( لوكاچ و ادبیات آوان گارد (مدرنیسم )
Lukacs and Avantgarde Literature يدالله موقن
تامس ول٠ميâ€Ú¯Ùت:
«بينش من از جهان بر اساس اين عقيده استوار است كه تنهايي به هيچ وجه وضع نادري نيست؛ يعني چيزي نيست كه Ùقط مخصوص به من يا معدود انسانهاي خاصي باشد، بلكه Øقيقت ناگزير Ùˆ اصلي وجود بشري است.»
وقتي بشر بدين شيوه تصوير شد ديگر نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با ديگران ارتباط برقرار كند Ùˆ در صورتي هم كه چنين كند رابطۀ او سطØÙŠ Ùˆ عَرَضي خواهد بود. اين تنهايي ذاتي بشر را نبايد با تنهايي Ùرد،كه در ادبيات رئاليست سنتي ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ…ØŒ اشتباه كرد.
Lukacs and Avantgarde Literature
لوكاچ دراثر خويش "معناي رئاليسم معاصر"ØŒ ادبيات مدرن را به سه شاخۀ اصلي تقسيم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:1) ادبيات«پيشرو»(آوان گارد) يا مدرنيسم آزمايشي؛2) ادبيات كمونيستي اروپاي شرقي(كه امروز ديگر وجود خارجي ندارند)Ø› Ùˆ3) واقعگرايي (رئاليسم) انتقادي.
نمايندگان ادبيات پيشرو يا مدرنيسم،كاÙكا، جيمز جويس،موزيل، بكت Ùˆ Ùاكنر هستند. لوكاچ مدرنيسم را مورد انتقاد قرار ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯Ø› چون معتقد است كه زير سلطۀ ذهن گرايي است Ùˆ بينش آن در برابر وضعيت بشر، ايستاست Ùˆ در اين نوع آثار، شخصيتها از قوام وانسجام برخوردار نيستند Ùˆ Øالتي بيمارگونه دارند؛ Ùˆ سرانجام ميâ€ØªÙˆØ§Ù† Ú¯Ùت مدرنيسم Ùاقد Øس تاريخي است. به نظر او،ادبيات پيشرو (آوانگارد)ØŒ نمونۀ نوعي ادبيات جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ غرب در قرن بیستم است.
در نظر لوكاچ«رئاليسم سوسياليستي» نيز تنگâ€Ù†Ø¸Ø±Ø§Ù†Ù‡ Ùˆ دگماتيك است. چرا كه نويسندگان رئاليست سوسياليستي تناقضهاي زندگي اجتماعي را ساده ميâ€Ù¾Ù†Ø¯Ø§Ø±Ù†Ø¯ واعتقاد دارند كه«اتوپيا» يعني جامعۀ سوسياليستي تØقق ياÙته است؛ عقيدهâ€Ø§ÙŠ كه سبب ميâ€Ø´ÙˆØ¯ بينش آنان همانند بينش مدرنيسم«ايستا» بماند. بنابراين «رئاليسم انتقادي» در تقابل با اين دو قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒ كه توماس مان،كنراد Ùˆ برنارد شاو نمايندگان برجسته آنند Ùˆ لوكاچ آنها را وارثان واقعي رئاليستهای بزرگ قرن نوزدهم اروپا، يعني بالزاك،استاندال Ùˆ تولستوي به شمار ميâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯.
چون به نظر او در آثار آنان تغييرات اجتماعي،كه مشخصۀ بارز عصر ماست، به طور واقعي بازتاب ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ØŒ شخصيت قرباني سبك نميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ وضع بشر به گونه اي پويا Ùˆ در Ù…Øتوايي تاريخي درك ميâ€Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ جنبه هاي بيمار گونۀ زندگي مدرن در منظري«انتقادي» قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯. به گمان او«رئاليسم انتقادي» Ùقط Øلقۀ رابط با ادبيات گذشته نيست، بلكه ادبياتي است كه رو به سوي آينده دارد.
لوكاچ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«چه چيز سبك یك اثر هنري را مشخص ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ چگونه هدÙØŒ Ùرم آن را تعيين ميâ€Ø³Ø§Ø²Ø¯ØŸÂ»(البته منظور، هد٠تØقق ياÙته در اثر است؛ زيرا Ú†Ù‡ بسا كه اين هد٠با هد٠آگاهانۀ نويسنده يكي نباشد.»
تمايزاتي كه در اينجا Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ø³Øª تكنيكهاي سبك به معناي Ùرماليستي نيست، بلكه آن ايدئولوژي يا جهان بيني است كه شالودۀ اثر هنري، وتلاش نويسنده در ارائه آن است؛ همين جهان بيني،«هدÙ» او Ùˆ اصل سازندۀ سبك اثر او را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯.
اگر بدين شيوه به اثر هنري بنگريم، سبك ديگر مقوله اي Ùرماليستي نيست، بلكه ريشه در Ù…Øتواي اثر دارد. Ùرم تعلق به Ù…Øتوايي خاص دارد. به سخن ديگر، Ù…Øتوا Ùرم را مشخص ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ اما هيچ Ù…Øتوايي نيست كه در آن، انسان كانون توجه نباشد. مقصود يا هد٠مكتبهاي گوناگون ادبي هر Ú†Ù‡ باشد(ارائۀ تجربه اي خاص يا داشتن هدÙÙŠ آموزنده) پرسش اصلي هميشه اين است:«بشر چيست؟»
از همين جا اختلا٠نظرها آغاز ميâ€Ø´ÙˆØ¯. بنابر تعري٠ارسطو، بشر جانوري اجتماعي است. اين تعري٠ارسطو را ادبيات رئاليستي پذيرÙته است،چون معتقد است كه وجود Ùرد از Ù…Øيط اجتماعي Ùˆ تاريخي او جدا شدني نيست. سرشت انساني هر Ùرد يا Ùرديت ويژۀ او را نميâ€ØªÙˆØ§Ù† از Ù…Øتوا Ùˆ Ù…Øيطي كه در آن Ø¢Ùريده شده است جدا كرد. اما در آثار مدرنيست ها بينش هستي شناسانه اي كه تصوير انسان را ميâ€Ø¢Ùريند، دقيقاً در تقابل با اين تعري٠سنتي ارسطويي است.در نظر آنان، انسان از Ù„Øاظ سرشت Ùˆ طبيعت خود موجودي تنها وغير اجتماعي است، از اين رو نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با ديگر انسانها رابطه برقرار كند.تامس ول٠ميâ€Ú¯Ùت:
«بينش من از جهان بر اساس اين عقيده استوار است كه تنهايي به هيچ وجه وضع نادري نيست؛ يعني چيزي نيست كه Ùقط مخصوص به من يا معدود انسانهاي خاصي باشد، بلكه Øقيقت ناگزير Ùˆ اصلي وجود بشري است.»
وقتي بشر بدين شيوه تصوير شد ديگر نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با ديگران ارتباط برقرار كند Ùˆ در صورتي هم كه چنين كند رابطۀ او سطØÙŠ Ùˆ عَرَضي خواهد بود. اين تنهايي ذاتي بشر را نبايد با تنهايي Ùرد،كه در ادبيات رئاليست سنتي ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ…ØŒ اشتباه كرد. در ادبيات رئاليستی با وضعي ويژه رو به روييم كه در آن يك Ùرد يا به خاطر شخصيت خود يا به سبب شرايط خاص زندگيش تنها ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اما اين وضع، صرÙاً بخش كوچكي از زندگي عموميâ€Ø±Ø§ تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. چنين سرنوشتي به واسطۀ شرايط اجتماعي يا تاريخي ويژه اي براي Ùرد پديد ميâ€Ø¢ÙŠØ¯Ø› ولي در كنار تنهايي او يا Ùراسوي آن، زندگي عمومي به â€Ø±ÙˆØ§Ù„ خود ادامه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. به عبارت ديگر، در ادبيات رئاليست سنتي، تنهايي سرنوشت Ùرد در شرايط اجتماعي خاصي بود Ùˆ جنبۀ عام نداشت. اما در ادبيات مدرنيسم، تنهايي سرنوشت Ù…Øتوم بشر در همۀ زمانها وهمۀ مكانهاست. چون بشر تنهاست، پس Ùاقد تاريخ است.در آثار مدرنيسم، Ù†ÙÙŠ تاريخ به دو صورت نشان داده ميâ€Ø´ÙˆØ¯:
الÙ) قهرمان داستان صرÙاً در Ù…Øدودۀ تجربۀ خود Ù…Øصور ميâ€Ù…اند. براي او واقعيتي Ùراسوي خود او وجود ندارد كه از آن تاثير پذيرد يا بر آن تاثير گذارد.
ب) قهرمان ØŒ خود Ùاقد تاريخ شخصي Ùˆ Ùاقد معناست Ùˆ به طور ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ±ÙŠ «به جهان پرتاب شده است». او از طريق تماس با جهان رشد نميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø›Ø¨Ù†Ø§Ø¨Ø±Ø§ÙŠÙ† نه جهان او را شكل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ ونه او جهان را . تنها«رشد» يا تØولي كه در ادبيات مدرنيسم نشان داده ميâ€Ø´ÙˆØ¯ پي بردن تدريجي به وضع بشر است. بشر اكنون همان چيزي است كه هميشه بوده Ùˆ همواره نيز خواهد بود. راوي يا شخصيت داستان(سوژه) پوياست Ùˆ واقعيت تجربه شده ايستا. تي. اس. اليوت اين پديده Ùˆ اين شيوه تصوير كردن شخصيت انسان را چنين توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:
«هيئتي بي شكل، سايه اي بي رنگ
نيرويي Ùلج شده،اشاراتي بي Øركت»
Ùروريزي شخصيت با Ùروريزي جهان بيرون همراه است. شاعر آلماني گوتÙريد بن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«واقعيت خارجي وجود ندارد، Ùقط آگاهي انسان است كه با خلاقيت خود همواره جهان هايي نو ميâ€Ø¢Ùريندو آنها را تغيير ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ يا باز Ø¢Ùريني ميâ€ÙƒÙ†Ø¯.»
