دارايي وكار مي شود جدا شده است، سرانجام صرÙاً به دليل مالكيت سرمايه،مالكيت پول وكالاها، به مالكيت سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø± در مي آيد».54
Øتي در اينجا استدلال]ماركس[ به شيوه اي نيست كه علم اقتصاد معمولاً امور را بيان مي كند بلكه به نظر او شيوه اي است كه خود واقعيت سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ آن را بيان مي كند. ماركس در اينجا«شيء شدگي كامل، واژگوني Ùˆ جنون سرمايه را به منزلۀ سرمايهâ€ÙŠ بهرهâ€Ø¢ÙˆØ±Â»55 (گرچه شايد اين نظرباعث سراسيمگي ماركسيستâ€Ù‡Ø§ شود) نه به Ù…Ùهومي كه اقتصاددانان براي سرمايه Ùرمول بندي مي كنند، بلكه به واقعيت خود سرمايه منسوب مي كند. برنهاد(=تز) ماركس، در يك كلام اين است كه :«همه چيز در اين شيوۀ توليد واژگونه است.»56
واقعيت در نظر ماركس
اين شيوه نگرش به امور كه در بن Ù…Ùهوم ارزش، پول، Ùˆ سرمايه قرار دارد، بديهي است كه هيچ گونه ارتباطي با علم اقتصاد ادام سميت Ùˆ ريكاردو ندارد. پول براي ريكاردو ميزان اندازهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ است.اما براي آنكه Ù…Ùهوم ماركس را از پول دريابيم بايد Ùصل دربارهâ€ÙŠ پول را در كتاب: گروندريسه بخوانيم. در Øالي كه براي ريكاردو پول ØŒ ميزان است، براي ماركس پول، Ù…Øصول از خودبيگانگي، (خداي كالاها)ØŒ است. نظريۀ ماركس دربارهâ€ÙŠ اليناسيون همانند نظريهâ€ÙŠ Ùوير باخ است كه اين نيز به نوبۀ خود(گرچه شايد به گونهâ€Ø§ÙŠ واژگونه) همانند نظريۀ اليناسيون در ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ است. از اين ديدگاه بØثي كه با بورت كيويچ ( Bortkiewicz) آغاز شد Ùˆ با سراÙا57 پايان ياÙت بي ربط بوده است. بورت كيويچ تصور مي كرد كه در نظريۀ ماركس، پول همان چيزي است كه در نظريۀ ريكاردو است. شايد از ديدگاه يك اقتصاددان چنين تصوري ضروري باشد، اما از ديدگاه Ø·Ø±Ø Ù…Ø§Ø±ÙƒØ³ØŒÚ†Ù†ÛŒÙ† چيزي كاملاً بي معني است.
مايل نيستم كه بØØ« را طولاني كنم. معناي آنچه مي گويم اين است كه دو ماركس وجود دارند. يكي ماركسي كه در پيشگÙتار كتاب سرمايه، خود را شخصي معرÙÙŠ مي كند كه اقتصاد سياسي را كه آدام سميت Ùˆ ريكاردو بنيان گذاشته بودند، به منزلۀ علم گسترش داده Ùˆ تكميل كرده است. ديگر ماركسي كه منتقد اقتصاد سياسي است(نه Ùقط منتقد اقتصاد سياسي بورژوايي، بلكه منتقد اقتصاد سياسي به طور عام)Ø› منتقدي كه بØثهاي اقتصادي سميت Ùˆ ريكاردو را با نظريهâ€ÙŠ از خود بيگانگي(كه اقتصاددانان از آن چيزي نمي Ùهمند) در هم پييچده Ùˆ آنها را زير Ùˆ زبر كرده است. در Øالت نخست، بØثهاي علمي- اقتصادي او دربارۀ واقعيتي است كه به همان شيوۀ مثبتي نگريسته مي شود كه هر علمي واقعيت را مي نگرد. در Øالت دوم، واقعيتي نيست]كه اقتصاددانان آن را در مي يابند[ بلكه تØقق اليناسيون است؛ واقعيتي مثبت نيست؛ بلكه واقعيتي است كه بايد براÙكنده ونÙÙŠ شود.
نيازي نيست كه بر تباعد بسيار عميق اين دو نظر تاكيد شود. اقتصاد سياسي، به منزلهâ€ÙŠ علم، قوانين عيني اقتصاد ( یعنی«قوانين مشهور اقتصادي Øركت جامعۀ مدرن») را بررسي وكش٠مي كند؛ قوانيني كه كاملاً مشابه قوانين طبيعتâ€Ø§Ù†Ø¯. خود ماركس در پيشگÙتار كتاب سرمايه قوانين اقتصادي را قوانين طبيعي مي نامد.(«اين مسئله ذاتاً به بالا يا پايين بودن درجۀ رشد تقابلهاي اجتماعي كه از قوانين طبيعي توليد سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ ناشي مي شوند، ارتباط نمي يابد. مسئله خود اين قوانين است، مسئله همين گرايشهايي است كه با ضرورتي آهنين به سوي نتايج اجتنابâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ± سير مي كنند.») خلاصه اين كه از این ديدگاه، اقتصاد سياسي همان شيوهâ€Ø§ÙŠ را دنبال مي كند كه علوم طبيعي. موريس داب مي نويسد:
«قوانين اقتصادي كه مورد بØØ« اقتصاد سياسي كلاسيك بود،عبارت از قوانيني عيني بودند كه مردمان را- طرØهاي آگاهانه آنان هر Ú†Ù‡ مي خواهد بوده باشد- با«دستي نامريي» يا با Øاكميت قانوني مهار مي كرد كه در قلمرو اجتماعي مانند جبري(=دترمينيسمي) عمل Ù…ÛŒ نمودكه علم در آن زمان در قلمرو طبيعت كش٠كرده بود.اين قوانين يا اين گرايشهاي عيني يا وجود دارند يا وجود ندارند. در Øالت اخير، اقتصاد سياسي،به معناي مرسوم آن، صرÙاً يك پندار است».58
از ديدگاه ديگر،اين قوانين كه به نظر مي آيد خصلتي مادي يا عيني داشته باشند، چيزي نيستند جز شيء شدن بت وار مناسبات اجتماعي انسانها كه Ùراسوي كنترل آنان قرار گرÙته اند. اين قوانين، بازنمايي عينيتهاي طبيعي نيستند بلكه]مظهر[ از خود بيگانگي اند. آن چنان كه ماركس ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³Øª بنويسدکه بØØ« ريكاردو از نزول نرخ سود«به شيوهâ€Ø§ÙŠ صرÙاً اقتصادي- يعني از ديدگاه بورژوا، در Ù…Øدودهâ€ÙŠ Ùهم سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ØŒ از ديدگاه خود٠توليد سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ- نشان مي دهد كه سود نيز مانع خود رادارد، واينكه نسبي است Ùˆ مطلق نيست.»59
Ù…Øدوديتهاي تÙسير دلاولپه
شايد بررسيهاي Ùوق دلاولپه را از انتقادي كه از او كرديم، تبرئه كند. در تÙسير او از انديشۀ ماركس،نظريۀ بت شدگيÙ[کالا] جايي نداشت، دقيقاً به اين علت كه او ماركس را صرÙاً «دانشمند» ميâ€Ø´Ù†Ø§Ø®Øª. به سخن ديگر، موضوع هميشگي در تاريخ تÙسير انديشۀ ماركس، كه آثار كائوتسكي،هيلÙردينگ، لنين Ùˆ بوخارين شاهدان آنند Ùˆ در تÙسير دلاولپه نيز تكرار مي شود،اين است كه ماركس را بايد در مقام یک«دانشمند» ستود؛ در اين صورت نمي توان براي جنبۀ ديگر انديشۀ او(كه ريشه اي عميق در آثار دوران پختگي او نيز دارد) يعني نظريۀ اليناسيون Ùˆ Ùتيشيسم اهميتي برابر قائل شد.بنابراين اتÙاقي نبود كه لويي آلتوسر نظريهâ€ÙŠ اخير را Ùوير باخي Ùˆ ويژۀ آثار دوره جواني ماركس مي پنداشت. اما او بعداً نظريۀ با خودبيگانگي را نه تنها در دستنوشته هاي اقتصادي- ÙلسÙÙŠ (1844) بلكه در كل آثار بعدي ماركس نيز مشاهده كرد؛ Ùˆ مجبور شد كه تاريخ گسستن ماركس]از نظريۀ از خود بيگانگي Ùˆ بت شدگي يعني گسستن از Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ Ùوير باخ[ را جلو Ùˆ جلوتر بياورد تا آنكه وي توانست از كل آثار ماركس Ùقط چند صÙØÙ‡ اي را كه مارکس پيش از مرگ خود نوشته Ùˆ عنوان آن «يادداشتهايي درباره واگنر» است، مبرا]از تاثير Ù‡Ú¯Ù„[ بداند.(مورد عكس، يعني تاييد]جنبهâ€ÙŠ ديگر انديشۀ ماركس[ بسيار مشهود است: تاريخ Ùˆ آگاهي طبقاتي اثر لوكاچ، ماركسيسم Ùˆ ÙلسÙÙ‡ اثر كوزش Ùˆ به دنبال اين دو، كل آثار اعضای مكتب ÙرانكÙورت]هوركهايمر، آدرنو،ماركوزه، Ùˆ ...[ كه منØصراً بر نظريهâ€ÙŠ بت شدگي متكيâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ تÙسيري از ماركس ارائه مي دهند كه او را Ùقط «منتقد اقتصاد سياسي»60 مي داند]به همين دليل[ آنان مي بايست سرانجام بر نهاد ماركسيسم به منزلۀ علم را كنار گذاشته باشند.
]با در نظر گرÙتن مطالب بالا[ اكنون Ù…Øدوديتهاي تÙسير دلاولپه از آثار ماركس، هم ازلØاظ تئوريك Ùˆ هم از Ù„Øاظ لغت شناختي، آشكار مي شوند. او نتوانست هر دو جنبۀ آثار ماركس رادر يابد(جنبه هايي متقابل Ùˆ متضاد، اما از ديدگاه ديگر، جنبه هايي كه لازم Ùˆ ملزم يكديگر بودند Ùˆ خصلت دو گانۀ آنها مسئله ساز بود Ùˆ سازش دادن آنها آسان نمي نمود.) دلاولپه در چارچوب اصطلاØات مربوط به اين سرگرداني]آيا ماركسيسم علم است يا نظريۀ انقلاب؟ [ باقي ماند. سرگردانيي كه مهر تاريخ اين تÙسيرها را داشت. آنجايي كه ماركسيسم نظريۀ علمي تØول اجتماعي است، در بيشتر بخشها صرÙاً «نظريۀ Ùروريزي» ]اقتصاد سرمايه داري[ است نه نظريۀ انقلاب. از سوي ديگر آنجايي كه ماركسيسم، نظريۀ انقلاب است، منØصراً «نقد اقتصاد سياسي» است. ] در Øالت اخير[ خطر اين هست كه ماركسيسم، ذهن گرایي اتوپيايي باشد. در آثار دلاولپه اين سرگرداني در قالب اصطلاØاتی Ù…Øتاطانهâ€ØªØ±Ùˆ به شكل ترديدي راديكال دربارهâ€ÙŠ سرشت ماركسيسم به منزلۀ علم اجتماع پژواك مي يابد. براستي چرا در Øالي كه كتاب او به نام:منطق به منزلهâ€ÙŠ علم اثباتي با اين بر نهاد به پايان مي رسد كه هويت علوم طبيعي Ùˆ اجتماعي يكي هستند(از Ù„Øاظ اصطلاØات منطقي نه از Ù„Øاظ تكنيك)ØŒ در نوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ بعدي او اين برنهاد كنارگذاشته مي شود؟(براي مثال رجوع كنيد به نوشته او به نام: دربارۀ ديالكتيك) نتيجه اينكه مول٠سرانجام اØساس مي كند Ú©Ù‡ ناگزير است عنوان اثر اصلي خود را به: منطق به منزلۀ علم تاريخي تغيير دهد.
نظريۀ ماركس دربارۀ بØران Ùˆ تناقض
يك بار ديگر به موضوع اصلي بØØ« بپردازيم: تناقضهاي سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ- از تناقض ميان سرمايه Ùˆ كارمزدي گرÙته تا ديگر تناقضها- از نظر ماركس«تقابلهاي٠واقعي»عيني يعني تقابلهاي٠نامتناقض نيستند(چنانكه من به پيروي از دلاولپه تا ديروز اعتقاد داشتم)،بلكه تناقضهاي٠ديالكتيكي به معناي كامل كلمه هستند. پس بايد نخست اين ادعا را اثبات نمايم، سپس در پرتو آنچه تا كنون Ú¯Ùتهâ€Ø§Ù… بØØ« را جمع بندي كنم.
