*گفتگو با یدالله موقن (3)
گفتگو کننده محمد رضا ارشاد
-
*يعني پس از انقلاب دوباره تقابل سنت و تجدد مطرح شد، به نظر شما چرا‏اين گونه شد و‏آيا در‏اين فضاي نوپديد پس از انقلاب ما توانستيم تعادل و هماهنگي بين‏اين دو (سنت و تجدد) برقرار كنيم يا آنكه دچار همان دور سابق شديم؟
- اين تقابل از آن رو دوباره سر بر كشيد كه بخشهايي از جامعه و شيوه اداره كشور به وضع پيش از انقلاب مشروطه بازگشته بودند. خطر نوعي توتاليتاريسم وجود داشت. بعضي از روشنفكران كه خطر توتاليتاريسم را دريافته بودند، دست به انتشار كتابهاي ضد ماركسيستي زدند. كمونيسم و فاشيسم توسط بخشي از روشنفكران فرهيخته مورد نقد نظري قرار گرفتند. كم كم آثار فروپاشي در نظام حاكم بر اروپاي خاوري و شوروي پيشين مشهود مي‏شد. افيون ماركيسسم- لنينيسم، اثر خود را از دست مي‏داد و براي نسل جوان ديگر جاذبه‏اي نداشت.
رومانتيسيسم انقلابي كه مادر فاشيسم و كمونيسم است ديگر رمقي برايش باقي نمانده بود. بعضي ازماركسيستها ونيروهاي سنتي، نياز به افيون جديدي داشتند تا آن را جايگزين افيون پيشين كنند،اين افيون تازه پست مدرنيسم بود

*يعني پس از انقلاب دوباره تقابل سنت و تجدد مطرح شد، به نظر شما چرا‏اين گونه شد و‏آيا در‏اين فضاي نوپديد پس از انقلاب ما توانستيم تعادل و هماهنگي بين‏اين دو (سنت و تجدد) برقرار كنيم يا آنكه دچار همان دور سابق شديم؟
- اين تقابل از آن رو دوباره سر بر كشيد كه بخشهايي از جامعه و شيوه اداره كشور به وضع پيش از انقلاب مشروطه بازگشته بودند. خطر نوعي توتاليتاريسم وجود داشت. بعضي از روشنفكران كه خطر توتاليتاريسم را دريافته بودند، دست به انتشار كتابهاي ضد ماركسيستي زدند. كمونيسم و فاشيسم توسط بخشي از روشنفكران فرهيخته مورد نقد نظري قرار گرفتند. كم كم آثار فروپاشي در نظام حاكم بر اروپاي خاوري و شوروي پيشين مشهود مي‏شد. افيون ماركيسسم- لنينيسم، اثر خود را از دست مي‏داد و براي نسل جوان ديگر جاذبه‏اي نداشت.
رومانتيسيسم انقلابي كه مادر فاشيسم و كمونيسم است ديگر رمقي برايش باقي نمانده بود. بعضي ازماركسيستها ونيروهاي سنتي، نياز به افيون جديدي داشتند تا آن را جايگزين افيون پيشين كنند،اين افيون تازه پست مدرنيسم بود. بعضي از ماركسيست‏ها همچنان به ماركسيسم پايبند مانده اند وحوزۀ عمل ماركسيسم را از حوزۀ نظري آن جدا مي‏مي‏دانند.اما بايد به‏اين ماركسيست ها گفت مگر ماركسيسم بيش از هر نظريۀ سياسي ديگري به وحدت نظريه و عمل معتقد نیست؟ پس اگر ماركسيسم در عمل شكست خورده و جز اردوگاه كار اجباري و كشتارهاي چند ميليوني و توتاليتاريسم ارمغان ديگري به بشر ارزاني نداشته است از چسبيدن به آن چه فايده‏اي متصور است؟ اگر قبلاً نيروهاي سنتي و كمونيست‏ها، مدرنيته را به عنوان فرهنگ منحط غرب و بورژوازي محكوم مي‏كردند و آن را محكوم به نابودي مي‏‏دانستند،‏اينك پست مدرنيسم همين را مي‏گويد. پس بايد پست مدرنيسم را عَلَم كرد. اكنون كه نظام كمونيستي فروريخته است مشاهده مي‏كنيم كه كمونيسم جز تقويت نيروهاي عقب ماندۀ جامعه و حمايت از مظاهر سنتي هيچ دستاوردي براي كشورهاي آسياي ميانه و قفقاز نداشته است. اگر ديگر كمونيسم نيست كه پشتيبان نيروهاي ارتجاعي باشد پس بايد به پست مدرنيست ها روي كرد.