در آثار جويس، رد روايت عيني Ùˆ تسليم شدن به ذهنيت«بدون كيÙيت» جزء مكمل Ù†ÙÙŠ واقعيت است. البته Ù†ÙÙŠ واقعيت خارجي هميشه با چنين انتظام نظري ارائه نميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ اما در همۀ آثار مدرنيستâ€Ù‡Ø§ وجود دارد.
روبرت موزيل يك بار طي Ú¯Ùتگويي زمان وقوع داستان تاريخي خود را «ميان 1912 Ùˆ1914» تعيين كرد ولي بي درنگ اÙزود:«من بايد تاكيد كنم كه رمان تاريخي ننوشتهâ€Ø§Ù…. من با رويدادهاي واقعي سر Ùˆ كار ندارم؛ چون ميâ€ØªÙˆØ§Ù† به جای آنها رویداد های دیگری نقل کرد.من به آنچه نوعی است، به آنچه Ù…ÛŒ توان جنبۀ Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ واقعيت ناميد، علاقهâ€Ù…ندم.» واژۀ Â«Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Ù‡Â» واژه اي در خور توجه است؛ زيرا گرايش Øاكم بر ادبيات مدرنيست را،كه Ù…ØÙˆ واقعيت است، نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. درآثار كاÙكا جزئيات با كيÙيت القايي Ùوقâ€Ø§Ù„عادهâ€Ø§ÙŠ توصي٠شدهâ€Ø§Ù†Ø¯. اصالت هنري كاÙكا در اين است كه او بينش خود را از جهان، كه دلهره است، به جاي واقعيت عيني ميâ€Ù†Ø´Ø§Ù†Ø¯. جزئيات كه به شيوه رئاليستي ارائه ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ بيان واقعيت Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ Ùˆ جهاني كابوس مانند است كه نقش آن، ايجاد دلهره Ùˆ اضطراب است. همان گونه كه Ú¯Ùته شد در آثار جويس Ù…ØÙˆ واقعيت، شالودۀ جريان سيال آگاهي است. هنگاميâ€Ù…ØÙˆ كردن واقعيت شدت ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ كه جريان آگاهي، خود Ù…Øملي براي ارائۀ واقعيت باشد. وقتي كه جريان آگاهي از آن آدميâ€Ù†Ø§Ø¨Ù‡Ù†Ø¬Ø§Ø± يا شخصي ابله باشد، همچون بخش نخست خشم Ùˆ هياهوي Ùاكنر يا در Øالت اÙراطيâ€ØªØ± آن مولوي (Molloy) بكت،ارائه واقعيت Ù…Øال ميâ€Ø´ÙˆØ¯.
Ù…ØÙˆ واقعيت Ùˆ Ùروپاشي شخصيت به هم وابسته اند. شالودۀ هر دو Ùقدان نظري منسجم دربارۀ سرشت بشر است. در آثار مدرنيست ها انسان به رشته اي از تكه پاره هاي تجربي بي ارتباط تنزل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. انسان به همان اندازه براي خود غريب Ùˆ درك ناشدني است كه براي ديگران. در نمايشنامۀ كوكتل پارتي، اثر تي . اي . اليوت، روانپزشك، كه در واقع نظر مول٠را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ در توصي٠اين پديده ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:
«آه، ماه هر روز در نظر يكديگر نابود ميâ€Ø´ÙˆÙŠÙ…
آنچه ما از ديگران ميâ€Ø¯Ø§Ù†ÙŠÙ…
تنها خاطرۀ Ù„Øظه هايي است كه آنان را شناخته ايم
اما از آن زمان تاكنون آنان تغيير كرده اند
تظاهر به اينكه ما و آنان همان هستيم كه بوده ايم
قرارداد اجتماعي سودمند ومناسبي است
ولي بایدگهگاه آن را نقض كرد
زيرا ما بايد به خاطر آوريم كه
در هر ديداري با بيگانه اي رو به رو ميâ€Ø´ÙˆÙŠÙ….»
لوكاچ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه ايده آليسم ذهني، مقوله زمان را از زمان تاريخي جدا كرد Ùˆ وابستگي آن را به مكاني خاص از ميان برداشت Ùˆ آن را به طور انتزاعي درك كرد.گويي اين انتزاعي شدن زمان، نيازهاي «عصر امپرياليسم» را به اندازۀ كاÙÙŠ بر نميâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯. بنابراين بر گسون شكا٠ميان زمان ذهني وزمان عینی را عمیق تر کرد. اکنون زمان تجربه شده یا زمان ذهنی با زمان واقعي يكي ميâ€Ø´ÙˆØ¯. برگسون Ùˆ ديگر ÙيلسوÙان كه اين مسئله را Ù…Ø·Ø±Ø ÙƒØ±Ø¯Ù†Ø¯ مدعي شدند كه Ù…Ùهوم آنان از زمان، بصيرتي در مورد واقعيت اصيل يعني واقعيت ذهني عرضه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯.
در Øالي كه برگسون يگانگي Ùهم را به صورت انتزاع ÙلسÙÙŠ ØÙظ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ در ادبيات مدرنیسم بر اثر در هم ريختن توالي زماني،عينيت Ù…ØÙˆ ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اين Øقيقت،كه Ù…Ùهوم زمان ذهني چنين ناگهاني وارد ادبيات شده است، نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه چگونه ذهن گرايي در تجربۀ متÙكران بورژوا ريشه دوانده است. Ùرد در برابر سنگدلي عصر، نوميدانه به درون خويش ميâ€Ø®Ø²Ø¯ تا شايد در وضع پريشان خود، اÙسون مست كننده اي به او دست دهد. اما به عكس اكنون ÙˆØشتی تازه نمايان ميâ€Ø´ÙˆØ¯.
اگر واقعيت را نميâ€ØªÙˆØ§Ù† درك كرد-Ùˆ در درك آن نيز تلاش نميâ€Ø´ÙˆØ¯- پس ذهنيت Ùرد كه در جهان تك Ùˆ تنهاست Ùˆ Ùقط خود را منعكس ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ خصلتي هولناك ودرك ناپذير ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. با جدا كردن زمان از جهان واقعيت عيني، جهان دروني Ùرد به جرياني شوم Ùˆ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ± تبديل ميâ€Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ خصلتي ايستا ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. اين گرايش به سوي Ùروپاشي، در هنر تاثيري وخيمتر بر جاي ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ø¯ تا در ÙلسÙÙ‡. زيرا هنگاميâ€ÙƒÙ‡ زمان بدين شيوه از جهان برون جدا شد، جهان هنرمند به جهان هاي متعدد Ùˆ جزئي تجزيه ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اكنون بينش ايستا از جهان با Ù…ØÙˆ عينيت، تركيب شده بلامعارض Øاكم ميâ€Ø´ÙˆØ¯.اگر Ùقط يك مولÙÙ‡ از جهان انسان،كه يگانه موضوع ادبيات است، Øذ٠شود آن جهان در هم ميâ€Ø±ÙŠØ²Ø¯. والتر بنيامين بينش پروست Ùˆ تكنيكي را كه براي بيان آن به كار ميâ€Ø¨Ø±Ø¯ØŒ چنين توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:
«همه ميâ€Ø¯Ø§Ù†ÙŠÙ… كه پروست، زندگي يك انسان را نه آن چنان كه واقعاً اتÙاق اÙتاده، بلكه آن چنان كه شخصي به ياد ميâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯ØŒØªÙˆØµÙŠÙ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اين سخن نيز نارساست؛ زيرا ] در آثار پروست[ تجربۀ واقعي مهم نيست، بلكه تار Ùˆ پود خاطرات اهميت دارد. ØاÙظۀ انسان همچون پارچه اي نقش دار است...
واقعه اي كه در زندگي رخ داده Ù…Øدود، يا لااقل از Ù„Øاظ تجربي پايان ياÙته است. اما خاطره، پايان ناپذير است Ùˆ ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ سر رشته اي باشد به آنچه پيش از آن اتÙاق اÙتاده ونيز به آنچه پس از آن اتÙاق خواهد اÙتاد.»
اما زمان، يگانه عاملي نيست كه از ميان بردنش به Ùروپاشي جهان درون Ùˆ جهان برون ميâ€Ø§Ù†Ø¬Ø§Ù…د. در آثار مدرنيست ها ØŒ شناسنده(سوژه) قدرت تمركز Ùكر خويش را از دست داده است Ùˆ نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ انديشۀ خود را سامان بخشد. در نتيجه او نسبت به همه چيز بي تÙاوت ميâ€Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ Ùقط جنون او اين وضع را بر هم ميâ€Ø²Ù†Ø¯Ø› جنوني كه نوعي اعتراض بيمار گونه به وضع بشر است.
جهاني كه ادبيات رئاليستي دوره هاي پيشين، به رغم انتقاد كوبنده اش ،از واقعيت توصي٠ميâ€ÙƒØ±Ø¯ از ÙˆØدت برخوردار بود Ùˆ به منزلۀ كل زنده اي تصویر ميâ€Ø´Ø¯ كه از انسان جدا شدني نبود. اما بيشتر رئاليست هاي دوران ما عناصري از Ùروپاشي را براي نشان دادن دقيق تر جهان معاصر به عمد به كار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯ØŒ بدين ترتیب ÙˆØدت طبيعي پيشين ديگر خود به خود به وجود نميâ€Ø¢ÙŠØ¯ بلكه بايد آگاهانه ساخته شود. اما در ادبيات مدرنيست، Ùروپاشي جهان بشر كه بر اثر آن Ùروپاشي شخصيت نیز رخ ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ با هدÙÙŠ ايدئولوژيك انطباق دارد. بدين سان منشا اØساس اضطراب، اين تجربۀ اساسي مدرن،اين Ù…Øصول« پرتاب شدن به جهان»، در جامعۀ Ùروپاشيده است Ùˆ تاثيرات آن، به صورت Ùروپاشي جهان بشر تجلي ميâ€ÙƒÙ†Ø¯.
