( 1 ) ماركسيسم و ديالكتيك لوچوكولتي ترجمۀ یدالله موقن
يادداشت مترجم
با Ùروريزي كمونيسم در اروپاي خاوري Ùˆ شوروي پيشين بعضي بر اين تصورند كه عصر ماركسيسم- لنينيسم به سر آمده است. اما از ياد نبايد برد كه ماركس نمونۀ اعلاي يك مرتجع- انقلابي است؛ ومانند روسو Ùˆ Ù‡Ú¯Ù„ØŒ هم پدر توتاليتاريسم Ú†Ù¾ است Ùˆ هم توتاليتاريسم راست. موسوليني او را «Ùيلسو٠بزرگ خشونت طبقه كارگر» ميâ€Ù†Ø§Ù…يد. Ùˆ استالين Ùˆ مائو،هيتلر وموسوليني Ùˆ ديگر ديكتاتورهاي Ú†Ù¾ Ùˆ راست، Ú†Ù‡ مستقيم Ùˆ Ú†Ù‡ غير مستقيم، از ماركسيسم- لنينيسم درسهاي بسياري آموختند Ùˆ به كار گرÙتند. ÙˆØشتناكترين ارمغان ماركسيسم – لنينيسم تقديس آدمكشي بود. نه تنها گروههاي Ú†Ù¾ اÙراطي بلكه گروههاي راست اÙراطي نيز، هم از Ù„Øاظ ايدئولوژي وهم در تبليغات Ùˆ سازماندهي، ماركسيسم- لنينيسم را الگو Ùˆ سرمشق كار خود قرار دادهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ زيرا با عقايد سنتي Ùˆ كهن نميâ€ØªÙˆØ§Ù† تودهâ€Ù‡Ø§ را تØريك كرد Ùˆ به جنبش درآورد. تكنيكهاي نو اسطورهâ€Ø³Ø§Ø²ÙŠ Ùˆ تØريك تخيل تودهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ همراه با آن، سازمان دادن آنها از ابزارهاي لازم براي ايجاد جنبشهاي تودهâ€Ø§ÙŠ مانند كمونيسم Ùˆ ارتجاع Ùاشيسم در قرن بيستم بودهâ€Ø§Ù†Ø¯. تاریخ تروریسم از لنین تا بن لادن سر گذشتی Ø´Ú¯Ùت انگیز دارد. باید منتظر ماند ودید Ú©Ù‡ تروریسم پس از بن لادن Ú†Ù‡ تØÙÙ‡ ای از آستین بیرون خواهدآورد. ما اكنون در Ø³Ø·Ø Ø¬Ù‡Ø§Ù†ÙŠ شاهد نضج گرÙتن دوبارۀ ايدئولوژيهاي راست اÙراطي هستيم. به همين دليل، شناختن انديشۀ پدران توتاليتاريسم(روسو،هگل Ùˆ ماركس) لازم است.
مقالۀ زير به قلم لوچوكولتي يكي از برجستهâ€ØªØ±ÙŠÙ† ÙيلسوÙان ماركسيست است. او رسالۀ دكتراي ÙلسÙÛ€ خود را به سال 1949 دربارۀ منطق كروچه نوشت. سپس در سال 1950 به Øزب كمونيست ايتاليا پيوست. در سال 1958 به همراه Ùيلسو٠ايتاليايي دلاولپه،عضو هيئت تØريريۀ مجلۀ سوچيته Societe)) ØŒ ارگان ÙلسÙÙŠ Øزب كمونيست ايتاليا شد. رهبري Øزب،مجلۀ مذكور را در سال 1962 تعطيل كرد Ùˆ كولتي نيز در سال 1964 Øزب كمونيست را ترك Ú¯Ùت. كولتي چند سال پیش در گذشت. كولتي استاد كرسي ÙلسÙÙ‡ در دانشگاه رم بود. تخصص كولتي در مورد ارتباط انديشۀ ماركس با Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ روسو است. او كتابها Ùˆ مقالهâ€Ù‡Ø§ÙŠ بسياري نوشته است. دو كتاب زير از او به انگليسي ترجمه شده اند:
1. از روسو تالنين(لندن 1972)
2. ماركسيسم و هگل(لندن1973)
كولتي مقالهâ€ÙŠÂ«Ù…اركسيسم Ùˆ ديالكتيك» را پس از آثار Ùوق نگاشته Ùˆ چكيدهâ€ÙŠ مطالعات اوست. كولتي با قدرت تØليلي انديشهâ€Ø§Ø´ كه در ميان ماركسيستâ€Ù‡Ø§ كمâ€Ù†Ø¸ÙŠØ± است در اين مقاله، در واقع،جوانب مختل٠انديشهâ€ÙŠ ماركس را به طور سيستماتيك بررسي كرده است، Ùˆ بيâ€Ø§ØºØ±Ø§Ù‚ ميâ€ØªÙˆØ§Ù† Ú¯Ùت بهترين Ùˆ موجزترين مقالهâ€Ø§ÙŠ است كه تاكنون دربارۀ ديالكتيك Ùˆ ارتباط آن با نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠÂ«Ø¨Ø§Ø®ÙˆØ¯ بيگانگي»(اليناسيون)،«بتâ€Ø´Ø¯Ú¯ÙŠÂ» (Ùتيشيسم)ØŒ «ارزش» و«ارزش اضاÙي» نوشته شده است.
ترجمۀ Ùارسي اين مقاله از روي ترجمۀ انگليسي آن صورت گرÙته كه در مجلۀ نيولÙت ريâ€ÙˆÙŠÙˆØŒ شماره93(سپتامبر- اكتبر1975،ص29-3) چاپ شده است. كولتي در اين مقاله،نخست Ùرق ميان تقابل٠واقعي Ùˆ تناقض٠ديالكتيكي را Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ سپس اثبات ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه در كتاب سرمايه،تقابلها از نوع تناقضهاي٠ديالكتيكيâ€Ø§Ù†Ø¯. به همين دليل،ماركسيسم بر خلا٠علم، پايبند اصل امتناع تناقض نيست ونميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ علم باشد.
مترجم Ùارسي، در مقاله هر جا ارجاعهایي به آثار كانت،هگل،ماركس وكاسيرر وجود داشت، ترجمۀ انگليسي را با متن اصلي آلماني٠آثار ÙيلسوÙان٠Ùوق (تاآنجا كه در دسترسش بود) مقابله كرده Ùˆ از ترجمهâ€Ù‡Ø§ÙŠ انگليسي آثار Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ ماركس، جز آنچه مترجم انگليسي به كار برده، سود جسته است؛ Ùˆ چنانچه لغزشي در متن مشاهده نموده Ø§ØµÙ„Ø§Ø ÙƒØ±Ø¯Ù‡ است. عبارات داخل كروشهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ پانويسهايي كه با علامت Ù…. مشخص شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ همه از مترجم Ùارسي مقاله اند.
ماركسيسم و ديالكتيك
لوچوكولتي ترجمۀ یدالله موقن
Lucio Colletti : Marxism and Dialectics ,translated by Yadollah Moughen
در اين مقاله ميâ€ÙƒÙˆØ´Ù… تا مسئلهâ€Ø§ÙŠ را روشن كنم كه قبلاً در مصاØبه خود با مجلهâ€ÙŠ نيولÙت ري ويو1 Ù…Ø·Ø±Ø ÙƒØ±Ø¯Ù‡ بودم. بررسي اجمالي Ùرق ميان«تقابل٠واقعي» ( real opposition ) Ùˆ «تناقض٠ديالكتيكي» dialectical contradiction)) بسيار دشوار است. هر دو، موردي از تقابلâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› اما نوع آنها كاملاً متمايز از يكديگرست. تقابل٠واقعي(يا تقابلهاي٠سازشâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ±)ØŒ تقابلÙ«بيâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض» است واصل اين هماني Ùˆ اصل(امتناع) تناقض را نقض نميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› Ùˆ به همين دليل با منطق صوري( ( formal logic سازگار است. اما برعكس شكل ديگر تقابل در بردارندۀ «تناقض» است Ùˆ ازاين رو به تقابل٠ديالكتيكي ( dialectical opposition) ميâ€Ø§Ù†Ø¬Ø§Ù…د. همچنان كه خواهيم ديد، ماركسيستâ€Ù‡Ø§ هرگز انديشۀ روشني دربارۀ اين موضوع نداشتهâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ در اغلب موارد گمان نميâ€Ø¨Ø±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ÙƒÙ‡ دو نوع تقابل وجود دارند كه داراي سرشتي كاملاً متÙاوتâ€Ø§Ù†Ø¯. در موارد نادري هم كه ماركسيستâ€Ù‡Ø§ اين موضوع را درياÙتهâ€Ø§Ù†Ø¯ پي به اهميت آن نبردهâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ «تقابل٠واقعي» را نيز به منزلۀ موردي از تقابل٠ديالكتيكي دانستهâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› گرچه تقابل٠واقعي،«تناقضي» در بر نداشته از اين رو تقابل٠غير ديالكتيكي است. پس نخست به اختصار چند كلمهâ€Ø§ÙŠ دربارهâ€ÙŠ ساخت اين دونوع تقابل بگوييم.
تقابل٠متناقض يا تقابل٠ديالكتيكي
معمول است كه اين تقابل را با Ùرمول«AØŒ نه-A»]«هست، نيست»[ بيان كنند. اين تقابل موردي است كه در آن هيچ تقابلي نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ بدون ديگري برقرار بماند(تقابلها متقابلاً همديگر را جذب ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯). نه-AØŒ Ù†ÙÙŠA است. نه-A در خود Ùˆ براي خود هيچ است؛ Ùقط Ù†Ùي٠ديگري است، ونه چيز ديگری. بنابراين اگر بخواهيم براي نه – A مدلولي قائل شويم، بايد در همان Øال بدانيم A چيست كه نه-AØŒ Ù†Ùي٠آن است. اما A نيز منÙÙŠ است. همان گونه كه نه- A ØŒ Ù†ÙÙŠÙ A است، A نيز Ù†Ùي٠نه-A است. چون به جاي A ميâ€ØªÙˆØ§Ù† نه – نه – A Ú¯Ùت. پس براي اينكه A مدلولي داشته باشد بايد به عنصري رجوع كند كه Ù†ÙÙŠ آن است. بنابراين، هيچ يك از اين دو عنصر چيزي در خود Ùˆ براي خودنيست. بلكه هر يك از آنها عنصري منÙÙŠ است. به علاوه هر يك از آن دو، نسبتي منÙÙŠ است. در واقع اگر بخواهيم بدانيم كه يكي از اين دو عنصر چيست بايد در همان Øال بدانيم كه عنصر ديگر چيست كه عنصر اولي Ù†ÙÙŠ آن است. بنابراين براي اينكه هر يك از اين دو عنصر وجود داشته باشد مستلزم نسبتي با عنصر ديگر است؛ نتيجه ÙˆØدت٠آنهاست(ÙˆØدت٠تقابلها)ØŒ Ùقط در قالب همين ÙˆØدت، هر يك از آنها Ù†ÙÙŠ ديگري است.
اÙلاطون Ùˆ Ù‡Ú¯Ù„
منشأ اين ديالكتيك در آثار اÙلاطون است. هر دو عنصر اين تقابل٠ديالكتيكي، منÙÙŠ هستند. بدين معني كه واقعيت ندارند، شيء نيستند بلكه ايدهâ€Ø§Ù†Ø¯. Ù‡Ú¯Ù„ با استناد به اÙلاطون ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«مÙهوم ديالكتيك راستين نشان دادن Øركت ضروري Ù…Ùاهيم Ù…Øض است، بي آنكه براثر اين Øركت، نيست]يا هيچ Ùˆ پوچ[ شوند. زيرا نتيجه، به بيان ساده، همين Øركت Ù…Ùاهيم است وامر كلي دقيقاً ÙˆØدت همين Ù…Ùاهيم٠متقابل است».2
در واقع، Øركت Ù…Ùاهيم Ù…Øض3 سبب تداخل آنها در يكديگر ميâ€Ø´ÙˆØ¯. يكي وارد ديگري ميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ Ùˆ دومي نيز به اولي وارد ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. هر يك از آن دو ÙÙŠâ€Ù†Ùسه هيچ است. ذات آن، خارج از خودش Ùˆ در Ù…Ùهوم متقابلش قرار دارد. براي آنكه هر يك از اين Ù…Ùاهيم برقرار بماند Ùˆ به]خصلت[ منÙÙŠ خود معنا ببخشد، بايد به سرشت Ù…Ùهوم متقابل،كه خود Ù†ÙÙŠ آن است، رجوع كند. به سخن ديگر، اين تقابل،تقابلي مجامع [يا با هم بودن (inclusive opposition) [ است. در اينجا به اختصار همۀ Ù…Ùاهيم كليدي ديالكتيك اÙلاطوني وجود دارند: ارتباط متقابل ايدهâ€Ù‡Ø§ يا لازم Ùˆ ملزوم بودن آنها نسبت به يكديگر، اجتماع طبقهâ€Ù‡Ø§ÙŠ عالي]منطقي[ØŒ Ùˆ آنچه در ترمينولوژي هگلي به آن«مÙاهيم Ù…Øض» ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯. در اينجا مسئلۀ تقسیم به نوعها ]ÙŠ منطقي[ نيز موجود است.4
البته ما به آثار متاخر اÙلاطون استناد ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…. شيوهâ€Ø§ÙŠ كه وضعيت متاخر اÙلاطون را از وضعيت پيشين او جدا ميâ€Ú©Ù†Ø¯ØŒ در اين داوري ارنست كاسيرر به خوبي درك Ùˆ بيان شده است:«درياÙت اوليۀ نظريۀ اÙلاطوني ايدهâ€Ù‡Ø§]= Ù…Ùثل[ØŒ يك را از بسيار، Ùˆ ايده را از پديدار جدا ميâ€ÙƒØ±Ø¯ØŒ Ùˆ به هر كدام جهاني تخصيص ميâ€Ø¯Ø§Ø¯] عالَم معقول Ùˆ عالَم Ù…Øسوس[. بودن Ùˆ شدن را نيز به شكل تقابلهاي٠مانعه الجمع، در مقابل يكديگر ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø´Øª. اما اكنون انديشۀ اÙلاطون به مسئلۀكاملاً جديدي ميâ€Ø±Ø³Ø¯ كه بر اثر آن، شكلي از Øركت كش٠ميâ€Ø´ÙˆØ¯ÙƒÙ‡ ديگر نه با پديدارها يا با جهان Ù…Øسوسات بلکه با خود ایده ها ارتباط پیدا Ù…ÛŒ کند. اگر پدیداری واØد در ايدهâ€Ù‡Ø§ÙŠ مختلÙ«مشاركت» داشته باشد Ùˆ اگر اين ايدهâ€Ù‡Ø§ درون آن پديدار با يكديگر تداخل بکنند ،چنین آرایشی Ùقط در صورتی امکان پذیر است Ú©Ù‡ ایده ها خود ØŒ «اجتماع»٠آغازيني5 داشته باشند كه بر اساس آن، يك ايده، ايدهâ€ÙŠ ديگر را متعين كند Ùˆ به ايدهâ€ÙŠ ديگر تبديل شود؛ همانâ€Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ كه اÙلاطون در اثر خود به نام سوÙسطايي نشان داده است، اگر اجتماع٠ايدهâ€Ù‡Ø§]= Ù…Ùثل[ نبود، نه شناسندهâ€Ø§ÙŠ بود ونه شناختي. شيوهâ€Ø§ÙŠ كه «شدن» هم «هست» وهم«نيست» را به منزلهâ€ÙŠ عناصر٠ضروري در درون خود دارد از اين امر ناشي ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه«نيستي» Ùاقد ذات نيست بلكه در ذات يا در خود٠ايدهâ€ÙŠ ناب است. بنابراين اكنون در تقابل با نظريۀ مكتب ايليايي (Eleatic doctrine) دربارۀ يگانگي اشياء Ùˆ تØرك ناپذيري آنها،كه به تقابل٠مطلق ميان «هستي» و«نيستي» وابسته بود بايد اين گزاره را پذيرÙت كه ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«هيچ قطعيتي در اينâ€Ø¨Ø§Ø±Ù‡ وجود ندارد كه نيستي چگونه هست Ùˆ هستي چگونه نيست».6
بهتر است كه از موضوع دور نشويم Ùˆ به اصل مطلب بپردازيم. آنچه در اين بخش موردنظر ماست ساخت تقابل٠متناقض است.] آنچه را تا كنون Ú¯Ùتهâ€Ø§ÙŠÙ… خلاصه ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…:[ چون هر قطبي از تقابل٠متناقض7 ÙÙŠ Ù†Ùسه منÙÙŠ است يعني Ù†ÙÙŠ قطب ديگر است ØŒ ذات٠آن خارج از خودش Ùˆ در قطب مقابل قرار دارد، پس اين نتيجه Øاصل ميâ€Ø´ÙˆØ¯ÙƒÙ‡ براي آنكه هر قطب خودش باشد بايد به رابطه با قطب مقابل، يا به ÙˆØدت خود با قطب مقابلرجوع كند Ùˆ Ùقط در قالب همين ÙˆØدت، هر قطب Ù†ÙÙŠ ديگري است.
نيكلاي هارتمان ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«در نظام Ù‡Ú¯Ù„ دو عنصر رابطۀ ديالكتيكي، مدلولي دوگانه به دست ميâ€Ø¢ÙˆØ±Ù†Ø¯Ø› Ùˆ اين مدلول دو گانه براي آنها اساسي است. هر يك از آن دو،نخست يكي از عناصر است Ùˆ سپس ÙˆØدت هر دو ميâ€Ø´ÙˆØ¯Â».8 ÙلسÙÛ€ هگل«نشان داد كه هر ايده، اگر ÙÙŠ Ù†Ùسه] Ùˆ به طور منÙرد[ در نظر گرÙته شود، انتزاعي است. ايدهâ€Ù‡Ø§ØŒ به طور كلي، Ùقط وقتي داراي اعتبارند كه با هم باشند؛ Ùˆ در رابطهâ€Ø§ÙŠ از اعتبار٠متقابل قرار گيرند. بنابراين اجتماع٠ايدهâ€Ù‡Ø§ يا وابستگي متقابل آنها،(تداخل٠متقابلشان) بر هر ايدهâ€ÙŠ منÙرد Ù…Ø±Ø¬Ø Ø§Ø³ØªÂ»9
بعداً دربارهâ€ÙŠ اختلا٠ميان Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ اÙلاطون سخن خواهيم Ú¯Ùت، زيرا در اينجا Ø·Ø±Ø Ø¨Ø³ÙŠØ§Ø± مجمل Ø´Ø±Ø Ù…Ø§ØŒ مانع از چنين انØراÙاتي ميâ€Ø´ÙˆØ¯. از سوي ديگر آشكار است كه هر بØثي دربارهâ€ÙŠ ديالكتيك اÙلاطون بايد با توجه به وضعيت ديالكتيكي مدرن Ù‡Ú¯Ù„ صورت گيرد، كه در واقع، موضوع بØØ« ماست.
اكنون به نوع دوم تقابل ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø²ÙŠÙ…Ø› در اين نوع تقابل همه چيز متÙاوت با تقابل٠نوع نخست است. Ùرمولي كه اين تقابل را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ اين است :«A Ùˆ B». هر يك از تقابلها، واقعي Ùˆ مثبت است. هر يك براي خود وجود دارد. زيرا براي آنكه خودش باشد، نيازي ندارد كه به عنصر متقابل با خودش رجوع كند. در اينجا رابطۀ ميان دو عنصر، رابطه داÙعۀ متقابل ( mutual repulsion ) است، اين تقابل، تقابل٠متناÙر است. در مورد تقابل نوع نخست(يا تقابل٠ديالكتيكي) از جذب دو قطب٠تقابل سخن Ù…ÛŒ Ú¯Ùتيم، ولی در اينجا از تناÙر٠دو عنصر تقابل سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙŠÙ….