متوني كه در اينجا مورد استناد قرار خواهم داد، چند بيانيهâ€Ø§ÙŠ است كه از يكي از بØثهاي اصلي نظريهâ€ÙŠ ماركس درباره بØران سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ برگرÙتهâ€Ø§Ù… كه براي ما به جاي گذاشته شده است. نظريۀ بØران سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ همچنان كه همه مي دانند ناتمام مانده Ùˆ در Ùصل Ù‡Ùدهم بخش دوم كتاب: نظريه هاي ارزش اضاÙÙŠ آمده است. پرسش بويژه مربوط مي شود به Ù…Ùهوم امكانÙ(انتزاعيÙ) بروز بØران كه ماركس آن رادر تقابل با قانون ميل (Mill) Ùˆ سي(Say) قرار مي دهد واين امكان را مردود مي داند.61 از سوي ديگر همچنان كه مشهود است، از نظر ماركس اين«امكان» بر اثر جدايي كالا Ùˆ پول ناشي مي شود. همين كه پول پديدار شد، خريد Ùˆ Ùروش كه در عصر ]معاملات[ پاياپاي، همزمان صورت ميâ€Ú¯Ø±Ùت، اكنون هم از Ù„Øاظ زمان وهم از Ù„Øاظ مكان از يكديگر جدا مي شوند. بنابراين Ùروشنده ناگزير نيست كه Ùوراً خريد كند Ùˆ(به Ùرض اينكه بخواهند خريد كند) ناگزير نيست در همان بازاري خريد كند كه به عنوان Ùروشنده ظاهر شده است. اين تقسيم ميان خريد Ùˆ Ùروش كه تشكيل دهندۀ گردش يا دگرديسي كالاهاست(كالا- پول- كالا)ØŒ آن چيزي است كه از نظر ماركس امكان انتزاعي٠اصلي٠بØران را مي Ø¢Ùريند. انتزاعي به اين معنا كه مقوله هاي كالا Ùˆ پول كه در همۀ جوامع پيش از سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ وجود داشتهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ ديگر براي تبيين نوعي پديدۀ مدرن یعنی بØران اقتصادي بسنده نيستند؛ Ùˆ از سوي ديگر «امكان» به اين معناست كه گرچه كالا Ùˆ پول قطعاً شرط كاÙÙŠ براي ايجاد بØران نيستند اما شرط لازم برای آن هستند.
Ùرمولهايي كه در اينجا ارائه شدند در قالب عباراتي بسيار پيچيده، در جلد يكم كتاب: سرمايه آمدهâ€Ø§Ù†Ø¯ÙƒÙ‡ براي روشن شدن معنايشان، آنها را در زير نقل مي كنيم:
«هيچ کس نمي تواند كالايي را بÙروشد مگر آنكه شخص ديگري آن را بخرد. اما هيچ كس ناگزير نيست پس از Ùروش كالاي خود Ùوراً كالاي شخص ديگري را بخرد.] در مبادله مستقيم يا پاياپاي،مبادلۀ كالا ميان دو شخص Ùˆ در يك مكان Ùˆ همزمان صورت مي گرÙت[ گردشÙ]كالا- پول- كالا[ همهâ€ÙŠ موانع مربوط به زمان،مکان Ùˆ اÙراد]=Ùروشنده Ùˆ خريدار[ را كه]به سبب Ùقدان[ مبادلۀ پاياپاي ايجاد شده اند، در مي نوردد. گردش،اين كار را با جدا كردن Ùروش Ùˆ خريد]Ùˆ تبديل آنها[ به دو آنتي تز انجام مي دهد. در مبادلۀ پاياپاي ميان واگذاري Ù…Øصول خود Ùˆ گرÙتن Ù…Øصول ديگري اين هماني مستقيم direct identity ) ) وجود داشت.]يعني دو آنتي تز:«â€Ùروش» Ùˆ «خريد» يگانه بودند، چون مناسبات شيوۀ توليد سرمايه داري آن دو را از يكديگر جدا نكرده بود.[ Ú¯Ùتن اينكه دو عمل مستقيم Ùˆ آنتي تز]«Ùروش» Ùˆ «خريد»[ÙˆØدت ذاتي دارند وذاتاً يكي هستند]چون دو قطب ديالكتيكيâ€Ø§Ù†Ø¯[. مانند اين است كه بگويند اين يگانگي٠ذاتي، خود را به صورت آنتي تز خارجي بيان مي كند. اگر Ùاصلۀ زماني ميان اين دو Ùرآيند]يعني «â€Ùروش» و«خريد»[ كه هر يك Ùاقد استقلال دروني است(به اين علت كه مكمل Ùرآيندي ديگر است)ØŒ طولاني شود؛ يعني اگر جدايي ميان Ùروش Ùˆ خريد قطعي شود، پيوند نهايي ميان اين دو يا يگانگيشان، خود را با خشونت Ùˆ به صورت ايجاد بØران نشان مي دهد]زيرا تقابلهاي ديالكتيكي، تقابلهاي مجامع اند[آنتي تز ميان ارزش مصر٠(use-value) Ùˆ ارزش(( value ØŒ Ùˆ تناقضي كه بر اثر تجلي مستقيم كار شخصي به كار اجتماعي بروز مي كند، Ùˆ تناقضي كه بر اثر ]تبديل[ كار٠ملموس٠جزئي به كار٠انتزاعي٠كلي ايجاد مي شود Ùˆ نيز تناقض٠ميان تبديل٠اشياء به اشخاص Ùˆ تبديل٠اشخاص به اشياء]شیي شدن[Ø› همۀ اين آنتي تزها وتناقضها كه درون كالاها هستند، بر ملا ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ Ùˆ شكلهاي Øركتشان به Ùرآيندهاي٠آنتي تز٠دگرديسي٠يك كالا گسترش مي يابند. از اين رو، اين شكلها امكان٠بروز٠بØران را مي رسانند، اما Ùقط امكان بروز آن را، نه بيشتر. تبديل اين امكان Ù…Øض به واقعيت نتيجۀ یک رشته روابط پيچيده است كه از ديدگاه گردش سادۀ[کالا ØŒ پول، کالا]ØŒ هنوز به وجود نيامده اند».62
از نظر ماركس همۀ تناقضهاي سرمايه داري نتيجۀ تناقض دروني كالا هستند، يعني تناقض٠ميان ارزش٠مصر٠و ارزش، Ùˆ تناقض٠ميان كار٠مÙيد(يا شخصي) Ùˆ كار٠اجتماعي٠انتزاعي. تناقض در بطن كالا به منزلۀ تناقض٠ميان كالا Ùˆ پول، تظاهر خارجي مي يابد. تناقض٠ميان كالا Ùˆ پول نيز به نوبۀ خود به تناقض٠ميان سرمايه Ùˆ كارمزدي گسترش مي يابد؛ يعني به تناقض٠ميان صاØب پول Ùˆ صاØب آن كالاي بخصوص مي انجامد، يعني نيروي كار كه ارزش٠مصر٠آن،اين خاصيت را دارد كه منبع٠ارزش٠مبادله Ùˆ از اين رو منبع خود٠سرمايه باشد.
اكنون، چون نهايت ها( extremes ) يا قطبهاي تقابل كه از طريق آنها«امكان»بØران رشد مي كند،كالاها Ùˆ پول هستند، يعني چيزهايي كه وجود واقعي Ùˆ مستقل از يكديگر دارند، بديهي است كه بايد استدلالي را به كار برد كه ماركس در: نقدي بر كتاب ÙلسÙÙ‡ Øقوق Ù‡Ú¯Ù„(1843) به كار برده است؛ يعني بايد نتيجه گرÙت كه چون در اينجا تقابلهاي واقعي Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ù†Ø¯ÛŒØ¹Ù†ÛŒ كالاها Ùˆ پول، نه Ùقط«نمي توانند ميانجي يكديگر باشند» بلكه «نيازي نيز به ميانجي ندارند؛ زيرا سرشت آنها كاملاً در تقابل با يكديگر است؛ آنها هيچ وجه مشتركي ندارند؛ آنها مكمل يكديگر نيستند». اين نتيجه گيري ای بود كه خود من هم به پيروي از دلاولپه كم Ùˆ بيش در مورد سرشت تقابلهاي٠سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ مي كردم. اما همچنان كه (در زير خواهيم ديد)ØŒ متون دربارهâ€ÙŠ بØران Ø¨ÙˆØ¶ÙˆØ Ù†Ø´Ø§Ù† مي دهند كه اين نتيجهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ نادرست بوده است. در واقع در صÙØÙ‡â€Ø§ÙŠ كه از كتاب سرمايه نقل شد،گÙته مي شود كه از Ù„Øاظ كالاها Ùˆ پول:«دو Ùرآيند ]Ùروش Ùˆ خريد[هر يك Ùاقد استقلال دروني است به اين علت كه مكمل Ùرآيند ديگر است»؛ اگر اين مطلب درست باشد ونيز اگر «جدايي ميان Ùروش وخريد قطعي شود» در اين صورت اين نتيجهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ بايد درست باشد كه:«پيوند نهايي ميان آن دو، يا يگانگي شان،خود را با خشونت Ùˆ به صورت ايجاد بØران بيان مي كند». تصور مي كنم كه «ماترياليستâ€Ù‡Ø§ÙŠ ديالكتيكي» ]از Ùرط خوشØالي[دستهاي خود را به هم مي سايند. اما مي ترسم كه آنها بار ديگر وضعيت را درك نكرده باشند. اگر در واقع درست باشد كه از نظر ماركس،جدايي ميان كالا Ùˆ پول،تناقض٠ديالكتيكي ميان دو قطب مكمل است؛ واگر اين مطلب نيز درست باشد كه اين تناقض،ميان تقابلهاي٠واقعي Ùˆ مستقل گسترش مي يابد(كه به نظر مي رسد هر آنچه را تا كنون Ú¯Ùته ايم، مورد ترديد قرار دهد)ØŒ با اين وص٠اين مطلب درست است؛ زيرا واقعيت اين قطبها در اين مورد از نوع خاصي است. در بخش دوم كتاب: نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ارزش اضاÙي،ماركس ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù…ÙŠ دهد كه«امكان بروز بØران» يعني«امكان اينكه عناصري كه همبسته Ùˆ جدايي ناپذيرند، از يكديگر جدا شوند Ùˆ به دنبال آن مجدداً به زور متØد شوند،]سرشت[ مجامع آنها، در برابر اين استقلال متقابل با شدت عمل،خود را ظاهر مي كند».63
توجه كنيد! درست است كه دراين مورد، قطبهاي٠تناقض، مستقل وجدا هستند، اما آنها]ÙÙŠâ€Ù†Ùسه[جدايي ناپذيرند. تا زماني كه جدا باشند،جنبهâ€Ø§ÙŠ واقعي ياÙتهâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› ولي تا آنجا كه ]به سرشت آنها مربوط مي شود[جدايي ناپذيرند. اما واقعي Ùˆ مستقل شده اند، ولی نه به طور Øقيقي. آنها همان قدر واقعي شده اند كه اشياء واقعي هستند، در Øالي كه هنوز شيء نيستند. خلاصه كلام آنكه، آنها Ù…Øصول اليناسيون هستند. آنها هستيâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ هستند كه ÙÙŠâ€Ù†Ùسه غيرواقعيâ€Ø§Ù†Ø¯]اما بر اثر اليناسيون[شيء شده اند.
اين رشته از ميان كلا٠مطالب مربوط به بØران مي گذرد. دركتاب: نظريه هاي ارزش اضاÙÙŠ(بخش دوم،ص508) مي خوانيم:«اما زماني كه مبادله صورت مي گيرد؛ Ùرآيندهاي آن]يعني Ùروش Ùˆ خريد[ از هم جدا نشده اند». نتيجه:«امكان بروز بØران» يعني «امكان قطع Ùˆ جدايي Ùرآيندهاي مكمل».
ويژه بودن سرمايه داري
دوباره توجه كنيد: بØران وقتي روي مي دهد كه Ùرآيندهاي مبادله(كالا Ùˆ پول، Ùروش Ùˆ خريد)- كه «ذاتاً» با يكديگر مرتبط Ùˆ مكمل يكديگرند Ùˆ خارج از يكديگر وجود ندارند- از يكديگر جدا شوند Ùˆ به نظر آيد كه تنها شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ واقعيتي مستقل ياÙتهâ€Ø§Ù†Ø¯. در اين هنگام است كه «يگانگيÙ»آنها،خود را با شدت عمل نشان مي دهد Ùˆ بيان مي كند؛يعني از طريق جدايي ناپذيري٠اين Ùرآيندهاي جدا شده، از طريق بروز بØران.