در Øالي كه برخورد نويسنده مدرنيست نسبت به بسياري از جنبۀ هاي جهان مدرن غير انتقادي است، نويسنده رئاليست معاصر او ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با آن جنبه ها Ùاصله بگير د Ùˆ آنها را با بينشي انتقادي بررسي كند. مثلاً توماس مان با Ùاصله گرÙتن انتقادي از مسئله زمان، در ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ÙƒÙ‡ خصلت ذهني بودن زمان، تجربه اي مدرن است. او پي ميâ€Ø¨Ø±Ø¯ كه اين تجربه، به طبقه اجتماعي خاصي دست ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ ميâ€ØªÙˆØ§Ù† با استÙاده از آن، اين طبقه را بهتر توصي٠كرد. رهياÙت غير انتقادي نويسندگان مدرنيست وبرخي ÙيلسوÙان مدرن در اين اعتقاد آنان نمايان ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه تجربۀ ذهني زمان را واقعيت راستين بدانند. در Øالي كه نويسندۀ رئاليست براي توصي٠خصلت بعضي از شخصيت هاي داستان هاي خود از بررسي زمان بهره ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒ مدرنيست در اثر خويش، تجربۀ ذهني زمان را براي توصي٠خود واقعيت به كار ميâ€Ø¨Ø±Ø¯. توماس مان بارها شخصيت هايي كه زمان را به صورت زمان ذهني تجربه ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ در كنار شخصيت هايي قرار ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه تجربۀ آنان اززمان، عادي Ùˆ عيني است. در كوه جادو هانس كاستورپ زمان را به صورت ذهني تجربه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ در Øالي كه كه زمان براي آخيم تسيمسن Øالت عادي Ùˆ عيني دارد. تسيمسن ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ كه تجربۀ ذهني زمان بر اثر زندگي در آسايشگاه دست ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. در اينجا به تمايزي مهم ميâ€Ø±Ø³ÙŠÙ…. نويسنده مدرنيست آنچه را ضرورتاً تجربۀ ذهني است با واقعيت يكي ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. از اين رو تصويري تØري٠شده از كل واقعيت ارائه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. اما رئاليست با Ùاصله گيري انتقادي خود، آنچه را مهم است،بويژه تجربۀ مدرن از زمان را در Ù…Øتوايي گسترده تر قرار ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ وتاكيد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه آن را ميâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ Ùقط جزئي از كل عيني بزرگتري در نظر گرÙت.
همين تمايز در مورد توصي٠جزئيات در آثار مدرنيست ها از يك سو Ùˆ در آثار رئاليست ها از ديگر سو صادق است. جزئيات توصيÙÙŠ ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ بازتاب راستين واقعيت باشد. اما اينكه توالي وقايع داستان Ùˆ تشكل آنها تصوير واقعيت را ارائه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ يا نه،موضوعي است كه به رهياÙت نويسنده به واقعيت بستگي دارد. زيرا رهياÙت اوست كه نقشي را كه هر امر جزئي در Ù…Øتواي كل بر عهده دارد، معين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اگر اين ارائۀ نقش Ùˆ كاركرد به طور غير انتقادي صورت پذيرد، نتيجه ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ ناتوراليسم خود سرانه باشد؛ زيرا نويسنده نتوانسته است ميان امور اساسي ومهم Ùˆ امور بي اهميت Ùرق بگذارد. رهياÙت جويس دقيقاً همين است؛و از همين جا خصلت ناتوراليستي مدرنيسم آشكار ميâ€Ø´ÙˆØ¯. مدرنيسم تمايز امور اساسي Ùˆ مهم را از امور بي اهميت مردود ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ ومعتقد است كه ميâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ وضع بشر را به جاي آن قرار داد. بنابراين سبك مدرنيسم، ناتوراليستي ميâ€Ø´ÙˆØ¯. منتقدان با متمركز كردن توجه خود بر معيار Ùرم Ùˆ جدا كردن تكنيك از Ù…Øتوا وغلو كردن در اهميت آن، از داوري درباره معناي اجتماعي يا هنري مضمون اثر در ميâ€Ù…انند Ùˆ نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ رئاليسم را از ناتوراليسم باز شناسند.تÙاوت ميان اين دو، به وجود يا عدم«سلسله مراتب امور مهم» بستگي دارد. در مقايسه با این«سلسله مراتب» ØŒ مقوله هاي مربوط به Ùرم، در درجۀ دوم اهميت قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯.
درك ايستاي واقعيت در ادبيات مدرنيست به هيچ وجه Øالتي زودگذر نيست بلكه در ايدئولوژي مدرنيسم ريشه دارد. به منظور شناخت تÙاوت ميان مدرنيسم Ùˆ رئاليسميâ€ÙƒÙ‡ØŒ از هومر تا توماس مان Ùˆ گورگي، تغيير Ùˆ تØول را موضوع اساسي ادبيات ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ‡ است، ميâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ به شالوده ايدئولوژيك مسئله،عميقتر راه ياÙت.
كاÙكا، تجربۀ مدرنيسم
هر عملي كه بشر بدان دست ميâ€Ø²Ù†Ø¯ معنايي دارد يا دست كم از نظر شخصي كه آن را انجام ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ داراي معني است. اگر عمل Ùاقد معني باشد مضØÙƒ ميâ€Ù†Ù…ايد Ùˆ هنري كه براي ارائه آن به كار گرÙته ميâ€Ø´ÙˆØ¯ به توصي٠ناتوراليستي تنزل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. دلمشغولي ادبيات مدرنيست با روان درماني، آرزويي براي Ùرار از واقعيت«سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» است. اما اين دلمشغولي، مبين اين است كه وضعي كه انسان آرزو ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ از آن بگريزد سلطۀ مطلق دارد؛ بنابراين هر Ùعاليتي كه معطو٠به هدÙÙŠ باشد Ù…Øكوم به ناتواني Ùˆ زبوني است. از آنجا كه ايدئولوژي اكثر نویسندگان مدرنيست، تغيير ناپذيري واقعيت خارجي را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯(Øتي اگر اين واقعيت صرÙاً به ذهنيت Ùرد تنزل ياÙته باشد)Ø› Ùعاليت بشر پیشاپیش Ùاقد معنی Ùˆ ناتوان از تأثیر گذاری است.چنین ادراکی از واقعیت به منسجم ترين Ùˆ متقاعد كننده ترين وجه در آثار كاÙكا نشان داده شده است. كاÙكا، وضع رواني«ژوز٠كا»را،هنگاميâ€ÙƒÙ‡ او را براي اعدام ميâ€Ø¨Ø±Ù†Ø¯ØŒÚ†Ù†ÙŠÙ† توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:«او به مگسها Ùˆ تلاش عبث پاهاي Ù†Øي٠آنها براي رهايي از كاغذ مگس كش ميâ€Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´ÙŠØ¯.» اين Øالت ناتواني مطلق Ùˆ Ùلج شدن در برابر قدرت درك ناشدني شرايط در سراسر اثر مشهود است. گرچه عمل در داستان قصر تÙاوت ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ ÙˆØتي جهتي متقابل با داستان Ù…Øاكمه در پيش ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒØ§Ù…ا همين بينش ازچشم انداز «يك Øشرۀ به دام اÙتاده» همه جا دیده ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اين تجربه Ùˆ اين بينش از جهان، كه دلهره بر آن Øاكم است Ùˆ انسان درون آن در دست ÙˆØشت هاي درك ناشدني اسير است، آثار كاÙكا را به صورت نمونۀ كامل هنر مدرنيست در ميâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯. تكنيك هايي كه در جاهاي ديگر صرÙاً اهميت Ùرماليستي دارند در آثار كاÙكا به كار ميâ€Ø±ÙˆÙ†Ø¯ تادر برابر واقعيتي كاملاً غريب Ùˆ متخاصم،هراسي عظيم ايجاد كنند. دلهرۀ كاÙكا نمونۀ اعلاي تجربۀ مدرنيسم است.
كاÙكا يكي از نويسندگان مدرنيست است كه در مورد جزئيات، شيوهâ€Ø§Ø´ گزينشي است نه ناتوراليستي. از Ù„Øاظ Ùرم، بررسي او از جزئيات با بررسي نويسندۀ رئاليست شباهت دارد. اونامØتملâ€ØªØ±ÙŠÙ† Ùˆ خياليâ€ØªØ±ÙŠÙ† صØنه ها را به نيروي جزئيات توصي٠رئاليستي تصوير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. بيان كاÙكا از سرشت Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Û€ وجود بشر، بدون رعايت تكنيك رئاليستي در توصي٠جزئيات، به صورت موعظۀ صر٠در ميâ€Ø¢Ù…د ونه كابوسي ÙˆØشتناك كه اكنون هست. توصي٠رئاليستي جزئيات پيش شرط براي انتقال Øس پوچي است. اختلا٠كاÙكا با رئاليسم تنها زماني آشكار ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه التزام او يعني اصول تعيين كنندۀ گزينش او Ùˆ توالي جزئيات را در آثار او بررسي کنیم. اصول كاÙكا اعتقاد اوست به نيروي Ùراباش نيستي يا به تمثيلهاي نيهيليستي خويش. از اين رو در آثار او ÙˆØدت هنري از هم ميâ€Ù¾Ø§Ø´Ø¯. كاÙكا نويسندۀ مدرنيست اين جهاني است. Ø§Ø´Ø¨Ø§Ø Ø§Ùˆ به زندگي روزمرۀ بورژوا تعلق دارند Ùˆ چون خود اين زندگي، غير واقعي است، نيازي به Ø§Ø´Ø¨Ø§Ø Ùوق طبيعي نيست. اما ÙˆØدت چنين جهاني از ميان ميâ€Ø±ÙˆØ¯Ø› زيرا بينش ذهني با خود واقعيت يك شمرده ميâ€Ø´ÙˆØ¯. ÙˆØشتي كه«سرمایهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ امپرياليستي» ايجاد كرده، وجود انسان را به شيء Ù…Øض تنزل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. همين ترس كه منشا آن تجربه اي ذهني است،هستي عيني ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. گرچه روش هنري كاÙكا با روش نويسندگان مدرنيست متÙاوت است اما اصل ارائه مضمون، يكي است: جهان تمثيلي ØŒ نيستي Ùراباش است. شباهت تكنيك به معني شباهت ايدئولوژي نيست Ùˆ تائيد يا رد بعضي تكنيك ها هد٠اساسي نويسنده را نشان نميâ€Ø¯Ù‡Ø¯.