ماركس وكانت
ماركس در بخشي از اثر خود به نام نقدي بركتاب ÙلسÙÙ‡ Øقوق Ù‡Ú¯Ù„ØŒ خصلتÙ«تقابل٠واقعي» ونيز Ùرق آن را با«تقابل٠ديالكتيكي» به روشني بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. وي ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«قطبهاي٠واقعي را نميâ€ØªÙˆØ§Ù† با ميانجي]با يكديگرمتØد كرد[ØŒ دقيقاً به اين علت كه آنها قطبهاي واقعيâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› آنها نيازي به ميانجي ندارند، زيرا سرشت آنها كاملاً با هم در تقابل است. آنها هيچâ€ÙˆØ¬Ù‡ مشتركي بايكديگر ندارند. آنها نيازي به هم ندارند ومكمل يكديگر نيستند. هيچ يك از آنها نه اشتياقي براي ديگري دارد Ùˆ نه نيازي بدان، ونه در انتظار] ÙˆØدت با[ آن است».10
بنابراين قطبهاي٠واقعي، ميانجي يكديگر نيستند. پس اتلا٠وقت(Ùˆ درواقع زيانâ€Ø¢ÙˆØ±) است كه از ديالكتيك٠اشياء سخن گوييم. قبلاً تقابل٠متناقض يعني تقابل٠ديالكتيكيÙ«طبقهâ€Ù‡Ø§ÙŠ عالي» [منطقي[،ايدهâ€Ù‡Ø§ يا«مÙاهيم Ù…Øض»را بررسي كرديم Ùˆ ديديم كه آنها همديگر را متقابلاً جذب ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ به يكديگر عشق ميâ€ÙˆØ±Ø²Ù†Ø¯Ùˆ براي پيوستن به يكديگر Ùˆ يگانه شدن با هم اشتياق دارند. اما در مورد تقابلهاي٠واقعي نياز به ميانجي٠ديالكتيكي نيست: تقابلها تا آنجايي كه واقعيâ€Ø§Ù†Ø¯ «هيچ وجه مشتركي با يكديگر ندارند».11
در اينجا نميâ€ØªÙˆØ§Ù† اين موضوع را بررسي كرد كه ماركس درياÙت خود را از تقابل واقعي يا تقابلهايي كه سازش ناپذيرند از كجا به دست آورده است. شايد به طور مستقيم از نظريه ارسطو دربارهâ€ÙŠ تقابلها گرÙته باشد يا به طور غير مستقيم از Ùوير باخ كه در ميان خطوط آثار خود بارها به مسئلۀ تقابلها اشاره ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. ولي آنچه مسلم است اين است كه پدر نظريهâ€ÙŠ تقابلهاي واقعي كانت است. او نخست در اثرخود به نام: تنها شالودهâ€ÙŠ ممكن براي اثبات وجود خدا، Ùˆ سپس Ù…Ùصلتر در كتاب: كوشش در معرÙÙŠ Ù…Ùهوم مقادير منÙÙŠ در ÙلسÙÙ‡(كه هر دو در سال1763 منتشر شدند) Ùˆ سرانجام در شاهكار خود به نام: نقد خرد Ù…Øض، در صÙØات درخشان Ù«نكتهâ€Ø§ÙŠ دربارهâ€ÙŠ ابهام Ù…Ùاهيم انديشهâ€ÙŠ بازتابي» به Ø·Ø±Ø Ø¢Ù† ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø²Ø¯.
چون بايد به اختصار سخن گوييم Ùقط به Ùصل نخست كتاب: كوشش در معرÙÙŠ Ù…Ùهوم مقادير منÙÙŠ در ÙلسÙÙ‡ كه نمونۀ بارز متني ساده Ùˆ روشن است، استناد ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…. كانت در اين اثر، آنچه را در بالا Ú¯Ùتيم تاييد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ موضوع را گسترش داده، روشنتر ميâ€Ù†Ù…ايد. نخستين بيانيهâ€ÙŠ او مربوط ميâ€Ø´ÙˆØ¯ به خصلت دوگانۀ تقابل. كانت ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«تقابل يا منطقي است كه در بردارندهâ€ÙŠ تناقض است يا واقعي است كه بيâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض است». سپس ميâ€Ø§Ùزايد:«تاكنون Ùقط تقابل اول، يا تقابل منطقي، بررسي شده است.»12
كانت ساختار تقابلهاي٠واقعي Ùˆ نيز تÙاوت اساسي آنها را با تقابلهاي٠متناقض بررسي ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. او Ù…ÛŒ گوید تقابل واقعي:
«تقابل٠دو Ù…Øمول يك شيء است Ø› اما نه ازطريق اصل٠تناقض...]مثلاً[ دو نيرو كه بر جسمي تاثير مساوي اما در جهات متقابل داشته باشند يكديگر را نقض نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. آن دو، Ù…Øمولهاي ممكن يك جسم واØدند. برآيند تاثير آن دو نيرو، تعادل(يا سكون) جسم است كه وضعيت Ùيزيكي مشخصي است. اين مثال نمونهâ€ÙŠ يك تقابل٠واقعي است. در واقع اثر يكي ازاین دو نيرو را(اگر جداگانه عمل ميâ€ÙƒØ±Ø¯) نيروي ديگر Ù†ÙÙŠ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. ولي هر نيرو، Ù…Øمولهاي Øقيقي يك جسم واØدند Ùˆ همزمان متعلق به آن».13
بنابراين در تقابل واقعي نيز Ù†ÙÙŠ Ùˆ خنثي كردن وجود دارد، اما از نوعي كه كاملاً متÙاوت با تناقض است. تقابلهاي٠واقعي، بر خلا٠تقابل٠متناقض، ÙÙŠâ€Ù†Ùسه، منÙÙŠ نيستند، Ùˆ از اين روي Ùقط Ù†ÙÙŠ عنصر ديگر نيستند. بلكه، برعكس، هر دو مثبت Ùˆ واقعيâ€Ø§Ù†Ø¯. در اين باره كانت ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«هر دو Ù…ØمولA Ùˆ B مثبتâ€Ø§Ù†Ø¯.»14
در اينجا هر عنصر، ديگري را به اين معني Ù†ÙÙŠ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه آن دو، اثر يكديگر را متقابلاً خنثي ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. خلاصه كلام اينكه در تقابل واقعي يا رابطهâ€ÙŠ تقابلها، قطبها، هر دو مثبتâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ Øتي هنگامي كه يكي از آن دو را به منزلۀ تقابل٠منÙي٠ديگري نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯. به Ú¯Ùته كانت:
«در تقابل واقعي يكي از عناصر تقابل نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ تقابل٠متناقض٠عنصر ديگر باشد، زيرا در چنين Øالتي،تقابل،خصلت تقابل٠منطقي را خواهد داشت.. در هر تقابل٠واقعي، هر دو Ù…Øمول بايد مثبت باشند. بدين ترتيب آن Ù…Øمولهايي كه به منزلۀ Ù†Ùي٠يكديگر به شمار ميâ€Ø¢ÙŠÙ†Ø¯ØŒ اگر ÙÙŠâ€Ù†Ùسه بررسي شوند، هر دو مثبتâ€Ø§Ù†Ø¯Â».15
]اكنون اين پرسش Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯:[ پس مقادير منÙÙŠØŒ يعني مقاديري كه در رياضيات با علامت منÙÙŠ نشان داده ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯Ú†ÙŠØ³ØªÙ†Ø¯ØŸ كانت ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه نامگذاري آنها]اعداد منÙÙŠ[ غيردقيق است. مقاديري كه منÙÙŠ خوانده ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ در واقع خودشان مثبتâ€Ø§Ù†Ø¯.
مقاديري كه با علامت منÙÙŠ نشان داده ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ صرÙاً بدان علت است كه اگر آنها را با مقاديري مقايسه كنند كه علامت مثبت دارند، در تقابل با آنها قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯. ولي اگر مقادير منÙÙŠ را در ارتباط با مقادير ديگري كه علامت منÙÙŠ دارند قرار دهند، ديگر تقابلي وجود نخواهد داشت. بنابراين رابطۀ تقابل Ùقط به خاطر علامتهاي مثبت Ùˆ منÙÙŠ به وجود ميâ€Ø¢ÙŠØ¯. تÙريق نيز Øذ٠كردن است Ùˆ Ùقط هنگامي رخ ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه مقاديري كه علامت متقابل دارند با هم در نظر گرÙته شوند. ÙˆØ§Ø¶Ø Ø§Ø³Øª كه در واقعيت، علامت منÙÙŠØŒ برخلا٠نظر عموم، علامت تÙريق نيست بلكه تÙريق را Ùقط با يگانه كردن دوعلامت مثبت Ùˆ منÙÙŠ ميâ€ØªÙˆØ§Ù† نشان داد. در نتيجه 9-=4-5- به هيچ وجه عمل تÙريق نيست بلكه عمل جمع معمولي يعني بر هم اÙزودن مقادير متجانس است. از سوي ديگر4=5-9+ نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه يك مقدار از مقدار ديگر كم شده است. به همين شيوه، علامت مثبت، اگر ÙÙŠâ€Ù†Ùسه در نظر گرÙته شود،به معني جمع نيست. عمل جمع وقتي صورت ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ كه يك مقدار كه علامت مثبت دارد با مقدار ديگري كه صريØاً يا تلويØاً همين علامت را دارد يگانه شوند. ولي اگر همين مقدار را]كه علامت مثبت دارد[ با مقدار ديگري كه علامت منÙÙŠ دارد يگانه كنند، چون عمل يگانه كردن از طريق تقابل علامتها صورت گرÙته است، عمل تÙريق را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯: 5-=4+9- »16
تضاد و تناقض
به سخن ديگر ØŒ درست است كه در رابطهâ€ÙŠ تضاد (contrariety ) كه تقابل٠واقعي را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ù†ÙÙŠ وجود دارد، ولي در اينجا Ù†ÙÙŠ به اين معني نيست كه هر يك از دو Ù…Øمول٠نسبت، ÙÙŠâ€Ù†Ùسه، منÙÙŠ يا غير موجود است. بنابر نظر كانت«وضع كردن يك چيز خاص Ùˆ آن را منÙÙŠ ناميدن، خطاست». در واقع«چيزهاي منÙÙŠØŒ به طور كلي، بر Ù†ÙÙŠ دلالت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ واين به هيچ†وجه Ù…Ùهومي نيست كه ميâ€ÙƒÙˆØ´ÙŠÙ… روشن كنيم». وي ادامه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯:
«از نظر ما كاÙÙŠ است كه نسبتهاي متضاد كه كل اين Ù…Ùهوم را ميâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯ Ùˆ شامل تقابلهای٠واقعيâ€Ø§Ù†Ø¯ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡ÙŠÙ…. براي اينكه نشان دهيم در خود این اصطلاØات، يكي از دو عنصر٠متقابل،متضاد٠متناقض عنصر ديگر نيست، Ùˆ اگر عنصر نخست، مثبت باشد،عنصر دوم صرÙاً Ù†ÙÙŠ آن نيست بلكه خود عنصري مثبت است كه در تقابل باعنصر ديگر قرار گرÙته است، از روش رياضيدانان پيروي ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ… و«غروب» را منÙي٫طلوع» و«سقوط» را منÙي٠«صعود» Ùˆ «آمدن» را منÙي٫رÙتن» ميâ€Ø®ÙˆØ§Ù†ÙŠÙ…. خود این اصطلاØات، بلاÙاصله روشن ميâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯ كه مثلاً «سقوط» از «صعود» به همان شيوهâ€Ø§ÙŠ متمايز نميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه نه-A از A متمايز ميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ زیرا «سقوط» به همان مثبتي «صعود» است، Ùˆ Ùقط اگر با«صعود» يگانه شود، Ùقط دراين Øالت،علت٠نÙÙŠ «صعود» را در درون خود دارد. البته به ÙˆØ¶ÙˆØ Ø¯ÙŠØ¯Ù‡ ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه هر چيز را ميâ€ØªÙˆØ§Ù† در نسبتي متضاد با چيز ديگري قرارداد. من همانâ€Ù‚در ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… «طلوع» را منÙي«غروب» بنامم كه «غروب» را منÙي«طلوع» Ø› Ùˆ به همين گونه«دارايي» نيز منÙي«بدهي» است، درست همان گونه كه «بدهي» منÙي«دارايي»است.اما Øس مشترك ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ بهتر است كه Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ù…Ù†ÙÙŠ را براي مواقعي به كار ببريم كه بخواهيم تقابلي واقعي را نشان دهيم. در اين صورت بهتر است كه«بدهي» را منÙي«دارايي» بدانيم نه برعكس. گرچه ميان عناصر٠نسبت٠تضادها Ùرقي نيست ...» 17
نتيجه: چيزهايي كه ÙÙŠ Ù†Ùسه منÙÙŠ باشند وجود ندارند. چون چيزهايي كه، به طور كلي، Ù†ÙÙŠ باشند(تا آن جا كه به سرشت درونيشان ارتباط ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯) Ùاقد وجودÙ]Øقيقيâ€[اند. ] Ùقط Ù…Ùاهيم Ù…Øض ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ ÙÙŠ Ù†Ùسه منÙÙŠ باشند ونه اشيا Ùˆ خواص Ùيزيكی.[ هر چيزي كه تاثيرات چيز ديگري را Ù†ÙÙŠ يا خنثي كند، خودش«علت مثبتي» است. آن چيزهايي كه مقادير منÙÙŠ خوانده ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار نيستند. به سخن ديگر، آنها نامقدار Ùˆ از اين رو ناموجود يا نيستي٠مطلق نيستند. چيزها، اشيا Ùˆ دادهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙ واقعي]Ùاكتي[ همه مثبتâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› وعناصري موجود Ùˆ Øقيقي هستند. آن چيزهايي كه در رياضيات، مقادير منÙÙŠ ناميده ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ ÙÙŠ Ù†Ùسه مقادير مثبتâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› Øتي هنگامي كه داراي علامت منÙÙŠ باشند.]كانت ميâ€Ø§Ùزايد:[
«نيوتن نيروي جاذبه را كه از دور عمل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯(همچنان كه اجسام به يكديگر نزديكتر ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯) Ùˆ بتدريج به نيروي داÙعه تبديل ميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ به مجموعهâ€Ø§ÙŠ مانند كرده است كه وقتي مقادير مثبت آن به پايان ميâ€Ø±Ø³Ù†Ø¯ مقادير منÙÙŠ اش آغاز ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯.18 اگر دكتر كرسيوز مشهور تربيت]علمي[ مناسبي ميâ€Ø¯Ø§Ø´Øª Ùˆ خود را با معنايي كه رياضيدانان به Ù…Ùهوم مقادير منÙÙŠ ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ آشنا ميâ€ÙƒØ±Ø¯ØŒ هرگز اين نظر نيوتن را خطا نميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³Øª. چون در واقع يك مقدار منÙÙŠØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار نيست(همچنان كه مشابهت در اصطلاØØŒ دكتر كرسيوز را به اين تصور نادرست كشاند)Ø› بلكه چيزي است كه ÙÙŠâ€Ù†Ùسه واقعاً مثبت است Ùˆ Ùقط در تقابل با چيز ديگري قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯Â».19
آن Ú†Ù‡ را تا كنون Ú¯Ùتهâ€Ø§ÙŠÙ… جمعâ€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠ ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…:كشاكش نيروها در طبيعت Ùˆ در واقعيت، مانند نيروي جاذبه/ داÙعه در Ùيزيك نيوتني، مبارزۀ ميان تمايلات متقابل، مقابلۀ نيروهاي متضاد،همهâ€ÙŠ اينها نه Ùقط اصل امتناع تناقض را متزلزل نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ بلكه آن را تاكيد ميâ€Ù†Ù…ايند. آنچه را تا اينجا بررسي كردهâ€Ø§ÙŠÙ…ØŒ در واقع تقابلهايي هستند كه به علت Øقيقي بودنشان «بيâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ضâ€Â»Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ از اين روي هيچ ارتباطي با تناقض٠ديالكتيكي ندارند. به قول ماركس قطبهاي٠اين تقابلها«نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ ميانجي يكديگر باشند» Ùˆ «نيازي به ميانجي ندارند»؛ «آنها وجه مشتركي با يكديگر ندارند، آنها نيازي به يكديگر ندارند Ùˆ بايكديگر يگانه نميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯Â». به همين دليل اين سخن كهنه وبيâ€Ù…زۀ متاÙيزيكي(كه هنوز هم در جنبشهاي كارگري شنيده ميâ€Ø´ÙˆØ¯) كه معتقد است بدون ديالكتيك نه مبارزهâ€Ø§ÙŠ هست Ùˆ نه جنبشي، بلكه Ùقط جمود Ùˆ بيâ€ØªØركي٠مرگ است، يك بار ديگر مردود شناخته ميâ€Ø´ÙˆØ¯.
از لنين تا لوپوريني
پيش از اين Ú¯Ùتيم كه ماركسيسم گرچه همواره در قالب اصطلاØات تناقضها Ùˆ تقابلها سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ØŒ اما هيچ انديشهâ€ÙŠ روشني در اين باره ندارد. در اغلب موارد ماركسيستâ€Ù‡Ø§ Øتي گمان نميâ€Ø¨Ø±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ كه دو نوع تقابل وجود دارند كه اساساً با يكديگر متÙاوتâ€Ø§Ù†Ø¯. اكنون بايد اين ادعا را اثبات كنيم.
در آثار انگلس Øتي يك كلمه دربارۀ Ùرق ميان تقابل٠واقعي Ùˆ تقابل٠متناقض (يا ميان
تضاد وتناقض) وجود ندارد. در آثار پله خان٠نيز يك كلمه در اين باره نيست، Øتي در آثار لوكاچ Ùيلسو٠ØرÙÙ‡â€Ø§ÙŠ كه ديالكتيك را نخودهر آشي ميâ€ÙƒØ±Ø¯ نيز مطلبي وجود ندارد. سرانجام، در اين مورد بر ذهن لنين نيز آشÙتگي Ùˆ سردرگمي Øاكم است.
يادداشت لنين در: دÙتر يادداشتهاي ÙلسÙÙŠ زير عنوان« دربارهâ€ÙŠ مسئلۀ ديالكتيك» با يادآوري اين نكته آغاز ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه Ùيلون يهودي، متكلم اÙلاطوني يا نواÙلاطوني، Ù…Ùهوم ديالكتيك را پيشتر برده است:
«تجزيهâ€ÙŠ يك كل واØد به دو پاره Ùˆ شناخت اين دو پارهâ€ÙŠ با يكديگر متناقض، ذاتÙ... ديالكتيك است.(بنگريد به نقل قولي از Ùيلون درباره هراكليتوس در آغاز بخش سوم«دربارۀ شناخت»؛ در كتاب لاسال دربارۀ هراكليتوس) Ù‡Ú¯Ù„ نيز سوال را به همين شيوه Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠâ€ÙƒÙ†Ø¯Â».20
پس در اينجا ديالكتيك ÙˆØدتي است شامل تقابلها Ùˆ به آنها تقسيم ميâ€Ø´ÙˆØ¯. ما به Øالتي بازگشتهâ€Ø§ÙŠÙ… كه قبلاً بØØ« كرديم: هر تقابل٠ديالكتيكي مستلزم رجوع به يگانگي٠تقابلهاست؛ Ùˆ Ùقط در قالب همين يگانگي، هر يك از تقابلها، Ù†ÙÙŠ ديگري است. ما به ديالكتيك٠اÙلاطون بازگشتهâ€Ø§ÙŠÙ…:«يك، دوبخش ميâ€Ø´ÙˆØ¯Â».(شعار معرو٠انقلاب Ùرهنگي چين!) هيچ زياني در اين نيست؛ هر كس ØÙ‚ دارد كه اÙلاطوني باشد!