خواننده را از ارائه شرØÙŠ دربارهâ€ÙŠ ساير قطعهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ عباراتي- كه هر كس دربارهâ€ÙŠ بØران مطلب مي نويسد، كم Ùˆ بيش باوضوØØŒ همواره تكرار مي كند- معا٠مي دارم. در اينجا Ùقط مي خواهم به اختصار نشان دهم كه چرا «ماترياليست ديالكتيكي» كه باور دارد در نظريۀ ماركسي تناقضهاي٠سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒØªØ§ÙŠÙŠØ¯ نظرات خود را مي â€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ØŒ در اشتباه است. تناقض از نظر ماترياليست ديالکتيكي پيش شرط براي وجود٠هر واقعيت٠ممكني است. اصل اساسي آن،مجموعه گزارهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ است كه Ù‡Ú¯Ù„ در كتاب دوم اثر خويش به نام: علم منطق اعلام كرده است:«همۀ چيزها ÙÙŠ Ù†Ùسه متناقضâ€Ø§Ù†Ø¯.»64«بنابراين هر چيز Ùقط تا زماني زنده است كه در بردارندۀ تناقض باشد. به علاوه همين نيرو، تناقض را نگاه مي دارد Ùˆ تداوم مي بخشد.»65
همچنان كه Ú¯Ùتيم،ماترياليست ديالكتيكي از اين مقدمات نتيجه مي گيرد كه «واقعيت» Ùˆ «تناقض٠ديالكتيكي» يك چيزند؛ يعني اصطلاØات ومÙاهيمي يكسانند كه مي توانند به جاي يكديگر قرار گيرند. طبق اين نظر، هر چيز متناقض است: Øركت مكانيكي، سلول،عمل Ùˆ عكسâ€Ø§Ù„عمل(در Ùيزيك) ونير رابطۀ ميان سرمايه وكارمزدي؛ هيچ چيز يا هيچ واقعيتي بيâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض نيست.
در مورد استدلال ماركس كه در بالا بØØ« كرديم، وضعيت كاملاً Ùرق مي كند. در نظر او تناقضهاي٠سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ از اين Øقيقت ناشي نمي شوند كه سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ نيز«واقعيت» است.66 برعكس: در نظر ماركس، سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ متناقض است به اين علت كه واقعيتي است واژگونه، يعني«بر سر خود ايستاده» است.در يك كلام: از ديدگاه ماترياليسم ديالكتيكي، هر پژوهشگري(پيش از آنكه خود به طور مستقل تØقيق كرده Ùˆ به اين نتيجه رسيده باشد) مي تواند با قاطعيتي بديهي( axiomatic certainty) معتقد باشد كه در جهان، درون هر شيءتناقضات٠باطني وجود دارند. در Øالي كه از ديدگاه ماركس،تناقض صÙت خاص سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ است، خصلت يا كيÙيتي است كه آن را نه تنها از ديگر شكلهاي جامعه بلكه از ديگر پديده هاي كيهاني نيز متمايز مي كند.
ماركس مي نويسد:
«در اين جامعه، جدايي به منزلهâ€ÙŠ رابطه اي بهنجار نمايان مي شود. همچنان كه نشان داده شد، در جايي كه در واقع اين رابطه برقرار نيست(مثلاً: در رم باستان يا نروژ يا شمال غربي ايالات متØد آمريكا) Ùرض مي شود كه برقرار است. تا كنون در اين جامعه، يگانگي به منزلهâ€ÙŠ امري اتÙاقي، Ùˆ جدايي به منزله وضعي بهنجار نمايان شده است. در نتيجه، جدايي Ùˆ ]تقسيم كار[ به منزله ÙŠ يگانه رابطۀ]بهنجار[ باقي مي ماند؛ Øتي وقتي شخصي چندكار مختل٠را انجام مي دهد».67
دوباره: تقسيم يا جدايي آنچه جدايي ناپذير است، يا به سخن ديگر، «â€Ùرآيندهايي كه ذاتاً مكمل يكديگرند» اما مستقل شدهâ€Ø§Ù†Ø¯. Øاصل اين جدايي چيست؟ وضعيتي واژگونه كه در آن، آنچه اساسي است(يعني يگانگي)ØŒ اتÙاقي مي شود Ùˆ آنچه اتÙاقي است]يعني تقسيم وجدايي[هنجار مي گردد.68 نظريۀ بت شدگي٠کالا(Ùتيشيسم) Ùˆ نظريهâ€ÙŠ از خود بيگانگي٠سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ در اينجا به نظريهâ€ÙŠ تناقض بسيار نزديك مي شوند: آنها خود را به منزلۀ دو شيوۀ مختل٠بيان يك چيز آشكار مي كنند. در Øقيقت اين موضوع را در همان صÙØÙ‡â€Ø§ÙŠ كه از كتاب سرمايه نقل كرديم، در ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ…. در آغاز بخش، ازآنجا كه تناقض از اين Øقيقت ناشي مي شود كه در يك بØران،«دوÙرآيندي كه ذاتاً مكمل يكديگرند» به طور خارجي به منزلۀ دو Ùرآيند«مستقل» در برابر يكديگر قرار مي گيرند، پس اين تناقض به ]نقش[ واژگون سازي٠بت شدگي٠كالا(Ùتيشيسم) ارتباط مي يابد كه نتيجه آن، اين است:«شيء، شخص مي شود»، و«شخص، شيء مي گردد».
از خود بيگانگي و تناقض
بنابراين نظريۀ از خود بيگانگي Ùˆ نظريۀ تناقض اكنون به منزلۀ نظريهâ€Ø§ÙŠ واØد ديده مي شوند.(اكنون مي توان اÙزود كه) اين نظريۀ واØد، نظريهâ€ÙŠ ارزش را در بردارد Ùˆ شامل آن است. زيرا تناقض اساسي كه مقام بالا را به دست مي آورد (دوباره رجوع كنيد به همان صÙØÙ‡ از كتاب سرمايه) جدايي٠باطني ميان «ارزش٠مصر٠با ارزش» در كالاها، جدايي ميان كار٠شخصي با كار اجتماعي٠مستقيم، Ùˆ جدايي ميان نوع٠ملموس وجزئي٠كار با كار٠انتزاعي٠انسان است.
در يك كلام، تناقض از اين Øقيقت ناشي مي شود كه جنبه هاي شخصي Ùˆ اجتماعي كار كه«به طور ذاتي» مرتبطâ€Ø§Ù†Ø¯(چون جنبه هاي كاري هستند كه Ùرد در جامعه انجام مي دهد)ØŒ بازنمايي Ùˆ وجودي جداگانه مي يابند: جنبۀ شخصي يا ملموس كار در «ارزش٠مصرÙي٠» كالا،متجلي مي شودواز سوي ديگر،جنبهâ€ÙŠ اجتماعي كار،كه وجودي از آن خود ياÙته است، به منزلۀ «ارزشÙ» كالا از جنبهâ€ÙŠÂ«Ø§Ø±Ø²Ø´Ù مصرÙي» آن جدا مي شود Ùˆ به صورت انتزاعي در مي آيد.
خلاصه آنكه، سرشت خود جامعه سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ تناقضها را مي Ø¢Ùريند. زيرا جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒØ¬Ø§Ù…عهâ€Ø§ÙŠ است كه اÙراد در آن، در Øالي كه با يكديگر زندگي مي كنند، نه تنها جدا هستند Ùˆ با يكديگر رقابت مي كنند بلكه دقيقاً به اين علت كه از يكديگر جدا هستند از خود جامعه يا از روابط ميان خودشان نيز جدا هستند. جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ جامعهâ€Ø§ÙŠ است كه چون هر Ùرد مستقل است، روابط متقابل ميان اÙراد نيز مستقل از هر Ùرد مي شود. بنابراين شبكۀ مناسبات اجتماعي(يعني جامعه) وجودي جداگانه از خود، در پول Ùˆ سرمايه مي يابد. Ùˆ چون روابط اجتماعي، وجودي مستقل ياÙته اند، Ùراسوي اختيار(=كنترل) همان اÙرادي قرار گرÙته اند كه این مناسبات، آنها را به هم مرتبط مي كند. در يك كلام، تناقض ميان Ùرد Ùˆ طبقه، تناقض ميان طبيعت Ùˆ Ùرهنگ، تناقض هایي كه همه تØليلگران برجستۀ«جامعۀ مدنيÙ» بورژوایي سدۀهجدهم از روسو تا كانت Ùˆ Ù‡Ú¯Ù„ بر ملا كرده بودند،(با تغييراتي عميق) وارد آثارماركس مي شوند. جامعۀ مدرن ØŒ جامعه اي است كه با تقسيم(از خود بيگانگي، تناقض) مشخص مي شود.«يگانگي آغازينÙ» انسان با طبيعت وانسان با انسان از ميان رÙته است. چون اين يگانگي، اين پيوندهاي اجتماعي در آغاز وجود داشته Ùˆ بنابراين وضع«داده شده» به نوع بشر اند،از نظر ماركس، نيازي به تبيين ندارند؛ بلكه تقسيم يا جدايي كه با پديدار شدن تاريخ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ و«جامعۀ مدني»ايجاد مي شود بايد تبيين گردد. ماركس مي نوسد:
«يگانگي انسان زنده Ùˆ Ùعال با شرايط طبيعي وغيرآلي به منظور مبادلۀ متابوليك با آن Ùˆ از اين رو اختصاص دادن طبيعت به خود، نيازي به تبيين ندارد؛]چون اين وضع آغازين نوع بشر است[ نه آنكه Ù…Øصول Ùراگرد تاريخي باشد. آنچه را بايد ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯ جدايي ميان وجود Ùعال انسان از وضع غير آلي وجود اوست؛ جدايیي كه به تمامي در رابطۀ كارمزدي Ùˆ سرمايه نهÙته است».69
ماركس مي اÙزايد:
«انسان Ùقط از طريق Ùراگرد تاريخي به صورت Ùرد در مي آيد. انسان در آغاز به منزلهâ€ÙŠ موجودي مستØيل در نوع، وجودي]مستØيل[ در طايÙه، Ùˆ جانوري مستØيل در گله پديدار مي شود... مبادله]كالا، پول[ØŒ عامل اصلي٠پيدايش Ùرد ( individuation ) بوده است. مبادله، وجود گلهâ€Ø§ÙŠ انسان را غير ضروري مي كند Ùˆ آن را از ميان مي برد«.70
ماركس نتيجه مي گيرد:
«Ùراگرد تاريخي،همه عناصري را كه به هم مرتبط بودند، از هم گسست: نتيجۀ اين Ùراگرد اين نبود كه Øتي يكي از اين عناصر ناپديد شود، بلكه نتيجه اين بود كه هر يك از اين عناصر با عنصر ديگر در رابطهâ€Ø§ÙŠ منÙÙŠ قرار گيرد؛ كارگر آزادÙ(بالقوه) از يك سو Ùˆ سرمايۀ(بالقوه) از ديگر سو. جدايي شرايط عيني ازطبقاتي كه به كارگران آزاد تبديل شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ ضرورتاً در همان زمان به منزلۀ]پيش شرط Ùˆ[علت استقلال كارگران آزاد نمايان مي شوند».71
در آغاز يگانگي بود، به دنبال آن عصر گسيختگي Ùˆ جدايي آمدو چنين مقدر بود كه اوج آن، سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ باشد؛ سپس بر پايۀ اين شرايط تازه] كه نسبت به شرايط پيشين[برترند، رÙع نهايي تناقض ميان Ùرد وطبقه، Ùˆ از ميان رÙتن جدايي انسان از انسان، Ùˆ انسان از طبيعت ممكن مي گردد. الگوي ÙلسÙÛ€ تاريخ هگل،به شكل تعديل ياÙته تري، دوباره نمايان مي شود؛ Ùˆ بدين ترتيب چهرۀ دوم ماركس، در كنار چهرۀ نخست او(يعني ماركس دانشمند)ØŒ ظاهر مي گردد: ماركس٠طبيعت پرست Ùˆ خيالباÙ.
نتيجه گيري
اكنون كل بØØ« را جمعâ€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠ مي كنم:
1- همان گونه كه ديديم اصل امتناع تناقض،اصل بنيادي ماترياليسم Ùˆ علم است.واقعيت نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ تناقضهاي٠ديالكتيكي در برداشته باشد بلكه Ùقط مي تواند تقابلهاي٠واقعي، كشاكش نيروها Ùˆ روابط٠متضاد را دارا باشد. تقابلهاي٠واقعي، تقابلهاي٠نامتناقضâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ نه تناقضهاي٠ديالكتيكي.