مدرنيسم و رئاليسم: موضوع پرسپكتيو
اما هد٠اساسي نويسنده چيست؟ تا اينجا مولÙÙ‡ هاي اصلي مدرنيسم را با پيگيري ايدئولوژي ای بررسي كرده ايم Ú©Ù‡ میان مكتب هاي گوناگون آن مشترك است. براي تمايز ميان مدرنيسم Ùˆ رئاليسم بايد به موضوع پرسپكتيو بپردازيم. نخست بايد نشان دهيم كه پرسپكتيو چگونه به منزلۀ اصل گزينش عمل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ معياري ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه نويسنده جزئيات را با آن بر ميâ€Ú¯Ø²ÙŠÙ†Ø¯ Ùˆ در دام هاي ناتوراليسم نميâ€Ø§Ùتد. ÙˆØ§Ø¶Ø Ø§Ø³Øª كه هر نويسندۀ با استعدادي با اين مسئله روبه رو ميâ€Ø´ÙˆØ¯. استعداد ادبي به معني متاثر شدن از غنا Ùˆ تنوعات زندگي است. اما اينكه نويسنده چگونه در ميان انبوه تاثرات Øسي، نوعي نظم برقرار ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ مسئله اي است كه با زندگي خاص او ارتباط ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. اين دو نوع Ùعاليت كه از Ù„Øاظ ديالكتيكي در تقابل ولي در عين Øال مكمل يكديگرند براي شكل گيري سبك نويسنده اساسي اند. در اينجا اهميت پرسپكتيو به منزلۀ اصل گزينش آشكار ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. هنر عبارت است از گزينش امر اساسي Ùˆ Øذ٠امر غير اساسي. اما اين تعري٠بسيار انتزاعي است؛ براي آن كه این تعری٠كاربرد عملي پيدا كند، ميâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ اصل ذهنيي را كه راهنماي گزينش هنري است عميق تر پژوهش كرد وهمگرايي يا واگرایي ميان داده هايي را كه نويسنده بر ميâ€Ú¯Ø²ÙŠÙ†Ø¯ با«عينيت هنري» مد نظر گرÙت.«عينيت هنري»، Øاصل اين اصل ذهني نيست Ùˆ ميزان صدا قت Ùˆ بصيرت اين اصل، تضمين كنندۀ عيني بودن اثر هنري نخواهد بود، Ú†Ù‡ رسد به اينكه معياري براي عينيت آن باشد. البته اين دو اصل، سازش ناپذير نيستند؛ اما ميان هد٠ذهني هنرمند Ùˆ دستاورد عيني او تطابق كامل وجود ندارد. با اين همه، اين عدم تطابق،غير منتظره Ùˆ غير عقلاني نيست. اختلا٠ميان اين دو، تقابل ميان دو مقولۀ متاÙيزيكي نيست بلكه بخشي از Ùراگرد ديالكتيكي است كه به وسيلۀ آن، ذهنيت خلاق رشد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ بيانگر برخورد آن ذهنيت با جهان زمان خود( يا اØتمالاً بيانگر شكست آن در سازش با جهان) ميâ€Ø´ÙˆØ¯.
الگوي گزينش نويسنده تابعي از شخصيت اوست. اما شخصيت چيزي بي زمان Ùˆ مطلق نيست؛ هرچند ممكن است به نظر Ùرد، مطلق Ùˆ بي زمان باشد. شايد استعداد Ùˆ شخصيت، Ùطري باشند اما شيوه اي كه بر طبق آن رشد ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ يا رشد نكرده باقي ميâ€Ù…انند، به تاثيرات متقابل نويسنده Ùˆ Ù…Øيط او Ùˆ نيز به ارتباط او با ديگران بستگي دارد. زندگي نويسنده، جزئي از Øيات زمان اوست. مهم نيست كه او از اين موضوع آگاه باشد يا نباشد، آن را تاييد كند يا نكند. مسلم است كه او جزئي از كل اجتماعي وتاريخي بزرگتري است. از اين رو، زندگي هرگز ايستا Ùˆ تغیيرناپذیر نيست بلكه يك Ùراگرد است، مبارزۀ مداوم ميان گذشته ÙˆØال Ùˆ آينده است. زندگي هر انساني را در صورتي ميâ€ØªÙˆØ§Ù† درك كرد يا سنجيد كه مراØÙ„ آن را به منزلۀ جنبشي در نظر گيريم كه از مبدايي معين آغاز شده Ùˆ به سوي هدÙÙŠ مشخص سير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اين مراØÙ„ Ùˆ روابط متقابل Ùˆ ديناميك آنها عناصري صرÙاً ذهني نيستند كه نويسنده به دلخواه خود آنها را بپذيرد يا رد كند. اگر عواملي كه تعيين كنندۀ سرشت زندگي اجتماعي Ùˆ رشد آن هستند به دلخواه Øذ٠شوند، در اين صورت خود زندگي تØري٠ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اما هر رويدادي در زندگي نه تنها به اين معنا ØŒ تاريخي است بلكه جزئي از Ùراگرد تاريخي خاصي است كه به شكل زمان Øال، زمان گذشته را به زمان آينده پيوند ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. بنابراين نتيجه ميâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠÙ… كه هر چيزي در زندگي نويسنده، هر تجربۀ Ùردي، هر انديشه يا عاطÙÙ‡â€Ø§ÙŠ هر چند هم ذهني Ùˆ يگانه باشد، باز از خصلتي تاريخي برخوردار است. هر عنصري در زندگي انسان جزئي از جنبشي است كه از مبدايي معين آغاز شده Ùˆ به سوي مقصدي مشخص رهسپار است؛ Ùˆ همين جنبش، تعيين كنندۀ عناصر زندگي اوست. در ادبيات هر بازتاب راستين از واقعيت Ù…ÛŒ باید این جنبش را نشان دهد.روشی Ú©Ù‡ نویسنده برای منعکس کردن واقعیت بر ميâ€Ú¯Ø²ÙŠÙ†Ø¯ بر Øسب دوران تاريخي Ùˆ شخصيت او تغيير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اما گزينش Ùˆ ØØ°ÙÙŠ كه نويسنده بر طبق الگوي غايت شناختي زندگي خويش در تاثرات Øسي انجام ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ù…Øكمترين پيوندي است كه ميان ذهنيت او وجهان خارج برقرار ميâ€Ø´ÙˆØ¯. در اينجا جهشي ديالكتيكي را مشاهده ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ… كه از اعماق ذهنيت به سوي عينيت واقعيت اجتماعي Ùˆ تاريخي صورت ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. در همۀ اينها پرسپكتيو نقشي قاطع دارد. براي Ùهم اهميت پرسپكتيو، بايد بيش از پيش به تمايز ميان واقعيت عيني Ùˆ بازتاب هنري آن پرداخت. بديهي است كه ريشه هاي Øال،در گذشته Ùˆ ريشه â€Ù‡Ø§ÙŠ آينده، در Øال است. از نظر عيني، پرسپكتيو به جنبش اساسي در يك Ùراگرد تاريخي ارائه شده اشاره ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ واز نظر ذهني- نه تنها در قلمرو Ùعاليت هنري بلكه به طور اعم- توانايي درك وجود همين جنبش ها Ùˆ شيوۀ عمل آنها را ارائه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. اگر ادبيات بر آن است كه تصويري كامل از زندگي به دست دهد، تصويري كه از نظر Ùرم ØŒ منسجم Ùˆ متقاعد كننده باشد ميâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ سير اين جنبش ها را از مقصد به مبدا مطالعه كند. در زندگي،«به كجا» يا مقصد، پيامد«از كجا» يا مبداست، ولي در ادبيات« مقصد» يا غايت، Ù…Øتوا Ùˆ Ù†ØÙˆÛ€ گزينش عناصر گوناگون Ùˆ تناسب آنها را تعيين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اگر اين واژگونه كردن مسير جنبش نبود، شايد اثر هنري در ارائه توالي رويدادها چيزي مانند گاهنامۀ وقايع ميâ€Ø¨ÙˆØ¯. ولي اين پرسپكتيو Ùˆ غايت است كه اهميت هر عنصر را در اثر هنري تعيين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. هر نويسنده اي، خواه ناخواه، وضع بشر را توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. Øتي انتزاعي ترين بينش دربارۀ آينده از وضع كنوني جامعۀ بشري ريشه ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ Ùˆ چون در «عصر امپرياليسم» Ùˆ جنگ جهاني و«انقلاب جهاني» هيچ تلاشي براي ياÙتن پرسپكتيوي معتبر نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ سوسياليسم را ناديده بگيرد؛ بر اين گمانيم كه در پشت ارائۀ دلهره، به منزلۀ وضع بشر در ادبيات مدرنيست، Ù†ÙÙŠ سوسياليسم قرار دارد. Øتي كويستلر،اين مخال٠سرسخت ماركسيسم، اذعان كرد كه پس از ترك Øزب،اØساس نمودكه«عرش الهي خالي است»
همچنان كه Ú¯Ùته شد، Ùرانتس كاÙكا مثال كلاسيك نويسندۀ مدرني است كه اضطرابي كور Ùˆ هراس انگيز را Øاكم بر جهان بشري ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. جزئيات در آثار كاÙكا سمبل هاي مرموز Ùراباشي درك ناپذيرند. هر اندازه قدرت القايي آنها قوي تر باشد، شكا٠تمثيلي ميان معنا Ùˆ وجود عميقتر ميâ€Ø´ÙˆØ¯. آثار توماس مان در تقابل با اين تØول جذاب ولي نامیمون در ادبيات مدرن بورژوايي قرار دارد.
y_moughen@yahoo.com
تامس ول٠ميâ€Ú¯Ùت:
«بينش من از جهان بر اساس اين عقيده استوار است كه تنهايي به هيچ وجه وضع نادري نيست؛ يعني چيزي نيست كه Ùقط مخصوص به من يا معدود انسانهاي خاصي باشد، بلكه Øقيقت ناگزير Ùˆ اصلي وجود بشري است.»