لنين پس از مطالب Ùوق تعدادي از موارد ديالكتيك را برميâ€Ø´Ù…ارد كه در واقع تقابلهاي٠واقعي يا تقابلهاي٠نامتناقضâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ Ùˆ از اين روي هيچ ارتباطي با ديالكتيك ندارند.]وي اين موارد را ذكر ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:[«دررياضيات: به اضاÙÙ‡ Ùˆ منها؛ ديÙرانسيل Ùˆ انتگرال،در مکانیک:عمل Ùˆ عکس العمل،در Ùیزیک:الکتریسیتۀ مثبت Ùˆ منÙÛŒ Ùˆ در شيمي: تركيب اتمها با يكديگر Ùˆ جدا شدن آنها از همديگر».21
صدر مائو نيز در نوشتهâ€ÙŠ مشهور خود به نام: دربارهâ€ÙŠ تناقض همين مسير را ميâ€Ù¾ÙŠÙ…ايد Ùˆ همان مواردي را كه لنين نام برده است تكرار ميâ€ÙƒÙ†Ø¯!22در اينجا هم مايل نيستم كه بيâ€Ø§Ø¯Ø¨ جلوه كنم، اما نظر صدر! مائو نيز خطاست. همه مثالهاي او از تناقضهاي٠ديالكتيكي، در واقع، مثالهايي از تضادهاي٠نامتناقض ( non-contradictory contrariety) اند.
اكنون به دستÙÛ€ ديگري از ماركسيستâ€Ù‡Ø§ ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø²ÙŠÙ… كه از جمله اÙراد معدودي بودهâ€Ø§Ù†Ø¯ كه از«تقابل٠واقعي» آگاه بوده Ùˆ با نوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ كانت آشنايي داشتهâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› اما با اين وص٠تقابل٠واقعي را به منزلهâ€ÙŠÂ«ØªÙ†Ø§Ù‚ض»٠ديالكتيكي تÙسير كردهâ€Ø§Ù†Ø¯.
كارل كورش در نوشتۀ خود: تجربهâ€Ú¯Ø±Ø§ÙŠÙŠ در ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«تقابلهاي٠ديالكتيكي را نبايد به منزله تقابل٠مÙاهيم دانست بلكه آنها را بايد به منزلۀ تقابل٠اشيا، Ùˆ اگر بيان كانت را به كار ببريم، به منزلهâ€ÙŠÂ«ØªÙ‚ابلهاي٠واقعي» شناخت. تقابلهاي اين نوعي را نه Ùقط هگل،كه Ùيلسو٠ديالكتيكي بود، بلکه همچنين متÙكران ژرÙâ€Ù†Ú¯Ø± Ùˆ تيزبيني مانند كانت Ùˆ]برنارد[بولتسانو]1781-1848[ØŒ كه قطعاً هدÙهاي ديالكتيكي آنهارا برنينگيخته بود، مورد بØØ« قرار دادهâ€Ø§Ù†Ø¯... تØليل اجمالي Ù…Ùهوم٠تقابل، بدان گونه كه كانت Ùˆ بولتسانو تعري٠كردهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه نسبتهايي كه ميان چنين«تقابلهايي»برقرار ند Ùˆ شكلâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠÙ‡Ø§ÙŠÙŠ كه از «وØدت» چنين تقابلهايي ناشي ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ همهâ€ÙŠ آن خصلتهاي اساسيي را كه Ù‡Ú¯Ù„ به ديالكتيك خود داده است،دارا هستند».23
با اداي اØترام به كورش، بايد Ú¯Ùت كه سخنان او نيز اباطيلي بيش نيست.
Ùˆ سرانجام به مورد نهايي Ùˆ به ايتاليا ميâ€Ø±Ø³ÙŠÙ…: سزار لوپوريني Ùˆ كتابش به نام: Ùضا Ùˆ ماده در ÙلسÙÛ€ كانت؛ اثري كه Øاوي مطالبي جالب Ùˆ Ù…Ùيد است. لوپوريني پس از آنكه بدرستي در ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ كه ابهام Ù…Ùاهيم انديشۀ بازتابي موضوع اصلي كتاب: نقد خرد Ù…Øض است24ØŒ انتقاد كانت را از اصل لايب نيتسي امور تمايز ناپذير ونظريهâ€ÙŠ كانت را دربارۀتقابل٠واقعي(كه دوباره در Ø´Ø±Ø Ø§Ùˆ بر« ابهام Ù…Ùاهيم انديشهâ€ÙŠ بازتابي» گسترش ياÙته است) به منزلۀ«هستۀ» ديالكتيك٠ماترياليستي تÙسير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اما هرمان لي بØÙ‚ ايراد گرÙته است كه تقابل٠واقعي را نميâ€ØªÙˆØ§Ù† به«تناقض٠ديالكتيكي» تØويل كرد. (ايراد
هرمان لي آشكارا درست است، زيرا تقابل٠واقعي، بيâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض است؛ ازاين روي چگونه ميâ€ØªÙˆØ§Ù† آن را«تناقض»Ùديالكتيكي دانست؟) لوپوريني، در پاسخ ايراد هرمان لي (H.Ley) در يادداشتي بلند كه آشÙته Ùˆ بيâ€Ø±ÙˆØ است تقلا ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ تا دوباره مدعي شود كه در تقابل٠واقعي٠كانت «هستۀ ديالكتيك٠ماترياليستي وجود دارد».25
اگر اجازهâ€ÙŠ Ú¯Ùتن لطيÙÙ‡ بيâ€Ú¯Ø²Ù†Ø¯ÙŠ را به ما بدهند، خواهيم Ú¯Ùت كه شاخ به شاخ شدن دو اتومبيل(كه نمونۀ نوعي يك «تقابل٠واقعي» از نيروهاي٠متقابل است) تاييد هر روزهâ€ÙŠ ماترياليسم ديالكتيكي است!
ديالكتيك هگل
اكنون چند كلمه دربارۀ Ù‡Ú¯Ù„ بگويیم:خصلت خاص آثار Ù‡Ú¯Ù„ اين است كه براي او، ديالكتيك ايدهâ€Ù‡Ø§]يا Ù…Ùاهيم Ù…Øض[ در عين Øال ديالكتيك٠ماده نيز هست. در Øالي كه در همپرسه]ديالوگ[ هاي متاخر اÙلاطون، جهان ايدهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ جهان اشيا از هم جدا Ù†Ú¯Ù‡ داشته ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ در ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ جدايي ميان اين دو جهان ناپديد ميâ€Ø´ÙˆØ¯. گرچه مايل نيستم ØرÙهاي خود را تكرار كنم26ØŒ امامجدداً بايد بگويم كه كليد همه چيز در Ø´Ø±Ø Ù‡Ú¯Ù„ بر ايدهâ€Ø¢Ù„يسم، در كتاب يكم: علم منطق او قراردارد:
«ايده آليسم ÙلسÙÙŠ عبارت از اين است كه امر متناهي را به منزلهâ€ÙŠ هستي واقعي نشناسيم».27 چون امر متناهي، واقعيتي از آن٠خويش ندارد بلكه بايد از ايده كسب٠واقعيت كند:«اين گزاره كه امر متناهي، ايدهâ€Ø¢Ù„]يعني ÙÙŠâ€Ù†Ùسه منÙÙŠ يا غير واقعي[ است، اصل اساسي ايدهâ€Ø¢Ù„يسم است». ضروري است كه«اين اصل در آنجا هم تØقق يابد.»28 يعني ايده بايد واقعيت شود.
اگر اين گزاره†را بررسي كنيم بيâ€Ø¯Ø±Ù†Ú¯ در ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ… كه روابط متناهي/ نامتناهي، Ùˆ هستي/ انديشه، از الگوي تناقض(A،نه-A) پيروي ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. امر متناهي Ùˆ امر نامتناهي،خارج از يكديگر، يعني خارج از ÙˆØدتشان، قطبهايي انتزاعي Ùˆ غيرواقعيâ€Ø§Ù†Ø¯.29 اگر امر متناهي را ÙÙŠâ€Ù†Ùسه در نظر بگيريم، هستي واقعي ندارد، ناموجود است. امر نامتناهي نيز به نوبهâ€ÙŠ خود خلا بالاست، Ùاقد وجود واقعي است، وذاتش خارج از خودش Ùˆ در قطب مقابلش است.
اگر مسئلهâ€Ø§ÙŠ در قالب چنين اصطلاØاتي Ù…Ø·Ø±Ø Ø´ÙˆØ¯ØŒ راه ØÙ„ آن پيدا ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اگر امر متناهی ÙÙŠâ€Ù†Ùسه يا خارج از انديشه، واقعيت٠Øقيقي نداشته باشد، آشكار است كه آن را Ùقط ميâ€ØªÙˆØ§Ù† در رابطه با امر ديگري درك كرد، يعني در ارتباط با امر نامتناهي، يا خلاصه، در درون ايده يا خرد. بدين شيوه هر چيزي در ÙˆØدت «هستي» Ùˆ «نيستي» (يا در ديالكتيك اÙلاطون:«اجتماع ايدهâ€Ù‡Ø§Â») ØÙ„ ميâ€Ø´ÙˆØ¯. در جايي كه قبلاً شيء بود اكنون تناقض٠منطقي قرار دارد. ديگر«هستي» Ùˆ جود ندارد بلكه Ùقط «ایده» هست(يا«ايدهâ€Ø¢Ù„يسم غير انتقادي» ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ بنا به Ùرمول ماركس در دستنوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ اقتصادي- ÙلسÙÙŠ(1844).30 از سوي ديگر همان گونه كه امر جزئي يا امر متناهي در تناقض٠منطقي مستØیل شد، تناقض٠منطقي نيز به نوبۀ خود به درون امر متناهي يعني به درون عينيت انتقال ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. به سخن ديگر، تناقض٠منطقي، متجسد ميâ€Ø´ÙˆØ¯. تناقض٠منطقي ازâ€Â«Ùراسوي»٠ايده به «اينجا Ùˆ اكنون» يعني به اين جهان مادي انتقال ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. بنابراين اكنون هر موجودي آيت Ùˆ بيان مثبت تناقض٠منطقي ميâ€Ø´ÙˆØ¯.(باز بنابر اصطلاØات ماركس در دستنوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ اقتصادي- ÙلسÙÙŠ(1844)،«پوزيتيويسم غير انتقادي» ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„).
اين موضوع كه ديالكتيك ماده، ديالكتيك اشياء(يعني چيزي كه ماركسيسم مدعي ابداع آن است)ØŒ به طور كامل در آثار Ù‡Ú¯Ù„ موجود است با مطالعۀآثار او به اثبات ميâ€Ø±Ø³Ø¯. ديالكتيك ماده با ايدهâ€Ø¢Ù„يسم Ù‡Ú¯Ù„ نه تنها تناقضي ندارد بلكه ابزار Ùˆ وسايل آن است. خود Ù‡Ú¯Ù„ در موارد متعدد نشان داده است كه منشا«ديالكتيك ماده» در شكاكيت متÙكران باستان، در پيرونيسم Pyrrhonism)) ]منسوب به پيرون، Ùيلسو٠يوناني،270-360Ù‚.Ù… كه او را پدر مذهب شك لقب دادهâ€Ø§Ù†Ø¯[ Ùˆ سپس در پارامنيدس اثر اÙلاطون است.(رجوع كنيد به نوشتهâ€ÙŠ Ù‡Ú¯Ù„ با عنوان: رابطۀ شكاكيت Ùˆ ÙلسÙÙ‡31 Ùˆ نيز در همۀ آثار دوران پختگی او.)
به نظر Ù‡Ú¯Ù„ØŒ شكاكيت متÙكران باستان رابطۀ اساسي پيرونيسم با ÙلسÙÙ‡ (= ايدهâ€Ø¢Ù„يسم)است كه با همهâ€ÙŠ استعارهâ€Ù‡Ø§ÙŠ خود، ما را به مردود دانستن اعتقاد Øس مشترك به وجود اشيا Ùˆ به مادي بودن جهان راهبري ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. پيرونيسم يعني شك نسبت به وجود ماده. Ù‡Ú¯Ù„ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه شكاكيت باستاني با معرÙÙŠ ديالكتيك يعني با نشان دادن اينكه آنچه به نظر«چنين» ميâ€Ø¢ÙŠØ¯ØŒ هم«هست» Ùˆ هم«نيست»؛
يقين Øس مشترك نسبت به وجود اشيا را متزلزل Ùˆ ماترياليسم را منهدم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› Ùˆ بدين شيوه، راه را براي ÙلسÙÛ€ Øقيقي باز ميâ€Ù†Ù…ايد. Ù‡Ú¯Ù„ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه Ù…Øدوديت پيرونيسم Ùقط اين است كه پس از آنكه ماترياليسم را نابود كرد ]متوق٠ميâ€Ø´ÙˆØ¯[ Ùˆ به طور منÙÙŠ به پايان ميâ€Ø±Ø³Ø¯. در Øالي كه ÙلسÙÛ€Øقيقي يعني ايدهâ€Ø¢Ù„يسم پيشتر ميâ€Ø±ÙˆØ¯ Ùˆ امر متناهي را كه رد Ùˆ منسوخ شده است، با ارائه آن به منزلهâ€ÙŠ عيني شدن «ايده» يا تجسد٠خرد(=لوگوس٠الهي در جهان) دوباره مستقر ميâ€ÙƒÙ†Ø¯.
Ù‡Ú¯Ù„ در مقايسه با شكاكيت متÙكران باستاني ،كه چون شك آنان نسبت به ماده است، پس شكاكيتي«ÙلسÙی» است، شكاكيت هيوم Ùˆ كانت را، به اين علت كه هنوز با اعتقاد به قطعيت Øواس پيوند دارد(Ùˆ نيز چون شكاكيت آنان با ماترياليسم Øس مشترك اشباع شده است)«غيرÙلسÙي» ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. به علاوه ØŒ اين Øقيقت رابايد در نظر گرÙت كه در Øالي كه از نظر Ù‡Ú¯Ù„ امر متناهي، ناموجود است Ùˆ اشيا هيچ واقعيت٠Øقيقي ندارند، از نظر كانت،(Øتي درچند صÙØÛ€ معدودي كه نظر او را در بالا بررسي كرديم ]روشن ميâ€Ø´ÙˆØ¯[كه) ديدگاه مقابل درست است؛ يعني اشيايي كه ÙÙŠ Ù†Ùسه منÙÙŠ يا به طور كلي Ù†ÙÙŠ باشند وجود ندارند، Ùˆ آنچه مقادير منÙÙŠ ناميده ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار يا نيستي نيستند بلكه خودشان وجودي مثبت دارند.
كولاكوÙسكي Ùˆ Ù¾Ú†ÙŠ
درام ماركسيسم اين است كه در نقطهâ€ÙŠ معيني(Ùˆ به دلايل بسيار كه همهâ€ÙŠ آنها را نميâ€ØªÙˆØ§Ù† در اينجا برشمرد، جز يكي كه بسيار مهم است Ùˆ در زير به بررسي آن خواهيم پرداخت)«ديالكتيك مادۀ» Ù‡Ú¯Ù„ را موبهâ€Ù…Ùˆ ميâ€Ù¾Ø°ÙŠØ±Ø¯(همچنان كه در ديالكتيك طبيعت اثر انگلس مشهود است) Ùˆ آن را شكل عاليتري از ماترياليسم ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. شايد بتوان اعتراض كرد كه نه تنها انگلس،ماركس نيز ماترياليسم ديالكتيكي را پذيرÙته بود. پاسخ من اين است كه Øتي اگر اين موضوع تا Øدودي درست باشد، باز نميâ€ØªÙˆØ§Ù† دليل قاطعي براي پذيرش ماترياليسم ديالكتيكي ياÙت. ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯ يا بايد نشان داد كه ديامات]ماترياليسم ديالكتيكي[ هنوز معتبر است يا بايد هر دو بنيانگذار ماركسيسم را در پذيرش آن مقصر دانست.
من عبارت«درام ماركسيسم» را به كار بردم. در ذهن من هيچ شكي وجود ندارد كه اين درام، لااقل تا Øدودي در رابطۀ ماركسيسم با علم، كه بويژه با رابطهâ€Ø§Ø´ با علوم طبيعي آغاز ميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ تجسم ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. اين رابطه نه تنها مسئلهâ€Ø§ÙŠ تئوريك ميâ€Ø¢Ùريند بلكه مسائل استراتژيك Ùˆ سياسي را نيز در بر دارد. بخش اعظم جهان مدرن را علم تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. ارزيابي ما از علم، پايه Ùˆ اساس داوريمان دربارهâ€ÙŠ رشد اقتصادي Ùˆ تعيينâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ù‡â€ÙŠ رويهâ€ÙŠ ما نسبت به ايدئولوژيهاي «جهان سومي» است؛ Ùˆ پاسخ ما را به كوهي از مسائل٠درهم Ùˆ برهم عملي Ùˆ اخلاقي معين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه طي چند سال اخير در جهان سياست پديدار شدهâ€Ø§Ù†Ø¯.
طرز تلقي ماركسيسم در اين مورد چيست؟ اين مسئله را پياپي به گونهâ€Ø§ÙŠ ميâ€Ù¾ÙŠÚ†Ø§Ù†Ù†Ø¯ تا بتوانند پوزيتيويسم Ùˆ علمâ€Ø¨Ø§ÙˆØ±ÙŠ را هد٠Øمله قرار دهند. تاكتيك گروهي از«ماركسيستâ€Ù‡Ø§ÙŠ جوان» اهل بري( (Bari{مركز يكي از استانهاي ايتاليا [همين است. اما چنين شگردهايي پشيزي ارزش ندارد. پوزيتيويسم Ùˆ علم امري واØد نيستند. علم باوري را به باد انتقاد ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯ بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ كه از علم Ú†Ù‡ Ù…Ùهومي در ذهن دارند؛ Ùˆ اين، سياست خطرناكي است. نمونهâ€Ø§ÙŠ از اين Øملۀ به علم، كتاب تازهâ€Ø§ÙŠ از لسك كولاكوÙسكي دربارهâ€ÙŠ تاريخ پوزيتيويسم، از هيوم تا Øلقۀ وين است. كولاكوÙسكي علم را با پوزيتيويسم يكي ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. بدين سان علم را به ايدئولوژي تقليل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯Ø› ايدئولوژي ای كه بايد از ميان برداشته شود. عنوان كتاب كولاكوÙسكي درچاپ آمريكايي آن، همۀ اينها را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯: با خودبيگانگي خرد. علم، از خود بيگانگي خرد است. ازاين روي اتÙاقي نيست كه برگسون،هوسرل والبته همراه آن دو، دیگر متعاليان transcendence نيز در بخش پاياني كتاب ظاهر ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯.