اين اظهارات را بايد تاييد Ùˆ تصديق كرد؛ زيرا اصول خود علم را تشكيل مي دهند. علم اكنون يگانه وسيلۀ درك واقعيت Ùˆ Øصول شناخت دربارهâ€ÙŠ جهان است. دو گونه شناخت(كه به طور كيÙÙŠ متÙاوت با يكديگر باشند) نمي توانند وجود داشته باشند. ÙلسÙÙ‡ اي كه براي خود مقامي بالاتر از علم ادعا مي كند، ÙلسÙÙ‡ اي است مقدس؛ يعني ديني است در لباس مبدل.
2- از سوي ديگر، براي ماركس تقابلهاي سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ تناقضهاي٠ديالكتيكيâ€Ø§Ù†Ø¯ ونه تقابلهاي٠واقعي.
ديديم كه اين موضوع اعادۀ ماترياليسم ديالكتيكي را توجيه نمي كند. براي ماركس، سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ متناقض است،نه به اين علت كه واقعيت است Ùˆ همۀ واقعيتها متناقضâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ بلكه بر عكس. سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ متناقض است چون واقعيتي، واژگونه ومعكوس است(از خود بيگانگي، بت شدگي).
3- گرچه اين موضوع درست است كه وجود تناقضهاي٠ديالكتيكي در سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ اعاده ديامات(=ماترياليسم ديالكتيكي) را توجيه نمي كند، اما درعين Øال تاييد مي كند كه در ماركس دو جنبه وجود دارند: ماركس دانشمند Ùˆ ماركس ÙيلسوÙ.
در اينجا به ثبت اين Øقيقت اكتÙا مي كنم Ùˆ معنايي قطعي به آن نمي دهم. علوم اجتماعي هنوز شالودۀ راستين خود را نياÙته اند. از اين رو نمي دانم كه وجود اين دو جنبه در ماركس كشنده اند يا سودمند. آنچه]براي ماركسيستâ€Ù‡Ø§[ Ù…Ø·Ø±Ø Ù†ÙŠØ³Øª اين Øقيقت است كه وظيÙÛ€ آنها ياÙتن راه Øلي براي سازش دادن اين دو جنبه است. اين وظيÙÙ‡ را بايد جدي گرÙت. اين معضل را با زبان بازي نمي توان ØÙ„ كرد.
پانوشت ها :
مترجم Ùارسي، در مقاله هر جا ارجاعهایي به آثار كانت،هگل،ماركس وكاسيرر وجود داشت، ترجمۀ انگليسي را با متن اصلي آلماني٠آثار ÙيلسوÙان٠Ùوق (تاآنجا كه در دسترسش بود) مقابله كرده Ùˆ از ترجمهâ€Ù‡Ø§ÙŠ انگليسي آثار Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ ماركس، جز آنچه مترجم انگليسي به كار برده، سود جسته است؛ Ùˆ چنانچه لغزشي در متن مشاهده نموده Ø§ØµÙ„Ø§Ø ÙƒØ±Ø¯Ù‡ است. عبارات داخل كروشهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ پانويسهايي كه با علامت Ù…. مشخص شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ همه از مترجم Ùارسي مقاله اند.
Lucio Colletti : Marxism and Dialectics ,translated by Yadollah Moughen
آثار دلاولپه
از آن رو بر آثاري كه در طول بØث« مجلۀآلماني ÙلسÙه» منتشر شدند درنگ بسيار كردم، چون آن آثار از بسياري جهات منطبق با انديشهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ هستند كه گالوانو دلاولپه48 در اثر خويش باعنوان: منطق به منزلهâ€ÙŠ علم اثباتي بيان كرده است. كتاب اخير چند سال پيش از بØØ« مجلهâ€ÙŠ آلماني منتشر شد Ùˆ چكيده تجربهâ€Ø§ÙŠ طولاني، اصيل Ùˆ بØØ«â€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² در ايتاليا بود. جز اختلا٠كوچكي كه نبايد مارا ]از ديدن تطابقها[ باز دارد، اين ادعاي دلاولپه كه تناقض٠ديالكتيكي مي تواند ابزاري عقلي براي تÙكر عيني يا تقابلهاي٠واقعي باشد،موضعگيري او را با موضعگيري منطقدانان لهستاني Ùˆ آلمان شرقي به طور Øيرت آوري به هم نزديك مي كند:
1- دÙاع از اصل ارسطويي متعين بودن]واقعيت[ØŒ يا اصل نامتناقض بودن خصلت موضوع يا Ù…Øتواي مادي Øكم.]نامتناقض بودن واقعيات Ùيزيكي كه موضوع داوري خرد قرار مي گيرند.[
2- انتقاد از Ù‡Ú¯Ù„ در مورد Ùرآيندهاي٠واقعي جلوه دادن٠امور٠موهوم، مانند مبادلهâ€ÙŠ انگارشي (speculative) ميان خرد Ùˆ ماده، Ùˆ بر اثر آن سردرگمي دربارهâ€ÙŠ تمايز ميان تناقض٠منطقي Ùˆ تضاد٠مادي،يا تمايز ميان تقابل٠مجامع وتقابل٠متناÙر(به معناي تضاد٠تقابلهاي٠سازشâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ±). مبادلۀ]انگارشي[هگل،همانâ€Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ كه در بالا ديديم، بدين صورت است: از يك سو تØويل اختلاÙهاي مادي به اختلاÙهاي درون مرزهاي خرد،تØويل اختلاÙهاي مادي به تناقض٠منطقي- ديالكتيكي Ù„Øظهâ€Ø§ÙŠØŒ Ùˆ از ديگر سو بازگرداندن پنهاني تقابلهاي٠نامتناقض يا تقابلهاي٠واقعي٠مادي (تقابلهايي كه قبلاً منسوخ Ùˆ متعالي شده بودند) Ùˆ ارائه آنها به منزلۀ تجليات يا شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ وجودي تقابلهايشان(تجليات٠تناقضهايشان) يا به منزلهâ€ÙŠ خرد٠ديالكتيكي كه در اين شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ وجودي تجسد ياÙته است.
3- دÙاع از عناصر ضد انگارشي كانت Ùˆ نيز دÙاع از انتقاد ضد متاÙيزيكي او Ùˆ بويژه دÙاع از انتقاد اساسي او از لايب نيتس. دÙاعي كه Øتي امروز نیز اغلب موجب واكنشي شديد وغيظ آلود مي شود. گرچه لنين نقد خرد Ù…Øض كانت را نخوانده بود، با اين وص٠در کتاب: ماترياليسم Ùˆ انتقاد تجربي به طور شهودي Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠ دهد كه از بعضي جهات«كانت ماترياليست است» يا لااقل«به ماترياليسم گرايش دارد.»(رجوع كنيد به تمام مطالب Ùصل درباره«انتقاد از آيين كانت از ديدگاه Ú†Ù¾ Ùˆ راست»).
به خاطر عشق به ميهن(از اين گذشته،كاري است كه شده)ØŒ من از يادآوري اين موضوع خودداري مي كنم كه در ايتاليا خودبينان Ùˆ از خود راضيان يا اØمقهاي تمام عيار ماركسيسم كروچهâ€Ø§ÙŠ(سولونâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ كه از ماركسيسم چيزي جز اين نياموختهâ€Ø§Ù†Ø¯ كه انديشهâ€Ù‡Ø§ باید«دست Ùˆ پا» داشته باشند)ØŒ از پژوهشهاي دلاولپه با هو Ùˆ استهزاء Ùˆ ابراز تاس٠استقبال مي كردند. در اينجا كاÙÙŠ است Ú¯Ùته شود كه]به دليل جدي بودن بØØ«[ تولياتي]دبير كل وقت Øزب كمونيست ايتاليا[ خود آستينها را بالا زد تا به مطالعۀ رابطۀ ماركس با Ù‡Ú¯Ù„ بپردازد(اما خوشبختانه از نظر خود او، بعداً از اين كار دست كشيد).
آنچه تكان دهنده است اين است كه در آن زمان به ذهن هيچâ€ÙƒØ³ خطور نميâ€ÙƒØ±Ø¯ كه در پشت آنچه تلاشهاي ÙيلسوÙÙŠ عجيب Ùˆ غريب به نظر مي آمد- ÙيلسوÙÙŠ كه در مطالعۀ آثار ÙلسÙÙŠ پيشينيان غرق شده بود(درست توجه كنيد:كنكاش در آثار كانت Ùˆ ارسطو!)- مسئلهâ€Ø§ÙŠ عاجل Ùˆ Øياتي يعني رابطۀ ماركسيسم با علم Ù…Ø·Ø±Ø Ø¨Ø§Ø´Ø¯. به همين منظور، استقرار اصل امتناع تناقض گامي Øياتي بود. چون براي استقرار مجدد آن، ضروري بود كه اصطلاØ«تناقض» را از همۀ ابهامهایي كه Ù‡Ú¯Ù„ در خصوص آن ايجاد كرده بود، بپيرايند؛ Ùˆ با ديالكتيك٠ايدهâ€Ø¢Ù„يستی تصÙيه Øساب كنند، دلاولپه اين وظيÙÙ‡ را برعهده گرÙت Ùˆ آن را به انجام رساند. بدين ترتيب او راه را براي رهايي از ميراث كهنه Ùˆ سنگوارهâ€Ø§ÙŠ ديامات(=ماترياليسم ديالكتيكي)همواره كرد Ùˆ چون اين كار در ايتاليا صورت گرÙته بود نه در آلمان شرقي، ديگران نيز مي خواستند كه كار آغاز شده را به اتمام رسانند.
نتيجهâ€Ø§ÙŠÙ† كار Ú†Ù‡ بود؟ در نخستين مرØله، بخش اعظم آثار ÙلسÙÙŠ انگلس مردود شناخته شدند،نه به خاطر غرض شخصي بلكه به اين علت كه آنها سرچشمۀ ديامات، يا Ø¢Ùرينش شناسي متاÙيزيكي (metaphysical cosmogony ) Ùˆ «رمانس ÙلسÙي»بودند وماركسيسم(از زمان بين الملل سوم به بعد) به Ø³Ø·Ø Ø¢Ù†Ù‡Ø§ تنزل ياÙته بود. در Øالي كه در همان زمان،ماركسيسم به منزلۀ ماترياليسم تاريخي يعني به منزلۀتØليل سياسي- اقتصادي جامعه Ùˆ جهان مدرن عقيم شده بود. اگر چند بيانيهâ€ÙŠ معدود Ùˆ منÙرد ماركس را كه به نظر مي رسد درتاييد «ديالكتيك ماده» اظهار داشته اند كنار بگذاريم، بايد اين Øقيقت مسلم Ùˆ ترديدناپذير را در نظر بگيريم كه ماركس كتابهاي سرمايه،گروندريسه Ùˆ نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ارزش اضاÙÙŠ را به جاي گذاشته است- به سخن ديگر، او نه نظريهâ€Ø§ÙŠ دربارهâ€ÙŠ منشا جهان مادي، بلكه تØليلي از سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ مدرن ارائه داده است.
كل بØØ« دلاولپه دربارهâ€ÙŠ ديالكتيك Ùˆ وضع معكوس( contraposition ) Ùˆ تضاد كه در آن موقع غامض Ùˆ انتزاعي به نظر مي آمدند، اكنون روشن مي شود كه هد٠بسيار دقيقي داشتهâ€Ø§Ù†Ø¯. آنچه را پيروان ماترياليسم ديالكتيك به منزلۀتناقضات در جهان٠واقعي توصي٠مي كردند Ùˆ مي كنند، در واقع تضادها يا تقابلهاي٠واقعيâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ به همين دليل بيâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ضâ€Ø§Ù†Ø¯. در نتيجه، ماركسيسم در Øالي كه از كشاكشها Ùˆ تقابلهاي عيني در واقعيت سخن مي Ú¯Ùت، ديگر نمي بايست مدعي داشتن منطق خاصي(يعني ديالكتيك) براي خود باشد.(Ùˆ بدتر از اين، بكوشد تا اين منطق را برعلوم ديگر نيز تØميل كند) منطقي كه مغاير Ùˆ مخال٠منطقي است كه علوم موجود از آن پيروي مي كنند.]با كنار زدن ديالكتيك، [ ماركسيسم مي توانست به سخن Ú¯Ùتن از نبردها Ùˆ كشمكشهاي عيني در طبيعت ودر جامعه ادامه دهد Ùˆ منطق بيâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض٠علم را به كاربرد Ùˆ از اين هم بهتر، خود پس از اين،علم شود Ùˆ به گونهâ€ÙŠ علم عمل كند.