وقتي بشر بدين شيوه تصوير شد ديگر نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با ديگران ارتباط برقرار كند Ùˆ در صورتي هم كه چنين كند رابطۀ او سطØÙŠ Ùˆ عَرَضي خواهد بود. اين تنهايي ذاتي بشر را نبايد با تنهايي Ùرد،كه در ادبيات رئاليست سنتي ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ…ØŒ اشتباه كرد.
Lukacs and Avantgarde Literature
لوكاچ دراثر خويش "معناي رئاليسم معاصر"ØŒ ادبيات مدرن را به سه شاخۀ اصلي تقسيم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:1) ادبيات«پيشرو»(آوان گارد) يا مدرنيسم آزمايشي؛2) ادبيات كمونيستي اروپاي شرقي(كه امروز ديگر وجود خارجي ندارند)Ø› Ùˆ3) واقعگرايي (رئاليسم) انتقادي.
نمايندگان ادبيات پيشرو يا مدرنيسم،كاÙكا، جيمز جويس،موزيل، بكت Ùˆ Ùاكنر هستند. لوكاچ مدرنيسم را مورد انتقاد قرار ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯Ø› چون معتقد است كه زير سلطۀ ذهن گرايي است Ùˆ بينش آن در برابر وضعيت بشر، ايستاست Ùˆ در اين نوع آثار، شخصيتها از قوام وانسجام برخوردار نيستند Ùˆ Øالتي بيمارگونه دارند؛ Ùˆ سرانجام ميâ€ØªÙˆØ§Ù† Ú¯Ùت مدرنيسم Ùاقد Øس تاريخي است. به نظر او،ادبيات پيشرو (آوانگارد)ØŒ نمونۀ نوعي ادبيات جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ غرب در قرن بیستم است.
در نظر لوكاچ«رئاليسم سوسياليستي» نيز تنگâ€Ù†Ø¸Ø±Ø§Ù†Ù‡ Ùˆ دگماتيك است. چرا كه نويسندگان رئاليست سوسياليستي تناقضهاي زندگي اجتماعي را ساده ميâ€Ù¾Ù†Ø¯Ø§Ø±Ù†Ø¯ واعتقاد دارند كه«اتوپيا» يعني جامعۀ سوسياليستي تØقق ياÙته است؛ عقيدهâ€Ø§ÙŠ كه سبب ميâ€Ø´ÙˆØ¯ بينش آنان همانند بينش مدرنيسم«ايستا» بماند. بنابراين «رئاليسم انتقادي» در تقابل با اين دو قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒ كه توماس مان،كنراد Ùˆ برنارد شاو نمايندگان برجسته آنند Ùˆ لوكاچ آنها را وارثان واقعي رئاليستهای بزرگ قرن نوزدهم اروپا، يعني بالزاك،استاندال Ùˆ تولستوي به شمار ميâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯.
چون به نظر او در آثار آنان تغييرات اجتماعي،كه مشخصۀ بارز عصر ماست، به طور واقعي بازتاب ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ØŒ شخصيت قرباني سبك نميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ وضع بشر به گونه اي پويا Ùˆ در Ù…Øتوايي تاريخي درك ميâ€Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ جنبه هاي بيمار گونۀ زندگي مدرن در منظري«انتقادي» قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯. به گمان او«رئاليسم انتقادي» Ùقط Øلقۀ رابط با ادبيات گذشته نيست، بلكه ادبياتي است كه رو به سوي آينده دارد.
لوكاچ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«چه چيز سبك یك اثر هنري را مشخص ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ چگونه هدÙØŒ Ùرم آن را تعيين ميâ€Ø³Ø§Ø²Ø¯ØŸÂ»(البته منظور، هد٠تØقق ياÙته در اثر است؛ زيرا Ú†Ù‡ بسا كه اين هد٠با هد٠آگاهانۀ نويسنده يكي نباشد.»
تمايزاتي كه در اينجا Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ø³Øª تكنيكهاي سبك به معناي Ùرماليستي نيست، بلكه آن ايدئولوژي يا جهان بيني است كه شالودۀ اثر هنري، وتلاش نويسنده در ارائه آن است؛ همين جهان بيني،«هدÙ» او Ùˆ اصل سازندۀ سبك اثر او را تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯.
اگر بدين شيوه به اثر هنري بنگريم، سبك ديگر مقوله اي Ùرماليستي نيست، بلكه ريشه در Ù…Øتواي اثر دارد. Ùرم تعلق به Ù…Øتوايي خاص دارد. به سخن ديگر، Ù…Øتوا Ùرم را مشخص ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ اما هيچ Ù…Øتوايي نيست كه در آن، انسان كانون توجه نباشد. مقصود يا هد٠مكتبهاي گوناگون ادبي هر Ú†Ù‡ باشد(ارائۀ تجربه اي خاص يا داشتن هدÙÙŠ آموزنده) پرسش اصلي هميشه اين است:«بشر چيست؟»
از همين جا اختلا٠نظرها آغاز ميâ€Ø´ÙˆØ¯. بنابر تعري٠ارسطو، بشر جانوري اجتماعي است. اين تعري٠ارسطو را ادبيات رئاليستي پذيرÙته است،چون معتقد است كه وجود Ùرد از Ù…Øيط اجتماعي Ùˆ تاريخي او جدا شدني نيست. سرشت انساني هر Ùرد يا Ùرديت ويژۀ او را نميâ€ØªÙˆØ§Ù† از Ù…Øتوا Ùˆ Ù…Øيطي كه در آن Ø¢Ùريده شده است جدا كرد. اما در آثار مدرنيست ها بينش هستي شناسانه اي كه تصوير انسان را ميâ€Ø¢Ùريند، دقيقاً در تقابل با اين تعري٠سنتي ارسطويي است.در نظر آنان، انسان از Ù„Øاظ سرشت Ùˆ طبيعت خود موجودي تنها وغير اجتماعي است، از اين رو نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با ديگر انسانها رابطه برقرار كند.تامس ول٠ميâ€Ú¯Ùت:
«بينش من از جهان بر اساس اين عقيده استوار است كه تنهايي به هيچ وجه وضع نادري نيست؛ يعني چيزي نيست كه Ùقط مخصوص به من يا معدود انسانهاي خاصي باشد، بلكه Øقيقت ناگزير Ùˆ اصلي وجود بشري است.»
وقتي بشر بدين شيوه تصوير شد ديگر نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با ديگران ارتباط برقرار كند Ùˆ در صورتي هم كه چنين كند رابطۀ او سطØÙŠ Ùˆ عَرَضي خواهد بود. اين تنهايي ذاتي بشر را نبايد با تنهايي Ùرد،كه در ادبيات رئاليست سنتي ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ…ØŒ اشتباه كرد. در ادبيات رئاليستی با وضعي ويژه رو به روييم كه در آن يك Ùرد يا به خاطر شخصيت خود يا به سبب شرايط خاص زندگيش تنها ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اما اين وضع، صرÙاً بخش كوچكي از زندگي عموميâ€Ø±Ø§ تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. چنين سرنوشتي به واسطۀ شرايط اجتماعي يا تاريخي ويژه اي براي Ùرد پديد ميâ€Ø¢ÙŠØ¯Ø› ولي در كنار تنهايي او يا Ùراسوي آن، زندگي عمومي به â€Ø±ÙˆØ§Ù„ خود ادامه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. به عبارت ديگر، در ادبيات رئاليست سنتي، تنهايي سرنوشت Ùرد در شرايط اجتماعي خاصي بود Ùˆ جنبۀ عام نداشت. اما در ادبيات مدرنيسم، تنهايي سرنوشت Ù…Øتوم بشر در همۀ زمانها وهمۀ مكانهاست. چون بشر تنهاست، پس Ùاقد تاريخ است.در آثار مدرنيسم، Ù†ÙÙŠ تاريخ به دو صورت نشان داده ميâ€Ø´ÙˆØ¯:
الÙ) قهرمان داستان صرÙاً در Ù…Øدودۀ تجربۀ خود Ù…Øصور ميâ€Ù…اند. براي او واقعيتي Ùراسوي خود او وجود ندارد كه از آن تاثير پذيرد يا بر آن تاثير گذارد.
ب) قهرمان ØŒ خود Ùاقد تاريخ شخصي Ùˆ Ùاقد معناست Ùˆ به طور ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ±ÙŠ «به جهان پرتاب شده است». او از طريق تماس با جهان رشد نميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø›Ø¨Ù†Ø§Ø¨Ø±Ø§ÙŠÙ† نه جهان او را شكل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ ونه او جهان را . تنها«رشد» يا تØولي كه در ادبيات مدرنيسم نشان داده ميâ€Ø´ÙˆØ¯ پي بردن تدريجي به وضع بشر است. بشر اكنون همان چيزي است كه هميشه بوده Ùˆ همواره نيز خواهد بود. راوي يا شخصيت داستان(سوژه) پوياست Ùˆ واقعيت تجربه شده ايستا. تي. اس. اليوت اين پديده Ùˆ اين شيوه تصوير كردن شخصيت انسان را چنين توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:
«هيئتي بي شكل، سايه اي بي رنگ
نيرويي Ùلج شده،اشاراتي بي Øركت»
Ùروريزي شخصيت با Ùروريزي جهان بيرون همراه است. شاعر آلماني گوتÙريد بن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«واقعيت خارجي وجود ندارد، Ùقط آگاهي انسان است كه با خلاقيت خود همواره جهان هايي نو ميâ€Ø¢Ùريندو آنها را تغيير ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ يا باز Ø¢Ùريني ميâ€ÙƒÙ†Ø¯.»