نمونهâ€ÙŠ ديگر، پيشگÙتاري است كه انسو Ù¾Ú†ÙŠ در سال 1968 بر كتاب هوسرل به نام: بØران علوم اروپايي Ùˆ پديدارâ€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ ترانساندانتال]Ùراباشي[نگاشته است. Ù¾Ú†ÙŠ نيز بر علمها Ùˆ تكنولوژيâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ كه انسان٠زنده را به شيء يا مهرهâ€Ø§ÙŠ در ماشين صنعت تبديل كردهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ Øمله ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› Ùˆ نكتهâ€ÙŠ مهم اين است كه او پيشگÙتار خود را با اعلام ابداع الهيات تازهâ€Ø§ÙŠ به پايان ميâ€Ø±Ø³Ø§Ù†Ø¯:
«Øقيقت در جهان زندگي ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› اما به هيچ كس تعلق ندارد، به اين جهان نيز متعلق نيست، اين جهاني هم نيست. از اين روي الهياتي را كه در شر٠ظهور است، به دلايل ديالكتيكي، آدم بينوا Ùˆ سادهâ€Ù„ÙˆØ Ù‚Ø¨Ù„ از آدم ثروتمند Ùˆ Ùرهيخته Ùˆ آكادميك درك ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اين الهيات، پيام بسيار سادهâ€Ø§ÙŠ دارد: خدا زندگي است، اما او واقعيتي ندارد»
بنابراين ما همه مخال٠علم باوري هستيم. اما مسئله اين است كه چگونه مي توان بر ضد علم Ùˆ پوزيتيويسم بود Ùˆ در عين Øال رابطه اي جدي Ùˆ واقعي با علم داشت Ùˆ از آنچه لنين«آيين كشيشي» مي نامد اجتناب ورزيد؟ ديامات ديگر Ù…Ùيد نيست. آن كسي كه Ùيزيك٠ديالكتيكي يا شيمي٠ديالكتيكي مي طلبد يا از لنين مي خواهد تا مسائل Ùيزيك نظري را ØÙ„ كند(همچنان كه لودوويكو Ú¯ÙŠ مونات با كمي عوام Ùريبي در خواست مي كند). چنين كسي يا رابطه اي بØراني Ùˆ منÙÙŠ را با علوم موجود مي پذيرد يا چنين رابطه اي را دامن مي زند. رابطه اي كه به طور عيني (چرا من نيز اجازه نيابم تا اين قيد Øياتي را براي يك بار هم كه شده به كار برم؟) با الهيات تازه سازش مي كند: آن الهياتي كه مظاهر شيطاني علم را بر مي شمارد Ùˆ انسو Ù¾Ú†ÙŠ بشارت ظهورش را داده است. ديامات هر آنچه را مي توانست به ما بدهد، با ليسنكو32 ارزاني داشت.
بØØ«]بر سر ماترياليسم ديالكتيكي[ در آلمان شرقي
شايد بررسيهايي كه تاكنون انجام داده ايم براي معرÙÙŠ موضوع بØØ«] در آلمان شرقي[ Ù…Ùيد باشد. بØثي كه به رغم Ù…Øدوديتهايي كه ]به دلايل سياسي[ داشت مهم بود. اين بØØ« زماني نه چندان دور در ميان گروهي از ÙيلسوÙان Ùˆ منطقدانان (ماترياليست، اما نه ماترياليست ديالكتيكي) كه اهل لهستان Ùˆ آلمان شرقي بودند Ùˆ به طور جدي با مسائل علم مدرن سر Ùˆ كار داشتند، صورت گرÙت.
علم مدرن نه با ديالكتيك ماده آشنايي دارد Ùˆ نه مي داند كه با آن Ú†Ù‡ كند. علم مدرن ماترياليسم ديالكتيكي را ÙلسÙÛ€ رمانتيك طبيعت مي شناسد. مثلاً انگلس مي نويسد:ماه«منÙÙŠ بودن» زمين است يا«همان گونه كه الكتريسيته Ùˆ مغناطيس وقتي قطبي(=پلاريزه) مي شوند در جهات متقابل Øركت مي كنند، انديشه ها نيز دقيقاً همين گونه رÙتار مي كنند».33 يا اگر «كرمي را به دو نيم كنند» اين نمونهâ€Ø§ÙŠ از «تبديل مثبت به منÙي» است.34 دانشمند مدرن(به Ùرض اينكه هنوز هم سراغ چنين كتابهايي برود) از خواندن آنها خنده اش مي گيرد Ùˆ به ياد]ÙلسÙÛ€ طبيعت[ شلينگ Ùˆ بادر ( Baader ) مي اÙتد.
علم نمي تواند طبق سه قانون عمومي ديالكتيك عمل كند. علم پايبند اصل (امتناع) تناقض است. اما اين اصل را«ماترياليستâ€Ù‡Ø§ÙŠ ديالكتيكي»، اصل متاÙيزيك مي دانند، اما بر عكس، هر دانشمندي اصل امتناع تناقض را براي]شناخت جهان[ مادي اصل تعيين كننده مي داند كه در عين Øال اصل استدلال همساز Ùˆ سازگار نيز هست. (اين مطلب را نيز در پرانتز بگوييم كه در اين مورد ]يعني پايبندي به اصل امتناع تناقض[ موجبي براي ترس يا رسوايي نيست. نظريۀ لنين دربارهâ€ÙŠ «بازتاب»35 اگر به طور جدي دنبال شود به نظريۀ كلاسيك«تطابق»correspondence) ) باز ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. نظريهâ€Ø§ÙŠ كه اختلا٠بسيار ناچيزي با علم مدرن دارد. در اين مورد مي توان از خود تارسكي دليل آورد. وي ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«مايليم تعري٠ما دربارهâ€ÙŠ آن شهودهايي كه با درياÙت ارسطويي Øقيقت ارتباط دارند، منصÙانه باشد».)36
پس دانشمندان Ùˆ ÙيلسوÙاني كه با علم ارتباط دارند بايد Ú†Ù‡ كنند تا با ماركسيسم رابطهâ€Ø§ÙŠ زنده Ùˆ ماندني برقرار نمايند؟ اين مسئله ØŒ زمينهâ€Ø§ÙŠ بود براي ارائۀ مقالهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ در بØثي طولاني(Ùˆ روي هم رÙته عبث) با عنوان«دربارهâ€ÙŠ مسائل منطق» كه از سال 1953 تا 1955 در «مجلۀ آلماني ÙلسÙه» 37 منتشر مي شد. نويسندگان اين مقاله ها اقليت كوچكي بودند كه زماني كوتاه پس از انتشار مقاله هايشان با سر Ùˆ صداي سخنگويان رسمي]ماركسسم – لنينيسم [ خاموش شدند، اما با اين وص٠موضوع اين بØØ« در چند كتاب بازتاب ياÙت.38
اين بØØ« به كجا انجاميد؟ به بازگشت به تقابل٠واقعي كانت. اما نه آن تقابل٠واقعي كه لوپوريني در صدد اثباتش بود. يعني اثبات اين امر اثباتâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ± كه Øتي در تقابل٠واقعي كانت«هستۀ ماترياليست ديالكتيكي» وجود دارد. چكيدۀ بعضي از اين مقالات اين بود كه نويسندگان آنها، با توجيهي بسيار بيشتر ØŒ اعتقاد ياÙته بودند كه آنچه را «ماترياليستâ€Ù‡Ø§ÙŠ ديالكتيكي» به منزلۀ تناقضات در طبيعت توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ در واقع تضادها يا تقابلهايي هستند كه بی †تناقضâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› از اين رو ماركسيسم ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با اطمينان از نبردها Ùˆ تقابلهاي عيني سخن گويد، بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ مجبور شود به اصل(امتناع) تناقض اعلان جنگ بدهد Ùˆ بدين طريق با علم قطع رابطه كند.
ولÙگانگ هاريش(كه در پي شركت در اين بØØ« به دلايل سياسي به ده سال زندان Ù…Øكوم شد) بØØ« خود را با تاكيد بر اين نكته آغاز مي كند كه :
«از زمان Ù‡Ú¯Ù„ سوء تÙاهمهايي در مورد اصطلاØ«تناقض» ايجاد شده است كه مستقيماً با خصلت ايدهâ€Ø¢Ù„يستي ديالكتيك Ù‡Ú¯Ù„ ارتباط دارد... اگر واژۀ «تناقض» به معناي علمي آن گرÙته شود Ùˆ اگر منطق معناي ديگري براي اين واژه]جز همان معناي علمي آن[ قائل نباشد، پس تناقضها صرÙاً به قلمرو داوري تعلق دارند، ÙˆÙقط در«انديشه Ùˆ زبان» كساني ظاهر مي†شوند كه سخن يكديگر را نقض مي كنند.«از سوي ديگر، اگر آنچه از تناقض مستÙاد مي شود چيزي متÙاوت با معناي Ù…Øض Ùˆ سادۀ واژه باشد، مثلاً منظور برخورد يا مبارزۀ ميان تقابلها،كهنه ونو، Ùˆ تقابل ميان دوسوي يك شيء باشد» پس در واقع،مقصود تقابل٠واقعي است»]نه تقابل٠ديالكتيكي[39
پل لينكه از ينا به پشتيباني هاريش(Ùˆ نيز به منظور از ميان بردن بعضي آشÙتگيها Ùˆ ترديدها در نوشتۀ او، كه بي شك ناشي از اØتياط سياسي بودند) وارد بØØ« شد. مقالۀ لينكه همان قدر مختصر بود كه قاطع ومنسجم. نخست او بر اهميت عيني Ùˆ ماترياليستي اصل امتناع تناقض تاكيد مي ورزد.(«... سازگاري منطقي هر چيزي كه وجود دارد Ùˆ ناممكن بود تناقضات در واقعيت؛ چون در تØليل نهايي، قوانين منطقي، قوانين هستي شناختي هستند...»)ØŒ سپس او به اين«عقيدۀ سطØÙŠ كه هم در شرق Ùˆ هم در غرب رايج است Ùˆ معتقد است كه تناقضات در واقعيت وجود دارند» مي پردازد40 كه اگر اين عقيده درست مي بود، اين معنا را مي داشت كه «منطق ديالكتيكي خاصي» ضروري است كه از منطق رايج Ùˆ «منطق صوري» برتر باشد. سرانجام لينكه نيز با بازگشت به كانت بØØ« خود را پايان مي دهد. او پس از ذكر اين نكته كه «هگل Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ را چنان در ابهام Ùرو برده است كه اثر آن تا امروز مشهود است» نتيجه گيري مي كند كه «واژه تناقض را نبايد براي موقعيتهايي به كار برد كه در واقع چيزي كاملاً متÙاوت را ميâ€Ø±Ø³Ø§Ù†Ù†Ø¯Ø› مثلاً مبارزهâ€ÙŠ ميان تقابلها را. در واقع آنچه را كانت تقابل٠واقعي مي نامد،مÙهومي است كه هيچ ارتباطي با تناقض٠منطقي ندارد.»41
در اينجا نميâ€ØªÙˆØ§Ù† بر ساير اشاراتي كه در پايان مقالۀ لينكه آمده اند Ùˆ استلزامهاي منطقي مهمي را در بردارند مكث كرد. وي در ارتباط تنگاتنگ با مسائلي كه در بالا Ù…Ø·Ø±Ø Ø´Ø¯ سيري اجمالي در تاريخ]اثبات وجود خدا از طريق[برهان هستي شناختي مي كند، تا يادآوري نمايد كه چگونه اين برهان در ÙلسÙÛ€ مدرن اØيا Ùˆ اعاده شده است:«از اين Ù„Øاظ دكارت، سپينوزا Ùˆ تا Øدودي خود لايب نيتس نامهاي مهمي هستند». از سوي ديگر:
«هيوم نخستين Ùيلسو٠مدرني بود كه نبرد با اين برهان را آغاز كرد، يا لااقل ابزارهايي براي جنگ موثر با آن ابداع كرد، ولي اين كانت بود كه در اين نبرد كار اساسي را انجام داد. اما بر پايهâ€ÙŠ نظرياتي كه چنين بØØ«â€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² بودند، جانشينان كانت توانستند دوباره اين نظريهâ€ÙŠ خاص را،كم Ùˆ بيش به شكلي مبدل، برقرار كنند تا اينكه Ù‡Ú¯Ù„ آن را به شيوهâ€Ø§ÙŠ كاملاً ØµØ±ÙŠØ Ùˆ آشكار اعاده كرد».42
نظر آژدوكيويچ دربارۀ تناقض٠ديالكتيكي
اكنون ميâ€ØªÙˆØ§Ù† موضعي را كه Ùƒ.آژدوكيويچ43ØŒ منطقدان ماترياليست برجستهâ€ÙŠ لهستاني، نسبت به اين مسئله اتخاذ مي كند، بررسي كرد. وي كه در بØث« مجلۀ آلماني ÙلسÙه» نيز شركت كرده بود، در كتاب خود به نام: كليات منطق مي نويسد:
«اصل امتناع تناقض اين امكان را مردود مي داند كه دو گزاره ÙŠ متقابل Ùˆ متناقض بتوانند همزمان درست باشند. به همين شيوه نيز اين اصل،اين امكان را نيز مردود مي داند كه در واقعيتâ€ØŒ امور واقع ارائه شده متناقض باشند، يعني چيزي «چنين» باشد Ùˆ در عين Øال«نه- چنين باشد».
آژدوكيويچ ادامه مي دهد:
«اين مطلب قطعاً به اين معني نيست كه اصل امتناع تناقض، وجود تناقضات را در واقعيت مردود مي داند، به اين شرط كه مقصود از «تناقضات»،گرايشهاي متقابل يا نيروهايي باشند كه عكس يكديگر عمل مي كنند. رابطهâ€ÙŠ عمل Ùˆ عكسâ€Ø§Ù„عمل، يا رابطهâ€ÙŠ اثر واثر معكوس،همان رابطهâ€Ø§ÙŠ نيست كه ميان «يك وضع٠واقعي، هست Ùˆ هم نيست» يا«يك شيء هم هست Ùˆ هم نيست»] A،نه-A [ وجود دارد. عكس العمل به معني نيستي عمل نيست Ùˆ اثر معكوس به معني نيستي اثر نيست. كاملاً برعكس، اگر عمل يا اثر، يك نيرو باشد، عكس العمل يااثر٠معكوس نيز يك نيروست؛ نه آنكه به معني نيستي٠نيرو باشد. اگر آنچه «چهارمين اصل ديالكتيك» ناميده مي شود، يعني اصل مبارزهâ€ÙŠ تقابلها Ùˆ ÙˆØدت آنها(كه بيان مي كند همهâ€ÙŠ اشياء Ùˆ پديدارهاي داراي«تناقضهاي» دروني هستند Ùˆ مبارزۀ ميان اين تناقضها، نيروي Ù…Øرك اصلي پيشرÙت Ùˆ تØولشان است) به شيوهâ€ÙŠ بالا تÙسير شود در تقابل با اصل امتناع تناقض قرار نمي گيرد. اين«تناقضهاي٠دروني» در واقع تناقضهاي٠منطقي نيستند، بلكه نيروهاي متقابلâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› يعني نيروهايي هستند كه در جهت هاي متقابل عمل مي كنند. به سخن ديگر، چهارمين اصل ديالكتيك، معناي ديگري براي واژۀ متناقض قائل است نه معنايي كه معمولاً در اصل امتناع تناقض وجود دارد».44
براي آوردن اين نقل قول طولاني پوزش مي طلبم، اما اØساس مي كنم كه خوانندۀ باريك بين اهميت آن را درياÙته باشد. بر Ùراز Ùˆ بالاي سر ادامۀ موضوع بØØ« در« مجلۀ آلماني ÙلسÙه» عنصر تازۀ نظام سياسي]مستقر در اروپاي خاوري Ùˆ شوروي[سايه اÙكنده بود كه اهميت آن، كمتر از موضوع مورد بØØ« نبود.
آژدوكيويچ آنچه را هاريش Ùˆ(بعد از او، وبهتر از او) لينكه بيان كرده بودند، در هستۀ مركزي مقالهâ€Ø§Ø´ تاييد مي كند. اصل ارسطويي امتناع تناقض وجود تناقضات رادر واقعيت ممتنع نمي داند« به اين شرط كه مقصود از تناقضات، گرايشهاي متقابل باشد». به اين شرط كه منظور از «تناقض»، نه تناقض بلكه تضاد،عدم تناقض يا «تقابل٠واقعي» كانت باشد. هر آنچه را آژدوكيويچ متبØر ØŒ در مورد عمل/ عكس العمل،اثر/ اثر معكوس مي گويد، در واقع بازگويي موبه موي بØØ« كانت است در مورد صعود/ سقوط، طلوع/ غروب، Ùˆ به طور كلي، آنچه مقادير منÙÙŠ ناميده مي شوند.کانت Ù…ÛŒ گوید:«سقوط نیز به همان شیوه ای متمایز نمی شود كه نه –A از AØ› بلكه سقوط نيز به همان مثبتي صعود است. مقادير منÙÙŠØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار نيستند.» آنها نامقدار Ùˆ ازاين رو ناموجود يا نيستي نيستند؛ بلكه خود مقاديري مثبتâ€Ø§Ù†Ø¯.
در اينجا هر چيز طبق قاعده ونظم است ومسئلهâ€Ø§ÙŠ در بين نيست. اما مسئله هنگامي پيدا مي شود كه عنصر «سياسي» خود را نشان مي دهد. هنگامي كه آژدوكيويچ آنچه را بايد بگويد Ú¯Ùت، ادعا مي كند كه انديشهâ€Ù‡Ø§ÙŠØ´ با آنچه او به طور غريبي چهارمين اصل ديالكتيك- اصل ديالكتيكي مبارزهâ€ÙŠ تقابلها Ùˆ ÙˆØدت آنها- مي â€Ù†Ø§Ù…د، سازگار است.(همان گونه كه همه مي دانند انگلس Ùقط سه اصل بر مي شمارد.)45
اگر اين Øقيقت را نيز در نظر بگيريم كه آژدوكيويچ با اين جمله بØØ« را پايان مي دهد كه در اينجا«تناقض» را بايد به معناي استعارهâ€Ø§ÙŠ تÙسير كرد(به سخن ديگر نه به معناي تناقض) بلكه به معناي تضاد٠نامتناقض. روشن است كه او آدم بسيار دقيق Ùˆ زيركي است؛ پس اين عبارت، نوعي باج دهي سياسي است كه به اجبار وارد متن شده است، ولي آيا او آزادانه اين باج را داده يا به زور از او گرÙتهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ معلوم نيست.
موضوع ديگري كه بايد بررسي كرد، پژواك بØث« مجلۀ آلماني ÙلسÙÙ‡ »در كتاب گئورگ كلائوز به نام: درآمدي بر منطق صوري است. دربارهâ€ÙŠ اين كتاب بسيار به اختصار سخن مي گوييم. مهمترين مطالب آن، كه با مسئلۀ مورد بØØ« ما ارتباط مي يابند؛ عبارت اند از:
1- تاييد مجدد كاربرد عيني وهستي شناسانهâ€ÙŠ اصل ارسطويي امتناع تناقض. كلائوز ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯: «منشا اين اصل، قانون بنيادي واقعيت است كه در ذهن ما به منزلهâ€ÙŠ اصل امتناع تناقض بازتاب مي يابد.»46
2- تكرار اين اتهام كه Ù‡Ú¯Ù„ Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Â«ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Â» را با درآميختن آن با Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Â«ØªØ¶Ø§Ø¯Â» مبهم كرده است. گرچه كلائوز در صÙØات بعد با بØØ« كردن درباره كتاب آبي به نام : قدرت Ø±ÙˆØ Ø¨Ø± واقعیت در اين مورد د چار پريشان گويي مي شود.47
3- كاربرد سياسي- استعارهâ€Ø§ÙŠ اصطلاØ«تناقض» كه عیناً همانند مورد آژدوكيويچ در بالاست.