استقبال بيش از اندازه‏اي كه در كشور ما از پست مدرنيسم مي‏شود ناشي از روح غرب ستيز و مدرنیته ستيز‏ايراني است. تا چند دهه پيش جوانان‏ايراني با مائوئيسم و كاستروئيسم همدلي داشتند. مدتي ژان پل سارتر به خاطر ماركسيست بودنش و هياهوهايي كه بر پا مي‏كرد مورد توجه جوانان از جمله خود من بود. امروز به دنبال همان جريان نام فوكو و دريدا و امثالهم بر سر زبانهاست. ما هميشه به دنيا مد هستيم واين بار نيز مد از پاریس آمده است. پست مدرنيسم دنبالۀ جريان اگزيستانسياليسم است و ريشه هايش نيز در رومانتيسيسم قرار دارد و ذاتا جنبشي ديني است كه از الهيات مسيحي برخاسته و دشمن عقل و علم است. همۀ پست مدرنيست ها به آثار هگل و ماركس و نيچه و هايدگر ارجاع مي‏كنند، يعني به آثار كساني استناد مي‏كنند كه به نوعي با نازيسم و كمونيسم ارتباط داشته‏اند. ما هم كه از همه لحاظ در كشوري عقب مانده زندگي مي‏كنيم بايد افيوني در اختيار داشته باشيم كه مظاهر عقب ماندگي خود را توجيه و تقديس كنيم.پس از ماركسيسم، چه افيوني گيراتر از پست مدرنيسم؟!
اما شايد بنده بيش از هر كس ديگري در‏اين كشور به مباني فلسفۀ پست مدرنيته پرداخته باشم. مسلماً مي‏پرسيد چطوري؟« انجمن بين المللي ارنست كاسيرر »كه مركز آن در دانشگاه هايدلبرگ آلمان است سايتي به همين نام در‏اينترنت داير كرده است كه كاسيررشناسان جهان دربارۀ جنبه هاي مختلف فلسفۀ كاسيرر به بحث و تبادل آرا مي‏پردازند. بنده نيز در آن سايت نامه‏اي با عنوان«مترجم فارسي» گذاشته ام و در آن گفته ام كه جلد دوم فلسفه صورتهاي سمبليك: انديشه اسطوره‏اي كاسيرر و نيز كتاب لوسين لوي- برول به نام كاركردهاي ذهني درجوامع عقب مانده،ما را در فهم شيوۀ تفكر غير غربي ياري مي‏دهند و َدين كاسيرر را به لوي- برول بيش از آن دانسته ام كه تاكنون گفته شده است و خواهان مطالعۀ تطبيقي‏اين دو متفكر شده ام.