در آثار جويس، رد روايت عيني Ùˆ تسليم شدن به ذهنيت«بدون كيÙيت» جزء مكمل Ù†ÙÙŠ واقعيت است. البته Ù†ÙÙŠ واقعيت خارجي هميشه با چنين انتظام نظري ارائه نميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ اما در همۀ آثار مدرنيستâ€Ù‡Ø§ وجود دارد.
روبرت موزيل يك بار طي Ú¯Ùتگويي زمان وقوع داستان تاريخي خود را «ميان 1912 Ùˆ1914» تعيين كرد ولي بي درنگ اÙزود:«من بايد تاكيد كنم كه رمان تاريخي ننوشتهâ€Ø§Ù…. من با رويدادهاي واقعي سر Ùˆ كار ندارم؛ چون ميâ€ØªÙˆØ§Ù† به جای آنها رویداد های دیگری نقل کرد.من به آنچه نوعی است، به آنچه Ù…ÛŒ توان جنبۀ Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ واقعيت ناميد، علاقهâ€Ù…ندم.» واژۀ Â«Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Ù‡Â» واژه اي در خور توجه است؛ زيرا گرايش Øاكم بر ادبيات مدرنيست را،كه Ù…ØÙˆ واقعيت است، نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. درآثار كاÙكا جزئيات با كيÙيت القايي Ùوقâ€Ø§Ù„عادهâ€Ø§ÙŠ توصي٠شدهâ€Ø§Ù†Ø¯. اصالت هنري كاÙكا در اين است كه او بينش خود را از جهان، كه دلهره است، به جاي واقعيت عيني ميâ€Ù†Ø´Ø§Ù†Ø¯. جزئيات كه به شيوه رئاليستي ارائه ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ بيان واقعيت Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ Ùˆ جهاني كابوس مانند است كه نقش آن، ايجاد دلهره Ùˆ اضطراب است. همان گونه كه Ú¯Ùته شد در آثار جويس Ù…ØÙˆ واقعيت، شالودۀ جريان سيال آگاهي است. هنگاميâ€Ù…ØÙˆ كردن واقعيت شدت ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ كه جريان آگاهي، خود Ù…Øملي براي ارائۀ واقعيت باشد. وقتي كه جريان آگاهي از آن آدميâ€Ù†Ø§Ø¨Ù‡Ù†Ø¬Ø§Ø± يا شخصي ابله باشد، همچون بخش نخست خشم Ùˆ هياهوي Ùاكنر يا در Øالت اÙراطيâ€ØªØ± آن مولوي (Molloy) بكت،ارائه واقعيت Ù…Øال ميâ€Ø´ÙˆØ¯.
Ù…ØÙˆ واقعيت Ùˆ Ùروپاشي شخصيت به هم وابسته اند. شالودۀ هر دو Ùقدان نظري منسجم دربارۀ سرشت بشر است. در آثار مدرنيست ها انسان به رشته اي از تكه پاره هاي تجربي بي ارتباط تنزل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. انسان به همان اندازه براي خود غريب Ùˆ درك ناشدني است كه براي ديگران. در نمايشنامۀ كوكتل پارتي، اثر تي . اي . اليوت، روانپزشك، كه در واقع نظر مول٠را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ در توصي٠اين پديده ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:
«آه، ماه هر روز در نظر يكديگر نابود ميâ€Ø´ÙˆÙŠÙ…
آنچه ما از ديگران ميâ€Ø¯Ø§Ù†ÙŠÙ…
تنها خاطرۀ Ù„Øظه هايي است كه آنان را شناخته ايم
اما از آن زمان تاكنون آنان تغيير كرده اند
تظاهر به اينكه ما و آنان همان هستيم كه بوده ايم
قرارداد اجتماعي سودمند ومناسبي است
ولي بایدگهگاه آن را نقض كرد
زيرا ما بايد به خاطر آوريم كه
در هر ديداري با بيگانه اي رو به رو ميâ€Ø´ÙˆÙŠÙ….»
لوكاچ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه ايده آليسم ذهني، مقوله زمان را از زمان تاريخي جدا كرد Ùˆ وابستگي آن را به مكاني خاص از ميان برداشت Ùˆ آن را به طور انتزاعي درك كرد.گويي اين انتزاعي شدن زمان، نيازهاي «عصر امپرياليسم» را به اندازۀ كاÙÙŠ بر نميâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯. بنابراين بر گسون شكا٠ميان زمان ذهني وزمان عینی را عمیق تر کرد. اکنون زمان تجربه شده یا زمان ذهنی با زمان واقعي يكي ميâ€Ø´ÙˆØ¯. برگسون Ùˆ ديگر ÙيلسوÙان كه اين مسئله را Ù…Ø·Ø±Ø ÙƒØ±Ø¯Ù†Ø¯ مدعي شدند كه Ù…Ùهوم آنان از زمان، بصيرتي در مورد واقعيت اصيل يعني واقعيت ذهني عرضه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯.
در Øالي كه برگسون يگانگي Ùهم را به صورت انتزاع ÙلسÙÙŠ ØÙظ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ در ادبيات مدرنیسم بر اثر در هم ريختن توالي زماني،عينيت Ù…ØÙˆ ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اين Øقيقت،كه Ù…Ùهوم زمان ذهني چنين ناگهاني وارد ادبيات شده است، نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه چگونه ذهن گرايي در تجربۀ متÙكران بورژوا ريشه دوانده است. Ùرد در برابر سنگدلي عصر، نوميدانه به درون خويش ميâ€Ø®Ø²Ø¯ تا شايد در وضع پريشان خود، اÙسون مست كننده اي به او دست دهد. اما به عكس اكنون ÙˆØشتی تازه نمايان ميâ€Ø´ÙˆØ¯.
اگر واقعيت را نميâ€ØªÙˆØ§Ù† درك كرد-Ùˆ در درك آن نيز تلاش نميâ€Ø´ÙˆØ¯- پس ذهنيت Ùرد كه در جهان تك Ùˆ تنهاست Ùˆ Ùقط خود را منعكس ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ خصلتي هولناك ودرك ناپذير ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. با جدا كردن زمان از جهان واقعيت عيني، جهان دروني Ùرد به جرياني شوم Ùˆ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ± تبديل ميâ€Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ خصلتي ايستا ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. اين گرايش به سوي Ùروپاشي، در هنر تاثيري وخيمتر بر جاي ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ø¯ تا در ÙلسÙÙ‡. زيرا هنگاميâ€ÙƒÙ‡ زمان بدين شيوه از جهان برون جدا شد، جهان هنرمند به جهان هاي متعدد Ùˆ جزئي تجزيه ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اكنون بينش ايستا از جهان با Ù…ØÙˆ عينيت، تركيب شده بلامعارض Øاكم ميâ€Ø´ÙˆØ¯.اگر Ùقط يك مولÙÙ‡ از جهان انسان،كه يگانه موضوع ادبيات است، Øذ٠شود آن جهان در هم ميâ€Ø±ÙŠØ²Ø¯. والتر بنيامين بينش پروست Ùˆ تكنيكي را كه براي بيان آن به كار ميâ€Ø¨Ø±Ø¯ØŒ چنين توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:
«همه ميâ€Ø¯Ø§Ù†ÙŠÙ… كه پروست، زندگي يك انسان را نه آن چنان كه واقعاً اتÙاق اÙتاده، بلكه آن چنان كه شخصي به ياد ميâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯ØŒØªÙˆØµÙŠÙ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اين سخن نيز نارساست؛ زيرا ] در آثار پروست[ تجربۀ واقعي مهم نيست، بلكه تار Ùˆ پود خاطرات اهميت دارد. ØاÙظۀ انسان همچون پارچه اي نقش دار است...
واقعه اي كه در زندگي رخ داده Ù…Øدود، يا لااقل از Ù„Øاظ تجربي پايان ياÙته است. اما خاطره، پايان ناپذير است Ùˆ ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ سر رشته اي باشد به آنچه پيش از آن اتÙاق اÙتاده ونيز به آنچه پس از آن اتÙاق خواهد اÙتاد.»
اما زمان، يگانه عاملي نيست كه از ميان بردنش به Ùروپاشي جهان درون Ùˆ جهان برون ميâ€Ø§Ù†Ø¬Ø§Ù…د. در آثار مدرنيست ها ØŒ شناسنده(سوژه) قدرت تمركز Ùكر خويش را از دست داده است Ùˆ نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ انديشۀ خود را سامان بخشد. در نتيجه او نسبت به همه چيز بي تÙاوت ميâ€Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ Ùقط جنون او اين وضع را بر هم ميâ€Ø²Ù†Ø¯Ø› جنوني كه نوعي اعتراض بيمار گونه به وضع بشر است.
جهاني كه ادبيات رئاليستي دوره هاي پيشين، به رغم انتقاد كوبنده اش ،از واقعيت توصي٠ميâ€ÙƒØ±Ø¯ از ÙˆØدت برخوردار بود Ùˆ به منزلۀ كل زنده اي تصویر ميâ€Ø´Ø¯ كه از انسان جدا شدني نبود. اما بيشتر رئاليست هاي دوران ما عناصري از Ùروپاشي را براي نشان دادن دقيق تر جهان معاصر به عمد به كار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯ØŒ بدين ترتیب ÙˆØدت طبيعي پيشين ديگر خود به خود به وجود نميâ€Ø¢ÙŠØ¯ بلكه بايد آگاهانه ساخته شود. اما در ادبيات مدرنيست، Ùروپاشي جهان بشر كه بر اثر آن Ùروپاشي شخصيت نیز رخ ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ با هدÙÙŠ ايدئولوژيك انطباق دارد. بدين سان منشا اØساس اضطراب، اين تجربۀ اساسي مدرن،اين Ù…Øصول« پرتاب شدن به جهان»، در جامعۀ Ùروپاشيده است Ùˆ تاثيرات آن، به صورت Ùروپاشي جهان بشر تجلي ميâ€ÙƒÙ†Ø¯.