آثار دلاولپه
با Ùروريزي كمونيسم در اروپاي خاوري Ùˆ شوروي پيشين بعضي بر اين تصورند كه عصر ماركسيسم- لنينيسم به سر آمده است. اما از ياد نبايد برد كه ماركس نمونۀ اعلاي يك مرتجع- انقلابي است؛ ومانند روسو Ùˆ Ù‡Ú¯Ù„ØŒ هم پدر توتاليتاريسم Ú†Ù¾ است Ùˆ هم توتاليتاريسم راست. موسوليني او را «Ùيلسو٠بزرگ خشونت طبقه كارگر» ميâ€Ù†Ø§Ù…يد. Ùˆ استالين Ùˆ مائو،هيتلر وموسوليني Ùˆ ديگر ديكتاتورهاي Ú†Ù¾ Ùˆ راست، Ú†Ù‡ مستقيم Ùˆ Ú†Ù‡ غير مستقيم، از ماركسيسم- لنينيسم درسهاي بسياري آموختند Ùˆ به كار گرÙتند. ÙˆØشتناكترين ارمغان ماركسيسم – لنينيسم تقديس آدمكشي بود. نه تنها گروههاي Ú†Ù¾ اÙراطي بلكه گروههاي راست اÙراطي نيز، هم از Ù„Øاظ ايدئولوژي وهم در تبليغات Ùˆ سازماندهي، ماركسيسم- لنينيسم را الگو Ùˆ سرمشق كار خود قرار دادهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ زيرا با عقايد سنتي Ùˆ كهن نميâ€ØªÙˆØ§Ù† تودهâ€Ù‡Ø§ را تØريك كرد Ùˆ به جنبش درآورد. تكنيكهاي نو اسطورهâ€Ø³Ø§Ø²ÙŠ Ùˆ تØريك تخيل تودهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ همراه با آن، سازمان دادن آنها از ابزارهاي لازم براي ايجاد جنبشهاي تودهâ€Ø§ÙŠ مانند كمونيسم Ùˆ ارتجاع Ùاشيسم در قرن بيستم بودهâ€Ø§Ù†Ø¯. تاریخ تروریسم از لنین تا بن لادن سر گذشتی Ø´Ú¯Ùت انگیز دارد. باید منتظر ماند ودید Ú©Ù‡ تروریسم پس از بن لادن Ú†Ù‡ تØÙÙ‡ ای از آستین بیرون خواهدآورد. ما اكنون در Ø³Ø·Ø Ø¬Ù‡Ø§Ù†ÙŠ شاهد نضج گرÙتن دوبارۀ ايدئولوژيهاي راست اÙراطي هستيم. به همين دليل، شناختن انديشۀ پدران توتاليتاريسم(روسو،هگل Ùˆ ماركس) لازم است.
مقالۀ زير به قلم لوچوكولتي يكي از برجستهâ€ØªØ±ÙŠÙ† ÙيلسوÙان ماركسيست است. او رسالۀ دكتراي ÙلسÙÛ€ خود را به سال 1949 دربارۀ منطق كروچه نوشت. سپس در سال 1950 به Øزب كمونيست ايتاليا پيوست. در سال 1958 به همراه Ùيلسو٠ايتاليايي دلاولپه،عضو هيئت تØريريۀ مجلۀ سوچيته Societe)) ØŒ ارگان ÙلسÙÙŠ Øزب كمونيست ايتاليا شد. رهبري Øزب،مجلۀ مذكور را در سال 1962 تعطيل كرد Ùˆ كولتي نيز در سال 1964 Øزب كمونيست را ترك Ú¯Ùت. كولتي چند سال پیش در گذشت. كولتي استاد كرسي ÙلسÙÙ‡ در دانشگاه رم بود. تخصص كولتي در مورد ارتباط انديشۀ ماركس با Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ روسو است. او كتابها Ùˆ مقالهâ€Ù‡Ø§ÙŠ بسياري نوشته است. دو كتاب زير از او به انگليسي ترجمه شده اند:
1. از روسو تالنين(لندن 1972)
2. ماركسيسم و هگل(لندن1973)
كولتي مقالهâ€ÙŠÂ«Ù…اركسيسم Ùˆ ديالكتيك» را پس از آثار Ùوق نگاشته Ùˆ چكيدهâ€ÙŠ مطالعات اوست. كولتي با قدرت تØليلي انديشهâ€Ø§Ø´ كه در ميان ماركسيستâ€Ù‡Ø§ كمâ€Ù†Ø¸ÙŠØ± است در اين مقاله، در واقع،جوانب مختل٠انديشهâ€ÙŠ ماركس را به طور سيستماتيك بررسي كرده است، Ùˆ بيâ€Ø§ØºØ±Ø§Ù‚ ميâ€ØªÙˆØ§Ù† Ú¯Ùت بهترين Ùˆ موجزترين مقالهâ€Ø§ÙŠ است كه تاكنون دربارۀ ديالكتيك Ùˆ ارتباط آن با نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠÂ«Ø¨Ø§Ø®ÙˆØ¯ بيگانگي»(اليناسيون)،«بتâ€Ø´Ø¯Ú¯ÙŠÂ» (Ùتيشيسم)ØŒ «ارزش» و«ارزش اضاÙي» نوشته شده است.
ترجمۀ Ùارسي اين مقاله از روي ترجمۀ انگليسي آن صورت گرÙته كه در مجلۀ نيولÙت ريâ€ÙˆÙŠÙˆØŒ شماره93(سپتامبر- اكتبر1975،ص29-3) چاپ شده است. كولتي در اين مقاله،نخست Ùرق ميان تقابل٠واقعي Ùˆ تناقض٠ديالكتيكي را Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ سپس اثبات ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه در كتاب سرمايه،تقابلها از نوع تناقضهاي٠ديالكتيكيâ€Ø§Ù†Ø¯. به همين دليل،ماركسيسم بر خلا٠علم، پايبند اصل امتناع تناقض نيست ونميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ علم باشد.
مترجم Ùارسي، در مقاله هر جا ارجاعهایي به آثار كانت،هگل،ماركس وكاسيرر وجود داشت، ترجمۀ انگليسي را با متن اصلي آلماني٠آثار ÙيلسوÙان٠Ùوق (تاآنجا كه در دسترسش بود) مقابله كرده Ùˆ از ترجمهâ€Ù‡Ø§ÙŠ انگليسي آثار Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ ماركس، جز آنچه مترجم انگليسي به كار برده، سود جسته است؛ Ùˆ چنانچه لغزشي در متن مشاهده نموده Ø§ØµÙ„Ø§Ø ÙƒØ±Ø¯Ù‡ است. عبارات داخل كروشهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ پانويسهايي كه با علامت Ù…. مشخص شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ همه از مترجم Ùارسي مقاله اند.
ماركسيسم و ديالكتيك
لوچوكولتي ترجمۀ یدالله موقن
Lucio Colletti : Marxism and Dialectics ,translated by Yadollah Moughen
در اين مقاله ميâ€ÙƒÙˆØ´Ù… تا مسئلهâ€Ø§ÙŠ را روشن كنم كه قبلاً در مصاØبه خود با مجلهâ€ÙŠ نيولÙت ري ويو1 Ù…Ø·Ø±Ø ÙƒØ±Ø¯Ù‡ بودم. بررسي اجمالي Ùرق ميان«تقابل٠واقعي» ( real opposition ) Ùˆ «تناقض٠ديالكتيكي» dialectical contradiction)) بسيار دشوار است. هر دو، موردي از تقابلâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› اما نوع آنها كاملاً متمايز از يكديگرست. تقابل٠واقعي(يا تقابلهاي٠سازشâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ±)ØŒ تقابلÙ«بيâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض» است واصل اين هماني Ùˆ اصل(امتناع) تناقض را نقض نميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› Ùˆ به همين دليل با منطق صوري( ( formal logic سازگار است. اما برعكس شكل ديگر تقابل در بردارندۀ «تناقض» است Ùˆ ازاين رو به تقابل٠ديالكتيكي ( dialectical opposition) ميâ€Ø§Ù†Ø¬Ø§Ù…د. همچنان كه خواهيم ديد، ماركسيستâ€Ù‡Ø§ هرگز انديشۀ روشني دربارۀ اين موضوع نداشتهâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ در اغلب موارد گمان نميâ€Ø¨Ø±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ÙƒÙ‡ دو نوع تقابل وجود دارند كه داراي سرشتي كاملاً متÙاوتâ€Ø§Ù†Ø¯. در موارد نادري هم كه ماركسيستâ€Ù‡Ø§ اين موضوع را درياÙتهâ€Ø§Ù†Ø¯ پي به اهميت آن نبردهâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ «تقابل٠واقعي» را نيز به منزلۀ موردي از تقابل٠ديالكتيكي دانستهâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› گرچه تقابل٠واقعي،«تناقضي» در بر نداشته از اين رو تقابل٠غير ديالكتيكي است. پس نخست به اختصار چند كلمهâ€Ø§ÙŠ دربارهâ€ÙŠ ساخت اين دونوع تقابل بگوييم.
تقابل٠متناقض يا تقابل٠ديالكتيكي
معمول است كه اين تقابل را با Ùرمول«AØŒ نه-A»]«هست، نيست»[ بيان كنند. اين تقابل موردي است كه در آن هيچ تقابلي نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ بدون ديگري برقرار بماند(تقابلها متقابلاً همديگر را جذب ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯). نه-AØŒ Ù†ÙÙŠA است. نه-A در خود Ùˆ براي خود هيچ است؛ Ùقط Ù†Ùي٠ديگري است، ونه چيز ديگری. بنابراين اگر بخواهيم براي نه – A مدلولي قائل شويم، بايد در همان Øال بدانيم A چيست كه نه-AØŒ Ù†Ùي٠آن است. اما A نيز منÙÙŠ است. همان گونه كه نه- A ØŒ Ù†ÙÙŠÙ A است، A نيز Ù†Ùي٠نه-A است. چون به جاي A ميâ€ØªÙˆØ§Ù† نه – نه – A Ú¯Ùت. پس براي اينكه A مدلولي داشته باشد بايد به عنصري رجوع كند كه Ù†ÙÙŠ آن است. بنابراين، هيچ يك از اين دو عنصر چيزي در خود Ùˆ براي خودنيست. بلكه هر يك از آنها عنصري منÙÙŠ است. به علاوه هر يك از آن دو، نسبتي منÙÙŠ است. در واقع اگر بخواهيم بدانيم كه يكي از اين دو عنصر چيست بايد در همان Øال بدانيم كه عنصر ديگر چيست كه عنصر اولي Ù†ÙÙŠ آن است. بنابراين براي اينكه هر يك از اين دو عنصر وجود داشته باشد مستلزم نسبتي با عنصر ديگر است؛ نتيجه ÙˆØدت٠آنهاست(ÙˆØدت٠تقابلها)ØŒ Ùقط در قالب همين ÙˆØدت، هر يك از آنها Ù†ÙÙŠ ديگري است.
اÙلاطون Ùˆ Ù‡Ú¯Ù„
منشأ اين ديالكتيك در آثار اÙلاطون است. هر دو عنصر اين تقابل٠ديالكتيكي، منÙÙŠ هستند. بدين معني كه واقعيت ندارند، شيء نيستند بلكه ايدهâ€Ø§Ù†Ø¯. Ù‡Ú¯Ù„ با استناد به اÙلاطون ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«مÙهوم ديالكتيك راستين نشان دادن Øركت ضروري Ù…Ùاهيم Ù…Øض است، بي آنكه براثر اين Øركت، نيست]يا هيچ Ùˆ پوچ[ شوند. زيرا نتيجه، به بيان ساده، همين Øركت Ù…Ùاهيم است وامر كلي دقيقاً ÙˆØدت همين Ù…Ùاهيم٠متقابل است».2
در واقع، Øركت Ù…Ùاهيم Ù…Øض3 سبب تداخل آنها در يكديگر ميâ€Ø´ÙˆØ¯. يكي وارد ديگري ميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ Ùˆ دومي نيز به اولي وارد ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. هر يك از آن دو ÙÙŠâ€Ù†Ùسه هيچ است. ذات آن، خارج از خودش Ùˆ در Ù…Ùهوم متقابلش قرار دارد. براي آنكه هر يك از اين Ù…Ùاهيم برقرار بماند Ùˆ به]خصلت[ منÙÙŠ خود معنا ببخشد، بايد به سرشت Ù…Ùهوم متقابل،كه خود Ù†ÙÙŠ آن است، رجوع كند. به سخن ديگر، اين تقابل،تقابلي مجامع [يا با هم بودن (inclusive opposition) [ است. در اينجا به اختصار همۀ Ù…Ùاهيم كليدي ديالكتيك اÙلاطوني وجود دارند: ارتباط متقابل ايدهâ€Ù‡Ø§ يا لازم Ùˆ ملزوم بودن آنها نسبت به يكديگر، اجتماع طبقهâ€Ù‡Ø§ÙŠ عالي]منطقي[ØŒ Ùˆ آنچه در ترمينولوژي هگلي به آن«مÙاهيم Ù…Øض» ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯. در اينجا مسئلۀ تقسیم به نوعها ]ÙŠ منطقي[ نيز موجود است.4
البته ما به آثار متاخر اÙلاطون استناد ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…. شيوهâ€Ø§ÙŠ كه وضعيت متاخر اÙلاطون را از وضعيت پيشين او جدا ميâ€Ú©Ù†Ø¯ØŒ در اين داوري ارنست كاسيرر به خوبي درك Ùˆ بيان شده است:«درياÙت اوليۀ نظريۀ اÙلاطوني ايدهâ€Ù‡Ø§]= Ù…Ùثل[ØŒ يك را از بسيار، Ùˆ ايده را از پديدار جدا ميâ€ÙƒØ±Ø¯ØŒ Ùˆ به هر كدام جهاني تخصيص ميâ€Ø¯Ø§Ø¯] عالَم معقول Ùˆ عالَم Ù…Øسوس[. بودن Ùˆ شدن را نيز به شكل تقابلهاي٠مانعه الجمع، در مقابل يكديگر ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø´Øª. اما اكنون انديشۀ اÙلاطون به مسئلۀكاملاً جديدي ميâ€Ø±Ø³Ø¯ كه بر اثر آن، شكلي از Øركت كش٠ميâ€Ø´ÙˆØ¯ÙƒÙ‡ ديگر نه با پديدارها يا با جهان Ù…Øسوسات بلکه با خود ایده ها ارتباط پیدا Ù…ÛŒ کند. اگر پدیداری واØد در ايدهâ€Ù‡Ø§ÙŠ مختلÙ«مشاركت» داشته باشد Ùˆ اگر اين ايدهâ€Ù‡Ø§ درون آن پديدار با يكديگر تداخل بکنند ،چنین آرایشی Ùقط در صورتی امکان پذیر است Ú©Ù‡ ایده ها خود ØŒ «اجتماع»٠آغازيني5 داشته باشند كه بر اساس آن، يك ايده، ايدهâ€ÙŠ ديگر را متعين كند Ùˆ به ايدهâ€ÙŠ ديگر تبديل شود؛ همانâ€Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ كه اÙلاطون در اثر خود به نام سوÙسطايي نشان داده است، اگر اجتماع٠ايدهâ€Ù‡Ø§]= Ù…Ùثل[ نبود، نه شناسندهâ€Ø§ÙŠ بود ونه شناختي. شيوهâ€Ø§ÙŠ كه «شدن» هم «هست» وهم«نيست» را به منزلهâ€ÙŠ عناصر٠ضروري در درون خود دارد از اين امر ناشي ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه«نيستي» Ùاقد ذات نيست بلكه در ذات يا در خود٠ايدهâ€ÙŠ ناب است. بنابراين اكنون در تقابل با نظريۀ مكتب ايليايي (Eleatic doctrine) دربارۀ يگانگي اشياء Ùˆ تØرك ناپذيري آنها،كه به تقابل٠مطلق ميان «هستي» و«نيستي» وابسته بود بايد اين گزاره را پذيرÙت كه ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«هيچ قطعيتي در اينâ€Ø¨Ø§Ø±Ù‡ وجود ندارد كه نيستي چگونه هست Ùˆ هستي چگونه نيست».6
بهتر است كه از موضوع دور نشويم Ùˆ به اصل مطلب بپردازيم. آنچه در اين بخش موردنظر ماست ساخت تقابل٠متناقض است.] آنچه را تا كنون Ú¯Ùتهâ€Ø§ÙŠÙ… خلاصه ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…:[ چون هر قطبي از تقابل٠متناقض7 ÙÙŠ Ù†Ùسه منÙÙŠ است يعني Ù†ÙÙŠ قطب ديگر است ØŒ ذات٠آن خارج از خودش Ùˆ در قطب مقابل قرار دارد، پس اين نتيجه Øاصل ميâ€Ø´ÙˆØ¯ÙƒÙ‡ براي آنكه هر قطب خودش باشد بايد به رابطه با قطب مقابل، يا به ÙˆØدت خود با قطب مقابلرجوع كند Ùˆ Ùقط در قالب همين ÙˆØدت، هر قطب Ù†ÙÙŠ ديگري است.
نيكلاي هارتمان ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«در نظام Ù‡Ú¯Ù„ دو عنصر رابطۀ ديالكتيكي، مدلولي دوگانه به دست ميâ€Ø¢ÙˆØ±Ù†Ø¯Ø› Ùˆ اين مدلول دو گانه براي آنها اساسي است. هر يك از آن دو،نخست يكي از عناصر است Ùˆ سپس ÙˆØدت هر دو ميâ€Ø´ÙˆØ¯Â».8 ÙلسÙÛ€ هگل«نشان داد كه هر ايده، اگر ÙÙŠ Ù†Ùسه] Ùˆ به طور منÙرد[ در نظر گرÙته شود، انتزاعي است. ايدهâ€Ù‡Ø§ØŒ به طور كلي، Ùقط وقتي داراي اعتبارند كه با هم باشند؛ Ùˆ در رابطهâ€Ø§ÙŠ از اعتبار٠متقابل قرار گيرند. بنابراين اجتماع٠ايدهâ€Ù‡Ø§ يا وابستگي متقابل آنها،(تداخل٠متقابلشان) بر هر ايدهâ€ÙŠ منÙرد Ù…Ø±Ø¬Ø Ø§Ø³ØªÂ»9
بعداً دربارهâ€ÙŠ اختلا٠ميان Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ اÙلاطون سخن خواهيم Ú¯Ùت، زيرا در اينجا Ø·Ø±Ø Ø¨Ø³ÙŠØ§Ø± مجمل Ø´Ø±Ø Ù…Ø§ØŒ مانع از چنين انØراÙاتي ميâ€Ø´ÙˆØ¯. از سوي ديگر آشكار است كه هر بØثي دربارهâ€ÙŠ ديالكتيك اÙلاطون بايد با توجه به وضعيت ديالكتيكي مدرن Ù‡Ú¯Ù„ صورت گيرد، كه در واقع، موضوع بØØ« ماست.
اكنون به نوع دوم تقابل ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø²ÙŠÙ…Ø› در اين نوع تقابل همه چيز متÙاوت با تقابل٠نوع نخست است. Ùرمولي كه اين تقابل را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ اين است :«A Ùˆ B». هر يك از تقابلها، واقعي Ùˆ مثبت است. هر يك براي خود وجود دارد. زيرا براي آنكه خودش باشد، نيازي ندارد كه به عنصر متقابل با خودش رجوع كند. در اينجا رابطۀ ميان دو عنصر، رابطه داÙعۀ متقابل ( mutual repulsion ) است، اين تقابل، تقابل٠متناÙر است. در مورد تقابل نوع نخست(يا تقابل٠ديالكتيكي) از جذب دو قطب٠تقابل سخن Ù…ÛŒ Ú¯Ùتيم، ولی در اينجا از تناÙر٠دو عنصر تقابل سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙŠÙ….