در همين سايت شخصي به نام دنيس وب پرسشي با‏اين عنوان مطرح كرده است:« َدين پست مدرنيسم به كاسيرر» او مي‏گويد:
«با برگزيدن چنين عنواني براي پرسش خود صرفاً مي‏خواسته است‏اين نكته را خاطر نشان كند كه چگونه انديشۀ پست مدرن بسيار شبيه به توصيف كاسيرر از آگاهي اسطوره‏اي است. درون مايۀ نوشته هاي پست مدرن در آميختن تقابلها است.(در انديشۀ اسطوره‏اي نيز امور متناقض مانعه الجمع نيستند.) گويي پست مدرنها عمداً تلاش مي‏ورزند تا آگاهي اسطوره‏اي را باز گردانند يا لااقل ادامۀ حيات آن را ممكن سازند.جالب مي‏بود چنانچه در مي‏يافتيم كه چه موقع كتاب فلسفه صورتهاي سمبليك به فرانسه ترجمه شده است. زيرا يا پست ساختار گرايان (post structuralists) بويژه در يدا، بي‏آنكه دين خود را به كاسيرر اذعان كنند تحت تاثير فلسفه صورتهاي سمبليك بوده اند يا آن كه انديشه هاي كاسيرر بخشي از روح زمان بوده است.»
استيو لوفتز كه اخيراً ترجمۀ مكرري از كتاب منطق علوم فرهنگي كاسيرر ارائه داده است ونيز كتابي با عنوان ارنست كاسيرر،تكرار مدرنيته تاليف كرده ومقالات زيادي هم دربارۀ كايسرر به زبان فرانسه نگاشته است در همان سايت يعني«انجمن بين المللي ارنست كاسيرر» در پاسخ به‏اين پرسش مي‏گويد:
«اين كه چه موقع كتاب فلسفه صورتهاي سمبليك كاسيرر به زبان فرانسه ترجمه شده موضوع چندان مهمي‏نيست؛ زيرا برجسته ترين خوانندگان فرانسوي كساني مانند مرلو- پونتي،لاكان، فوكو و دريدا مي‏توانستند آثار او را به زبان اصلي يعني آلماني بخوانند. اما در خصوص دين پست مدرنيست ها به كاسيرر بايد گفت كه واضح است كه انديشه هاي كاسيرر تاثير بسيار مهمي‏بر آثار متفكران نامبرده داشته اند.علاوه بر‏اين واضح است كه انديشه هاي كاسيرر بخشي از انديشه ها و سمت گيري زمان او هستند(همچنان كه نظريۀ او دركتاب منطق علوم فرهنگ نشان مي‏دهد). مثلاً نقد او از بحران عقلانيت،نقد او از نظريۀ هوسرل درباره نشانه در جلد سوم فلسفه صورتهاي سمبليك، بي شك مشابه نقدهاي دريدا ازمباحث مذكورند.»
پس كاسيرر شناسي مانند لوفتز معتقداست كه پست مدرنيست ها وامدار كاسيرر هستند. يكي از مباحثي كه پست مدرنيستها مطرح مي‏كنند نسبيت فرهنگي است.‏اين نسبيت فرهنگی شامل نسبيت زباني، نسبيت شناخت شناسي و مانند‏اينهاست. اما لوسين لوي- برول و كاسيرر آثار خود را به بررسي همين مباحث اختصاص داده اند. بدون خواندن فلسفه صورتهاي سمبليك كاسيرر و بويژه جلد دوم آن انديشه اسطوره‏اي و بدون خواندن كاركردهاي ذهني در جوامع عقب مانده اثر لوي- برول سخن پست مدرنيست ها چندان فهم پذير نيست. پست مدرنيست هابر خلاف لوي – برول و كاسيرر ارج بيشتري براي آگاهي اسطوره‏اي قائل اند تا آگاهي علمي‏؛و ذهنيت ابتدايي را برتر از ذهنيت مدرن مي‏دانند. پست مدرنيست ها حرف هاي سورئاليست ها و دادائيست ها را تكرار مي‏كنند و مانند اگزيستانسیاليسم ژان پل سارتر هياهوي زيادي آن هم فقط در كشور ما به پا كرده اند. پست مدرنيستها مانند بعضي از مرتاضان هندي كه اعلام مي‏كنند جهان تا چند روز ديگر نابود خواهد شد، پايان مدرنيته يا پایان جامعۀ مدرن را اعلام مي دارند و فاجعه، يا شايد هم رستاخيز، را نزديك مي‏دانند