چشمâ€Ø§Ù†Ø¯Ø§Ø² جامعهâ€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠÙ ماترياليستي
در بطن Ùرمول دلاولپه ملاØظاتي قرار داشت. Ùرمول او ماركس را«گاليلۀ جهان اخلاقي» معرÙÙŠ مي كرد.(Ùرمولي وسوسهâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ù‡ Ùˆ Ø´Ú¯Ùتâ€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ²... Ùقط اگر درست ميâ€Ø¨ÙˆØ¯)در اين Ùرمول، به زبان مدرن Ùˆ با گنجينهâ€Ø§ÙŠ از ارجاعهای تاريخي- ÙلسÙÙŠ آرزوي ديرينه Ùˆ عميق ماركسيسم اØيا ميâ€Ø´Ø¯. آرزويي كه انگلس بر سر گور ماركس، لنين در اثرخود به نام: دوستان مردم Ùˆ هيلÙردينگ در كتاب خويش: سرمايهâ€ÙŠ مالي Ùˆ پس از آنان هزاران Ù†Ùر ديگر اظهار داشته بودند: آرزوي ماركسيسم كه خود را به منزلۀ شالودۀ علوم اجتماعي، به منزلۀ علم اجتماع مستقر كند. اما علم نه Ùقط به معناي استعارهâ€Ø§ÙŠ بلكه به معناي جدي آن،علمي كه بر همان اساسي متكي باشد كه علوم طبيعي استوارند(به رغم به كارگيري تكنيكهاي متÙاوت).
به نظر مي رسید كه Ù‡Ú¯Ù„ هيچâ€Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ ارتباطي با كتاب سرمايه نداشته باشد. كشاكش ميان سرمايه Ùˆ كارمزدي چيزي جز تقابل واقعي نبود، برخورد نيروهايي بود كه در اصل،با آن نيروهايي كه گاليله Ùˆ نيوتن تØليل كرده بودند، بيâ€ØªØ´Ø§Ø¨Ù‡ نبود. درست]به اين دليل كه[ مبارزهâ€ÙŠ ميان سرمايه Ùˆ كارمزدي، نبردي سخت Ùˆ راديكال است، پس آن را نبايد باتناقض٠ديالكتيكي اشتباه كرد. اين تÙسير تاكيد مجددي بود بر آنچه لابريولا ( Labriola) در زمان خود(بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ انگ پوزيتيويست بودن بخورد)،«طبيعي شدنÙ» تاريخ به وسيلۀ ماركسيسم ناميده بود. Ù…Ùهوم«شكل گيري (= Ùرماسيون) اجتماعي- اقتصادي» دوباره Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠ شد. ماركس دانشمندي شناخته مي شد كه نوعهاي خاصي را- نوعهايي را كه خصلتي«مصنوعي» يا تاريخي داشتند تØليل يا راه را براي تØليل آنها هموار كرده بود. اين نوعها، تيپهاي گوناگون جامعه را تشكيل مي دادند كه، در سير تلاش بشر، جانشين يكديگر مي شدند. بدين ترتيب:
«درست همان گونه كه Ù…Ùهوم ترانسÙورميسم]=تطور[كه در مورد تعداد بسياري از امور واقع به اثبات رسيده است به «كل» قلمرو زيست شناسي تعميم مي يابد،(گرچه هنوز نتوانسته â€Ø§Ù†Ø¯ كه تطور را در مورد بعضي از انواع جانوران Ùˆ گياهان به اثبات رسانند)...Ùˆ درست همان گونه كه ترانسÙورميسم ادعا نمي كند كه «كل»تاريخ شكل گيري انواع]جانوران وگياهان[ را تعيين مي كند، بلكه Ùقط مدعي است كه روشهاي اين تبيين را بر اساس علمي قرار مي دهد، همان گونه نيز ماترياليسم در تاريخ،هرگز ادعا نكرده است كه همه چيز را تبيين مي كند، بلكه(اگر سخن ماركس را در كتاب سرمايه به كار بريم) صرÙاً(يگانه روش علميÙ) تبيين٠تاريخ را نشان مي دهد».49
به همراه اينها، Ù…Ùهوم ماركسيسم به منزلۀ جامعه شناسي ماترياليستي، Ù…Ùاهيم تعميم علمي Ùˆ تكرار پذيري در تاريخ را پيش آورد. (لوپوريني خود در اين موضوع مقاله اي نگاشت كه هنوز هم خواندني است.)خلاصه آنكه در آن زمان هدÙØŒ پيوند متقابل جامعه شناسي Ùˆ تاريخ بود؛ از همان نوع پيوندي كه اي .اچ . كار سالها بعد هنگامي كه كتاب: تاريخ چيست؟ را نوشت، آن را Ùرمول بندي كرد: «بي معني است كه Ú¯Ùته شود تعميم دادن با تاريخ بيگانه است: تاريخ با تعميم دادنها پيشرÙت مي كند. هر Ú†Ù‡ تاريخ جامعهâ€Ø´Ù†Ø§Ø®ØªÙŠâ€ØªØ± شود وهر Ú†Ù‡ جامعهâ€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ تاريخيâ€ØªØ± شود، براي هر دو بهتر است.»50
بدين شيوه ابزار تئوريك ما تعمير Ùˆ مستقر شد(يا به نظر چنين مي رسيد). اين ابزار آماده بود تا در خدمت جنبشي قرار گيرد كه درست در آن زمان(يعني پس از مرگ استالين Ùˆ «گزارش Ù…Øرمانۀ»]خروشچÙ[) به نظر مي آمد كه به بهای چند دستگیها Ùˆ زخمهای عمیق، در شر٠تجدید Øیات باشد. به نظر Ù…ÛŒ آمد Ú©Ù‡ بهار جهان Ùرا رسيده باشد. در واقع Ùˆ متواضعانهâ€ØªØ± بايد Ú¯Ùت كه Ùقط چند تني از ما چنين باوري داشت.
مسئلۀ بت شدگي٠كالا( fetishism of commodity)
مسئله اي كه كل بØØ« بر آن متكي بود]يعني Øذ٠ديالكتيك[اكنون مي رÙت تا به نقطهâ€Ø§ÙŠ بØراني برسد. به هنگام خواندن Ùˆ باز خواندن كتاب سرمايه Ùˆ بويژه بخشهاي نخست كه به اقرار خود ماركس دشوارترين بخشهاي آنâ€Ø§Ù†Ø¯(تازه اگر بعضي بخشها كاملاً نامÙهوم نباشند)،كم كم به ذهن من خطور مي كرد كه نظريهâ€ÙŠ ارزش كاملاً منطبق با نظريهâ€ÙŠ از خودبيگانگي Ùˆ بت شدگي است.«كار انتزاعي» يا كاري كه «ارزش» ميâ€Ø¢Ùريند، كار از خودبيگانه است.51 بدين ترتيب شهودي52كه سالها پيش داشتم دوباره پديدار شد؛ شهودي كه در آغاز Ùصل ششم مقدمۀ خود بر ]ترجمۀ ايتاليايي[ يادداشتهاي ÙلسÙÙŠ لنين ذكر كرده بودم. اما تا زماني كه در چارچوب مكتب دلاولپه ميâ€Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´ÛŒØ¯Ù…ØŒ نمي توانستم آن را گسترش دهم Ùˆ بپرورم. آن شهود، اين بود: Ùرآيند(پروسه)â€Ù‡Ø§ÙŠÙ واقعي جلوه دادن٠امور موهوم،]مانند[ اثبات اينكه امر انتزاعي وجودي مستقل دارد، يا تعويض جاي موصو٠با صÙت(يا مسنداليه با مسند)ØŒ در چشم ماركس شيوه هاي منطق هگلي نيستند كه براي بازتاب واقعيت، معيوب باشند، بلكه در واقع Ùرآيندهايي هستند كه او در ساختار جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ùˆ شيوهâ€ÙŠ كاركرد آن تشخيص داده است(يا تصور مي كرد كه تشخيص داده است؛ اختلا٠اين دو در اين Ù„Øظه مهم نيست)
به نظر من ترديدي نيست كه در اين Ù…Ùهوم Øقيقتي وجود دارد. دلاولپه هرگز موÙÙ‚ نشد براي نظريۀ†بت شدگي در آثار ماركس شرØÙŠ ارائه دهد. آشكار است كه علت آن بيâ€Ù…يلي او نبود، بلكه علتش اين بودكه در Ø·Ø±Ø Ø§Ø³ØªØ¯Ù„Ø§Ù„ÙŠ او اين نظريه نمي توانست جايي داشته باشد. اما اين نظريه(به رغم نام ناخوشايندش، كه اگر مي توانستم با كمال ميل آن را تغيير مي دادم) مولÙÙ‡â€Ø§ÙŠ اساسي دراستدلال اقتصادي ماركس است Ùˆ بخش سازندهâ€Ø§ÙŠ از نظريهâ€ÙŠ سرمايهâ€ØŒ نظريۀ سود، نظريهâ€ÙŠ بهره،و نظريۀ اجارهâ€ÙŠ زمين را تشكيل مي دهد. واين- اگر بخواهيم Ùقط يك نمونه را ذكر كنيم- در بخش سوم كتاب: نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ارزش اضاÙÙŠ(كه با ضميمهâ€ÙŠ نخست Ùˆ پاراگراÙÙŠ باعنوان «تبديل روابط شيوۀ توليد سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ به بت» آغاز مي â€Ø´ÙˆØ¯) نشان داده شده است:
«شكل درآمد Ùˆ منابع درآمد، بت â€Ù¾Ø±Ø³ØªØ§Ù†Ù‡â€ØªØ±ÙŠÙ† مناسبات شيوۀ توليد سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ اند. اين شكل وجوديشان، جدا شده از پيوندهاي پنهاني Ùˆ Øلقه هاي رابط مياني، در Ø³Ø·Ø Ø¸Ø§Ù‡Ø± مي شود. بدين ترتيب زمين منبع اجاره، سرمايه منبع سود Ùˆ كار منبع دستمزد مي شود».
اين مطلب بدين معني نيست كه اقتصاددانان جهان را به شيوه اي واژگونه تÙسير مي كنند بلكه شيوۀ †وجودي خود واقعيت، واژگونه است. در واقع ماركس Ùوراً مي اÙزايد:
«شكل تØري٠شدهâ€Ø§ÙŠ كه واژگونگي واقعي در آن بيان مي شود به طور طبيعي در نظريات كارگزاران اين شيوهâ€ÙŠ توليد، بازآÙريني مي شود.53 در Øالي كه بهره صرÙاً بخشي از سود است كه با عنوان خاصي مستقر شده است، در اينجا به منزلۀ ارزش اضاÙÙŠ نمايان مي شود كه به طور خاص چنان سرمايه اي آن را Ø¢Ùريده است. بهره، كه از Ùرآيند توليد Ùˆ از روابطي كه منجر به تناقض ميان اين دارايي وكار مي شود جدا شده است، سرانجام صرÙاً به دليل مالكيت سرمايه،مالكيت پول وكالاها، به مالكيت سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø± در مي آيد».54
Øتي در اينجا استدلال]ماركس[ به شيوه اي نيست كه علم اقتصاد معمولاً امور را بيان مي كند بلكه به نظر او شيوه اي است كه خود واقعيت سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ آن را بيان مي كند. ماركس در اينجا«شيء شدگي كامل، واژگوني Ùˆ جنون سرمايه را به منزلۀ سرمايهâ€ÙŠ بهرهâ€Ø¢ÙˆØ±Â»55 (گرچه شايد اين نظرباعث سراسيمگي ماركسيستâ€Ù‡Ø§ شود) نه به Ù…Ùهومي كه اقتصاددانان براي سرمايه Ùرمول بندي مي كنند، بلكه به واقعيت خود سرمايه منسوب مي كند. برنهاد(=تز) ماركس، در يك كلام اين است كه :«همه چيز در اين شيوۀ توليد واژگونه است.»56
واقعيت در نظر ماركس
اين شيوه نگرش به امور كه در بن Ù…Ùهوم ارزش، پول، Ùˆ سرمايه قرار دارد، بديهي است كه هيچ گونه ارتباطي با علم اقتصاد ادام سميت Ùˆ ريكاردو ندارد. پول براي ريكاردو ميزان اندازهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ است.اما براي آنكه Ù…Ùهوم ماركس را از پول دريابيم بايد Ùصل دربارهâ€ÙŠ پول را در كتاب: گروندريسه بخوانيم. در Øالي كه براي ريكاردو پول ØŒ ميزان است، براي ماركس پول، Ù…Øصول از خودبيگانگي، (خداي كالاها)ØŒ است. نظريۀ ماركس دربارهâ€ÙŠ اليناسيون همانند نظريهâ€ÙŠ Ùوير باخ است كه اين نيز به نوبۀ خود(گرچه شايد به گونهâ€Ø§ÙŠ واژگونه) همانند نظريۀ اليناسيون در ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ است. از اين ديدگاه بØثي كه با بورت كيويچ ( Bortkiewicz) آغاز شد Ùˆ با سراÙا57 پايان ياÙت بي ربط بوده است. بورت كيويچ تصور مي كرد كه در نظريۀ ماركس، پول همان چيزي است كه در نظريۀ ريكاردو است. شايد از ديدگاه يك اقتصاددان چنين تصوري ضروري باشد، اما از ديدگاه Ø·Ø±Ø Ù…Ø§Ø±ÙƒØ³ØŒÚ†Ù†ÛŒÙ† چيزي كاملاً بي معني است.