در Øالي كه برخورد نويسنده مدرنيست نسبت به بسياري از جنبۀ هاي جهان مدرن غير انتقادي است، نويسنده رئاليست معاصر او ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با آن جنبه ها Ùاصله بگير د Ùˆ آنها را با بينشي انتقادي بررسي كند. مثلاً توماس مان با Ùاصله گرÙتن انتقادي از مسئله زمان، در ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ÙƒÙ‡ خصلت ذهني بودن زمان، تجربه اي مدرن است. او پي ميâ€Ø¨Ø±Ø¯ كه اين تجربه، به طبقه اجتماعي خاصي دست ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ ميâ€ØªÙˆØ§Ù† با استÙاده از آن، اين طبقه را بهتر توصي٠كرد. رهياÙت غير انتقادي نويسندگان مدرنيست وبرخي ÙيلسوÙان مدرن در اين اعتقاد آنان نمايان ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه تجربۀ ذهني زمان را واقعيت راستين بدانند. در Øالي كه نويسندۀ رئاليست براي توصي٠خصلت بعضي از شخصيت هاي داستان هاي خود از بررسي زمان بهره ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒ مدرنيست در اثر خويش، تجربۀ ذهني زمان را براي توصي٠خود واقعيت به كار ميâ€Ø¨Ø±Ø¯. توماس مان بارها شخصيت هايي كه زمان را به صورت زمان ذهني تجربه ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ در كنار شخصيت هايي قرار ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه تجربۀ آنان اززمان، عادي Ùˆ عيني است. در كوه جادو هانس كاستورپ زمان را به صورت ذهني تجربه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ در Øالي كه كه زمان براي آخيم تسيمسن Øالت عادي Ùˆ عيني دارد. تسيمسن ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ كه تجربۀ ذهني زمان بر اثر زندگي در آسايشگاه دست ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. در اينجا به تمايزي مهم ميâ€Ø±Ø³ÙŠÙ…. نويسنده مدرنيست آنچه را ضرورتاً تجربۀ ذهني است با واقعيت يكي ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. از اين رو تصويري تØري٠شده از كل واقعيت ارائه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. اما رئاليست با Ùاصله گيري انتقادي خود، آنچه را مهم است،بويژه تجربۀ مدرن از زمان را در Ù…Øتوايي گسترده تر قرار ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ وتاكيد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه آن را ميâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ Ùقط جزئي از كل عيني بزرگتري در نظر گرÙت.
همين تمايز در مورد توصي٠جزئيات در آثار مدرنيست ها از يك سو Ùˆ در آثار رئاليست ها از ديگر سو صادق است. جزئيات توصيÙÙŠ ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ بازتاب راستين واقعيت باشد. اما اينكه توالي وقايع داستان Ùˆ تشكل آنها تصوير واقعيت را ارائه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ يا نه،موضوعي است كه به رهياÙت نويسنده به واقعيت بستگي دارد. زيرا رهياÙت اوست كه نقشي را كه هر امر جزئي در Ù…Øتواي كل بر عهده دارد، معين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اگر اين ارائۀ نقش Ùˆ كاركرد به طور غير انتقادي صورت پذيرد، نتيجه ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ ناتوراليسم خود سرانه باشد؛ زيرا نويسنده نتوانسته است ميان امور اساسي ومهم Ùˆ امور بي اهميت Ùرق بگذارد. رهياÙت جويس دقيقاً همين است؛و از همين جا خصلت ناتوراليستي مدرنيسم آشكار ميâ€Ø´ÙˆØ¯. مدرنيسم تمايز امور اساسي Ùˆ مهم را از امور بي اهميت مردود ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ ومعتقد است كه ميâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ وضع بشر را به جاي آن قرار داد. بنابراين سبك مدرنيسم، ناتوراليستي ميâ€Ø´ÙˆØ¯. منتقدان با متمركز كردن توجه خود بر معيار Ùرم Ùˆ جدا كردن تكنيك از Ù…Øتوا وغلو كردن در اهميت آن، از داوري درباره معناي اجتماعي يا هنري مضمون اثر در ميâ€Ù…انند Ùˆ نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ رئاليسم را از ناتوراليسم باز شناسند.تÙاوت ميان اين دو، به وجود يا عدم«سلسله مراتب امور مهم» بستگي دارد. در مقايسه با این«سلسله مراتب» ØŒ مقوله هاي مربوط به Ùرم، در درجۀ دوم اهميت قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯.
درك ايستاي واقعيت در ادبيات مدرنيست به هيچ وجه Øالتي زودگذر نيست بلكه در ايدئولوژي مدرنيسم ريشه دارد. به منظور شناخت تÙاوت ميان مدرنيسم Ùˆ رئاليسميâ€ÙƒÙ‡ØŒ از هومر تا توماس مان Ùˆ گورگي، تغيير Ùˆ تØول را موضوع اساسي ادبيات ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ‡ است، ميâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ به شالوده ايدئولوژيك مسئله،عميقتر راه ياÙت.
كاÙكا، تجربۀ مدرنيسم
هر عملي كه بشر بدان دست ميâ€Ø²Ù†Ø¯ معنايي دارد يا دست كم از نظر شخصي كه آن را انجام ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ داراي معني است. اگر عمل Ùاقد معني باشد مضØÙƒ ميâ€Ù†Ù…ايد Ùˆ هنري كه براي ارائه آن به كار گرÙته ميâ€Ø´ÙˆØ¯ به توصي٠ناتوراليستي تنزل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. دلمشغولي ادبيات مدرنيست با روان درماني، آرزويي براي Ùرار از واقعيت«سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» است. اما اين دلمشغولي، مبين اين است كه وضعي كه انسان آرزو ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ از آن بگريزد سلطۀ مطلق دارد؛ بنابراين هر Ùعاليتي كه معطو٠به هدÙÙŠ باشد Ù…Øكوم به ناتواني Ùˆ زبوني است. از آنجا كه ايدئولوژي اكثر نویسندگان مدرنيست، تغيير ناپذيري واقعيت خارجي را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯(Øتي اگر اين واقعيت صرÙاً به ذهنيت Ùرد تنزل ياÙته باشد)Ø› Ùعاليت بشر پیشاپیش Ùاقد معنی Ùˆ ناتوان از تأثیر گذاری است.چنین ادراکی از واقعیت به منسجم ترين Ùˆ متقاعد كننده ترين وجه در آثار كاÙكا نشان داده شده است. كاÙكا، وضع رواني«ژوز٠كا»را،هنگاميâ€ÙƒÙ‡ او را براي اعدام ميâ€Ø¨Ø±Ù†Ø¯ØŒÚ†Ù†ÙŠÙ† توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:«او به مگسها Ùˆ تلاش عبث پاهاي Ù†Øي٠آنها براي رهايي از كاغذ مگس كش ميâ€Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´ÙŠØ¯.» اين Øالت ناتواني مطلق Ùˆ Ùلج شدن در برابر قدرت درك ناشدني شرايط در سراسر اثر مشهود است. گرچه عمل در داستان قصر تÙاوت ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ ÙˆØتي جهتي متقابل با داستان Ù…Øاكمه در پيش ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒØ§Ù…ا همين بينش ازچشم انداز «يك Øشرۀ به دام اÙتاده» همه جا دیده ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اين تجربه Ùˆ اين بينش از جهان، كه دلهره بر آن Øاكم است Ùˆ انسان درون آن در دست ÙˆØشت هاي درك ناشدني اسير است، آثار كاÙكا را به صورت نمونۀ كامل هنر مدرنيست در ميâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯. تكنيك هايي كه در جاهاي ديگر صرÙاً اهميت Ùرماليستي دارند در آثار كاÙكا به كار ميâ€Ø±ÙˆÙ†Ø¯ تادر برابر واقعيتي كاملاً غريب Ùˆ متخاصم،هراسي عظيم ايجاد كنند. دلهرۀ كاÙكا نمونۀ اعلاي تجربۀ مدرنيسم است.
كاÙكا يكي از نويسندگان مدرنيست است كه در مورد جزئيات، شيوهâ€Ø§Ø´ گزينشي است نه ناتوراليستي. از Ù„Øاظ Ùرم، بررسي او از جزئيات با بررسي نويسندۀ رئاليست شباهت دارد. اونامØتملâ€ØªØ±ÙŠÙ† Ùˆ خياليâ€ØªØ±ÙŠÙ† صØنه ها را به نيروي جزئيات توصي٠رئاليستي تصوير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. بيان كاÙكا از سرشت Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Û€ وجود بشر، بدون رعايت تكنيك رئاليستي در توصي٠جزئيات، به صورت موعظۀ صر٠در ميâ€Ø¢Ù…د ونه كابوسي ÙˆØشتناك كه اكنون هست. توصي٠رئاليستي جزئيات پيش شرط براي انتقال Øس پوچي است. اختلا٠كاÙكا با رئاليسم تنها زماني آشكار ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه التزام او يعني اصول تعيين كنندۀ گزينش او Ùˆ توالي جزئيات را در آثار او بررسي کنیم. اصول كاÙكا اعتقاد اوست به نيروي Ùراباش نيستي يا به تمثيلهاي نيهيليستي خويش. از اين رو در آثار او ÙˆØدت هنري از هم ميâ€Ù¾Ø§Ø´Ø¯. كاÙكا نويسندۀ مدرنيست اين جهاني است. Ø§Ø´Ø¨Ø§Ø Ø§Ùˆ به زندگي روزمرۀ بورژوا تعلق دارند Ùˆ چون خود اين زندگي، غير واقعي است، نيازي به Ø§Ø´Ø¨Ø§Ø Ùوق طبيعي نيست. اما ÙˆØدت چنين جهاني از ميان ميâ€Ø±ÙˆØ¯Ø› زيرا بينش ذهني با خود واقعيت يك شمرده ميâ€Ø´ÙˆØ¯. ÙˆØشتي كه«سرمایهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ امپرياليستي» ايجاد كرده، وجود انسان را به شيء Ù…Øض تنزل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. همين ترس كه منشا آن تجربه اي ذهني است،هستي عيني ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. گرچه روش هنري كاÙكا با روش نويسندگان مدرنيست متÙاوت است اما اصل ارائه مضمون، يكي است: جهان تمثيلي ØŒ نيستي Ùراباش است. شباهت تكنيك به معني شباهت ايدئولوژي نيست Ùˆ تائيد يا رد بعضي تكنيك ها هد٠اساسي نويسنده را نشان نميâ€Ø¯Ù‡Ø¯.