ماركس وكانت
ماركس در بخشي از اثر خود به نام نقدي بركتاب ÙلسÙÙ‡ Øقوق Ù‡Ú¯Ù„ØŒ خصلتÙ«تقابل٠واقعي» ونيز Ùرق آن را با«تقابل٠ديالكتيكي» به روشني بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. وي ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«قطبهاي٠واقعي را نميâ€ØªÙˆØ§Ù† با ميانجي]با يكديگرمتØد كرد[ØŒ دقيقاً به اين علت كه آنها قطبهاي واقعيâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› آنها نيازي به ميانجي ندارند، زيرا سرشت آنها كاملاً با هم در تقابل است. آنها هيچâ€ÙˆØ¬Ù‡ مشتركي بايكديگر ندارند. آنها نيازي به هم ندارند ومكمل يكديگر نيستند. هيچ يك از آنها نه اشتياقي براي ديگري دارد Ùˆ نه نيازي بدان، ونه در انتظار] ÙˆØدت با[ آن است».10
بنابراين قطبهاي٠واقعي، ميانجي يكديگر نيستند. پس اتلا٠وقت(Ùˆ درواقع زيانâ€Ø¢ÙˆØ±) است كه از ديالكتيك٠اشياء سخن گوييم. قبلاً تقابل٠متناقض يعني تقابل٠ديالكتيكيÙ«طبقهâ€Ù‡Ø§ÙŠ عالي» [منطقي[،ايدهâ€Ù‡Ø§ يا«مÙاهيم Ù…Øض»را بررسي كرديم Ùˆ ديديم كه آنها همديگر را متقابلاً جذب ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ به يكديگر عشق ميâ€ÙˆØ±Ø²Ù†Ø¯Ùˆ براي پيوستن به يكديگر Ùˆ يگانه شدن با هم اشتياق دارند. اما در مورد تقابلهاي٠واقعي نياز به ميانجي٠ديالكتيكي نيست: تقابلها تا آنجايي كه واقعيâ€Ø§Ù†Ø¯ «هيچ وجه مشتركي با يكديگر ندارند».11
در اينجا نميâ€ØªÙˆØ§Ù† اين موضوع را بررسي كرد كه ماركس درياÙت خود را از تقابل واقعي يا تقابلهايي كه سازش ناپذيرند از كجا به دست آورده است. شايد به طور مستقيم از نظريه ارسطو دربارهâ€ÙŠ تقابلها گرÙته باشد يا به طور غير مستقيم از Ùوير باخ كه در ميان خطوط آثار خود بارها به مسئلۀ تقابلها اشاره ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. ولي آنچه مسلم است اين است كه پدر نظريهâ€ÙŠ تقابلهاي واقعي كانت است. او نخست در اثرخود به نام: تنها شالودهâ€ÙŠ ممكن براي اثبات وجود خدا، Ùˆ سپس Ù…Ùصلتر در كتاب: كوشش در معرÙÙŠ Ù…Ùهوم مقادير منÙÙŠ در ÙلسÙÙ‡(كه هر دو در سال1763 منتشر شدند) Ùˆ سرانجام در شاهكار خود به نام: نقد خرد Ù…Øض، در صÙØات درخشان Ù«نكتهâ€Ø§ÙŠ دربارهâ€ÙŠ ابهام Ù…Ùاهيم انديشهâ€ÙŠ بازتابي» به Ø·Ø±Ø Ø¢Ù† ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø²Ø¯.
چون بايد به اختصار سخن گوييم Ùقط به Ùصل نخست كتاب: كوشش در معرÙÙŠ Ù…Ùهوم مقادير منÙÙŠ در ÙلسÙÙ‡ كه نمونۀ بارز متني ساده Ùˆ روشن است، استناد ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…. كانت در اين اثر، آنچه را در بالا Ú¯Ùتيم تاييد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ موضوع را گسترش داده، روشنتر ميâ€Ù†Ù…ايد. نخستين بيانيهâ€ÙŠ او مربوط ميâ€Ø´ÙˆØ¯ به خصلت دوگانۀ تقابل. كانت ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«تقابل يا منطقي است كه در بردارندهâ€ÙŠ تناقض است يا واقعي است كه بيâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض است». سپس ميâ€Ø§Ùزايد:«تاكنون Ùقط تقابل اول، يا تقابل منطقي، بررسي شده است.»12
كانت ساختار تقابلهاي٠واقعي Ùˆ نيز تÙاوت اساسي آنها را با تقابلهاي٠متناقض بررسي ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. او Ù…ÛŒ گوید تقابل واقعي:
«تقابل٠دو Ù…Øمول يك شيء است Ø› اما نه ازطريق اصل٠تناقض...]مثلاً[ دو نيرو كه بر جسمي تاثير مساوي اما در جهات متقابل داشته باشند يكديگر را نقض نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. آن دو، Ù…Øمولهاي ممكن يك جسم واØدند. برآيند تاثير آن دو نيرو، تعادل(يا سكون) جسم است كه وضعيت Ùيزيكي مشخصي است. اين مثال نمونهâ€ÙŠ يك تقابل٠واقعي است. در واقع اثر يكي ازاین دو نيرو را(اگر جداگانه عمل ميâ€ÙƒØ±Ø¯) نيروي ديگر Ù†ÙÙŠ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. ولي هر نيرو، Ù…Øمولهاي Øقيقي يك جسم واØدند Ùˆ همزمان متعلق به آن».13
بنابراين در تقابل واقعي نيز Ù†ÙÙŠ Ùˆ خنثي كردن وجود دارد، اما از نوعي كه كاملاً متÙاوت با تناقض است. تقابلهاي٠واقعي، بر خلا٠تقابل٠متناقض، ÙÙŠâ€Ù†Ùسه، منÙÙŠ نيستند، Ùˆ از اين روي Ùقط Ù†ÙÙŠ عنصر ديگر نيستند. بلكه، برعكس، هر دو مثبت Ùˆ واقعيâ€Ø§Ù†Ø¯. در اين باره كانت ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«هر دو Ù…ØمولA Ùˆ B مثبتâ€Ø§Ù†Ø¯.»14
در اينجا هر عنصر، ديگري را به اين معني Ù†ÙÙŠ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه آن دو، اثر يكديگر را متقابلاً خنثي ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. خلاصه كلام اينكه در تقابل واقعي يا رابطهâ€ÙŠ تقابلها، قطبها، هر دو مثبتâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ Øتي هنگامي كه يكي از آن دو را به منزلۀ تقابل٠منÙي٠ديگري نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯. به Ú¯Ùته كانت:
«در تقابل واقعي يكي از عناصر تقابل نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ تقابل٠متناقض٠عنصر ديگر باشد، زيرا در چنين Øالتي،تقابل،خصلت تقابل٠منطقي را خواهد داشت.. در هر تقابل٠واقعي، هر دو Ù…Øمول بايد مثبت باشند. بدين ترتيب آن Ù…Øمولهايي كه به منزلۀ Ù†Ùي٠يكديگر به شمار ميâ€Ø¢ÙŠÙ†Ø¯ØŒ اگر ÙÙŠâ€Ù†Ùسه بررسي شوند، هر دو مثبتâ€Ø§Ù†Ø¯Â».15
]اكنون اين پرسش Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯:[ پس مقادير منÙÙŠØŒ يعني مقاديري كه در رياضيات با علامت منÙÙŠ نشان داده ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯Ú†ÙŠØ³ØªÙ†Ø¯ØŸ كانت ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه نامگذاري آنها]اعداد منÙÙŠ[ غيردقيق است. مقاديري كه منÙÙŠ خوانده ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ در واقع خودشان مثبتâ€Ø§Ù†Ø¯.
مقاديري كه با علامت منÙÙŠ نشان داده ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ صرÙاً بدان علت است كه اگر آنها را با مقاديري مقايسه كنند كه علامت مثبت دارند، در تقابل با آنها قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯. ولي اگر مقادير منÙÙŠ را در ارتباط با مقادير ديگري كه علامت منÙÙŠ دارند قرار دهند، ديگر تقابلي وجود نخواهد داشت. بنابراين رابطۀ تقابل Ùقط به خاطر علامتهاي مثبت Ùˆ منÙÙŠ به وجود ميâ€Ø¢ÙŠØ¯. تÙريق نيز Øذ٠كردن است Ùˆ Ùقط هنگامي رخ ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه مقاديري كه علامت متقابل دارند با هم در نظر گرÙته شوند. ÙˆØ§Ø¶Ø Ø§Ø³Øª كه در واقعيت، علامت منÙÙŠØŒ برخلا٠نظر عموم، علامت تÙريق نيست بلكه تÙريق را Ùقط با يگانه كردن دوعلامت مثبت Ùˆ منÙÙŠ ميâ€ØªÙˆØ§Ù† نشان داد. در نتيجه 9-=4-5- به هيچ وجه عمل تÙريق نيست بلكه عمل جمع معمولي يعني بر هم اÙزودن مقادير متجانس است. از سوي ديگر4=5-9+ نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه يك مقدار از مقدار ديگر كم شده است. به همين شيوه، علامت مثبت، اگر ÙÙŠâ€Ù†Ùسه در نظر گرÙته شود،به معني جمع نيست. عمل جمع وقتي صورت ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ كه يك مقدار كه علامت مثبت دارد با مقدار ديگري كه صريØاً يا تلويØاً همين علامت را دارد يگانه شوند. ولي اگر همين مقدار را]كه علامت مثبت دارد[ با مقدار ديگري كه علامت منÙÙŠ دارد يگانه كنند، چون عمل يگانه كردن از طريق تقابل علامتها صورت گرÙته است، عمل تÙريق را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯: 5-=4+9- »16
تضاد و تناقض
به سخن ديگر ØŒ درست است كه در رابطهâ€ÙŠ تضاد (contrariety ) كه تقابل٠واقعي را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ù†ÙÙŠ وجود دارد، ولي در اينجا Ù†ÙÙŠ به اين معني نيست كه هر يك از دو Ù…Øمول٠نسبت، ÙÙŠâ€Ù†Ùسه، منÙÙŠ يا غير موجود است. بنابر نظر كانت«وضع كردن يك چيز خاص Ùˆ آن را منÙÙŠ ناميدن، خطاست». در واقع«چيزهاي منÙÙŠØŒ به طور كلي، بر Ù†ÙÙŠ دلالت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ واين به هيچ†وجه Ù…Ùهومي نيست كه ميâ€ÙƒÙˆØ´ÙŠÙ… روشن كنيم». وي ادامه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯:
«از نظر ما كاÙÙŠ است كه نسبتهاي متضاد كه كل اين Ù…Ùهوم را ميâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯ Ùˆ شامل تقابلهای٠واقعيâ€Ø§Ù†Ø¯ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡ÙŠÙ…. براي اينكه نشان دهيم در خود این اصطلاØات، يكي از دو عنصر٠متقابل،متضاد٠متناقض عنصر ديگر نيست، Ùˆ اگر عنصر نخست، مثبت باشد،عنصر دوم صرÙاً Ù†ÙÙŠ آن نيست بلكه خود عنصري مثبت است كه در تقابل باعنصر ديگر قرار گرÙته است، از روش رياضيدانان پيروي ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ… و«غروب» را منÙي٫طلوع» و«سقوط» را منÙي٠«صعود» Ùˆ «آمدن» را منÙي٫رÙتن» ميâ€Ø®ÙˆØ§Ù†ÙŠÙ…. خود این اصطلاØات، بلاÙاصله روشن ميâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯ كه مثلاً «سقوط» از «صعود» به همان شيوهâ€Ø§ÙŠ متمايز نميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه نه-A از A متمايز ميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ زیرا «سقوط» به همان مثبتي «صعود» است، Ùˆ Ùقط اگر با«صعود» يگانه شود، Ùقط دراين Øالت،علت٠نÙÙŠ «صعود» را در درون خود دارد. البته به ÙˆØ¶ÙˆØ Ø¯ÙŠØ¯Ù‡ ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه هر چيز را ميâ€ØªÙˆØ§Ù† در نسبتي متضاد با چيز ديگري قرارداد. من همانâ€Ù‚در ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… «طلوع» را منÙي«غروب» بنامم كه «غروب» را منÙي«طلوع» Ø› Ùˆ به همين گونه«دارايي» نيز منÙي«بدهي» است، درست همان گونه كه «بدهي» منÙي«دارايي»است.اما Øس مشترك ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ بهتر است كه Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ù…Ù†ÙÙŠ را براي مواقعي به كار ببريم كه بخواهيم تقابلي واقعي را نشان دهيم. در اين صورت بهتر است كه«بدهي» را منÙي«دارايي» بدانيم نه برعكس. گرچه ميان عناصر٠نسبت٠تضادها Ùرقي نيست ...» 17
نتيجه: چيزهايي كه ÙÙŠ Ù†Ùسه منÙÙŠ باشند وجود ندارند. چون چيزهايي كه، به طور كلي، Ù†ÙÙŠ باشند(تا آن جا كه به سرشت درونيشان ارتباط ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯) Ùاقد وجودÙ]Øقيقيâ€[اند. ] Ùقط Ù…Ùاهيم Ù…Øض ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ ÙÙŠ Ù†Ùسه منÙÙŠ باشند ونه اشيا Ùˆ خواص Ùيزيكی.[ هر چيزي كه تاثيرات چيز ديگري را Ù†ÙÙŠ يا خنثي كند، خودش«علت مثبتي» است. آن چيزهايي كه مقادير منÙÙŠ خوانده ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار نيستند. به سخن ديگر، آنها نامقدار Ùˆ از اين رو ناموجود يا نيستي٠مطلق نيستند. چيزها، اشيا Ùˆ دادهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙ واقعي]Ùاكتي[ همه مثبتâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› وعناصري موجود Ùˆ Øقيقي هستند. آن چيزهايي كه در رياضيات، مقادير منÙÙŠ ناميده ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ ÙÙŠ Ù†Ùسه مقادير مثبتâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› Øتي هنگامي كه داراي علامت منÙÙŠ باشند.]كانت ميâ€Ø§Ùزايد:[
«نيوتن نيروي جاذبه را كه از دور عمل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯(همچنان كه اجسام به يكديگر نزديكتر ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯) Ùˆ بتدريج به نيروي داÙعه تبديل ميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ به مجموعهâ€Ø§ÙŠ مانند كرده است كه وقتي مقادير مثبت آن به پايان ميâ€Ø±Ø³Ù†Ø¯ مقادير منÙÙŠ اش آغاز ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯.18 اگر دكتر كرسيوز مشهور تربيت]علمي[ مناسبي ميâ€Ø¯Ø§Ø´Øª Ùˆ خود را با معنايي كه رياضيدانان به Ù…Ùهوم مقادير منÙÙŠ ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ آشنا ميâ€ÙƒØ±Ø¯ØŒ هرگز اين نظر نيوتن را خطا نميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³Øª. چون در واقع يك مقدار منÙÙŠØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار نيست(همچنان كه مشابهت در اصطلاØØŒ دكتر كرسيوز را به اين تصور نادرست كشاند)Ø› بلكه چيزي است كه ÙÙŠâ€Ù†Ùسه واقعاً مثبت است Ùˆ Ùقط در تقابل با چيز ديگري قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯Â».19
آن Ú†Ù‡ را تا كنون Ú¯Ùتهâ€Ø§ÙŠÙ… جمعâ€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠ ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…:كشاكش نيروها در طبيعت Ùˆ در واقعيت، مانند نيروي جاذبه/ داÙعه در Ùيزيك نيوتني، مبارزۀ ميان تمايلات متقابل، مقابلۀ نيروهاي متضاد،همهâ€ÙŠ اينها نه Ùقط اصل امتناع تناقض را متزلزل نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ بلكه آن را تاكيد ميâ€Ù†Ù…ايند. آنچه را تا اينجا بررسي كردهâ€Ø§ÙŠÙ…ØŒ در واقع تقابلهايي هستند كه به علت Øقيقي بودنشان «بيâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ضâ€Â»Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ از اين روي هيچ ارتباطي با تناقض٠ديالكتيكي ندارند. به قول ماركس قطبهاي٠اين تقابلها«نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ ميانجي يكديگر باشند» Ùˆ «نيازي به ميانجي ندارند»؛ «آنها وجه مشتركي با يكديگر ندارند، آنها نيازي به يكديگر ندارند Ùˆ بايكديگر يگانه نميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯Â». به همين دليل اين سخن كهنه وبيâ€Ù…زۀ متاÙيزيكي(كه هنوز هم در جنبشهاي كارگري شنيده ميâ€Ø´ÙˆØ¯) كه معتقد است بدون ديالكتيك نه مبارزهâ€Ø§ÙŠ هست Ùˆ نه جنبشي، بلكه Ùقط جمود Ùˆ بيâ€ØªØركي٠مرگ است، يك بار ديگر مردود شناخته ميâ€Ø´ÙˆØ¯.
از لنين تا لوپوريني
پيش از اين Ú¯Ùتيم كه ماركسيسم گرچه همواره در قالب اصطلاØات تناقضها Ùˆ تقابلها سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ØŒ اما هيچ انديشهâ€ÙŠ روشني در اين باره ندارد. در اغلب موارد ماركسيستâ€Ù‡Ø§ Øتي گمان نميâ€Ø¨Ø±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ كه دو نوع تقابل وجود دارند كه اساساً با يكديگر متÙاوتâ€Ø§Ù†Ø¯. اكنون بايد اين ادعا را اثبات كنيم.
در آثار انگلس Øتي يك كلمه دربارۀ Ùرق ميان تقابل٠واقعي Ùˆ تقابل٠متناقض (يا ميان
تضاد وتناقض) وجود ندارد. در آثار پله خان٠نيز يك كلمه در اين باره نيست، Øتي در آثار لوكاچ Ùيلسو٠ØرÙÙ‡â€Ø§ÙŠ كه ديالكتيك را نخودهر آشي ميâ€ÙƒØ±Ø¯ نيز مطلبي وجود ندارد. سرانجام، در اين مورد بر ذهن لنين نيز آشÙتگي Ùˆ سردرگمي Øاكم است.
يادداشت لنين در: دÙتر يادداشتهاي ÙلسÙÙŠ زير عنوان« دربارهâ€ÙŠ مسئلۀ ديالكتيك» با يادآوري اين نكته آغاز ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه Ùيلون يهودي، متكلم اÙلاطوني يا نواÙلاطوني، Ù…Ùهوم ديالكتيك را پيشتر برده است:
«تجزيهâ€ÙŠ يك كل واØد به دو پاره Ùˆ شناخت اين دو پارهâ€ÙŠ با يكديگر متناقض، ذاتÙ... ديالكتيك است.(بنگريد به نقل قولي از Ùيلون درباره هراكليتوس در آغاز بخش سوم«دربارۀ شناخت»؛ در كتاب لاسال دربارۀ هراكليتوس) Ù‡Ú¯Ù„ نيز سوال را به همين شيوه Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠâ€ÙƒÙ†Ø¯Â».20
پس در اينجا ديالكتيك ÙˆØدتي است شامل تقابلها Ùˆ به آنها تقسيم ميâ€Ø´ÙˆØ¯. ما به Øالتي بازگشتهâ€Ø§ÙŠÙ… كه قبلاً بØØ« كرديم: هر تقابل٠ديالكتيكي مستلزم رجوع به يگانگي٠تقابلهاست؛ Ùˆ Ùقط در قالب همين يگانگي، هر يك از تقابلها، Ù†ÙÙŠ ديگري است. ما به ديالكتيك٠اÙلاطون بازگشتهâ€Ø§ÙŠÙ…:«يك، دوبخش ميâ€Ø´ÙˆØ¯Â».(شعار معرو٠انقلاب Ùرهنگي چين!) هيچ زياني در اين نيست؛ هر كس ØÙ‚ دارد كه اÙلاطوني باشد!