مايل نيستم كه بØØ« را طولاني كنم. معناي آنچه مي گويم اين است كه دو ماركس وجود دارند. يكي ماركسي كه در پيشگÙتار كتاب سرمايه، خود را شخصي معرÙÙŠ مي كند كه اقتصاد سياسي را كه آدام سميت Ùˆ ريكاردو بنيان گذاشته بودند، به منزلۀ علم گسترش داده Ùˆ تكميل كرده است. ديگر ماركسي كه منتقد اقتصاد سياسي است(نه Ùقط منتقد اقتصاد سياسي بورژوايي، بلكه منتقد اقتصاد سياسي به طور عام)Ø› منتقدي كه بØثهاي اقتصادي سميت Ùˆ ريكاردو را با نظريهâ€ÙŠ از خود بيگانگي(كه اقتصاددانان از آن چيزي نمي Ùهمند) در هم پييچده Ùˆ آنها را زير Ùˆ زبر كرده است. در Øالت نخست، بØثهاي علمي- اقتصادي او دربارۀ واقعيتي است كه به همان شيوۀ مثبتي نگريسته مي شود كه هر علمي واقعيت را مي نگرد. در Øالت دوم، واقعيتي نيست]كه اقتصاددانان آن را در مي يابند[ بلكه تØقق اليناسيون است؛ واقعيتي مثبت نيست؛ بلكه واقعيتي است كه بايد براÙكنده ونÙÙŠ شود.
نيازي نيست كه بر تباعد بسيار عميق اين دو نظر تاكيد شود. اقتصاد سياسي، به منزلهâ€ÙŠ علم، قوانين عيني اقتصاد ( یعنی«قوانين مشهور اقتصادي Øركت جامعۀ مدرن») را بررسي وكش٠مي كند؛ قوانيني كه كاملاً مشابه قوانين طبيعتâ€Ø§Ù†Ø¯. خود ماركس در پيشگÙتار كتاب سرمايه قوانين اقتصادي را قوانين طبيعي مي نامد.(«اين مسئله ذاتاً به بالا يا پايين بودن درجۀ رشد تقابلهاي اجتماعي كه از قوانين طبيعي توليد سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ ناشي مي شوند، ارتباط نمي يابد. مسئله خود اين قوانين است، مسئله همين گرايشهايي است كه با ضرورتي آهنين به سوي نتايج اجتنابâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ± سير مي كنند.») خلاصه اين كه از این ديدگاه، اقتصاد سياسي همان شيوهâ€Ø§ÙŠ را دنبال مي كند كه علوم طبيعي. موريس داب مي نويسد:
«قوانين اقتصادي كه مورد بØØ« اقتصاد سياسي كلاسيك بود،عبارت از قوانيني عيني بودند كه مردمان را- طرØهاي آگاهانه آنان هر Ú†Ù‡ مي خواهد بوده باشد- با«دستي نامريي» يا با Øاكميت قانوني مهار مي كرد كه در قلمرو اجتماعي مانند جبري(=دترمينيسمي) عمل Ù…ÛŒ نمودكه علم در آن زمان در قلمرو طبيعت كش٠كرده بود.اين قوانين يا اين گرايشهاي عيني يا وجود دارند يا وجود ندارند. در Øالت اخير، اقتصاد سياسي،به معناي مرسوم آن، صرÙاً يك پندار است».58
از ديدگاه ديگر،اين قوانين كه به نظر مي آيد خصلتي مادي يا عيني داشته باشند، چيزي نيستند جز شيء شدن بت وار مناسبات اجتماعي انسانها كه Ùراسوي كنترل آنان قرار گرÙته اند. اين قوانين، بازنمايي عينيتهاي طبيعي نيستند بلكه]مظهر[ از خود بيگانگي اند. آن چنان كه ماركس ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³Øª بنويسدکه بØØ« ريكاردو از نزول نرخ سود«به شيوهâ€Ø§ÙŠ صرÙاً اقتصادي- يعني از ديدگاه بورژوا، در Ù…Øدودهâ€ÙŠ Ùهم سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ØŒ از ديدگاه خود٠توليد سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ- نشان مي دهد كه سود نيز مانع خود رادارد، واينكه نسبي است Ùˆ مطلق نيست.»59
Ù…Øدوديتهاي تÙسير دلاولپه
شايد بررسيهاي Ùوق دلاولپه را از انتقادي كه از او كرديم، تبرئه كند. در تÙسير او از انديشۀ ماركس،نظريۀ بت شدگيÙ[کالا] جايي نداشت، دقيقاً به اين علت كه او ماركس را صرÙاً «دانشمند» ميâ€Ø´Ù†Ø§Ø®Øª. به سخن ديگر، موضوع هميشگي در تاريخ تÙسير انديشۀ ماركس، كه آثار كائوتسكي،هيلÙردينگ، لنين Ùˆ بوخارين شاهدان آنند Ùˆ در تÙسير دلاولپه نيز تكرار مي شود،اين است كه ماركس را بايد در مقام یک«دانشمند» ستود؛ در اين صورت نمي توان براي جنبۀ ديگر انديشۀ او(كه ريشه اي عميق در آثار دوران پختگي او نيز دارد) يعني نظريۀ اليناسيون Ùˆ Ùتيشيسم اهميتي برابر قائل شد.بنابراين اتÙاقي نبود كه لويي آلتوسر نظريهâ€ÙŠ اخير را Ùوير باخي Ùˆ ويژۀ آثار دوره جواني ماركس مي پنداشت. اما او بعداً نظريۀ با خودبيگانگي را نه تنها در دستنوشته هاي اقتصادي- ÙلسÙÙŠ (1844) بلكه در كل آثار بعدي ماركس نيز مشاهده كرد؛ Ùˆ مجبور شد كه تاريخ گسستن ماركس]از نظريۀ از خود بيگانگي Ùˆ بت شدگي يعني گسستن از Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ Ùوير باخ[ را جلو Ùˆ جلوتر بياورد تا آنكه وي توانست از كل آثار ماركس Ùقط چند صÙØÙ‡ اي را كه مارکس پيش از مرگ خود نوشته Ùˆ عنوان آن «يادداشتهايي درباره واگنر» است، مبرا]از تاثير Ù‡Ú¯Ù„[ بداند.(مورد عكس، يعني تاييد]جنبهâ€ÙŠ ديگر انديشۀ ماركس[ بسيار مشهود است: تاريخ Ùˆ آگاهي طبقاتي اثر لوكاچ، ماركسيسم Ùˆ ÙلسÙÙ‡ اثر كوزش Ùˆ به دنبال اين دو، كل آثار اعضای مكتب ÙرانكÙورت]هوركهايمر، آدرنو،ماركوزه، Ùˆ ...[ كه منØصراً بر نظريهâ€ÙŠ بت شدگي متكيâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ تÙسيري از ماركس ارائه مي دهند كه او را Ùقط «منتقد اقتصاد سياسي»60 مي داند]به همين دليل[ آنان مي بايست سرانجام بر نهاد ماركسيسم به منزلۀ علم را كنار گذاشته باشند.
]با در نظر گرÙتن مطالب بالا[ اكنون Ù…Øدوديتهاي تÙسير دلاولپه از آثار ماركس، هم ازلØاظ تئوريك Ùˆ هم از Ù„Øاظ لغت شناختي، آشكار مي شوند. او نتوانست هر دو جنبۀ آثار ماركس رادر يابد(جنبه هايي متقابل Ùˆ متضاد، اما از ديدگاه ديگر، جنبه هايي كه لازم Ùˆ ملزم يكديگر بودند Ùˆ خصلت دو گانۀ آنها مسئله ساز بود Ùˆ سازش دادن آنها آسان نمي نمود.) دلاولپه در چارچوب اصطلاØات مربوط به اين سرگرداني]آيا ماركسيسم علم است يا نظريۀ انقلاب؟ [ باقي ماند. سرگردانيي كه مهر تاريخ اين تÙسيرها را داشت. آنجايي كه ماركسيسم نظريۀ علمي تØول اجتماعي است، در بيشتر بخشها صرÙاً «نظريۀ Ùروريزي» ]اقتصاد سرمايه داري[ است نه نظريۀ انقلاب. از سوي ديگر آنجايي كه ماركسيسم، نظريۀ انقلاب است، منØصراً «نقد اقتصاد سياسي» است. ] در Øالت اخير[ خطر اين هست كه ماركسيسم، ذهن گرایي اتوپيايي باشد. در آثار دلاولپه اين سرگرداني در قالب اصطلاØاتی Ù…Øتاطانهâ€ØªØ±Ùˆ به شكل ترديدي راديكال دربارهâ€ÙŠ سرشت ماركسيسم به منزلۀ علم اجتماع پژواك مي يابد. براستي چرا در Øالي كه كتاب او به نام:منطق به منزلهâ€ÙŠ علم اثباتي با اين بر نهاد به پايان مي رسد كه هويت علوم طبيعي Ùˆ اجتماعي يكي هستند(از Ù„Øاظ اصطلاØات منطقي نه از Ù„Øاظ تكنيك)ØŒ در نوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ بعدي او اين برنهاد كنارگذاشته مي شود؟(براي مثال رجوع كنيد به نوشته او به نام: دربارۀ ديالكتيك) نتيجه اينكه مول٠سرانجام اØساس مي كند Ú©Ù‡ ناگزير است عنوان اثر اصلي خود را به: منطق به منزلۀ علم تاريخي تغيير دهد.
نظريۀ ماركس دربارۀ بØران Ùˆ تناقض
يك بار ديگر به موضوع اصلي بØØ« بپردازيم: تناقضهاي سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ- از تناقض ميان سرمايه Ùˆ كارمزدي گرÙته تا ديگر تناقضها- از نظر ماركس«تقابلهاي٠واقعي»عيني يعني تقابلهاي٠نامتناقض نيستند(چنانكه من به پيروي از دلاولپه تا ديروز اعتقاد داشتم)،بلكه تناقضهاي٠ديالكتيكي به معناي كامل كلمه هستند. پس بايد نخست اين ادعا را اثبات نمايم، سپس در پرتو آنچه تا كنون Ú¯Ùتهâ€Ø§Ù… بØØ« را جمع بندي كنم.
متوني كه در اينجا مورد استناد قرار خواهم داد، چند بيانيهâ€Ø§ÙŠ است كه از يكي از بØثهاي اصلي نظريهâ€ÙŠ ماركس درباره بØران سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ برگرÙتهâ€Ø§Ù… كه براي ما به جاي گذاشته شده است. نظريۀ بØران سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ همچنان كه همه مي دانند ناتمام مانده Ùˆ در Ùصل Ù‡Ùدهم بخش دوم كتاب: نظريه هاي ارزش اضاÙÙŠ آمده است. پرسش بويژه مربوط مي شود به Ù…Ùهوم امكانÙ(انتزاعيÙ) بروز بØران كه ماركس آن رادر تقابل با قانون ميل (Mill) Ùˆ سي(Say) قرار مي دهد واين امكان را مردود مي داند.61 از سوي ديگر همچنان كه مشهود است، از نظر ماركس اين«امكان» بر اثر جدايي كالا Ùˆ پول ناشي مي شود. همين كه پول پديدار شد، خريد Ùˆ Ùروش كه در عصر ]معاملات[ پاياپاي، همزمان صورت ميâ€Ú¯Ø±Ùت، اكنون هم از Ù„Øاظ زمان وهم از Ù„Øاظ مكان از يكديگر جدا مي شوند. بنابراين Ùروشنده ناگزير نيست كه Ùوراً خريد كند Ùˆ(به Ùرض اينكه بخواهند خريد كند) ناگزير نيست در همان بازاري خريد كند كه به عنوان Ùروشنده ظاهر شده است. اين تقسيم ميان خريد Ùˆ Ùروش كه تشكيل دهندۀ گردش يا دگرديسي كالاهاست(كالا- پول- كالا)ØŒ آن چيزي است كه از نظر ماركس امكان انتزاعي٠اصلي٠بØران را مي Ø¢Ùريند. انتزاعي به اين معنا كه مقوله هاي كالا Ùˆ پول كه در همۀ جوامع پيش از سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ وجود داشتهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ ديگر براي تبيين نوعي پديدۀ مدرن یعنی بØران اقتصادي بسنده نيستند؛ Ùˆ از سوي ديگر «امكان» به اين معناست كه گرچه كالا Ùˆ پول قطعاً شرط كاÙÙŠ براي ايجاد بØران نيستند اما شرط لازم برای آن هستند.