*بنابراين شما معتقديد كه ما هنوز در فضاي تفكر سنتي- اسطوره‏اي سير مي‏كنيم و به درك پويا و ژرفي از مدرنيته نرسيده‏ايم و اگر اشتباه نكنيم، به نظر شما مكتبهاي فكري و فلسفي مدرن و پسامدرن براي ما حضوري اسطوره‏اي مي‏يابند. اكنون در پايان گفتگو، اجازه بدهيد از شما بپرسم كه چگونه مي‏توان از ذهنيت اسطوره‏اي به ذهنيت عقلاني و منطقي رسيد و به نظر شما‏آيا مي‏توانيم از سلطۀ اسطوره در ساخت تفكرمان بكاهيم؟
-دكارت در تفكر اروپايي تحول عظيمي‏ايجاد كرد. فلسفۀ دكارت با‏اين اصل موضوعه آغاز شده بودكه هر انساني بايد در زندگي خوديكبار همۀ آن چيزهايي را كه آموخته است فراموش كندوهمۀ مراجع مانند كتاب مقدس، پاپ و كليسا و فرمانروا را مردود بشناسد و باقدرت سنت در افتد.‏اين درخواست دكارتي به منطق و نظريۀ جديدي در شناخت و در رياضيات و در متافيزيك انجاميد و حتي جهان سياست و علم حقوق را نيز دگرگون كرد. كاسيرر در كتاب فلسفۀ روشنگري در خصوص يكي از جنبه هاي انقلاب دكارتي مي‏‏نويسد: «دكارت مي‏پندارد كه شناخت انسان در معرض توهمات چند لايه‏اي قرار دارد .اما شناخت، خود مقصر است اگر بگذارد كه‏اين توهمات وفريبها او را از جادۀ حقيقت به در برند، زيرا منشا فريب در حواس يا در خيال است.اما خطا، به معناي لغزش در داوري است و داوري يك عمل آزاد عقل است. پس عقل بايد به طور مستقيم پاسخگوي چنين لغزشي باشد. خرد مي‏تواند و مي‏بايد از داوري خودداري كند اگر دانسته هايي كه به او ارائه شده اند براي داوري واقعي و به دست آوردن قطعيت ،كامل نباشند. خرد فقط زماني در دام خطا و عدم قطعيت در داوري گرفتار مي‏شود كه به طور پيش رس و قبل از آنكه مقدمات لازم فراهم باشند حكم كند. گناه ‏اين گرفتاري نه به گردن نارساييهاي فهم بلكه بر عهدۀ قصور اراده است. وظيفۀ اراده ‏اين است كه راه شناخت را نشان ‏دهد و اراده‏ اين قدرت را دارد كه هرگز حكمي‏نكندمگر آنكه بر پايۀ مفاهيم روشن و متمايز باشد.»
كدام يك از روشنفكران ما‏اين اصل دكارتي را مد نظر دارد؟‏آيا فرهنگ جامعۀ ما افراد را تشويق مي‏كند كه شك دستوري دكارتي را به كار برند؟ يا بر عكس به آنان تعبد و اطاعت كوكورانه از سنت را تحميل مي‏كند؟‏آيا دانشجو طبق اصل نخست براي ورود به دانشگاه گزينش مي‏شود يا طبق رويۀ دوم؟‏آيا دانشجو در دانشگاه فرا مي‏گيرد كه انتقادي بينديشد؟‏اي كاش به جاي آنكه متفلسفان ما سنگ هايدگر و دريدا و فوكو را به سينه مي‏زدند، سنگ دكارت را به سينه مي‏زدند. شايد در آن صورت انديشۀ علمي‏و صحيح را فرا مي‏گرفتيم. همين اصل دكارتي را فلسفۀ روشنگري مي‏پذيرد و به كمك آن به قاعده‏اي رهنمون مي‏شودكه كانت آن را سرشت روشنگري مي‏نامد.«روشنگري بيرون آمدن انسان از قيمومتي است كه خود بر خويش تحميل كرده است. قيمومت يعني ناتواني انسان در به كار بردن فهم خود بدون راهنمايي ديگري» آيا فرهنگ ما‏اين شعار روشنگري را كه مي‏گويد:«شجاع باش و فهم خود را به كار بر» دستور العمل تربيت دانش آموز و دانشجو قرار داده است؟ يا برعكس؟!