لنين پس از مطالب Ùوق تعدادي از موارد ديالكتيك را برميâ€Ø´Ù…ارد كه در واقع تقابلهاي٠واقعي يا تقابلهاي٠نامتناقضâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ Ùˆ از اين روي هيچ ارتباطي با ديالكتيك ندارند.]وي اين موارد را ذكر ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:[«دررياضيات: به اضاÙÙ‡ Ùˆ منها؛ ديÙرانسيل Ùˆ انتگرال،در مکانیک:عمل Ùˆ عکس العمل،در Ùیزیک:الکتریسیتۀ مثبت Ùˆ منÙÛŒ Ùˆ در شيمي: تركيب اتمها با يكديگر Ùˆ جدا شدن آنها از همديگر».21
صدر مائو نيز در نوشتهâ€ÙŠ مشهور خود به نام: دربارهâ€ÙŠ تناقض همين مسير را ميâ€Ù¾ÙŠÙ…ايد Ùˆ همان مواردي را كه لنين نام برده است تكرار ميâ€ÙƒÙ†Ø¯!22در اينجا هم مايل نيستم كه بيâ€Ø§Ø¯Ø¨ جلوه كنم، اما نظر صدر! مائو نيز خطاست. همه مثالهاي او از تناقضهاي٠ديالكتيكي، در واقع، مثالهايي از تضادهاي٠نامتناقض ( non-contradictory contrariety) اند.
اكنون به دستÙÛ€ ديگري از ماركسيستâ€Ù‡Ø§ ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø²ÙŠÙ… كه از جمله اÙراد معدودي بودهâ€Ø§Ù†Ø¯ كه از«تقابل٠واقعي» آگاه بوده Ùˆ با نوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ كانت آشنايي داشتهâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› اما با اين وص٠تقابل٠واقعي را به منزلهâ€ÙŠÂ«ØªÙ†Ø§Ù‚ض»٠ديالكتيكي تÙسير كردهâ€Ø§Ù†Ø¯.
كارل كورش در نوشتۀ خود: تجربهâ€Ú¯Ø±Ø§ÙŠÙŠ در ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«تقابلهاي٠ديالكتيكي را نبايد به منزله تقابل٠مÙاهيم دانست بلكه آنها را بايد به منزلۀ تقابل٠اشيا، Ùˆ اگر بيان كانت را به كار ببريم، به منزلهâ€ÙŠÂ«ØªÙ‚ابلهاي٠واقعي» شناخت. تقابلهاي اين نوعي را نه Ùقط هگل،كه Ùيلسو٠ديالكتيكي بود، بلکه همچنين متÙكران ژرÙâ€Ù†Ú¯Ø± Ùˆ تيزبيني مانند كانت Ùˆ]برنارد[بولتسانو]1781-1848[ØŒ كه قطعاً هدÙهاي ديالكتيكي آنهارا برنينگيخته بود، مورد بØØ« قرار دادهâ€Ø§Ù†Ø¯... تØليل اجمالي Ù…Ùهوم٠تقابل، بدان گونه كه كانت Ùˆ بولتسانو تعري٠كردهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه نسبتهايي كه ميان چنين«تقابلهايي»برقرار ند Ùˆ شكلâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠÙ‡Ø§ÙŠÙŠ كه از «وØدت» چنين تقابلهايي ناشي ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ همهâ€ÙŠ آن خصلتهاي اساسيي را كه Ù‡Ú¯Ù„ به ديالكتيك خود داده است،دارا هستند».23
با اداي اØترام به كورش، بايد Ú¯Ùت كه سخنان او نيز اباطيلي بيش نيست.
Ùˆ سرانجام به مورد نهايي Ùˆ به ايتاليا ميâ€Ø±Ø³ÙŠÙ…: سزار لوپوريني Ùˆ كتابش به نام: Ùضا Ùˆ ماده در ÙلسÙÛ€ كانت؛ اثري كه Øاوي مطالبي جالب Ùˆ Ù…Ùيد است. لوپوريني پس از آنكه بدرستي در ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ كه ابهام Ù…Ùاهيم انديشۀ بازتابي موضوع اصلي كتاب: نقد خرد Ù…Øض است24ØŒ انتقاد كانت را از اصل لايب نيتسي امور تمايز ناپذير ونظريهâ€ÙŠ كانت را دربارۀتقابل٠واقعي(كه دوباره در Ø´Ø±Ø Ø§Ùˆ بر« ابهام Ù…Ùاهيم انديشهâ€ÙŠ بازتابي» گسترش ياÙته است) به منزلۀ«هستۀ» ديالكتيك٠ماترياليستي تÙسير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اما هرمان لي بØÙ‚ ايراد گرÙته است كه تقابل٠واقعي را نميâ€ØªÙˆØ§Ù† به«تناقض٠ديالكتيكي» تØويل كرد. (ايراد
هرمان لي آشكارا درست است، زيرا تقابل٠واقعي، بيâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض است؛ ازاين روي چگونه ميâ€ØªÙˆØ§Ù† آن را«تناقض»Ùديالكتيكي دانست؟) لوپوريني، در پاسخ ايراد هرمان لي (H.Ley) در يادداشتي بلند كه آشÙته Ùˆ بيâ€Ø±ÙˆØ است تقلا ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ تا دوباره مدعي شود كه در تقابل٠واقعي٠كانت «هستۀ ديالكتيك٠ماترياليستي وجود دارد».25
اگر اجازهâ€ÙŠ Ú¯Ùتن لطيÙÙ‡ بيâ€Ú¯Ø²Ù†Ø¯ÙŠ را به ما بدهند، خواهيم Ú¯Ùت كه شاخ به شاخ شدن دو اتومبيل(كه نمونۀ نوعي يك «تقابل٠واقعي» از نيروهاي٠متقابل است) تاييد هر روزهâ€ÙŠ ماترياليسم ديالكتيكي است!
ديالكتيك هگل
اكنون چند كلمه دربارۀ Ù‡Ú¯Ù„ بگويیم:خصلت خاص آثار Ù‡Ú¯Ù„ اين است كه براي او، ديالكتيك ايدهâ€Ù‡Ø§]يا Ù…Ùاهيم Ù…Øض[ در عين Øال ديالكتيك٠ماده نيز هست. در Øالي كه در همپرسه]ديالوگ[ هاي متاخر اÙلاطون، جهان ايدهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ جهان اشيا از هم جدا Ù†Ú¯Ù‡ داشته ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ در ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ جدايي ميان اين دو جهان ناپديد ميâ€Ø´ÙˆØ¯. گرچه مايل نيستم ØرÙهاي خود را تكرار كنم26ØŒ امامجدداً بايد بگويم كه كليد همه چيز در Ø´Ø±Ø Ù‡Ú¯Ù„ بر ايدهâ€Ø¢Ù„يسم، در كتاب يكم: علم منطق او قراردارد:
«ايده آليسم ÙلسÙÙŠ عبارت از اين است كه امر متناهي را به منزلهâ€ÙŠ هستي واقعي نشناسيم».27 چون امر متناهي، واقعيتي از آن٠خويش ندارد بلكه بايد از ايده كسب٠واقعيت كند:«اين گزاره كه امر متناهي، ايدهâ€Ø¢Ù„]يعني ÙÙŠâ€Ù†Ùسه منÙÙŠ يا غير واقعي[ است، اصل اساسي ايدهâ€Ø¢Ù„يسم است». ضروري است كه«اين اصل در آنجا هم تØقق يابد.»28 يعني ايده بايد واقعيت شود.
اگر اين گزاره†را بررسي كنيم بيâ€Ø¯Ø±Ù†Ú¯ در ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ… كه روابط متناهي/ نامتناهي، Ùˆ هستي/ انديشه، از الگوي تناقض(A،نه-A) پيروي ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. امر متناهي Ùˆ امر نامتناهي،خارج از يكديگر، يعني خارج از ÙˆØدتشان، قطبهايي انتزاعي Ùˆ غيرواقعيâ€Ø§Ù†Ø¯.29 اگر امر متناهي را ÙÙŠâ€Ù†Ùسه در نظر بگيريم، هستي واقعي ندارد، ناموجود است. امر نامتناهي نيز به نوبهâ€ÙŠ خود خلا بالاست، Ùاقد وجود واقعي است، وذاتش خارج از خودش Ùˆ در قطب مقابلش است.
اگر مسئلهâ€Ø§ÙŠ در قالب چنين اصطلاØاتي Ù…Ø·Ø±Ø Ø´ÙˆØ¯ØŒ راه ØÙ„ آن پيدا ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اگر امر متناهی ÙÙŠâ€Ù†Ùسه يا خارج از انديشه، واقعيت٠Øقيقي نداشته باشد، آشكار است كه آن را Ùقط ميâ€ØªÙˆØ§Ù† در رابطه با امر ديگري درك كرد، يعني در ارتباط با امر نامتناهي، يا خلاصه، در درون ايده يا خرد. بدين شيوه هر چيزي در ÙˆØدت «هستي» Ùˆ «نيستي» (يا در ديالكتيك اÙلاطون:«اجتماع ايدهâ€Ù‡Ø§Â») ØÙ„ ميâ€Ø´ÙˆØ¯. در جايي كه قبلاً شيء بود اكنون تناقض٠منطقي قرار دارد. ديگر«هستي» Ùˆ جود ندارد بلكه Ùقط «ایده» هست(يا«ايدهâ€Ø¢Ù„يسم غير انتقادي» ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ بنا به Ùرمول ماركس در دستنوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ اقتصادي- ÙلسÙÙŠ(1844).30 از سوي ديگر همان گونه كه امر جزئي يا امر متناهي در تناقض٠منطقي مستØیل شد، تناقض٠منطقي نيز به نوبۀ خود به درون امر متناهي يعني به درون عينيت انتقال ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. به سخن ديگر، تناقض٠منطقي، متجسد ميâ€Ø´ÙˆØ¯. تناقض٠منطقي ازâ€Â«Ùراسوي»٠ايده به «اينجا Ùˆ اكنون» يعني به اين جهان مادي انتقال ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. بنابراين اكنون هر موجودي آيت Ùˆ بيان مثبت تناقض٠منطقي ميâ€Ø´ÙˆØ¯.(باز بنابر اصطلاØات ماركس در دستنوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ اقتصادي- ÙلسÙÙŠ(1844)،«پوزيتيويسم غير انتقادي» ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„).
اين موضوع كه ديالكتيك ماده، ديالكتيك اشياء(يعني چيزي كه ماركسيسم مدعي ابداع آن است)ØŒ به طور كامل در آثار Ù‡Ú¯Ù„ موجود است با مطالعۀآثار او به اثبات ميâ€Ø±Ø³Ø¯. ديالكتيك ماده با ايدهâ€Ø¢Ù„يسم Ù‡Ú¯Ù„ نه تنها تناقضي ندارد بلكه ابزار Ùˆ وسايل آن است. خود Ù‡Ú¯Ù„ در موارد متعدد نشان داده است كه منشا«ديالكتيك ماده» در شكاكيت متÙكران باستان، در پيرونيسم Pyrrhonism)) ]منسوب به پيرون، Ùيلسو٠يوناني،270-360Ù‚.Ù… كه او را پدر مذهب شك لقب دادهâ€Ø§Ù†Ø¯[ Ùˆ سپس در پارامنيدس اثر اÙلاطون است.(رجوع كنيد به نوشتهâ€ÙŠ Ù‡Ú¯Ù„ با عنوان: رابطۀ شكاكيت Ùˆ ÙلسÙÙ‡31 Ùˆ نيز در همۀ آثار دوران پختگی او.)
به نظر Ù‡Ú¯Ù„ØŒ شكاكيت متÙكران باستان رابطۀ اساسي پيرونيسم با ÙلسÙÙ‡ (= ايدهâ€Ø¢Ù„يسم)است كه با همهâ€ÙŠ استعارهâ€Ù‡Ø§ÙŠ خود، ما را به مردود دانستن اعتقاد Øس مشترك به وجود اشيا Ùˆ به مادي بودن جهان راهبري ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. پيرونيسم يعني شك نسبت به وجود ماده. Ù‡Ú¯Ù„ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه شكاكيت باستاني با معرÙÙŠ ديالكتيك يعني با نشان دادن اينكه آنچه به نظر«چنين» ميâ€Ø¢ÙŠØ¯ØŒ هم«هست» Ùˆ هم«نيست»؛
يقين Øس مشترك نسبت به وجود اشيا را متزلزل Ùˆ ماترياليسم را منهدم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› Ùˆ بدين شيوه، راه را براي ÙلسÙÛ€ Øقيقي باز ميâ€Ù†Ù…ايد. Ù‡Ú¯Ù„ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه Ù…Øدوديت پيرونيسم Ùقط اين است كه پس از آنكه ماترياليسم را نابود كرد ]متوق٠ميâ€Ø´ÙˆØ¯[ Ùˆ به طور منÙÙŠ به پايان ميâ€Ø±Ø³Ø¯. در Øالي كه ÙلسÙÛ€Øقيقي يعني ايدهâ€Ø¢Ù„يسم پيشتر ميâ€Ø±ÙˆØ¯ Ùˆ امر متناهي را كه رد Ùˆ منسوخ شده است، با ارائه آن به منزلهâ€ÙŠ عيني شدن «ايده» يا تجسد٠خرد(=لوگوس٠الهي در جهان) دوباره مستقر ميâ€ÙƒÙ†Ø¯.
Ù‡Ú¯Ù„ در مقايسه با شكاكيت متÙكران باستاني ،كه چون شك آنان نسبت به ماده است، پس شكاكيتي«ÙلسÙی» است، شكاكيت هيوم Ùˆ كانت را، به اين علت كه هنوز با اعتقاد به قطعيت Øواس پيوند دارد(Ùˆ نيز چون شكاكيت آنان با ماترياليسم Øس مشترك اشباع شده است)«غيرÙلسÙي» ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. به علاوه ØŒ اين Øقيقت رابايد در نظر گرÙت كه در Øالي كه از نظر Ù‡Ú¯Ù„ امر متناهي، ناموجود است Ùˆ اشيا هيچ واقعيت٠Øقيقي ندارند، از نظر كانت،(Øتي درچند صÙØÛ€ معدودي كه نظر او را در بالا بررسي كرديم ]روشن ميâ€Ø´ÙˆØ¯[كه) ديدگاه مقابل درست است؛ يعني اشيايي كه ÙÙŠ Ù†Ùسه منÙÙŠ يا به طور كلي Ù†ÙÙŠ باشند وجود ندارند، Ùˆ آنچه مقادير منÙÙŠ ناميده ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار يا نيستي نيستند بلكه خودشان وجودي مثبت دارند.
كولاكوÙسكي Ùˆ Ù¾Ú†ÙŠ
درام ماركسيسم اين است كه در نقطهâ€ÙŠ معيني(Ùˆ به دلايل بسيار كه همهâ€ÙŠ آنها را نميâ€ØªÙˆØ§Ù† در اينجا برشمرد، جز يكي كه بسيار مهم است Ùˆ در زير به بررسي آن خواهيم پرداخت)«ديالكتيك مادۀ» Ù‡Ú¯Ù„ را موبهâ€Ù…Ùˆ ميâ€Ù¾Ø°ÙŠØ±Ø¯(همچنان كه در ديالكتيك طبيعت اثر انگلس مشهود است) Ùˆ آن را شكل عاليتري از ماترياليسم ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. شايد بتوان اعتراض كرد كه نه تنها انگلس،ماركس نيز ماترياليسم ديالكتيكي را پذيرÙته بود. پاسخ من اين است كه Øتي اگر اين موضوع تا Øدودي درست باشد، باز نميâ€ØªÙˆØ§Ù† دليل قاطعي براي پذيرش ماترياليسم ديالكتيكي ياÙت. ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯ يا بايد نشان داد كه ديامات]ماترياليسم ديالكتيكي[ هنوز معتبر است يا بايد هر دو بنيانگذار ماركسيسم را در پذيرش آن مقصر دانست.
من عبارت«درام ماركسيسم» را به كار بردم. در ذهن من هيچ شكي وجود ندارد كه اين درام، لااقل تا Øدودي در رابطۀ ماركسيسم با علم، كه بويژه با رابطهâ€Ø§Ø´ با علوم طبيعي آغاز ميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ تجسم ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. اين رابطه نه تنها مسئلهâ€Ø§ÙŠ تئوريك ميâ€Ø¢Ùريند بلكه مسائل استراتژيك Ùˆ سياسي را نيز در بر دارد. بخش اعظم جهان مدرن را علم تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. ارزيابي ما از علم، پايه Ùˆ اساس داوريمان دربارهâ€ÙŠ رشد اقتصادي Ùˆ تعيينâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ù‡â€ÙŠ رويهâ€ÙŠ ما نسبت به ايدئولوژيهاي «جهان سومي» است؛ Ùˆ پاسخ ما را به كوهي از مسائل٠درهم Ùˆ برهم عملي Ùˆ اخلاقي معين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه طي چند سال اخير در جهان سياست پديدار شدهâ€Ø§Ù†Ø¯.
طرز تلقي ماركسيسم در اين مورد چيست؟ اين مسئله را پياپي به گونهâ€Ø§ÙŠ ميâ€Ù¾ÙŠÚ†Ø§Ù†Ù†Ø¯ تا بتوانند پوزيتيويسم Ùˆ علمâ€Ø¨Ø§ÙˆØ±ÙŠ را هد٠Øمله قرار دهند. تاكتيك گروهي از«ماركسيستâ€Ù‡Ø§ÙŠ جوان» اهل بري( (Bari{مركز يكي از استانهاي ايتاليا [همين است. اما چنين شگردهايي پشيزي ارزش ندارد. پوزيتيويسم Ùˆ علم امري واØد نيستند. علم باوري را به باد انتقاد ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯ بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ كه از علم Ú†Ù‡ Ù…Ùهومي در ذهن دارند؛ Ùˆ اين، سياست خطرناكي است. نمونهâ€Ø§ÙŠ از اين Øملۀ به علم، كتاب تازهâ€Ø§ÙŠ از لسك كولاكوÙسكي دربارهâ€ÙŠ تاريخ پوزيتيويسم، از هيوم تا Øلقۀ وين است. كولاكوÙسكي علم را با پوزيتيويسم يكي ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. بدين سان علم را به ايدئولوژي تقليل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯Ø› ايدئولوژي ای كه بايد از ميان برداشته شود. عنوان كتاب كولاكوÙسكي درچاپ آمريكايي آن، همۀ اينها را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯: با خودبيگانگي خرد. علم، از خود بيگانگي خرد است. ازاين روي اتÙاقي نيست كه برگسون،هوسرل والبته همراه آن دو، دیگر متعاليان transcendence نيز در بخش پاياني كتاب ظاهر ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯.