Ùرمولهايي كه در اينجا ارائه شدند در قالب عباراتي بسيار پيچيده، در جلد يكم كتاب: سرمايه آمدهâ€Ø§Ù†Ø¯ÙƒÙ‡ براي روشن شدن معنايشان، آنها را در زير نقل مي كنيم:
«هيچ کس نمي تواند كالايي را بÙروشد مگر آنكه شخص ديگري آن را بخرد. اما هيچ كس ناگزير نيست پس از Ùروش كالاي خود Ùوراً كالاي شخص ديگري را بخرد.] در مبادله مستقيم يا پاياپاي،مبادلۀ كالا ميان دو شخص Ùˆ در يك مكان Ùˆ همزمان صورت مي گرÙت[ گردشÙ]كالا- پول- كالا[ همهâ€ÙŠ موانع مربوط به زمان،مکان Ùˆ اÙراد]=Ùروشنده Ùˆ خريدار[ را كه]به سبب Ùقدان[ مبادلۀ پاياپاي ايجاد شده اند، در مي نوردد. گردش،اين كار را با جدا كردن Ùروش Ùˆ خريد]Ùˆ تبديل آنها[ به دو آنتي تز انجام مي دهد. در مبادلۀ پاياپاي ميان واگذاري Ù…Øصول خود Ùˆ گرÙتن Ù…Øصول ديگري اين هماني مستقيم direct identity ) ) وجود داشت.]يعني دو آنتي تز:«â€Ùروش» Ùˆ «خريد» يگانه بودند، چون مناسبات شيوۀ توليد سرمايه داري آن دو را از يكديگر جدا نكرده بود.[ Ú¯Ùتن اينكه دو عمل مستقيم Ùˆ آنتي تز]«Ùروش» Ùˆ «خريد»[ÙˆØدت ذاتي دارند وذاتاً يكي هستند]چون دو قطب ديالكتيكيâ€Ø§Ù†Ø¯[. مانند اين است كه بگويند اين يگانگي٠ذاتي، خود را به صورت آنتي تز خارجي بيان مي كند. اگر Ùاصلۀ زماني ميان اين دو Ùرآيند]يعني «â€Ùروش» و«خريد»[ كه هر يك Ùاقد استقلال دروني است(به اين علت كه مكمل Ùرآيندي ديگر است)ØŒ طولاني شود؛ يعني اگر جدايي ميان Ùروش Ùˆ خريد قطعي شود، پيوند نهايي ميان اين دو يا يگانگيشان، خود را با خشونت Ùˆ به صورت ايجاد بØران نشان مي دهد]زيرا تقابلهاي ديالكتيكي، تقابلهاي مجامع اند[آنتي تز ميان ارزش مصر٠(use-value) Ùˆ ارزش(( value ØŒ Ùˆ تناقضي كه بر اثر تجلي مستقيم كار شخصي به كار اجتماعي بروز مي كند، Ùˆ تناقضي كه بر اثر ]تبديل[ كار٠ملموس٠جزئي به كار٠انتزاعي٠كلي ايجاد مي شود Ùˆ نيز تناقض٠ميان تبديل٠اشياء به اشخاص Ùˆ تبديل٠اشخاص به اشياء]شیي شدن[Ø› همۀ اين آنتي تزها وتناقضها كه درون كالاها هستند، بر ملا ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ Ùˆ شكلهاي Øركتشان به Ùرآيندهاي٠آنتي تز٠دگرديسي٠يك كالا گسترش مي يابند. از اين رو، اين شكلها امكان٠بروز٠بØران را مي رسانند، اما Ùقط امكان بروز آن را، نه بيشتر. تبديل اين امكان Ù…Øض به واقعيت نتيجۀ یک رشته روابط پيچيده است كه از ديدگاه گردش سادۀ[کالا ØŒ پول، کالا]ØŒ هنوز به وجود نيامده اند».62
از نظر ماركس همۀ تناقضهاي سرمايه داري نتيجۀ تناقض دروني كالا هستند، يعني تناقض٠ميان ارزش٠مصر٠و ارزش، Ùˆ تناقض٠ميان كار٠مÙيد(يا شخصي) Ùˆ كار٠اجتماعي٠انتزاعي. تناقض در بطن كالا به منزلۀ تناقض٠ميان كالا Ùˆ پول، تظاهر خارجي مي يابد. تناقض٠ميان كالا Ùˆ پول نيز به نوبۀ خود به تناقض٠ميان سرمايه Ùˆ كارمزدي گسترش مي يابد؛ يعني به تناقض٠ميان صاØب پول Ùˆ صاØب آن كالاي بخصوص مي انجامد، يعني نيروي كار كه ارزش٠مصر٠آن،اين خاصيت را دارد كه منبع٠ارزش٠مبادله Ùˆ از اين رو منبع خود٠سرمايه باشد.
اكنون، چون نهايت ها( extremes ) يا قطبهاي تقابل كه از طريق آنها«امكان»بØران رشد مي كند،كالاها Ùˆ پول هستند، يعني چيزهايي كه وجود واقعي Ùˆ مستقل از يكديگر دارند، بديهي است كه بايد استدلالي را به كار برد كه ماركس در: نقدي بر كتاب ÙلسÙÙ‡ Øقوق Ù‡Ú¯Ù„(1843) به كار برده است؛ يعني بايد نتيجه گرÙت كه چون در اينجا تقابلهاي واقعي Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ù†Ø¯ÛŒØ¹Ù†ÛŒ كالاها Ùˆ پول، نه Ùقط«نمي توانند ميانجي يكديگر باشند» بلكه «نيازي نيز به ميانجي ندارند؛ زيرا سرشت آنها كاملاً در تقابل با يكديگر است؛ آنها هيچ وجه مشتركي ندارند؛ آنها مكمل يكديگر نيستند». اين نتيجه گيري ای بود كه خود من هم به پيروي از دلاولپه كم Ùˆ بيش در مورد سرشت تقابلهاي٠سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ مي كردم. اما همچنان كه (در زير خواهيم ديد)ØŒ متون دربارهâ€ÙŠ بØران Ø¨ÙˆØ¶ÙˆØ Ù†Ø´Ø§Ù† مي دهند كه اين نتيجهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ نادرست بوده است. در واقع در صÙØÙ‡â€Ø§ÙŠ كه از كتاب سرمايه نقل شد،گÙته مي شود كه از Ù„Øاظ كالاها Ùˆ پول:«دو Ùرآيند ]Ùروش Ùˆ خريد[هر يك Ùاقد استقلال دروني است به اين علت كه مكمل Ùرآيند ديگر است»؛ اگر اين مطلب درست باشد ونيز اگر «جدايي ميان Ùروش وخريد قطعي شود» در اين صورت اين نتيجهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ بايد درست باشد كه:«پيوند نهايي ميان آن دو، يا يگانگي شان،خود را با خشونت Ùˆ به صورت ايجاد بØران بيان مي كند». تصور مي كنم كه «ماترياليستâ€Ù‡Ø§ÙŠ ديالكتيكي» ]از Ùرط خوشØالي[دستهاي خود را به هم مي سايند. اما مي ترسم كه آنها بار ديگر وضعيت را درك نكرده باشند. اگر در واقع درست باشد كه از نظر ماركس،جدايي ميان كالا Ùˆ پول،تناقض٠ديالكتيكي ميان دو قطب مكمل است؛ واگر اين مطلب نيز درست باشد كه اين تناقض،ميان تقابلهاي٠واقعي Ùˆ مستقل گسترش مي يابد(كه به نظر مي رسد هر آنچه را تا كنون Ú¯Ùته ايم، مورد ترديد قرار دهد)ØŒ با اين وص٠اين مطلب درست است؛ زيرا واقعيت اين قطبها در اين مورد از نوع خاصي است. در بخش دوم كتاب: نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ارزش اضاÙي،ماركس ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù…ÙŠ دهد كه«امكان بروز بØران» يعني«امكان اينكه عناصري كه همبسته Ùˆ جدايي ناپذيرند، از يكديگر جدا شوند Ùˆ به دنبال آن مجدداً به زور متØد شوند،]سرشت[ مجامع آنها، در برابر اين استقلال متقابل با شدت عمل،خود را ظاهر مي كند».63
توجه كنيد! درست است كه دراين مورد، قطبهاي٠تناقض، مستقل وجدا هستند، اما آنها]ÙÙŠâ€Ù†Ùسه[جدايي ناپذيرند. تا زماني كه جدا باشند،جنبهâ€Ø§ÙŠ واقعي ياÙتهâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› ولي تا آنجا كه ]به سرشت آنها مربوط مي شود[جدايي ناپذيرند. اما واقعي Ùˆ مستقل شده اند، ولی نه به طور Øقيقي. آنها همان قدر واقعي شده اند كه اشياء واقعي هستند، در Øالي كه هنوز شيء نيستند. خلاصه كلام آنكه، آنها Ù…Øصول اليناسيون هستند. آنها هستيâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ هستند كه ÙÙŠâ€Ù†Ùسه غيرواقعيâ€Ø§Ù†Ø¯]اما بر اثر اليناسيون[شيء شده اند.
اين رشته از ميان كلا٠مطالب مربوط به بØران مي گذرد. دركتاب: نظريه هاي ارزش اضاÙÙŠ(بخش دوم،ص508) مي خوانيم:«اما زماني كه مبادله صورت مي گيرد؛ Ùرآيندهاي آن]يعني Ùروش Ùˆ خريد[ از هم جدا نشده اند». نتيجه:«امكان بروز بØران» يعني «امكان قطع Ùˆ جدايي Ùرآيندهاي مكمل».
ويژه بودن سرمايه داري
دوباره توجه كنيد: بØران وقتي روي مي دهد كه Ùرآيندهاي مبادله(كالا Ùˆ پول، Ùروش Ùˆ خريد)- كه «ذاتاً» با يكديگر مرتبط Ùˆ مكمل يكديگرند Ùˆ خارج از يكديگر وجود ندارند- از يكديگر جدا شوند Ùˆ به نظر آيد كه تنها شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ واقعيتي مستقل ياÙتهâ€Ø§Ù†Ø¯. در اين هنگام است كه «يگانگيÙ»آنها،خود را با شدت عمل نشان مي دهد Ùˆ بيان مي كند؛يعني از طريق جدايي ناپذيري٠اين Ùرآيندهاي جدا شده، از طريق بروز بØران.
خواننده را از ارائه شرØÙŠ دربارهâ€ÙŠ ساير قطعهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ عباراتي- كه هر كس دربارهâ€ÙŠ بØران مطلب مي نويسد، كم Ùˆ بيش باوضوØØŒ همواره تكرار مي كند- معا٠مي دارم. در اينجا Ùقط مي خواهم به اختصار نشان دهم كه چرا «ماترياليست ديالكتيكي» كه باور دارد در نظريۀ ماركسي تناقضهاي٠سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒØªØ§ÙŠÙŠØ¯ نظرات خود را مي â€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ØŒ در اشتباه است. تناقض از نظر ماترياليست ديالکتيكي پيش شرط براي وجود٠هر واقعيت٠ممكني است. اصل اساسي آن،مجموعه گزارهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ است كه Ù‡Ú¯Ù„ در كتاب دوم اثر خويش به نام: علم منطق اعلام كرده است:«همۀ چيزها ÙÙŠ Ù†Ùسه متناقضâ€Ø§Ù†Ø¯.»64«بنابراين هر چيز Ùقط تا زماني زنده است كه در بردارندۀ تناقض باشد. به علاوه همين نيرو، تناقض را نگاه مي دارد Ùˆ تداوم مي بخشد.»65
همچنان كه Ú¯Ùتيم،ماترياليست ديالكتيكي از اين مقدمات نتيجه مي گيرد كه «واقعيت» Ùˆ «تناقض٠ديالكتيكي» يك چيزند؛ يعني اصطلاØات ومÙاهيمي يكسانند كه مي توانند به جاي يكديگر قرار گيرند. طبق اين نظر، هر چيز متناقض است: Øركت مكانيكي، سلول،عمل Ùˆ عكسâ€Ø§Ù„عمل(در Ùيزيك) ونير رابطۀ ميان سرمايه وكارمزدي؛ هيچ چيز يا هيچ واقعيتي بيâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض نيست.