پيش از انتشار اسطورۀ دولت،كتاب ديگر كايسرر فلسفۀ روشنگري به ترجمۀ من منتشر شده بود. چنانچه به ريشه هاي كمونيسم، فاشيسم و ناسيوناليسم توجه كنيم در خواهيم يافت كه آبشخور آنها رومانتيسيسم است. هيچ كس نمي‏تواند ادعا كند كه لنين يا هيتلر، پيرو جان لاك يا گروتيوس يا منتسكيو بوده اند. گروتيوس و لاك و ديگر متفكران عصر روشنگري پدران دموكراسي و ارائه دهندگان نظريۀ حقوق بشر و شهروند ی بوده‏اند. ما بايد به آثار گرانقدر متفكران قرنهاي هفدهم و هجدهم اروپا توجه بيشتري مبذول داريم. نظريۀ دولت مبتني بر قرار داد،كه هگل و ماركس و رومانتيك‏ها آن را تخطئه كرده اند، اساس محكمي‏براي يك حكومت دموكراتيك است. نظريۀ حقوق بشر و شهروندی مي‏تواند شالودۀ استواري براي تدوين قوانين اساسي كشورهاي باشد. قانونگذاري نبايد ناقض حقوق بشر و شهروندی باشد. نظريۀ دولت مبتني بر قرارداد و نظريۀ حقوق بشر و شهروند، ضامن خوبي براي دموكراسي و حفظ حقوق افراد هستند. در نظريۀ دولت مبتني بر قرار داد، دولت فقط نمايندۀ مردم است و بنابر ارادۀ آنان زمام امور را در دست دارد و بنابر ارادۀ آنان نيز كنار مي‏رود و دولت ديگري برگزيده مي‏شود.اين نظريه هيچ منشا اسطوره‏اي يا فوق بشري براي دولت قائل نيست.
مشكل امروز ما تنش ميان سنت شرقي و مدرنيتۀ غربي است. البته نا گفته نماند كه سنت ديرپاي ما نيز براي دفاع از خود در برابر مدرنيتۀ غربي، از كمونيسم و فاشيسم و ناسيوناليسم يعني ديگر پديده‏هاي ضد مدرنيتۀ غربي چيزهايي را اخذ كرده است. ما با سنت مبرا از نفوذ ‏ايدئولوژي‏هاي ارتجاعي غربي رو به رو نيستيم. معضل عقب افتادگي ما در همۀ زمينه ها ناشي از تفكر اسطوره‏اي حاكم بر ذهنمان است. معضل كنوني ما تقابل ميان انديشۀ اسطوره‏اي و انديشۀ علمي- انتقادي است. مشكلات عقب ماندگي جامعه را فقط با شناخت كامل انديشۀ اسطوره‏اي و فرقش با انديشۀ علمي‏مي‏توان برطرف كرد. شناخت ما از مدرنيتۀ غربي و مبادي مدرن فرهنگ غرب بسيار سطحي است. من به سهم خود براي كمك به فهم مبادي تفكر و فرهنگ خودمان و مبادي تفكر وفرهنگ غربي تا كنون سه كتاب از ارنست كاسيرر را ترجمه كرده ام،يكي فلسفه روشنگري، ديگري جلد دوم فلسفۀ صورت هاي سمبليك:انديشه اسطوره‏اي و سومي‏اسطورۀ دولت.‏اين سه كتاب مي‏توانند بحث سنت، مدرنيته،انديشه اسطوره‏اي، انديشۀ علمي، استبداد ودموكراسي را عمق بيشتري ببخشند و مشكلات عقب افتادگي ما را از ديدگاه تازه‏اي ببينند.
پایان y_moughen@yahoo.com