نمونهâ€ÙŠ ديگر، پيشگÙتاري است كه انسو Ù¾Ú†ÙŠ در سال 1968 بر كتاب هوسرل به نام: بØران علوم اروپايي Ùˆ پديدارâ€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ ترانساندانتال]Ùراباشي[نگاشته است. Ù¾Ú†ÙŠ نيز بر علمها Ùˆ تكنولوژيâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ كه انسان٠زنده را به شيء يا مهرهâ€Ø§ÙŠ در ماشين صنعت تبديل كردهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ Øمله ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› Ùˆ نكتهâ€ÙŠ مهم اين است كه او پيشگÙتار خود را با اعلام ابداع الهيات تازهâ€Ø§ÙŠ به پايان ميâ€Ø±Ø³Ø§Ù†Ø¯:
«Øقيقت در جهان زندگي ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› اما به هيچ كس تعلق ندارد، به اين جهان نيز متعلق نيست، اين جهاني هم نيست. از اين روي الهياتي را كه در شر٠ظهور است، به دلايل ديالكتيكي، آدم بينوا Ùˆ سادهâ€Ù„ÙˆØ Ù‚Ø¨Ù„ از آدم ثروتمند Ùˆ Ùرهيخته Ùˆ آكادميك درك ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اين الهيات، پيام بسيار سادهâ€Ø§ÙŠ دارد: خدا زندگي است، اما او واقعيتي ندارد»
بنابراين ما همه مخال٠علم باوري هستيم. اما مسئله اين است كه چگونه مي توان بر ضد علم Ùˆ پوزيتيويسم بود Ùˆ در عين Øال رابطه اي جدي Ùˆ واقعي با علم داشت Ùˆ از آنچه لنين«آيين كشيشي» مي نامد اجتناب ورزيد؟ ديامات ديگر Ù…Ùيد نيست. آن كسي كه Ùيزيك٠ديالكتيكي يا شيمي٠ديالكتيكي مي طلبد يا از لنين مي خواهد تا مسائل Ùيزيك نظري را ØÙ„ كند(همچنان كه لودوويكو Ú¯ÙŠ مونات با كمي عوام Ùريبي در خواست مي كند). چنين كسي يا رابطه اي بØراني Ùˆ منÙÙŠ را با علوم موجود مي پذيرد يا چنين رابطه اي را دامن مي زند. رابطه اي كه به طور عيني (چرا من نيز اجازه نيابم تا اين قيد Øياتي را براي يك بار هم كه شده به كار برم؟) با الهيات تازه سازش مي كند: آن الهياتي كه مظاهر شيطاني علم را بر مي شمارد Ùˆ انسو Ù¾Ú†ÙŠ بشارت ظهورش را داده است. ديامات هر آنچه را مي توانست به ما بدهد، با ليسنكو32 ارزاني داشت.
بØØ«]بر سر ماترياليسم ديالكتيكي[ در آلمان شرقي
شايد بررسيهايي كه تاكنون انجام داده ايم براي معرÙÙŠ موضوع بØØ«] در آلمان شرقي[ Ù…Ùيد باشد. بØثي كه به رغم Ù…Øدوديتهايي كه ]به دلايل سياسي[ داشت مهم بود. اين بØØ« زماني نه چندان دور در ميان گروهي از ÙيلسوÙان Ùˆ منطقدانان (ماترياليست، اما نه ماترياليست ديالكتيكي) كه اهل لهستان Ùˆ آلمان شرقي بودند Ùˆ به طور جدي با مسائل علم مدرن سر Ùˆ كار داشتند، صورت گرÙت.
علم مدرن نه با ديالكتيك ماده آشنايي دارد Ùˆ نه مي داند كه با آن Ú†Ù‡ كند. علم مدرن ماترياليسم ديالكتيكي را ÙلسÙÛ€ رمانتيك طبيعت مي شناسد. مثلاً انگلس مي نويسد:ماه«منÙÙŠ بودن» زمين است يا«همان گونه كه الكتريسيته Ùˆ مغناطيس وقتي قطبي(=پلاريزه) مي شوند در جهات متقابل Øركت مي كنند، انديشه ها نيز دقيقاً همين گونه رÙتار مي كنند».33 يا اگر «كرمي را به دو نيم كنند» اين نمونهâ€Ø§ÙŠ از «تبديل مثبت به منÙي» است.34 دانشمند مدرن(به Ùرض اينكه هنوز هم سراغ چنين كتابهايي برود) از خواندن آنها خنده اش مي گيرد Ùˆ به ياد]ÙلسÙÛ€ طبيعت[ شلينگ Ùˆ بادر ( Baader ) مي اÙتد.
علم نمي تواند طبق سه قانون عمومي ديالكتيك عمل كند. علم پايبند اصل (امتناع) تناقض است. اما اين اصل را«ماترياليستâ€Ù‡Ø§ÙŠ ديالكتيكي»، اصل متاÙيزيك مي دانند، اما بر عكس، هر دانشمندي اصل امتناع تناقض را براي]شناخت جهان[ مادي اصل تعيين كننده مي داند كه در عين Øال اصل استدلال همساز Ùˆ سازگار نيز هست. (اين مطلب را نيز در پرانتز بگوييم كه در اين مورد ]يعني پايبندي به اصل امتناع تناقض[ موجبي براي ترس يا رسوايي نيست. نظريۀ لنين دربارهâ€ÙŠ «بازتاب»35 اگر به طور جدي دنبال شود به نظريۀ كلاسيك«تطابق»correspondence) ) باز ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. نظريهâ€Ø§ÙŠ كه اختلا٠بسيار ناچيزي با علم مدرن دارد. در اين مورد مي توان از خود تارسكي دليل آورد. وي ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«مايليم تعري٠ما دربارهâ€ÙŠ آن شهودهايي كه با درياÙت ارسطويي Øقيقت ارتباط دارند، منصÙانه باشد».)36
پس دانشمندان Ùˆ ÙيلسوÙاني كه با علم ارتباط دارند بايد Ú†Ù‡ كنند تا با ماركسيسم رابطهâ€Ø§ÙŠ زنده Ùˆ ماندني برقرار نمايند؟ اين مسئله ØŒ زمينهâ€Ø§ÙŠ بود براي ارائۀ مقالهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ در بØثي طولاني(Ùˆ روي هم رÙته عبث) با عنوان«دربارهâ€ÙŠ مسائل منطق» كه از سال 1953 تا 1955 در «مجلۀ آلماني ÙلسÙه» 37 منتشر مي شد. نويسندگان اين مقاله ها اقليت كوچكي بودند كه زماني كوتاه پس از انتشار مقاله هايشان با سر Ùˆ صداي سخنگويان رسمي]ماركسسم – لنينيسم [ خاموش شدند، اما با اين وص٠موضوع اين بØØ« در چند كتاب بازتاب ياÙت.38
اين بØØ« به كجا انجاميد؟ به بازگشت به تقابل٠واقعي كانت. اما نه آن تقابل٠واقعي كه لوپوريني در صدد اثباتش بود. يعني اثبات اين امر اثباتâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ± كه Øتي در تقابل٠واقعي كانت«هستۀ ماترياليست ديالكتيكي» وجود دارد. چكيدۀ بعضي از اين مقالات اين بود كه نويسندگان آنها، با توجيهي بسيار بيشتر ØŒ اعتقاد ياÙته بودند كه آنچه را «ماترياليستâ€Ù‡Ø§ÙŠ ديالكتيكي» به منزلۀ تناقضات در طبيعت توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ در واقع تضادها يا تقابلهايي هستند كه بی †تناقضâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› از اين رو ماركسيسم ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با اطمينان از نبردها Ùˆ تقابلهاي عيني سخن گويد، بيâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ مجبور شود به اصل(امتناع) تناقض اعلان جنگ بدهد Ùˆ بدين طريق با علم قطع رابطه كند.
ولÙگانگ هاريش(كه در پي شركت در اين بØØ« به دلايل سياسي به ده سال زندان Ù…Øكوم شد) بØØ« خود را با تاكيد بر اين نكته آغاز مي كند كه :
«از زمان Ù‡Ú¯Ù„ سوء تÙاهمهايي در مورد اصطلاØ«تناقض» ايجاد شده است كه مستقيماً با خصلت ايدهâ€Ø¢Ù„يستي ديالكتيك Ù‡Ú¯Ù„ ارتباط دارد... اگر واژۀ «تناقض» به معناي علمي آن گرÙته شود Ùˆ اگر منطق معناي ديگري براي اين واژه]جز همان معناي علمي آن[ قائل نباشد، پس تناقضها صرÙاً به قلمرو داوري تعلق دارند، ÙˆÙقط در«انديشه Ùˆ زبان» كساني ظاهر مي†شوند كه سخن يكديگر را نقض مي كنند.«از سوي ديگر، اگر آنچه از تناقض مستÙاد مي شود چيزي متÙاوت با معناي Ù…Øض Ùˆ سادۀ واژه باشد، مثلاً منظور برخورد يا مبارزۀ ميان تقابلها،كهنه ونو، Ùˆ تقابل ميان دوسوي يك شيء باشد» پس در واقع،مقصود تقابل٠واقعي است»]نه تقابل٠ديالكتيكي[39
پل لينكه از ينا به پشتيباني هاريش(Ùˆ نيز به منظور از ميان بردن بعضي آشÙتگيها Ùˆ ترديدها در نوشتۀ او، كه بي شك ناشي از اØتياط سياسي بودند) وارد بØØ« شد. مقالۀ لينكه همان قدر مختصر بود كه قاطع ومنسجم. نخست او بر اهميت عيني Ùˆ ماترياليستي اصل امتناع تناقض تاكيد مي ورزد.(«... سازگاري منطقي هر چيزي كه وجود دارد Ùˆ ناممكن بود تناقضات در واقعيت؛ چون در تØليل نهايي، قوانين منطقي، قوانين هستي شناختي هستند...»)ØŒ سپس او به اين«عقيدۀ سطØÙŠ كه هم در شرق Ùˆ هم در غرب رايج است Ùˆ معتقد است كه تناقضات در واقعيت وجود دارند» مي پردازد40 كه اگر اين عقيده درست مي بود، اين معنا را مي داشت كه «منطق ديالكتيكي خاصي» ضروري است كه از منطق رايج Ùˆ «منطق صوري» برتر باشد. سرانجام لينكه نيز با بازگشت به كانت بØØ« خود را پايان مي دهد. او پس از ذكر اين نكته كه «هگل Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ را چنان در ابهام Ùرو برده است كه اثر آن تا امروز مشهود است» نتيجه گيري مي كند كه «واژه تناقض را نبايد براي موقعيتهايي به كار برد كه در واقع چيزي كاملاً متÙاوت را ميâ€Ø±Ø³Ø§Ù†Ù†Ø¯Ø› مثلاً مبارزهâ€ÙŠ ميان تقابلها را. در واقع آنچه را كانت تقابل٠واقعي مي نامد،مÙهومي است كه هيچ ارتباطي با تناقض٠منطقي ندارد.»41
در اينجا نميâ€ØªÙˆØ§Ù† بر ساير اشاراتي كه در پايان مقالۀ لينكه آمده اند Ùˆ استلزامهاي منطقي مهمي را در بردارند مكث كرد. وي در ارتباط تنگاتنگ با مسائلي كه در بالا Ù…Ø·Ø±Ø Ø´Ø¯ سيري اجمالي در تاريخ]اثبات وجود خدا از طريق[برهان هستي شناختي مي كند، تا يادآوري نمايد كه چگونه اين برهان در ÙلسÙÛ€ مدرن اØيا Ùˆ اعاده شده است:«از اين Ù„Øاظ دكارت، سپينوزا Ùˆ تا Øدودي خود لايب نيتس نامهاي مهمي هستند». از سوي ديگر:
«هيوم نخستين Ùيلسو٠مدرني بود كه نبرد با اين برهان را آغاز كرد، يا لااقل ابزارهايي براي جنگ موثر با آن ابداع كرد، ولي اين كانت بود كه در اين نبرد كار اساسي را انجام داد. اما بر پايهâ€ÙŠ نظرياتي كه چنين بØØ«â€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² بودند، جانشينان كانت توانستند دوباره اين نظريهâ€ÙŠ خاص را،كم Ùˆ بيش به شكلي مبدل، برقرار كنند تا اينكه Ù‡Ú¯Ù„ آن را به شيوهâ€Ø§ÙŠ كاملاً ØµØ±ÙŠØ Ùˆ آشكار اعاده كرد».42
نظر آژدوكيويچ دربارۀ تناقض٠ديالكتيكي
اكنون ميâ€ØªÙˆØ§Ù† موضعي را كه Ùƒ.آژدوكيويچ43ØŒ منطقدان ماترياليست برجستهâ€ÙŠ لهستاني، نسبت به اين مسئله اتخاذ مي كند، بررسي كرد. وي كه در بØث« مجلۀ آلماني ÙلسÙه» نيز شركت كرده بود، در كتاب خود به نام: كليات منطق مي نويسد:
«اصل امتناع تناقض اين امكان را مردود مي داند كه دو گزاره ÙŠ متقابل Ùˆ متناقض بتوانند همزمان درست باشند. به همين شيوه نيز اين اصل،اين امكان را نيز مردود مي داند كه در واقعيتâ€ØŒ امور واقع ارائه شده متناقض باشند، يعني چيزي «چنين» باشد Ùˆ در عين Øال«نه- چنين باشد».
آژدوكيويچ ادامه مي دهد:
«اين مطلب قطعاً به اين معني نيست كه اصل امتناع تناقض، وجود تناقضات را در واقعيت مردود مي داند، به اين شرط كه مقصود از «تناقضات»،گرايشهاي متقابل يا نيروهايي باشند كه عكس يكديگر عمل مي كنند. رابطهâ€ÙŠ عمل Ùˆ عكسâ€Ø§Ù„عمل، يا رابطهâ€ÙŠ اثر واثر معكوس،همان رابطهâ€Ø§ÙŠ نيست كه ميان «يك وضع٠واقعي، هست Ùˆ هم نيست» يا«يك شيء هم هست Ùˆ هم نيست»] A،نه-A [ وجود دارد. عكس العمل به معني نيستي عمل نيست Ùˆ اثر معكوس به معني نيستي اثر نيست. كاملاً برعكس، اگر عمل يا اثر، يك نيرو باشد، عكس العمل يااثر٠معكوس نيز يك نيروست؛ نه آنكه به معني نيستي٠نيرو باشد. اگر آنچه «چهارمين اصل ديالكتيك» ناميده مي شود، يعني اصل مبارزهâ€ÙŠ تقابلها Ùˆ ÙˆØدت آنها(كه بيان مي كند همهâ€ÙŠ اشياء Ùˆ پديدارهاي داراي«تناقضهاي» دروني هستند Ùˆ مبارزۀ ميان اين تناقضها، نيروي Ù…Øرك اصلي پيشرÙت Ùˆ تØولشان است) به شيوهâ€ÙŠ بالا تÙسير شود در تقابل با اصل امتناع تناقض قرار نمي گيرد. اين«تناقضهاي٠دروني» در واقع تناقضهاي٠منطقي نيستند، بلكه نيروهاي متقابلâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› يعني نيروهايي هستند كه در جهت هاي متقابل عمل مي كنند. به سخن ديگر، چهارمين اصل ديالكتيك، معناي ديگري براي واژۀ متناقض قائل است نه معنايي كه معمولاً در اصل امتناع تناقض وجود دارد».44
براي آوردن اين نقل قول طولاني پوزش مي طلبم، اما اØساس مي كنم كه خوانندۀ باريك بين اهميت آن را درياÙته باشد. بر Ùراز Ùˆ بالاي سر ادامۀ موضوع بØØ« در« مجلۀ آلماني ÙلسÙه» عنصر تازۀ نظام سياسي]مستقر در اروپاي خاوري Ùˆ شوروي[سايه اÙكنده بود كه اهميت آن، كمتر از موضوع مورد بØØ« نبود.
آژدوكيويچ آنچه را هاريش Ùˆ(بعد از او، وبهتر از او) لينكه بيان كرده بودند، در هستۀ مركزي مقالهâ€Ø§Ø´ تاييد مي كند. اصل ارسطويي امتناع تناقض وجود تناقضات رادر واقعيت ممتنع نمي داند« به اين شرط كه مقصود از تناقضات، گرايشهاي متقابل باشد». به اين شرط كه منظور از «تناقض»، نه تناقض بلكه تضاد،عدم تناقض يا «تقابل٠واقعي» كانت باشد. هر آنچه را آژدوكيويچ متبØر ØŒ در مورد عمل/ عكس العمل،اثر/ اثر معكوس مي گويد، در واقع بازگويي موبه موي بØØ« كانت است در مورد صعود/ سقوط، طلوع/ غروب، Ùˆ به طور كلي، آنچه مقادير منÙÙŠ ناميده مي شوند.کانت Ù…ÛŒ گوید:«سقوط نیز به همان شیوه ای متمایز نمی شود كه نه –A از AØ› بلكه سقوط نيز به همان مثبتي صعود است. مقادير منÙÙŠØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار نيستند.» آنها نامقدار Ùˆ ازاين رو ناموجود يا نيستي نيستند؛ بلكه خود مقاديري مثبتâ€Ø§Ù†Ø¯.
در اينجا هر چيز طبق قاعده ونظم است ومسئلهâ€Ø§ÙŠ در بين نيست. اما مسئله هنگامي پيدا مي شود كه عنصر «سياسي» خود را نشان مي دهد. هنگامي كه آژدوكيويچ آنچه را بايد بگويد Ú¯Ùت، ادعا مي كند كه انديشهâ€Ù‡Ø§ÙŠØ´ با آنچه او به طور غريبي چهارمين اصل ديالكتيك- اصل ديالكتيكي مبارزهâ€ÙŠ تقابلها Ùˆ ÙˆØدت آنها- مي â€Ù†Ø§Ù…د، سازگار است.(همان گونه كه همه مي دانند انگلس Ùقط سه اصل بر مي شمارد.)45
اگر اين Øقيقت را نيز در نظر بگيريم كه آژدوكيويچ با اين جمله بØØ« را پايان مي دهد كه در اينجا«تناقض» را بايد به معناي استعارهâ€Ø§ÙŠ تÙسير كرد(به سخن ديگر نه به معناي تناقض) بلكه به معناي تضاد٠نامتناقض. روشن است كه او آدم بسيار دقيق Ùˆ زيركي است؛ پس اين عبارت، نوعي باج دهي سياسي است كه به اجبار وارد متن شده است، ولي آيا او آزادانه اين باج را داده يا به زور از او گرÙتهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ معلوم نيست.
موضوع ديگري كه بايد بررسي كرد، پژواك بØث« مجلۀ آلماني ÙلسÙÙ‡ »در كتاب گئورگ كلائوز به نام: درآمدي بر منطق صوري است. دربارهâ€ÙŠ اين كتاب بسيار به اختصار سخن مي گوييم. مهمترين مطالب آن، كه با مسئلۀ مورد بØØ« ما ارتباط مي يابند؛ عبارت اند از:
1- تاييد مجدد كاربرد عيني وهستي شناسانهâ€ÙŠ اصل ارسطويي امتناع تناقض. كلائوز ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯: «منشا اين اصل، قانون بنيادي واقعيت است كه در ذهن ما به منزلهâ€ÙŠ اصل امتناع تناقض بازتاب مي يابد.»46
2- تكرار اين اتهام كه Ù‡Ú¯Ù„ Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Â«ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Â» را با درآميختن آن با Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Â«ØªØ¶Ø§Ø¯Â» مبهم كرده است. گرچه كلائوز در صÙØات بعد با بØØ« كردن درباره كتاب آبي به نام : قدرت Ø±ÙˆØ Ø¨Ø± واقعیت در اين مورد د چار پريشان گويي مي شود.47
3- كاربرد سياسي- استعارهâ€Ø§ÙŠ اصطلاØ«تناقض» كه عیناً همانند مورد آژدوكيويچ در بالاست.
آثار دلاولپه