در مورد استدلال ماركس كه در بالا بØØ« كرديم، وضعيت كاملاً Ùرق مي كند. در نظر او تناقضهاي٠سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ از اين Øقيقت ناشي نمي شوند كه سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ نيز«واقعيت» است.66 برعكس: در نظر ماركس، سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ متناقض است به اين علت كه واقعيتي است واژگونه، يعني«بر سر خود ايستاده» است.در يك كلام: از ديدگاه ماترياليسم ديالكتيكي، هر پژوهشگري(پيش از آنكه خود به طور مستقل تØقيق كرده Ùˆ به اين نتيجه رسيده باشد) مي تواند با قاطعيتي بديهي( axiomatic certainty) معتقد باشد كه در جهان، درون هر شيءتناقضات٠باطني وجود دارند. در Øالي كه از ديدگاه ماركس،تناقض صÙت خاص سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ است، خصلت يا كيÙيتي است كه آن را نه تنها از ديگر شكلهاي جامعه بلكه از ديگر پديده هاي كيهاني نيز متمايز مي كند.
ماركس مي نويسد:
«در اين جامعه، جدايي به منزلهâ€ÙŠ رابطه اي بهنجار نمايان مي شود. همچنان كه نشان داده شد، در جايي كه در واقع اين رابطه برقرار نيست(مثلاً: در رم باستان يا نروژ يا شمال غربي ايالات متØد آمريكا) Ùرض مي شود كه برقرار است. تا كنون در اين جامعه، يگانگي به منزلهâ€ÙŠ امري اتÙاقي، Ùˆ جدايي به منزله وضعي بهنجار نمايان شده است. در نتيجه، جدايي Ùˆ ]تقسيم كار[ به منزله ÙŠ يگانه رابطۀ]بهنجار[ باقي مي ماند؛ Øتي وقتي شخصي چندكار مختل٠را انجام مي دهد».67
دوباره: تقسيم يا جدايي آنچه جدايي ناپذير است، يا به سخن ديگر، «â€Ùرآيندهايي كه ذاتاً مكمل يكديگرند» اما مستقل شدهâ€Ø§Ù†Ø¯. Øاصل اين جدايي چيست؟ وضعيتي واژگونه كه در آن، آنچه اساسي است(يعني يگانگي)ØŒ اتÙاقي مي شود Ùˆ آنچه اتÙاقي است]يعني تقسيم وجدايي[هنجار مي گردد.68 نظريۀ بت شدگي٠کالا(Ùتيشيسم) Ùˆ نظريهâ€ÙŠ از خود بيگانگي٠سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ در اينجا به نظريهâ€ÙŠ تناقض بسيار نزديك مي شوند: آنها خود را به منزلۀ دو شيوۀ مختل٠بيان يك چيز آشكار مي كنند. در Øقيقت اين موضوع را در همان صÙØÙ‡â€Ø§ÙŠ كه از كتاب سرمايه نقل كرديم، در ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ…. در آغاز بخش، ازآنجا كه تناقض از اين Øقيقت ناشي مي شود كه در يك بØران،«دوÙرآيندي كه ذاتاً مكمل يكديگرند» به طور خارجي به منزلۀ دو Ùرآيند«مستقل» در برابر يكديگر قرار مي گيرند، پس اين تناقض به ]نقش[ واژگون سازي٠بت شدگي٠كالا(Ùتيشيسم) ارتباط مي يابد كه نتيجه آن، اين است:«شيء، شخص مي شود»، و«شخص، شيء مي گردد».
از خود بيگانگي و تناقض
بنابراين نظريۀ از خود بيگانگي Ùˆ نظريۀ تناقض اكنون به منزلۀ نظريهâ€Ø§ÙŠ واØد ديده مي شوند.(اكنون مي توان اÙزود كه) اين نظريۀ واØد، نظريهâ€ÙŠ ارزش را در بردارد Ùˆ شامل آن است. زيرا تناقض اساسي كه مقام بالا را به دست مي آورد (دوباره رجوع كنيد به همان صÙØÙ‡ از كتاب سرمايه) جدايي٠باطني ميان «ارزش٠مصر٠با ارزش» در كالاها، جدايي ميان كار٠شخصي با كار اجتماعي٠مستقيم، Ùˆ جدايي ميان نوع٠ملموس وجزئي٠كار با كار٠انتزاعي٠انسان است.
در يك كلام، تناقض از اين Øقيقت ناشي مي شود كه جنبه هاي شخصي Ùˆ اجتماعي كار كه«به طور ذاتي» مرتبطâ€Ø§Ù†Ø¯(چون جنبه هاي كاري هستند كه Ùرد در جامعه انجام مي دهد)ØŒ بازنمايي Ùˆ وجودي جداگانه مي يابند: جنبۀ شخصي يا ملموس كار در «ارزش٠مصرÙي٠» كالا،متجلي مي شودواز سوي ديگر،جنبهâ€ÙŠ اجتماعي كار،كه وجودي از آن خود ياÙته است، به منزلۀ «ارزشÙ» كالا از جنبهâ€ÙŠÂ«Ø§Ø±Ø²Ø´Ù مصرÙي» آن جدا مي شود Ùˆ به صورت انتزاعي در مي آيد.
خلاصه آنكه، سرشت خود جامعه سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ تناقضها را مي Ø¢Ùريند. زيرا جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒØ¬Ø§Ù…عهâ€Ø§ÙŠ است كه اÙراد در آن، در Øالي كه با يكديگر زندگي مي كنند، نه تنها جدا هستند Ùˆ با يكديگر رقابت مي كنند بلكه دقيقاً به اين علت كه از يكديگر جدا هستند از خود جامعه يا از روابط ميان خودشان نيز جدا هستند. جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ جامعهâ€Ø§ÙŠ است كه چون هر Ùرد مستقل است، روابط متقابل ميان اÙراد نيز مستقل از هر Ùرد مي شود. بنابراين شبكۀ مناسبات اجتماعي(يعني جامعه) وجودي جداگانه از خود، در پول Ùˆ سرمايه مي يابد. Ùˆ چون روابط اجتماعي، وجودي مستقل ياÙته اند، Ùراسوي اختيار(=كنترل) همان اÙرادي قرار گرÙته اند كه این مناسبات، آنها را به هم مرتبط مي كند. در يك كلام، تناقض ميان Ùرد Ùˆ طبقه، تناقض ميان طبيعت Ùˆ Ùرهنگ، تناقض هایي كه همه تØليلگران برجستۀ«جامعۀ مدنيÙ» بورژوایي سدۀهجدهم از روسو تا كانت Ùˆ Ù‡Ú¯Ù„ بر ملا كرده بودند،(با تغييراتي عميق) وارد آثارماركس مي شوند. جامعۀ مدرن ØŒ جامعه اي است كه با تقسيم(از خود بيگانگي، تناقض) مشخص مي شود.«يگانگي آغازينÙ» انسان با طبيعت وانسان با انسان از ميان رÙته است. چون اين يگانگي، اين پيوندهاي اجتماعي در آغاز وجود داشته Ùˆ بنابراين وضع«داده شده» به نوع بشر اند،از نظر ماركس، نيازي به تبيين ندارند؛ بلكه تقسيم يا جدايي كه با پديدار شدن تاريخ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ و«جامعۀ مدني»ايجاد مي شود بايد تبيين گردد. ماركس مي نوسد:
«يگانگي انسان زنده Ùˆ Ùعال با شرايط طبيعي وغيرآلي به منظور مبادلۀ متابوليك با آن Ùˆ از اين رو اختصاص دادن طبيعت به خود، نيازي به تبيين ندارد؛]چون اين وضع آغازين نوع بشر است[ نه آنكه Ù…Øصول Ùراگرد تاريخي باشد. آنچه را بايد ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯ جدايي ميان وجود Ùعال انسان از وضع غير آلي وجود اوست؛ جدايیي كه به تمامي در رابطۀ كارمزدي Ùˆ سرمايه نهÙته است».69
ماركس مي اÙزايد:
«انسان Ùقط از طريق Ùراگرد تاريخي به صورت Ùرد در مي آيد. انسان در آغاز به منزلهâ€ÙŠ موجودي مستØيل در نوع، وجودي]مستØيل[ در طايÙه، Ùˆ جانوري مستØيل در گله پديدار مي شود... مبادله]كالا، پول[ØŒ عامل اصلي٠پيدايش Ùرد ( individuation ) بوده است. مبادله، وجود گلهâ€Ø§ÙŠ انسان را غير ضروري مي كند Ùˆ آن را از ميان مي برد«.70
ماركس نتيجه مي گيرد:
«Ùراگرد تاريخي،همه عناصري را كه به هم مرتبط بودند، از هم گسست: نتيجۀ اين Ùراگرد اين نبود كه Øتي يكي از اين عناصر ناپديد شود، بلكه نتيجه اين بود كه هر يك از اين عناصر با عنصر ديگر در رابطهâ€Ø§ÙŠ منÙÙŠ قرار گيرد؛ كارگر آزادÙ(بالقوه) از يك سو Ùˆ سرمايۀ(بالقوه) از ديگر سو. جدايي شرايط عيني ازطبقاتي كه به كارگران آزاد تبديل شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ ضرورتاً در همان زمان به منزلۀ]پيش شرط Ùˆ[علت استقلال كارگران آزاد نمايان مي شوند».71
در آغاز يگانگي بود، به دنبال آن عصر گسيختگي Ùˆ جدايي آمدو چنين مقدر بود كه اوج آن، سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ باشد؛ سپس بر پايۀ اين شرايط تازه] كه نسبت به شرايط پيشين[برترند، رÙع نهايي تناقض ميان Ùرد وطبقه، Ùˆ از ميان رÙتن جدايي انسان از انسان، Ùˆ انسان از طبيعت ممكن مي گردد. الگوي ÙلسÙÛ€ تاريخ هگل،به شكل تعديل ياÙته تري، دوباره نمايان مي شود؛ Ùˆ بدين ترتيب چهرۀ دوم ماركس، در كنار چهرۀ نخست او(يعني ماركس دانشمند)ØŒ ظاهر مي گردد: ماركس٠طبيعت پرست Ùˆ خيالباÙ.
نتيجه گيري
اكنون كل بØØ« را جمعâ€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠ مي كنم:
1- همان گونه كه ديديم اصل امتناع تناقض،اصل بنيادي ماترياليسم Ùˆ علم است.واقعيت نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ تناقضهاي٠ديالكتيكي در برداشته باشد بلكه Ùقط مي تواند تقابلهاي٠واقعي، كشاكش نيروها Ùˆ روابط٠متضاد را دارا باشد. تقابلهاي٠واقعي، تقابلهاي٠نامتناقضâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ نه تناقضهاي٠ديالكتيكي.
اين اظهارات را بايد تاييد Ùˆ تصديق كرد؛ زيرا اصول خود علم را تشكيل مي دهند. علم اكنون يگانه وسيلۀ درك واقعيت Ùˆ Øصول شناخت دربارهâ€ÙŠ جهان است. دو گونه شناخت(كه به طور كيÙÙŠ متÙاوت با يكديگر باشند) نمي توانند وجود داشته باشند. ÙلسÙÙ‡ اي كه براي خود مقامي بالاتر از علم ادعا مي كند، ÙلسÙÙ‡ اي است مقدس؛ يعني ديني است در لباس مبدل.
2- از سوي ديگر، براي ماركس تقابلهاي سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ تناقضهاي٠ديالكتيكيâ€Ø§Ù†Ø¯ ونه تقابلهاي٠واقعي.
ديديم كه اين موضوع اعادۀ ماترياليسم ديالكتيكي را توجيه نمي كند. براي ماركس، سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ متناقض است،نه به اين علت كه واقعيت است Ùˆ همۀ واقعيتها متناقضâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ بلكه بر عكس. سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ متناقض است چون واقعيتي، واژگونه ومعكوس است(از خود بيگانگي، بت شدگي).
3- گرچه اين موضوع درست است كه وجود تناقضهاي٠ديالكتيكي در سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ اعاده ديامات(=ماترياليسم ديالكتيكي) را توجيه نمي كند، اما درعين Øال تاييد مي كند كه در ماركس دو جنبه وجود دارند: ماركس دانشمند Ùˆ ماركس ÙيلسوÙ.
در اينجا به ثبت اين Øقيقت اكتÙا مي كنم Ùˆ معنايي قطعي به آن نمي دهم. علوم اجتماعي هنوز شالودۀ راستين خود را نياÙته اند. از اين رو نمي دانم كه وجود اين دو جنبه در ماركس كشنده اند يا سودمند. آنچه]براي ماركسيستâ€Ù‡Ø§[ Ù…Ø·Ø±Ø Ù†ÙŠØ³Øª اين Øقيقت است كه وظيÙÛ€ آنها ياÙتن راه Øلي براي سازش دادن اين دو جنبه است. اين وظيÙÙ‡ را بايد جدي گرÙت. اين معضل را با زبان بازي نمي توان ØÙ„ كرد.
پانوشت ها :