مدرنيسم و رئاليسم: موضوع پرسپكتيو
اما هد٠اساسي نويسنده چيست؟ تا اينجا مولÙÙ‡ هاي اصلي مدرنيسم را با پيگيري ايدئولوژي ای بررسي كرده ايم Ú©Ù‡ میان مكتب هاي گوناگون آن مشترك است. براي تمايز ميان مدرنيسم Ùˆ رئاليسم بايد به موضوع پرسپكتيو بپردازيم. نخست بايد نشان دهيم كه پرسپكتيو چگونه به منزلۀ اصل گزينش عمل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ معياري ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه نويسنده جزئيات را با آن بر ميâ€Ú¯Ø²ÙŠÙ†Ø¯ Ùˆ در دام هاي ناتوراليسم نميâ€Ø§Ùتد. ÙˆØ§Ø¶Ø Ø§Ø³Øª كه هر نويسندۀ با استعدادي با اين مسئله روبه رو ميâ€Ø´ÙˆØ¯. استعداد ادبي به معني متاثر شدن از غنا Ùˆ تنوعات زندگي است. اما اينكه نويسنده چگونه در ميان انبوه تاثرات Øسي، نوعي نظم برقرار ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ مسئله اي است كه با زندگي خاص او ارتباط ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. اين دو نوع Ùعاليت كه از Ù„Øاظ ديالكتيكي در تقابل ولي در عين Øال مكمل يكديگرند براي شكل گيري سبك نويسنده اساسي اند. در اينجا اهميت پرسپكتيو به منزلۀ اصل گزينش آشكار ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. هنر عبارت است از گزينش امر اساسي Ùˆ Øذ٠امر غير اساسي. اما اين تعري٠بسيار انتزاعي است؛ براي آن كه این تعری٠كاربرد عملي پيدا كند، ميâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ اصل ذهنيي را كه راهنماي گزينش هنري است عميق تر پژوهش كرد وهمگرايي يا واگرایي ميان داده هايي را كه نويسنده بر ميâ€Ú¯Ø²ÙŠÙ†Ø¯ با«عينيت هنري» مد نظر گرÙت.«عينيت هنري»، Øاصل اين اصل ذهني نيست Ùˆ ميزان صدا قت Ùˆ بصيرت اين اصل، تضمين كنندۀ عيني بودن اثر هنري نخواهد بود، Ú†Ù‡ رسد به اينكه معياري براي عينيت آن باشد. البته اين دو اصل، سازش ناپذير نيستند؛ اما ميان هد٠ذهني هنرمند Ùˆ دستاورد عيني او تطابق كامل وجود ندارد. با اين همه، اين عدم تطابق،غير منتظره Ùˆ غير عقلاني نيست. اختلا٠ميان اين دو، تقابل ميان دو مقولۀ متاÙيزيكي نيست بلكه بخشي از Ùراگرد ديالكتيكي است كه به وسيلۀ آن، ذهنيت خلاق رشد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ بيانگر برخورد آن ذهنيت با جهان زمان خود( يا اØتمالاً بيانگر شكست آن در سازش با جهان) ميâ€Ø´ÙˆØ¯.
الگوي گزينش نويسنده تابعي از شخصيت اوست. اما شخصيت چيزي بي زمان Ùˆ مطلق نيست؛ هرچند ممكن است به نظر Ùرد، مطلق Ùˆ بي زمان باشد. شايد استعداد Ùˆ شخصيت، Ùطري باشند اما شيوه اي كه بر طبق آن رشد ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ يا رشد نكرده باقي ميâ€Ù…انند، به تاثيرات متقابل نويسنده Ùˆ Ù…Øيط او Ùˆ نيز به ارتباط او با ديگران بستگي دارد. زندگي نويسنده، جزئي از Øيات زمان اوست. مهم نيست كه او از اين موضوع آگاه باشد يا نباشد، آن را تاييد كند يا نكند. مسلم است كه او جزئي از كل اجتماعي وتاريخي بزرگتري است. از اين رو، زندگي هرگز ايستا Ùˆ تغیيرناپذیر نيست بلكه يك Ùراگرد است، مبارزۀ مداوم ميان گذشته ÙˆØال Ùˆ آينده است. زندگي هر انساني را در صورتي ميâ€ØªÙˆØ§Ù† درك كرد يا سنجيد كه مراØÙ„ آن را به منزلۀ جنبشي در نظر گيريم كه از مبدايي معين آغاز شده Ùˆ به سوي هدÙÙŠ مشخص سير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اين مراØÙ„ Ùˆ روابط متقابل Ùˆ ديناميك آنها عناصري صرÙاً ذهني نيستند كه نويسنده به دلخواه خود آنها را بپذيرد يا رد كند. اگر عواملي كه تعيين كنندۀ سرشت زندگي اجتماعي Ùˆ رشد آن هستند به دلخواه Øذ٠شوند، در اين صورت خود زندگي تØري٠ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اما هر رويدادي در زندگي نه تنها به اين معنا ØŒ تاريخي است بلكه جزئي از Ùراگرد تاريخي خاصي است كه به شكل زمان Øال، زمان گذشته را به زمان آينده پيوند ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. بنابراين نتيجه ميâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠÙ… كه هر چيزي در زندگي نويسنده، هر تجربۀ Ùردي، هر انديشه يا عاطÙÙ‡â€Ø§ÙŠ هر چند هم ذهني Ùˆ يگانه باشد، باز از خصلتي تاريخي برخوردار است. هر عنصري در زندگي انسان جزئي از جنبشي است كه از مبدايي معين آغاز شده Ùˆ به سوي مقصدي مشخص رهسپار است؛ Ùˆ همين جنبش، تعيين كنندۀ عناصر زندگي اوست. در ادبيات هر بازتاب راستين از واقعيت Ù…ÛŒ باید این جنبش را نشان دهد.روشی Ú©Ù‡ نویسنده برای منعکس کردن واقعیت بر ميâ€Ú¯Ø²ÙŠÙ†Ø¯ بر Øسب دوران تاريخي Ùˆ شخصيت او تغيير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اما گزينش Ùˆ ØØ°ÙÙŠ كه نويسنده بر طبق الگوي غايت شناختي زندگي خويش در تاثرات Øسي انجام ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ù…Øكمترين پيوندي است كه ميان ذهنيت او وجهان خارج برقرار ميâ€Ø´ÙˆØ¯. در اينجا جهشي ديالكتيكي را مشاهده ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ… كه از اعماق ذهنيت به سوي عينيت واقعيت اجتماعي Ùˆ تاريخي صورت ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. در همۀ اينها پرسپكتيو نقشي قاطع دارد. براي Ùهم اهميت پرسپكتيو، بايد بيش از پيش به تمايز ميان واقعيت عيني Ùˆ بازتاب هنري آن پرداخت. بديهي است كه ريشه هاي Øال،در گذشته Ùˆ ريشه â€Ù‡Ø§ÙŠ آينده، در Øال است. از نظر عيني، پرسپكتيو به جنبش اساسي در يك Ùراگرد تاريخي ارائه شده اشاره ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ واز نظر ذهني- نه تنها در قلمرو Ùعاليت هنري بلكه به طور اعم- توانايي درك وجود همين جنبش ها Ùˆ شيوۀ عمل آنها را ارائه ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. اگر ادبيات بر آن است كه تصويري كامل از زندگي به دست دهد، تصويري كه از نظر Ùرم ØŒ منسجم Ùˆ متقاعد كننده باشد ميâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ سير اين جنبش ها را از مقصد به مبدا مطالعه كند. در زندگي،«به كجا» يا مقصد، پيامد«از كجا» يا مبداست، ولي در ادبيات« مقصد» يا غايت، Ù…Øتوا Ùˆ Ù†ØÙˆÛ€ گزينش عناصر گوناگون Ùˆ تناسب آنها را تعيين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اگر اين واژگونه كردن مسير جنبش نبود، شايد اثر هنري در ارائه توالي رويدادها چيزي مانند گاهنامۀ وقايع ميâ€Ø¨ÙˆØ¯. ولي اين پرسپكتيو Ùˆ غايت است كه اهميت هر عنصر را در اثر هنري تعيين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. هر نويسنده اي، خواه ناخواه، وضع بشر را توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. Øتي انتزاعي ترين بينش دربارۀ آينده از وضع كنوني جامعۀ بشري ريشه ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ Ùˆ چون در «عصر امپرياليسم» Ùˆ جنگ جهاني و«انقلاب جهاني» هيچ تلاشي براي ياÙتن پرسپكتيوي معتبر نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ سوسياليسم را ناديده بگيرد؛ بر اين گمانيم كه در پشت ارائۀ دلهره، به منزلۀ وضع بشر در ادبيات مدرنيست، Ù†ÙÙŠ سوسياليسم قرار دارد. Øتي كويستلر،اين مخال٠سرسخت ماركسيسم، اذعان كرد كه پس از ترك Øزب،اØساس نمودكه«عرش الهي خالي است»
همچنان كه Ú¯Ùته شد، Ùرانتس كاÙكا مثال كلاسيك نويسندۀ مدرني است كه اضطرابي كور Ùˆ هراس انگيز را Øاكم بر جهان بشري ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. جزئيات در آثار كاÙكا سمبل هاي مرموز Ùراباشي درك ناپذيرند. هر اندازه قدرت القايي آنها قوي تر باشد، شكا٠تمثيلي ميان معنا Ùˆ وجود عميقتر ميâ€Ø´ÙˆØ¯. آثار توماس مان در تقابل با اين تØول جذاب ولي نامیمون در ادبيات مدرن بورژوايي قرار دارد.
y_moughen@yahoo.com